نویسنده

  سالهاى غربت
خاطرات 30 سال زندگى یک زن ایرانى در انگلیس

محبوبه پلنگى

 


 

اشاره:
آنچه مى خوانید متن گفتگویى است که با یک خواهر مسلمان ایرانى ساکن انگلیس داشتیم. همسر ایشان فردى انگلیسى است که مسیحیت را رها کرده و به اسلام گرویده است و کارشناس معضلات اجتماعى در انگلیس مى باشد و شاید به همین دلیل این خواهر مسلمان تإکید داشتند نامشان محفوظ بماند. واقعیتهایى را که در این گفتگو مى خوانید همان است که کم و بیش در رسانه هاى گروهى مطرح مى شود ولى گفته هاى این خواهر محترم شاهد صدقى است بر این واقعیتهاى تلخ و درس عبرتى است براى آنان که ((کعبه)) آرزوهاى خویش را در غرب مى بینند و بدان سو به سجده مى افتند!((پیام زن))

هى به کجا!
به کجا مى روى؟!
به چه مى اندیشى؟
و از زندگى چه مى خواهى؟
با خود به از این باش
زندگى جدالى دشوار است
نمى بینى آیا؟
آنجا آسمان سیاه است
و باران اسیدى!
در آن سرزمین
ایدز را, زندگى معنا مى کنند
و صبر را
عصیان
و مغرور از شرمسارى بسیار
دخترکان
با بزکى به شکل
عروسک اند
و غافل
از بازیچه بودن!
و مفهوم
به من چه!!
به تو چه!!
معناى آزادى است!!
به کجا مى روى؟
به چه مى اندیشى؟
آنجا سرزمین عفن است
و
تو که از سرزمین
پرواز هزاران پرنده مهاجرى
پرواز سبکبالانى که
وسعت پروازشان
دنیا را کفایت نکرد
در آن سوى
دنیا
چه را مى جویى؟
به کجا مى روى؟
به چه مى اندیشى؟
آنجا زندگى سیاه است
و بیهوده
عفن و
حجم گستاخى
وجود را پوشانیده.

او را در خانه مادرش ملاقات مى کنم. تقریبا دو هفته اى است که به ایران آمده. با او به گفتگو مى نشینم. از او مى خواهم راجع به زندگى شخصى اش بگوید.
ـ بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از هر چیز از همسرم بگویم. او انگلیسى است. مردى پاىبند به زندگى است. او کارشناس معضلات اجتماعى در کشور انگلیس مى باشد و آنچه را که من مى خواهم از آن سرزمین براى شما بازگو کنم, در واقع تصویرى صحیح و درست از مسایل و مشکلات خاصى است که آن دیار به آن مبتلا است و من از طریق شغل همسرم در جریان مستقیم و ویژه آن قرار گرفته ام. شاید بهتر است بگویم که همسرم با شغل خاص و ویژه اى که دارد, مرا مستقیما با معضلات اجتماعى, فرهنگى آن سرزمین آشنا کرده است. سرزمینى که من ((سرزمین حیوانات منظم)) مى خوانمش.

ـ از زندگى شخصى تان بیشتر بگویید.
ـ من در انگلستان زندگى مى کنم. بیش از 30 سال است در آنجا هستم. جایى که براى خیلیها مدینه فاضله است. دو فرزند دارم و حساسیت من به تربیت فرزندانم در آنجا مرا کلافه کرده است. هویت من, فرزندانم هستند. هستى ام, فرزندانم هستند و حاضرم همه چیز را بدهم و آنها را سالم و رستگار ببینم.
فرزندانم را دوست دارم. از یک طرف با داشتن این دو نوجوان در کثیف ترین اجتماع که پر از مرض و تعفن است, بسیار متإسفم و نمى دانم چه کنم؟ تاکنون در تربیت آنها بیشترین تلاشم را به کار گرفته ام و تصمیم دارم که آنها را بیشتر با اسلام آشنا کنم. رفت و آمد آنها را تاکنون خوب کنترل کرده ام. اما وضعیت مدارس در آنجا بسیار ناجور است و این وظیفه را روز به روز سنگین تر مى کند. چه در مورد فرزند پسر و چه در مورد دختر.

