نوع مقاله : گفت‌وگو

10.22081/mow.2024.76608

چکیده تصویری

زن ایرانی، الگوی مقاومت را ساخت

موضوعات

پرونده ویژه 

گفت‌و‌گو با خانم زینب شریعتمدار

زن ایرانی، اطلس مقاومت را ساخت

توجه به جنسیت در تبلیغ مهم است

فائقه سادات میرصمدی

 

با یکی از زنان با انگیزه و نترس ایرانی گفت‌وگو کردیم که سال‌هاست در محور مقاومت زندگی کرده و سبک‌زندگی «مقاومت» را برای تمام ادوار زندگی برگزیده! وقتی از ایشان خواستیم خود را برای خوانندگان نشریه «پیام زن» و زنان این سرزمین معرفی کند، گفت: «زینب شریعت‌مدار هستم با بیش از نیم قرن تجربه! متولد 24 مهر 1349 و 54 ساله هستم. از گفتن عدد سن، خوف ندارم. بعد از 50سالگی، هر کسی سال تولدم را بپرسد، می‌گویم با بیش از نیم قرن تجربه! یک مادر کم‌کار هستم که متاسفانه فقط دو فرزند دارم. مادربزرگ هستم و تنها هنرم، معلمی است. به اقتضای زمانه و اشتغال همسر، چند سال خارج از ایران زندگی کردم، البته بازه‌ کوتاهی بود، ولی زندگی در همین سال‌ها هویتم را ساخته است.» خانم شریعتمدار مدیر موسسه فرهنگی خاتم الاوصیا است و بسیار خوش‌صحبت، اصیل و مطلع؛ از جزییات اوضاع منطقه خبر دارد. بخش اول گفت‌وگوی صمیمی ما را در ادامه می‌خوانید. این چند صفحه را از دست ندهید.

 

  • از انقلاب اسلامی ایران، چه ماجراهایی را به یاد دارید؟

خیلی چیزها، ما بچه انقلاب بودیم؛ بین بچه‌های انقلاب، دغدغه‌های اجتماعی بسیار زیاد بود. به‌خصوص خواهر و برادرهای بزرگ‌ترم که خیلی انقلابی بودند. گاهی از مادرم می‌پرسم؛ چه‌طور دلت آمد روز 22بهمن به ما بگویی برویم بیرون؟

 

  • نمی‌ترسیدید؟

به قول دوستان طلبه، ترس در این موقعیت سالب به انتفاع موضوع است. یعنی اصلا ترس معنا نداشت که بگویم ترسیدیم یا نه. به یاد دارم 21 یا 22 بهمن بود که به خانه رفتم و به مادرم گفتم که؛ یک چرخی آمده و انجیر به نخ کشیده و می‌فروشد؛ بگذار که بخرم. قاعده‌ ما این بود که نباید از دست‌فروش خوراکی بخریم. خواهش و تمنا کردم، ولی مادرم قبول نکرد. هنوز در دلم مانده! می‌خواهم بگویم آن زمان خیلی بچه بودم و فهم دقیقی نداشتم، ولی بچه‌ انقلابی بودم و برای خودم مبنا داشتم.

 

  • چند خواهر و برادر دارید؟

ما 6 تا خواهر و برادر هستیم که من پنجمین بچه هستم. بعد از انقلاب، جنگ را تجربه کردیم؛ بمب‌باران و موشک‌باران را دیدیم. بعد از جنگ، ازدواج کردم و زندگی خودم شروع شد. همسرم برای تبلیغ به این طرف و آن طرف می‌رفت، من هم همراهش بودم، تا جایی که دیگر گفتم: برو کنار، من خودم هستم، تو چکاره‌ای؟

علاقه‌ام به محور مقاومت و مساله‌ فلسطین، مرا وارد این وادی کرد. البته فلسطین جدا از محور مقاومت است. فلسطین جزو لاینفک انقلاب اسلامی بود، درنتیجه هرکسی انقلابی بود، فلسطین را هم جزو مسایل خودش می‌دانست.

