نویسنده

  دنیاى جوان (8)
فاصله نسلها,مهاجرت, پناهندگى
آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله

ترجمه: مجید مرادى رودپشتى

 

 

نسل پدران, نسل فرزندان
O امام امیرالمومنین على بن ابى طالب (علیه السلام) پدران را سفارش مى کند که فرزندان خود را به شیوه اى غیر از شیوه اى که خود بدان تربیت شده است, تربیت کنند, زیرا آنان در زمانى دیگر زاده شده اند. ارزش تربیتى این راهنمایى که تفاوتهاى زمانى را لحاظ مى کند, چه اندازه است؟ و با این حال تجارب گذشته چه جایگاهى خواهد داشت؟
آیت الله فضل الله: نصى که شریف رضى در نهج البلاغه نقل کرده چنین است: ((لا تخلقوا اولادکم باخلاقکم فانهم خلقوا لزمان غیر زمانکم)) فرزندان خویش را به شیوه اخلاق خویش تربیت نکنید که آنان براى زمانى دیگر آفریده شده اند. وقتى پیرامون این جمله تحقیق و مطالعه مى کنیم لازم است توجه داشته باشیم که باید بین مبادى (اصول اساسى) اخلاق و بین اخلاقى که جنبه رفتارى انسان در زندگى است فرق بگذاریم. اگر بخواهیم در این سخن غور بیشترى نماییم باید بگوییم بنابراین, اخلاق بر دو گونه است. اخلاق ثابت و اخلاق متحرک (متغیر).
اخلاق ثابت, ارزشهاى اصیل زندگى است که رعایت مرزهاى فکرى و عملى آن در هر زمان و مکانى لازم و ضرورى است. نمونه این ارزشها را در راستگویى و امانت و عفت و دیگر موضوعات اساسى اخلاق مشاهده مى کنیم. این ارزشهاى اصیل و اصول اساسى نشانه پایدارى وجود انسانى در مسیر طبیعى حیات و علامت تکامل او است. اما اخلاق متغیر همان شیوه ها و ابزارهاى عملى اى است که کیفیت روابط اجتماعى و شیوه برخورد با مسائل زندگى و برخورد با پیشرفت ابزارها و روشها را تعیین مى کند. زیرا مثلا شیوه احترام گذارى یا عبارت پردازى یا اداره روابط سیاسى و اجتماعى در هر زمانى با زمان دیگر متفاوت است. به عنوان نمونه اى دیگر, اگر لباس را فرض کنیم, باید بگویم که ارزش آن نیست که ما همان لباسى را که رسول خدا(ص) یا امامان معصوم(ع) یا صحابه رسول خدا(رض) مى پوشیدند بپوشیم. طبیعى است که در هر عصر و زمانى لباسى به تناسب آن وجود دارد. و ما مى توانیم از نوگراییهاى مردم که در نتیجه پیشرفت شیوه هاى خوردن و پوشیدن پدید آمده است, پیروى کنیم. از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: ((خیر لباس الزمان لباس اهله)) بهترین پوشش هر زمانى, پوشش اهل همان زمان است. یعنى بهتر است انسان همانند عامه مردم زمان خود لباس بپوشد.

اخلاق و زمان
بنابراین روشن شد که منظور امام على(ع) از واژه ((اخلاق)), اخلاق متغیر است که در ابزارها و شیوه هاى حیات آفاق نویى که در زندگى گشوده مى شود, نمود پیدا مى کند. زیرا مشاهده مى کنیم که در گذشته, آفاق حیات انسانى محدود و تنگ بوده است, از این رو اهتمام مردم به این بوده که دانشهایى را فرا بگیرند و براى دستیابى به اهداف مقطعى تلاش کنند اما زمان همچنان امتداد دارد و راههاى شناخت گسترده است و شیوه هاى بهره جویى از آن گوناگون است. براى همین است که امام(ع) مى خواهد بگوید: بر شما لازم است تا در باره اخلاق متغیر که در هر زمانى با زمان پیش و بعد از خود متفاوت است, کاوش کنید تا بتوانید به استقبال آینده اى بروید که فرزندانتان در آن خواهند زیست. تا در نتیجه توانسته باشید آنان را با اخلاق متناسب با زمانى که در آن زندگى مى کنند, هماهنگ کنید, تا از زمان و روزگار خود عقب و با آن بیگانه نباشند. مقصود امام(ع) این نیست که از شیوه هاى تربیتى و اجتماعى نوینى که به ارزشهاى الهى بى اعتناست, استفاده شود. مثلا امروزه بسیارى از انواع لباسها موجود است که به هیچ روى با اخلاق عفت و پاکدامنى متناسب نیست, بنابراین چنین امر متغیرى در واقع به امر ثابتى ـ که همانا عفت و پاکدامنى است ـ خدشه وارد مى کند. همچنین امکان ندارد که ما با پوشیدن لباسهاى زنانه براى مردان موافقت کنیم زیرا این امر با آنکه از امور متغیر نیست اما به ارزشهاى ثابت آسیب مى رساند.
امام على(ع) با این سخن خود بر اهمیت توجه به اخلاق متغیر که طبیعت تنوع و تکامل زندگى آن را ایجاب مى کند تإکید مى نمایند. البته مرز اهتمام به اخلاق متغیر تا جایى است که به اخلاق ثابت (ارزشهاى اخلاقى اصیل) آسیب نرساند.