ـ فرزندان شما دخترند یا پسر؟
ـ من یک پسر 15 ساله و یک دختر 13 ساله دارم. وقتى دومین فرزندم به دنیا آمد, یعنى درست 13 سال پیش, جامعه فاسد انگلیس مرا به این فکر انداخت که براى تربیت این بچه ها باید کارى کرد و دائما راز و نیاز من با خدا این بود که خدایا! من با این بچه ها در این غربت و در این جامعه چه کنم؟ هویت من آنها هستند. هستى من آنها هستند. با همسرم که مرد مقید و خوبى است و بعد از گرایش به اسلام حتى بیش از من, پاىبند به اصول و قوانین اسلام است, بارها به بحث و تبادل نظر نشستیم. و تنها راه چاره را تمسک بیشتر به اسلام دیدیم. یعنى در کشور انگلیس و با فرهنگ آن کشور, اسلام را خوب رعایت کنیم تا فرزندانمان دچار مشکل و بى هویتى نشوند. البته گفتنى است که من در سالهایى که در انگلیس زندگى کردم بیش از پیش عاشق اسلام شدم. بى بند و باریهاى جارى در جامعه, من را از آن فرهنگ دور کرد و به چارچوب اسلام و قالب اسلام نزدیکتر کرد. یعنى در واقع فضاى حاکم در آن کشور, کشش من را به اسلام بیش از پیش کرد و ائمه اطهار را بیشتر به کمک طلبیدم. حتى همسرم که با ازدواج با من اسلام آورده بود اخلاص و اخلاق اسلامى خود را تا آنجا رسانید که براى نماز و خوردن سحرى, او پیش قدم بود. او همه جا با افتخار مى گویدI am muslem : (من مسلمان هستم) و این باعث افتخار او است. او از دین مسیحیت به اسلام آمده و بیش از من اسلام را رعایت مى کند و خودم درست است که حجاب درستى ندارم, اما اسلام را دوست دارم. من عاشق امام حسین(ع) هستم. حماسه کربلا و عشق حسین(ع) آتش به جانم مى زند و در این ایام هر جا که باشم دیوانه ام. دیوانه حسین بن على(ع) و با این عشق و عقاید من و همسرم سعى کردیم فرزندانمان را با اسلام بیشتر آشنا کنیم. یعنى در واقع تنها راه نجات را اسلام یافتیم.

ـ تا چه حد موفق شدید؟
ـ سعى من بر این بود که در این مرداب کثیف و آلوده غرب, فرزندان من چون نیلوفران مرداب باشند و این بود که شروع کردم به خواندن قرآن. شبها را براى این کار در نظر گرفتم. هر چه بیشتر قرآن را مى خواندم, گمشده ام را پیدا مى کردم و عشقم بیشتر مى شد و اولین چیزى را که به بچه هایم یاد دادم اصول دین بود. به فرزندانم خدا را شناساندم و روز قیامت و واپسین مرگ را. این امر را به زبان خودشان و با ابزارى که در آنجا موجود بود انجام دادم. البته کار بسیار مشکلى را آغاز کرده بودم, چرا که از یک طرف من سعى مى کردم خدا را به آنها بشناسانم و خداشناسى را به زبان خود آنها به ایشان بفهمانم, اما آنها در مدرسه و در محیط جامعه, با مسایل زیبایى, طریقه پیدا کردن دوست پسر و مسایل مربوط به سکس و ... روبه رو بودند.
راحت تر بگویم اگر روزى کسى از من بپرسد که حمل یک کوه سخت تر است یا تربیت دو نوجوان در کشور انگلیس, فریاد خواهم زد: حمل یک کوه ساده تر و سهل تر است.

ـ شما چگونگى رفتن به انگلیس و ماندگار شدنتان را برایمان نگفتید.
ـ بله درست است. من حدودا 30 سال پیش با تنفر از ایران خارج شدم. در هجده سالگى, کشور ایتالیا را انتخاب کردم. در بدو ورود از آنجا خیلى خوشم آمد. همه جا زیبا بود. قوانین و قواعد اجتماعى خوبى حاکم بود. همه جا منظم. هیچ کس از کس دیگرى توقع نداشت و سیستم ادارى بسیار منظم بود. امور رانندگى, احترام به ایده و افکار دیگران و احترام به حقوق تا جایى که هیچ کس در کار دیگرى دخالت نکند و حتى مادرى به فرزندش نگوید که چه مى کنى؟ و یا چرا دیر آمدى؟ و غیره ... البته در بدو ورود همه چیز به نظرم زیبا, آرام و منظم رسید و نمى دانستم که در زیر این قوانین ظاهرى و آرامش و قاعده مندى جامعه آتشها نهفته است که نمونه اى از این جنایتها, بى عاطفگیها, بى بند و بارى, ماده پرستى و خودخواهى را مى خواهم برایتان بگویم.