 

  • چرا؟ به‌خاطر رهبری امام خمینی و این‌که ایشان را ولیّ ‌امر مسلمین جهان می‌دانستند؟

بله، طبیعی است، مسلمانان از افرادی مثل امام و شهید مطهری اطاعات می‌کردند. آن زمان کلاس کار این بود که یک کتاب مطهری در دست داشته باشید و بخوانید. کلاس چهارم بودیم و نمی‌فهمیدیم، ولی باید کلاس کار را رعایت می‌کردیم. به یاد دارم وقتی می‌خواستیم برای معلمان‌مان کادو بگیریم، کتاب شهید مطهری می‌گرفتیم. ما که انقلابی‌تر بودیم، شریعتی نمی‌خواندیم. خواهر و برادرهای بزرگ‌تر ما شریعتی خوانده بودند و بعد هم مطهری، ولی ما فقط مطهری می‌خواندیم. کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد، فهم دقیقی نداشتم، ولی چون در مدرسه‌ رفاه درس می‌خواندم، از نزدیک در جریان اتفاق‌های انقلاب بودم. انقلاب را از نزدیک می‌دیدم. در روزهای اول انقلاب، ساواکی‌ها را دستگیر و در مدرسه‌ رفاه، زندانی می‌کردند. مدرسه ما مدتی تعطیل بود. امام به ایران برگشته بودند و محل اسکان ایشان در مدرسه ما بود. در مدرسه‌ علوی هم به دیدن حضرت امام می‌رفتیم، چون در متن بودیم، دیگر بچه نبودیم. بچگی‌ و شیطنت می‌کردیم، ولی انقلابی بودیم.

فلسطین، جزو لاینفک مفهوم انقلاب بود. سه روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سفارت اسراییل را در ایران اشغال کردند و به دست جنبش آزادی‌بخش فلسطین دادند. شاید آن روزها قدر و قیمت این کار را نمی‌فهمیدیم، چون معاصرت با اتفاق‌ها مانع می‌‌شد. امروز که به پشت سر نگاه می‌کنم، می‌بینم اشغال سفارت اسراییل کار بزرگی بود، چون  فقط سه روز از پیروزی انقلاب گذشته بود و این انقلاب نوپا هنوز ثبات نداشت.

مثل این‌که خودت هیچ ثباتی نداری، اول گنده‌لات محله را بیرون ‌کنی و بعد به بچه‌هایی که تا حالا از او کتک می‌خوردند، بگویی بیا برو جای او بنشین! این ماجرا‌ها برای ما هویت می‌ساخت. متوجه نمی‌شدیم، ولی ناخواسته هویت ما را شکل می‌داد. این قصه‌ فلسطین بود.

ولی محور مقاومت، لبنان و حزب‌الله بعدتر شکل گرفت. زمان جنگ، حزب‌الله شکل گرفت. سال1373 وقتی با لبنانی‌ها زیست کردم، تازه با مفهوم و مقوله‌ مقاومت لبنان و حزب‌الله به شکل جدی‌ آشنا شدم.

 

  • با لبنانی‌ها و جریان حزب‌الله کجا آشنا شدید؟

همسرم روحانی بود، برای تبلیغ به کشورهای مختلفی می‌رفت، ما هم به‌عنوان خانواده با ایشان همراه می‌شدیم. روزی همسرم پشت میز نشسته بودند و خانم‌های لبنانی در ونزوئلا در آن طرف میز بودند. همسرم سرش را کامل پایین انداخته بود و با خانم‌ها صحبت می‌کرد. یکی از خانم‌های لبنانی گفت: «حاج‌آقا، اگر الان به ما نگاه کنید، اتفاقی می‌افتد؟» همان‌جا فهمیدم که خودم باید به میدان بیایم. زبان عربی من خیلی خوب نبود، کمی از قبل تمرین کرده و بلد بودم. سال سوم دانشگاه جامعة الزهرا(س) بودم، مگر چقدر عربی بلد بودم؟‌