تعادل مطلوب در زندگى جوان
O مرحله جوانى آمیخته با تفریط و افراط است و جوانان یا به سمت بى بند و بارى و پوچ گرایى گام مى گذارند و یا در فضاهاى معنوى و عبادى فرو مى روند. از دید حضرت عالى راه توازن کدام است؟
آیت الله فضل الله: ایجاد توازن و تعادل در هر مرحله اى از مراحل زندگى انسان, نیاز به حرکتى درونى دارد که بر اساس آن انسان بکوشد تا بین خواسته هاى مادى و آفاق فکرىاش همخوانى و هماهنگى بیافریند. اما انسانى که در یکى از این دو مسیر فرو مى رود یا مومنى است که حالت ایمان بر او چیره شده و او را به استغراق معنوى رسانده و یا انسانى است که غریزه در وجود او طغیان کرده و او را به لهو و لعب و پوچى کشانده است.
ضرورت دارد که آگاهان و بیداردلان و متولیان امور تربیت, در فعالیتهاى تربیتى راهنمایانه خود براى رشد جوانان بر مسإله ضرورت ایجاد هماهنگى بین بعد مادى و بعد معنوى تإکید کنند. بنابراین اگر مى خواهیم بعد روحى شخصیت انسان را پرورش دهیم, حتما باید بر این مسإله پافشارى کنیم که عنصر معنویت, در فضاى شخصیت وجودى انسانى, از عنصر مادیت دور نیست. زیرا ماده نیز جوهر روح را در درون خود نهفته دارد, چنان که روح نیز جز از طریق شکلهاى مادى ظهور پیدا نمى کند. این حقیقت نشانه آن است که هماهنگى بین ماده و روح مسإله اى است که طبیعت مادیت و معنویت در وجود انسان آن را اقتضا مى کند.

حیات, آمیزه ماده و روح
آنان که در حالات مادى غرق مى شوند نمى توانند بر جنبش مادى اعضاى جسم خود جز از طریق حالت روحى دیگرى توانا شوند. زیرا مشاهده مى کنیم که انسان وقتى مى خواهد غذا بخورد سعى مى کند فضایى را براى این کار برگزیند که با روح و روان او هماهنگ است و براى برآوردن این خواسته, به دامن تپه هاى سرسبز یا کوه و یا لب جوى مى شتابد. در آنجا نیز مى کوشد تا فضاى موسیقیایى یا چشم اندازى زیبا را در پیرامون خود داشته باشد. این فضاهایى که انسان مى کوشد تا هنگام برآوردن نیازهاى مادىاش, براى خود فراهم آورد, حالتى روحى است, زیرا نیازهاى جسمى اش, حرصش را پاسخ نمى گوید و گرسنگى اش را برطرف نمى کند و او در پى آن است که چیزى را بدان بیفزاید که خارج از زمینه مادى است. چیزى که مى توانیم بر آن ((حالت روحى)) اطلاق کنیم.
بنابراین, انسان نمى تواند حتى در امور مادى خود, از حالت روحى آزاد و رها باشد, همان طور که در بعد روحى نیز نمى تواند از ابزار مادى بى نیاز باشد. او هنگامى که مى خواهد به نیت تقرب به خدا نماز بخواند, این کار را به وسیله عقل و زبان و دست و پا و تمام اعضاى بدنش انجام مى دهد. زیرا این حالت معنوى جز به شکل و هیإت مادى امکان ظهور نمى یابد. پس هر که مى خواهد به بعد روحى و معنوى روى آورد باید به بعد مادى نیز روى کند و بالعکس آن که مى خواهد به ماده بگراید, قطعا باید به بعد روحى نیز گرایش پیدا کند.