ـ از تحصیلاتتان بگویید.
ـ من در رشته علوم پایهSinece) ) لیسانس گرفتم و بعد از مدتى به ایران بازگشتم. در زمان رژیم پهلوى, کار براى زنان, آن هم زنى که مجرد باشد و از طرفى تحصیل کرده فرنگ, مسایل و مشکلاتى داشت که شاید به دلیل تربیت و اصالتى که من در محیط خانوادگى ام از آن بهره گرفته بودم, تنفر من را بیش از پیش مى کرد. در وجود من خدا وجود داشت, و نمى توانستم خودم را در حد یک کالا دیده و به این صورت ادامه بدهم. بنابراین کارم را کنار گذاشتم و براى مدت 2 هفته براى دیدار یکى از نزدیکانم به انگلیس رفتم و این بار, قسمت, من را به این دیار کشیده بود و من با همسرم که مرد تحصیل کرده اى است ازدواج کردم و به این ترتیب در آنجا ماندم تاکنون. و آنچه را که من مى خواهم به پیشنهاد خودم براى شما بازگو مى کنم, حاصل تجربیات سالهاى زندگى من با ایشان است و در واقع من مى خواهم از ظاهر زیبا, منظم و ... غرب پرده بردارم.

دست رد به سینه فرزندت نزن
این شعارى است که ابتذال را به دنبال خود یدک مى کشد: دست رد به سینه فرزندت به هیچ عنوان نزن. او دلش مى شکند. گره و عقده مى کند. به او داد نزن. در سنین پایین دختران هیچ اصرارى ندارند که قسمتهاى خاص بدن خود را بپوشانند و نتیجتا در سن 16-15 سالگى فرزند نامشروع داشتن امرى عادى است.
احساس امنیت کاملا از بین رفته و بیماریهاى روانى حادى بروز کرده است. در غروبها امنیت کاملا از شهر سلب مى شود. چون جوانان همه مستند و دیوانه وار عربده مى کشند و خشونت, ابزار آنهاست و حمله, تجاوز و دزدى امرى عادى است. پلیس منظم است اما آزادى جنسى نیز امرى عادى و منظم است.
مادر همکلاس دخترم مى گفت: دخترم شبها ساعت 12 مىآید. به او گفتم خیلى دیر است. اما او گفت: دخترم هر روز درس دارد. شبها که تعطیل است بگذار خوش باشد. در ضمن اصلا دوست ندارد به او بگویم که دیر نیا!

مادران کوچک
جالب است بدانید بیشترین بودجه دولت خرج بچه هاى نامشروع مى شود. دخترانى که کوچکترین تجربه از آشپزى و خانه دارى ندارند, راههاى پیشگیرى از باردارى و پیدا کردن دوست پسر را کاملا آموزش مى بینند و نهایتا جامعه به جایى مى رسد که براى مثال: در عرض سه ماه اعلام شد براى کنترل باردارى, قرص پیشگیرى مصرف نشود زیرا ممکن است براى بدن ضرر داشته باشد. جالب است بدانید طبق آمار و اسنادى که خود دولت انگلیس ارائه داد, حدودا 43000 بچه نامشروع سقط شد و گفتنى است این تعداد بچه تعلق به گروه سنى زیر 16 سال داشت.

دزدى, فساد, فحشإ
دزدى نوزادان بسیار شایع است. آن هم براى فروش. در سوپرمارکتها اگر لحظه اى غافل شوى فرزندت را مى دزدند. بیش از چند پوند محدود نمى شود در دست یا کیف داشته باشى; چرا که ممکن است براى دو سه پوند بیشتر حتى کشته شوى. امنیت از این جامعه رخت بربسته است. جامعه اى که این قدر خودش از تمدن مى گوید چرا باید به اینجا برسد؟
اصرار به خشونت و فحشا همراه با سکس در آنجا غوغا مى کند. محبتى که پلیس در حق بچه ها در قوانین اجتماعى کرده است, نتیجه عکس داده است. علت اصلى اصرار به خشونت و ... این است که در انگلیس به هیچ وجه مجرم محاکمه نمى شود. یعنى محکوم به مرگ و قصاص نمى شود, حتى اگر قاتل باشد. قاتل 13 ـ 17 نفر, در زندانها به بهترین نحو پذیرایى مى شوند!