در مدت چهار ماه، عربی را به لهجه لبنانی و زبان اسپانیولی را یاد گرفتم؛ در حدی که مطلب می‌نوشتم و مجله منتشر می‌کردم! یک مجله‌ دو زبانه که سمت راست عربی و سمت چپ به زبان اسپانیولی بود. به‌سختی برایش جلد طراحی می‌کردم. ابزاری نداشتم. زمانی که در قم بودم، مرکز علوم اسلامی نور، دوره‌های آموزشی گذاشته بود، همسرم خیلی موافق نبود که بروم، چون دخترم 2-3ساله بود. کسی اهمیت آن دوره‌ها را نمی‌دانست. خیلی اصرار کردم و قبول نکردند. ترم شروع شد، 4جلسه گذشت، آن‌قدر التماس و خواهش و تمنا کردم که همسرم قبول کرد. رفتم و DOS را یاد گرفتم، مسئولان کلاس‌ها قبول نمی‌کردند. 4جلسه گذشته بود و سقف غیبت‌ پر شده بود. گفتم اجازه دهید من بیایم و به‌صورت مستمع آزاد بنشینم. DOS را یاد گرفتم و بعد گفتم: امکان دارد امتحان بدهم و خودم را ارزیابی کنم؟ نفر اول دوره شدم و به ترم بعدی رفتم. ترم بعدی تمام نشده بود که به ونزوئلا رفتیم. حتی تایپ بلد نبودم. تایپ که نمی‌کردیم، ماشین تحریر قدیمی داشتم. برای ما کامپیوتری آوردند، به‌سختی تایپ کردم، مشکل بعدی این بود که پرینتر نداشتم. خیلی سخت بود.

 

  • خیلی ذوق داشتید!

حس می‌کردم کار بزرگی انجام می‌دهم! برای مخاطب مسلمان شیعه‌ لبنانی کار می‌کردم که حتی در ونزوئلا به دنیا آمده بود و چیزی از مسلمانی و شیعه‌گری نمی‌دانست غیر از یک پلاک ذوالفقار امیرالمومنین(ع) یا یک تتو روی بازویش، همین! چیز دیگری از شیعه نمی‌دانست. آن مجله برای خودم جذاب بود، آن‌ها هم استفاده می‌کردند. این اتفاق، اولین آشنایی من با بچه‌های لبنان بود. وقتی به ایران آمدم، لبنان جهت گرفت، فقط لبنان نبود و حزب‌الله بود. سال2000 که رژیم صهیونیستی از بخش اشغالی لبنان عقب‌نشینی کرد، ما خیلی خوشحال بودیم. برای اولین بار بود که به لبنان می‌رفتم. قبلا حدود سال1368 می‌خواستیم به لبنان برویم، ولی مدام درگیر جنگ بودندو نمی‌شد. آن زمان در سوریه ساکن بودیم. سال2000 به بیروت رفتیم و با دوستان‌مان تا نقطه‌ صفر مرزی رفتیم. یکی از دوستان من در ونزوئلا، اهل «یارون» لبنان بود. همین چند روز قبل، مسجد یارون را زدند و وقتی مسجد ریخت، قلب من هم فروریخت. با دوستان به یارون رفتیم، هنوز خیلی نمی‌شد وارد یارون شد، به‌خصوص برای من که ایرانی بودم، خیلی خطرناک بود. بالاخره رفتیم یارون و در منزل پدربزرگ دوستم ماندیم. آن سمت اشغالی فلسطین که بخشی هم از لبنان است، یعنی بخش‌هایی از لبنان هنوز تحت اشغال رژیم صهیونیستی بود. در چنین شرایطی مردم روی سقف خانه‌ها پرچم‌های حزب‌الله را زده بودند، یعنی به این جرأت و اقتدار رسیده بودند که در خاک اشغالی و تحت اشغال رژیم صهیونیستی، پرچم حزب‌الله را بالا برده بودند، خیلی شکوه‌آفرین بود!

 

  • زدن پرچم حزب‌الله چه معنایی داشت؟ برای ما توضیح دهید شرایط آن روز چه‌طور بود که بالا بردن یک پرچم، کار خطرناکی محسوب می‌شد؟

ببینید همه در اشغال بودند و تحت حاکمیت دولت اشغال‌گر! دولت اشغال‌گری که مدام با لبنان می‌جنگد. بعد چون مجبور شد از بخش‌هایی از این اشغال خارج شود، منِ لبنانی چنان احساس اقتدار کردم که حتی در زمان اشغال، پرچم حزب‌الله را می‌زنم. چه اتفاقی افتاده؟ من قدرت گرفته‌ام، جان گرفته‌ام، احیا شده‌ام. تا دیروز من در خاک اسراییل بودم، امروز هم به ‌زعم خودش در خاک اسراییل هستم. اما امروز ضمن این‌که در خاک اسراییل هستم و باید با ویزای اسراییل وارد شوم، ولی پرچم حزب‌الله را گذاشته‌ام بالای بام خانه‌ام. متوجه شدید این شکوه یعنی چه؟ یعنی حزب‌الله، رژیم صهیونیستی را مجبور کرد از زمین‌های خودش خارج شود، روستاهای هفت‌گانه‌ای در اختیارش بماند و حالا یکی از این روستاها پرچم حزب‌الله را زده. این کار مردم، رسما دهان‌کجی به رژیم صهیونیستی بود.