هدایت به سمت توازن
حیات در درون خود توان روحى را نهفته دارد, چنان که روح نیز در درون خود توان مادى را نهفته دارد. این امر امکان هدایت انسانها را به سمت توازن براى کسى که مى خواهد چنین کند, میسر مى سازد, طورى که مربى, هدایتگرىاش را با عناصرى از حیات انسانى به عنوان ابزار روشنگرى تعادل نسبت به بعد برتر و فروتر در هم مىآمیزد. منظور از بعد برتر و بعد فروتر امورى است که انسان را با خداوند سبحان و جهان آخرت از سویى و با زندگى دنیوى از سویى دیگر پیوند مى دهد. این شیوه تربیتى را در شیوه هدایتى قرآن کریم ملاحظه مى کنیم. ((ربنا آتنا فى الدنیا حسنه و فى الاخره حسنه))([ (1و برخى از آنان مى گویند]: ((پروردگارا, در این دنیا به ما نیکى و در آخرت[ نیز] نیکى عطا کن.)) و از سویى دیگر مى فرماید: ((وابتغ فیما اتاک الله الدار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا.))(2) و با آنچه خدایت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن. یا در حدیث شریف مى خوانیم: ((لیس منا من ترک دنیاه لاخرته, و لیس منا من ترک آخرته لدنیاه.)) از ما نیست کسى که دنیایش را به امید آخرت رها کرده و واگذارد. و نیست از ما کسى که آخرتش را به هواى دنیا ترک کند.
ما مى توانیم این مسإله را از دو ناحیه, یعنى از بعد آگاهى فکرى از جهتى و بعد موعظه فرهنگى از جهتى دیگر, به پیش ببریم تا انسانها را چنان تربیت کنیم که بین بعد مادى و بعد معنوى شخصیتشان تعادل برقرار شود تا او بتواند پاسخ غریزه اش را در محدوده حلال الهى بجوید و نیز در سیر معنوى خویش, با عالم واقع نیز آشتى داشته باشد.

ویژگیهاى تربیت دختران
O غالب آن است که پدران در تربیت دختران احساس سختى مى کنند. در نظر حضرت عالى ویژگى تربیت دختران چیست؟
آیت الله فضل الله: پیش از هر چیز لازم است تا بفهمیم که دختر, انسان است, چنان که پسر نیز انسان است. و بنابراین لازم است که بعد انسانى او را چنان پرورش دهیم که به شخصیتش آسیب نرسد و چنان نشود که او مانند کسى که در محاصره نگاههاى شکاک قرار گرفته است احساس کند که رفتارهایش در معرض اتهام است و به این دلیل او باید در هر لحظه اى از لحظات زندگى اش و در هر نگاهى و در هر وضعى, به ناچار از فعل و عمل خویش دفاع کند.
تربیت دختران معمولا بر این پایه تکیه دارد که دختر هم ممکن است مایه ننگ باشد و هم مى تواند مایه شرافت باشد و باید از خطر جنس مخالف نسبت به او بیمناک بود, و نتیجه این شیوه تربیتى آن مى شود که ما او را در داخل قوطى بسته و قفل شده اى قرار دهیم که کلید آن به دست پدر یا برادر است. در حالى که اسلام ننگ را یک مسإله فردى مى داند. بنابراین اگر دختر عمل ننگینى را مرتکب شد, این ننگ مربوط به خود او مى شود و به خانواده سرایت نمى کند. همچنین است اگر پسر دست به ارتکاب عمل ننگآورى زد, بار ننگش را خود بر دوش مى کشد نه خانواده اش. ما باید دختر را بر این اساس تربیت کنیم که او انسانى داراى اراده در عرصه زندگى است و داراى شیوه اى براى زیستن است که خداوند براى او و بر محور التزام او به مرزهاى الهى, ترسیم کرده است و او با تمام روح و جسم و عقل و فعالیتش در مسیر زندگى بدان ملتزم مى شود. همین شیوه تربیتى را در باره پسر نیز باید اعمال کرد.