فساد بین افراد یک خانواده
آمار و ارقام هتک حرمت کودکان زیر 10 سال بسیار شایع و زیاد است. براى مثال در روزنامه ها یک خانواده 16 نفره معرفى شدند که از 3 ساله تا 53 ساله در آن خانواده عضو بودند و روابط نامشروع بین همه اعضإ خانواده وجود داشت!

سرزمین عواطف مرده
پیرها تنهاى تنها هستند. اغلب آنها در بیمارستانها و خانه هاى سالمندان مى میرند و چون جوانها وقت ندارند که با آنها سر کنند, آنها در تنهایى غریبى دست و پا مى زنند و اى کاش در همین حد, عواطف مرده مى ماند, چرا که گاه با خواندن روزنامه ها به اخبارى این چنینى برمى خورى که: خانه زن پیرى را جوانان مست به آتش کشیدند و پیرزن 60 ساله اى را هتک حرمت کردند. و یا پیرمردى 90 ساله را به خاطر 30 پوند با بطرى شکسته مورد ضرب و شتم قرار دادند. احساسات و عواطف در خانه ها و خانواده ها جایى ندارد و جوانان اغلب با خودشان هستند و حتى پشت سر جنازه هایشان نمى روند و مردگانشان در کمال غریبى و بى کسى تشییع مى شوند.
یک داستان همیشگى را هم بد نیست اینجا برایتان تعریف کنم. چند سال پیش همسایه ها شکایت کردند که مرد مسنى در اینجا زندگى مى کرده است و الان مدتى است کسى او را نمى بیند. از خانه او هم بوى تعفن مىآید و وقتى پلیس درب را شکست و داخل شد, دو ماه از فوت آن پیرمرد مى گذشت و بدن او کرم گذاشته بود و اسفبارتر آنکه, سگ او از گرسنگى یکى از پاهاى او را خورده بود. این است تمدن و پیشرفت غرب و این باعث تإسف است.

ـ صحبت او را در اینجا قطع کرده و از او مى خواهیم از ازدواج و روابط سالم خانوادگى در آن کشور بگوید.
ـ من چقدر حسرت خواستگاریها وروابط سالم خانواده ها در امر ازدواج در ایران را مى خورم. و زمانى حرفهاى مرا کاملا درک مى کنید که در وراى مرزها بوده باشید مخصوصا در کشورهاى غربى تا ببینید چه مى گویم؟
در انگلیس یک دختر 16 ساله یا حتى زیر این سن مى تواند روابط آزاد داشته باشد. اما براى ازدواج حتما باید خانواده اش تصمیم بگیرند. مگر شما داستان ازدواج یک دختر انگلیسى با پسر ترک مسلمان را نشنیدید. موضوع از این قرار بود که دختر 16 ساله انگلیسى وقتى به ترکیه رفت تصمیم گرفت اسلام بیاورد و با یک پسر ترک مسلمان ازدواج کند. اما همین امر باعث شد غوغایى در مطبوعات و کلیه وسایل ارتباط جمعى کشور انگلیس به پا شود که یک دختر 16 ساله نمى تواند براى خودش تصمیم بگیرد.
در واقع یک دختر 12, 13 ساله مى تواند روابط نامشروع داشته باشد, اما براى ازدواجى که هم خانواده پسر و هم خانواده دختر راضى بودند, دولت انگلیس جوسازى زیادى کرد که تمام اذهان را به خود معطوف نمود. اما عشق به اسلام را در همه جا حتى این سرزمین به خوبى مى بینى.

ـ وضعیت اسلام در آنجا چگونه است؟
ـ اسلام در انگلیس بسیار پیشرفت مى کند. جوانها از دربه درى و بى برنامگى و لاابالى گرى خسته شده اند و با توجه به اینکه در وجود هر انسانى عشق ورزیدن وجود دارد, براى جوان انگلیسى عشق به پدر و مادر که وجود ندارد, آنها که خداشناسى را یاد نگرفتند, بنابراین آنها گمشده اى دارند, سرگردانند و باید این زمینه براى آنها فراهم شود و بى شک آنها استقبال خواهند کرد. در آن سرزمین قلم کفار بدجورى کار مى کند. هیچ کس نیست به این دختران بگوید فلسفه حجاب چیست؟ وقتى به دخترم مى گویم که تو مثل یک جواهرى و نباید بگذارى این جواهر خش بردارد و کسى از او سوءاستفاده کند, ارزش واقعى زن از دیدگاه اسلام را به او آموزش مى دهم اما متإسفانه برنامه هاى تلویزیون و مقالات فقط راجع به سکس مى گویند و تربیت این نسل براى هر چه بى بند و بارى بیشتر سوق پیدا مى کند.