حزب‌الله اول جان گرفت و بعد به قدرت رسید. من مُرده بودم، در اختیار دشمن بودم، دست‌بسته بودم، شناسنامه‌ام لبنانی است، ولی مجبورم با شناسنامه‌ اسراییلی تردد کنم یا به‌عنوان مهاجر و یک موجود زائد در سرزمین اسراییل به زعم خودشان باشم، ولی امروز به نقطه‌ای رسیده‌ام که نه‌تنها احیا شده‌ام، بلکه پرچم حزب‌الله را هم بالا گرفته‌ام و دارم دهان‌کجی می‌کنم. هرچند اهالی بعدا پرچم حزب‌الله را برداشتند، ولی بالاخره آن روزها احساس شکوهمندی و عزت می‌کردند که؛ ما به آغوش وطن خودمان برگشتیم.

 

  • بالا بردن پرچم حزب‌الله در یارون، قطعا دل و جرأت بیشتری می‌خواهد نسبت به ضاحیه!

بله، من که در خانه‌ خودم نشسته‌ام و می‌گویم من ایرانی‌ام و پرچم ایران را زده‌ام، خیلی عالی است، ولی اگر در خانه‌ دشمن بنشینم و این کار را انجام دهم، خیلی فرق می‌کند. جایی‌که دشمنی خاک را هدف گرفته، پرچم خودم را بلند ‌کنم؛ آن هم نه پرچم لبنان، پرچم حزب‌الله، یعنی دو نیرویی که رسما روبه‌روی هم ایستاده‌اند. این کار، احساس شکوهمندی داشت. یادم هست به نقطه‌ صفر مرزی رفتیم. بین خاک لبنان و خاک فلسطین اشغالی یک سیم خاردار بود، پسرم 4سال داشت، کیوسک را به او نشان دادم و گفتم: ببین، او اسراییلی است. سرباز رژیم صهیونیستی بیرون از کیوسک با اسلحه ایستاده بود و اسلحه هم به سمت ما بود. ما هم تعدادی زن و بچه بودیم. یک‌دفعه دیدم پسر 4ساله یک پاره‌سنگ برداشت و خواست پرت کند. بگویم: نزن؟ نمی‌شود. تمام اهداف تربیتی من زیر سوال می‌رود. بگویم: بزن. بزند؟ خب سرباز او را می‌کشد. بکشند؟ می‌میرد. بمیرد، عیبی ندارد.

 

  • در همان یک لحظه، همه‌ این‌ها به ذهن‌تان آمد؟

بله، من مادرم، مگر الکی است؟ نمی‌توانم بگویم نزن. اصلا او را بزرگ کرده‌ام که بزند. از «لا اله الا الله» ابتدا «لا اله» را گفته‌ام، الان وقتش است. بگویم: نزن؟ نمی‌شود. بگویم: بزن؟ نفسم حبس شده بود و ناگهان سنگی را دیدم که رفت. 24 سال از آن روز گذشته و پسرم برای خودش مردی شده، الان هم وقتی تعریف می‌کنم، نفسم می‌گیرد. لحظه‌ زیبایی بود و خیلی پردلهره! سنگ را انداخت و تا آن سنگ به زمین برسد، من آب شدم. سرباز صهیونیست سر سلاحش را پایین آورد، به کیوسک رفت و در پنجره را هم بست. همیشه می‌گویم: امام چقدر می‌فهمید که می‌گفت: اگر هر مسلمانی یک سطل آب بریزد، اسراییل را آب می‌برد. اگر هر بچه یک سنگ می‌زد، واقعا تا اینجا نمی‌رسیدیم. ما نسبت به مساله‌ فلسطین کوتاهی کردیم، نسبت به آرمان‌های‌مان کوتاهی کردیم، نسبت به ولیّ‌مان کوتاهی کردیم، نسبت به فهم ولیّ‌مان کوتاهی کردیم، نسبت به اقتداربخشی به ولیّ‌مان کوتاهی کردیم، نسبت به وظیفه‌ای که در قبال ایشان داریم، خیلی کوتاهی کردیم. منظورم از ما، فقط ایرانی‌ها نیستند، منظورم تمام جامعه‌ مسلمانان است.

البته امام ما ایرانی‌ها را طوری تربیت کرده بود که خوب می‌فهمیدیم. پای ایشان ایستادیم، ولی از یک جایی به بعد گفتیم که هرگاه شورای هماهنگی اعلام کند، ما هم «مرگ بر اسراییل» می‌گوییم. دیگر آن مردم انقلابیِ پای کار و همراه، منتظر فرمان نهادها شدند. آتش به اختیار عمل نکردند، در حالی‌که فرمانش قبلا صادر شده بود و ما فقط باید عمل می‌کردیم.

 

  • تعدادی زن و بچه در آن شرایط برای چه به نقطه‌ صفر مرزی رفته بودید؟

خب اسراییل عقب‌نشینی کرده بود، رفتیم که ببینیم. تا حالا در اشغال بودید؟ یک ماه کمتر است که دشمن عقب‌نشینی کرده، نمی‌روید ببینید؟ لهجه‌ لبنانی من خیلی خوب است و کسی نمی‌فهمد اصالتا لبنانی نیستم. در آن منطقه هرکس بپرسد: کجایی هستی؟ می‌گویم: اهل یارون هستم. خودم را راحت می‌کنم و دیگر توضیح نمی‌دهم. آن روز احساس می‌کردم باید بروم و مناطق آزاد شده را ببینم.

 

  • خانم شریعتمدار! خودتان را اهل کجا می‌دانید؟

غیرایرانی‌ها و عرب‌ها هرگاه از من بپرسند کجایی هستی؟ می‌گویم: «ایرانیة الجنسیه»؛ شناسنامه‌ ایرانی دارم «فلسطینیة الدماغ و لبنانیة الهوی»؛ نقشه‌ مغزم فلسطین است و آرمان‌هایم لبنانی است. یا وقتی از من درباره زبان سوال می‌کنند، می‌گویم: عربی لغت اسلام است، فارسی لغت انقلاب اسلامی است و لهجه‌ لبنانی زبان مقاومت اسلامی است. برای من پر از شکوه و عظمت است. پاره‌ای از وجودم است، تکه‌ای از آرمان‌های زندگی من در حزب‌الله لبنان محقق شده است. من همیشه در خانه‌ام پرچم حزب‌الله را دارم. این علاقه سابقه دارد، مال امروز نیست. سایه‌بان شیشه جلوی ماشینم، عکس سید حسن نصرالله است. بعد از مدتی دیگر از این سایه‌بان استفاده نکردم، چون خیلی آن را دوست دارم و می‌ترسم خراب شود. جامدادی من پرچم فلسطین است. سال‌ها قبل من دفتر کار نداشتم، پول هم نداشتم که اجاره کنم. فکر می‌کنید چه کار کردم؟ در خانه‌ پدرم نشستم و خانه‌ خودمان را تبدیل به دفتر کار کردم.

 

  • در همه‌ این کارها همسرتان همراه شما هستند؟

نه، همسرم به رحمت خدا رفتند. نظام اقتصادی را باید می‌چرخاندم. می‌توانستم خانه را اجاره دهم و بنشینم، ولی همیشه به بچه‌هایم گفته‌ام وظیفه‌ تامین اقتصادی شما بر عهده‌ من نیست. من کار فرهنگی می‌کنم و خدا هم جبران می‌کند. بچه‌های من مدرسه‌ غیرانتفاعی رفتند، دخترم دانشگاه آزاد رفت، هوس کرد سینما بخواند، رفت دانشگاه سوره و... به قول امروزی‌ها فرزندانم لاکچری زندگی کردند. پسرم در مشهد دانشگاه جامع رضوی درس می‌خواند، کار نمی‌کرد، چون هم حوزه و هم دانشگاه بودند، برای دختر و پسرم عروسی خوب گرفتم. خدا رساند.

 

  • با درآمد کار فرهنگی این کارها انجام شد؟

با باور درست، انجام شد. تکلیف من کار فرهنگی بود، من تکلیفم را انجام دادم، خدا هم تکلیفش را انجام داد. با پررویی تمام می‌گویم. معامله است. خدایا، من آنچه تو می‌خواهی تامین می‌کنم، به اندازه‌ وسع و سلیقه‌ خودم انجام می‌دهم ولی تو بلدی،  تو تامین می‌کنی و تامین کرد.

 

  • این تعهد تامین معیشت، سنت خداست.