ـ شما راه حل را چه مى بینید؟
من به این نتیجه رسیده ام جایى که اسلام نیست, هیچ چیز وجود ندارد. چون فقط قوانین به تنهایى نمى توانند کارساز باشند, بلکه باید شناخت از خدا و خداترسى نیز باشد تا جوامع را اصلاح کند. و این آرزوى من است. آموزش آکادمیک به اضافه فرهنگ اسلامى, بیشترین کارآمدى و بازدهى را خواهد داشت. بنابراین باید تبلیغات حساب شده خاص هر کشور و جامعه را داشت تا بتوان در آن جوامع نفوذ کرد. کتاب بى معلم و معلم بى کتاب, آن چیزى است که اغلب, در تبلیغاتمان با آن روبه رو بوده ایم و متإسفانه مراکز اسلامى ایرانیان لااقل در هایت پارک انگلیس اصلا تمیز و پاکیزه نیست و خاطره اى از آنجا دارم که بهتر است شما هم بدانید. شبى بعد از خواندن حماسه عاشورا, با شور و حالى وصف ناشدنى به این مرکز اسلامى رفتم. در حالى که اسلام یکى از نشانه هاى ایمان را نظافت برمى شمارد, این مکان بسیار توى ذوق من زد. براى جذب و جلب جوانان باید ظاهر آراسته را نیز فراموش نکنیم. در این دیار احساس نیاز به یارى و منابع وجود دارد و فراموش نکنیم که خداوند به ما فکر و اندیشه داده است و نعمتهاى بى حد و حساب او را باید شاکر باشیم و از آنها بهره بگیریم و ابزارى براى خداشناسى قرار دهیم تا به خدا برسیم و خدا را ببینیم. حالا در هر جا که باشد در هر دیارى که باشد این میسور است اگر که بخواهیم و احساس خطر کنیم.

ـ این احساس به شما دست داده است؟
ـ من مدتهاست که احساس خطر کرده ام. دو سال پیش در تعطیلات کریسمس وقتى یک عده لخت مادرزاد را به نمایش گذاشتند که به اصطلاح در میز گردى حضور داشتند و یک برنامه تلویزیونى لندن, با آنها مصاحبه داشت, سخت به خود لرزیدم که اینجا کجاست؟
ـ یا وقتى آمار و ارقام مى گوید که در انگلیس 50% بچه ها بى پدرند!؟!
ـ و یا وقتى که (هموسکسوئل ها) و (لزبین ها) فعالیتشان را زیاد مى کنند و زنان منحرف فعالیت کلیسا را بند مىآورند تا اجازه سقط جنین را بگیرند.
ـ و یا وقتى از بچه اى در مدرسه سوال مى شود ((پدرت کیست؟)) به راحتى مى گوید: من ((دو تا مادر دارم))! دو زن با هم زندگى مى کنند و فرزندى را به خانه مىآورند تا بزرگ کنند!
ـ و یا زمانى که حتى خداپرستى و دین به معناى غرب توجیه مى شود که یک کلیسا را اختصاص به همجنس بازان مى دهند.
ـ تا جایى که مسایل و مشکلات این جامعه به تشکیل خانواده اى به نام ((وست)) که شما شرح مبسوطش را در روزنامه ها خواندید مى انجامد.
من احساس خطر مى کنم و در عین حال نیاز به اسلام ناب محمدى را با تمام وجودم حس مى کنم. در مقابل این موارد است که اسلام متمدن است و محدودیتهاى اعتقادى و ارزشى اسلام کارساز است و در لواى اسلام است که مى توان از این مخمصه اى که غرب به آن مبتلاست نجات پیدا کرد.

ـ با تشکر از وقتى که به ما دادید و با امید موفقیت بیشتر.
ـ امیدوارم که توانسته باشم شمه اى کوتاه و کوچک از غرب برایتان گفته باشم و ترسیم واقعیت را هر چند کوتاه و مختصر کرده باشم و در آخر مى خواهم بگویم: ایران سرزمین نعمت است. سرزمین آب و آفتاب است. سرزمین میوه هاى خوب و شیرین و کشورى که همه چیز را با هم دارد و من ایران را با تمام وجودم دوست دارم.