ببینید من ممکن است اشتباه کنم و نیازهای جامعه‌ای که خدا می‌خواهد طراحی کند، به درستی تامین نکنم. خدا می‌گوید تو به اندازه‌ سعی و فهمت انجام بده، ولی سعی و فهم خدا که کم نیست، پس خدا خوب جبران می‌کند.

 

 

  • جایی در صحبت‌ها گفتید که خانم‌ها به همسرتان گفتند: سرتان را بالا بیاورید و به ما نگاه کنید و حرف بزنید. مساله‌ جنسیت در تبلیغ چرا مهم است و چه زمانی مطرح می‌شود؟

هیچ‌گاه مطرح نشده! فکر می‌کنید تا حالا در کشور خودمان مطرح شده؟ یعنی ما مبلّغ اختصاصی برای خانم‌ها داریم؟ در ایران این مساله دیده می‌شود؟ افراد خیلی زیادی را می‌شناسم که می‌گویند به روضه‌ منزل فلانی نمی‌روم، چون خطیبش، خانم است. یا همین‌که عبارت «خانم جلسه‌ای» توهین‌آمیز و تحقیر محسوب می‌شود. حتی برخی خانم‌ها می‌گویند: به روضه‌ فلانی می‌روم که سخنران و روضه‌خوان‌شان آقاست! البته بخشی از این اتفاق مربوط به نظام فکری خانم‌های جلسه‌ای می‌شود که ممکن است قوّت و قدرت نداشته باشند. این را می‌پذیریم، ولی بخش بزرگی به باور جامعه برمی‌گردد که آیا چنین تفکیکی درست است؟ اگر چنین تفکیکی درست است، خب تمهید ما برای این تفکیک چیست؟ من نمی‌دانم، متخصص نیستم، اما افراد مطلع اصلا به این موضوع فکر کرده‌اند؟ حضرت زهرا (س) هیچ‌گاه فقط برای زنان تبلیغ نکردند، حضرت زینب(س) هم این‌طور نبودند. این‌ها قله‌های خاصی بودند و در شرایط خاصی حضور و بروز داشتند. بروز آن‌ها اجتماعی بود و برای همگان بود. حضرت مریم (س) و حضرت آسیه برای همگان بودند، اما آیا ما کوچک‌تر و خردتر از این افراد نداشتیم؟ در نظام فکری و با تکثر امروزی آیا نباید به این فکر کنیم که مبلّغ‌هایی مخصوص خانم‌ها داشته باشیم؟ برای خانم‌ها راحت‌تر نیست؟ یا حتی روضه‌خوان خانم!

همیشه تصور ما از حضرت زهرا(س)، بانویی که بین در و دیوار ماندند، همین. زمانی که طلبه بودم، داشتیم زندگی حضرت زهرا(س) را می‌خواندیم. استادی داشتیم که کتاب خودشان را تدریس می‌کرد، روایتی نقل کرد که جهیزیه حضرت زهرا(س) 27تکه بوده و وقتی که زنان مدینه آمدند تبریک بگویند، از چیدمان خانه خوش‌شان آمد. با ادبیات امروز حضرت زهرا(س) دیزاینر آورده بودند که خانه را برای ایشان بچینند و طراحی کنند که هر وسیله کجا باشد. حضرت زهرا(س) آن‌قدر دقت داشتند که خانه، زیبایی بصری داشته باشد که وقتی آدم می‌بیند، لذت ببرد. خب ما تا حالا این را به خانم‌ها گفته‌ایم؟ یک مرد درک دقیقی از این چیزها ندارد و نمی‌تواند برای خانم‌ها تفهیم کند. لزومی ندارد خانه‌ من پر از وسیله باشد تا بتوانم محیط زیبا و آرامش‌بخشی داشته باشم، باید هر چیزی را جای خودش بگذارم و باهم تناسب داشته باشند. منِ خانم این‌ها را بیشتر می‌فهمم. در نظام تربیتی اصولا تربیت به‌عهده زنان است، ولی نظام تبلیغی ما که در واقع نظام تربیتی است بر عهده‌ آقایان است! نمی‌گویم اشتباه است، اختلال دارد. خانم‌ها باید در بعضی جاها حضور جدی‌تری داشته باشند.

 

  • پس معتقدید ماجراهای مقاومت از انقلاب اسلامی ایران شروع می‌شود؟

نه. «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[1] از آنجا که به انسان گفتند باید توحیدپذیر باشید.

 

  • منظورم این است یکی از نقاط عطف دوره‌ معاصر، انقلاب اسلامی است که اولین و تنها تجربه‌ حکومت اسلامی است، با نواقصی که ممکن است داشته باشد.

بله. یادم هست دوران انقلاب با همان سن کم بارها به تظاهرات رفتم. مادرم بچه‌ کوچک یک ساله داشت و گاهی نمی‌توانست همراهی کند. رفتم و بعد حمله شد، نیروهای نظامی زدند و من این صحنه‌ها را می‌دیدم. کامیونی ایستاد و من از زیر کامیون خزیدم و به خانه‌ای رفتم. مادرم وقتی بعد از یکی، دو ساعت مرا پیدا کردند، من گریه می‌کردم و می‌گفتم: مامان، دمپایی گل‌دارم گم شد! این‌قدر بچه بودم. رفته بودم تظاهرات برای پیروزی انقلاب، ولی برای گم شدن یک دمپایی گریه می‌کردم. می‌دانید این تناقض‌ها را در کجا می‌توان دید؟ بچه‌های حافظ قرآن را دیده‌اید؟ بچه است، حامل و حافظ قرآن است، مفاهیم قرآن را درک کرده، ولی توپ‌بازی و عروسک‌بازی هم می‌کند.

 

  • طبیعت بچه همین است!

درست هم هست، هیچ ایرادی هم ندارد.

 

  • زندگی با روحیه‌ مقاومت ارزش افزوده‌ای نسبت به زندگی راحت و بدون روحیه‌ مقاومت دارد؟

بستگی به ایدئولوژی شما دارد. اگر دوست داری کرامت انسانی داشته باشی، «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»[2]، بگویی من آدمی هستم که مرا با کرامت و عزت خلق کرده‌اند. مدتی اخلاق و تربیت می‌خواندم. وقتی مادران شاگردها مشورت می‌گرفتند، می‌گفتم: بزرگ‌ترین رمز و راز تربیتی که موجب تربیت یک نسل صالح می‌شود، تربیت با عزت و کرامت فرزند است. این را رمز موفقیت در تربیت می‌دانم. ذاتا با عزت و کرامت تربیت شده‌ام. اگر می‌خواهم عزت و کرامتم را حفظ کنم باید برای آن مقاومت کنم.

نکته‌ دوم این‌که من انسان توحیدمحوری هستم، پس شیطان تمام تلاش خودش را می‌کند که من را از توحید دور کند؛ فکری، عملی، رفتاری و گفتاری، تلاش می‌کند و من باید مقاومت کنم. «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»؛ تو فقط بگو پروردگار من خداست «ثُمَّ اسْتَقامُوا»؛ باید برای آن استقامت کنی. به‌محض این‌که به جبهه‌ توحید تن دادیم، شیطان پای کار ما می‌آید، قسم می‌خورد که «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[3]. مقاومت، آدم را محکم می‌کند. من با کلمات عربی خیلی انس دارم و وقتی ریشه‌هایش را پیدا می‌کنم، لذت می‌برم. ما خانم‌ها وقتی مربا درست می‌کنیم می‌گوییم مربا باید «قوام» بیاید. چه زمانی قوام آمده؟ مادربزرگ‌ها می‌گویند که یک قاشق از آب مربا را بردار، بگذار کمی خنک شود و بریز، ببین چکه می‌کند، شرّه می‌کند، یا اصلا نمی‌ریزد. سه حالت را دارد، اگر با آرامش و تأنی ریخت، این یعنی «قوام» آمده که نه کپک می‌زند و نه ترش می‌شود. قوام یعنی سر جای خودش بودن، محکم بودن، قدرت نفوذ را از دیگران گرفتن، هر آدمی همین را می‌خواهد. شیطان هم همین را می‌خواهد. ذات آدمی، همین است. فرض کنید که من یک یهودی آمریکایی، یا یک مسیحی انگلیسی بدجنس هستم، باز هم می‌خواهم کسی کاری به من نداشته باشد، چون مرا ذاتا کریم خلق کرده‌اند. می‌خواهم در شرایط پایداری بمانم که کسب کرده‌ام. مقاومت این را به آدم یاد می‌دهد. فرض کنید سبک غذاهای لبنانی، مقاومتی است. امروز شما به غذای لبنانی نگاه کنید می‌گویید که همه گوشت مرغ است. نه، این‌طور نیست، این دورچینی که دارند، مال چیست؟ مال شرایطی است که گوشت نیست، مرغ نیست و مادر می‌خواهد غذای سریعی درست کند. سبزیجات آن خیلی زیاد است و این امروز تبدیل به دورچین شده است.

البته مخاطب ما فکر نکند از آن‌ها اسطوره‌ می‌سازیم؛ نه، لبنانی‌ها جعجع هم دارند، جعجع هم لبنانی دروزی خائن است. داریم درباره بچه‌های شیعه‌ خالص و ناب حزب‌اللهی حرف می‌زنیم، وگرنه بچه‌های اَمَل هم هستند که مثل لات‌ها هستند؛ البته کمی تعدیل شده‌اند. یا مثلا مسیحی‌ها هم هستند، آیا آن‌ها هم همین‌طوری‌اند؟ در سبک زندگی به‌شدت شبیه هم‌اند، اما این‌که تو چه باوری داشته باشی، این سبک زندگی را کجا به کار بگیری، تفاوت ایجاد می‌کند. مثلا فرد مسیحی لزومی نمی‌بیند که مقاومت کند، اما همین مسیحی امروز در خانه‌اش را به روی این بچه‌ شیعه‌ ضاحیه باز کرده که بمب‌باران شده و خانه‌اش موشک خورده. سنّی‌های لبنان، سنّی‌های وهابی‌صفت نیستند، سنّی‌های معتدلی هستند و عده‌ای سنّی‌های کم‌متدین هستند، حجاب ندارند. سنّی‌های سوریه خیلی متدین‌تر از سنّی‌های لبنان هستند. اما چرا دعوا بین اهل تسنن لبنان و شیعه زیاد است؟ چون این دعوا سیاسی است. از زمانی که حزب‌الله قدرت گرفت، عربستان سعودی روی بچه‌های سنّی دست گذاشت و آن‌ها را تقویت کرد که مذاهب را به جان هم بیندازد. امروز می‌بینید آن سنّی آمده و دست بچه‌ شیعه را فشرده و در خانه‌اش را به روی او باز کرده. پسر سعد حریری که مادر سعودی دارد و اصلا عمله‌ سعودی است و تمام بدبختی‌های لبنان که دولت ندارد زیر سر این‌هاست، امروز آمد و حداقل در کلام، پای کار ایستاد.

آب‌‌وهوای لبنان مدیترانه‌ای است، چون لب دریاست، باید آدم‌ها را شُل کند، منتها زیست این‌ها دریا - جنگل است و جنگل آن‌ها را محکم کرده. از طرفی به جهت قرابت جدی و هم‌مرز بودن با دشمن، یاد گرفته‌اند که باید محکم بایستند. این‌ها خیلی من را به روزهای انقلاب برمی‌گرداند و لذت‌بخش بود. خیلی درباره لبنان را مطالعه کردم که ببینم چه اتفاقی افتاده است.

سایتی خوبی به نام «الحماة» داشتیم، شاید بعضی به یاد داشته باشند. به کدنویس گفته بودم من یک نقشه‌ جهان می‌خواهم که تمام آن کمرنگ است و فقط نقشه‌ لبنان و فلسطین پررنگ است، روی هر نقطه‌ که می‌روید، به‌صورت صوتی، تصویری و متنی، چیزی ظاهر شود. غیر از «الحماة» یک ویکی رسیس داشتیم که «ویکی مقاومت» بود. به هر نقطه که می‌رفتید، به شما تاریخ مقاومت آن نقطه را می‌گفت. اگر فیلم داشت، فیلم بارگذاری می‌شد.

 

  • اطلس مقاومت ساخته بودید؟

بله، خیلی خوب بود. حالا نمی‌خواهم قسمت‌های تلخ آن را بگویم. این سایت را از دست دادیم، چون پول نداشتیم. ما از کسی پول نمی‌گرفتیم و خودمان کار می‌کردیم. مثلا جایی کار می‌کردیم و بخشی از حقوق‌مان را اینجا هزینه می‌کردیم. خب تا یک جایی توانستیم کار کنیم و نتوانستیم برای مدت طولانی ادامه دهیم.

[1]. سوره‌ فصلت، آیه‌ 30.

[2]. سوره‌ اسرا، آیه‌ 70.

[3]. سوره‌ ص، آیه‌ 82.