عقده مظلومیت
با تبعیض بین دختر و پسر, در وجود دختر عقده روانى شکل مى گیرد. چنان که او به سبب این امر که او مسوول حفظ شرافت خانواده اش هست ـ و پسر بار چنین مسوولیتى را بر دوش احساس نمى کند ـ و نیز به سبب محاصره شدن در برابر نگاههاى شک دار و متهم کننده که در تمامى حالات ـ چه در خارج شدن از منزل یا روابط و چه در سایر موقعیتهایش ـ مراقب او است ـ در حالى که پسر در معرض این اتهامات نیست ـ احساس مى کند به شخصیت انسانى او ستم روا داشته اند. چنین شیوه تربیتى اى نادرست است, زیرا عفت و پاکدامنى مرزى اسلامى است که براى زن و مرد به طور برابر قرار داده شده است و شرف حالتى فردى است براى مرد و زن و این هم به طور مساوى مطرح است. البته چه بسا لحاظ ضعف زن در برابر مرد ـ از بعد زنانگى شخصیتش ـ ما را به راه کار تقویت اراده دختر سوق مى دهد تا او به مدد چنین اراده اى بتواند در برابر طمع ورزیهاى دیگران ایستادگى کند و با تقویت شخصیت و ژرفابخشى به اخلاق خویش عناصر فریب و انحراف را رد کند.

همسر خوشبخت, مادر شایسته
ما باید دختر را چنان تربیت کنیم که او بانویى خوشبخت و رستگار و مادرى شایسته شود, درست چنان که پسر را با این هدف تربیت مى کنیم که او مردى خوشبخت و پدرى شایسته شود. این امر بدان سبب است که خداوند تعالى فرقى بین مرد و زن در عمل صالح قرار نداده است. چنان که در عمل غیر صالح بین آن دو تفاوتى نگذارده است. بنابراین مجازات زن و مرد زناکار و زن و مرد دزد را یکسان قرار داده است و زن و مرد را با اوصافى که در باره شان آورده است مثل ((المسلمین و المسلمات)) و ((المومنین و المومنات)) و ((الصادقین و الصادقات)) که در سوره احزاب برشمرده در موقعیتى برابر قرار داده است.
با توجه به این اشارات درمى یابیم که خداوند, زن را به بیش از آنچه که مرد را از جهت اخلاق تکلیف کرده, مکلف ننموده است و بیش از مرد, به زن بیم و هشدار نداده است. خلاصه سخن آنکه, اگر ما به دنبال شیوه تربیتى درست و مستقیم هستیم باید به خطوط شرعى و مفاهیم اسلامى اى توجه کنیم که زن و مرد را یکسان مى بیند.

زورگویى, مردى نیست
O زورگویى جوانان مربوط مى شود به مردى و خودى نشان دادن و ابراز قدرت و ... چگونه مى توانیم در اوج جوانى این حالت را کنترل کنیم؟
آیت الله فضل الله: براى تغییر هر حالتى از حالات انحراف, لازم است ابتدا مفهوم مسإله اى را که بهانه انحراف مى شود دگرگون کنیم تا این حال را به حالى دیگر تحول دهیم که هیچ اثر منفى اى در پى ندارد. وقتى از اوج مردىاى سخن مى گوییم که جوان[ پسر] را به ابراز وجود و عرض اندام و اظهار قدرت وادار مى کند, درمى یابیم که این نوع نگرش او را به حالتى ستیزه جویانه فرا مى خواند و چه بسا او را وادار به نمایاندن زور بازوى خود کند و حتى کار به آنجا برسد که او به افرادى که در موضع ضعف قرار گرفته اند هجوم برد. این حالت در برخى از جرایمى که سودى به همراه دارد یا لذتى را عاید مى کند و از این قبیل کارهایى که بعضى نوجوانان مى کنند, مشاهده مى شود.
در این زمینه کارى که مى توان انجام داد این است که به جوان بفهمانیم ((مردى)) را نسبتى با این کارهاى ستیزه جویانه و بزهکارانه و تجاوزکارانه نیست. بلکه حالت خودجوشى است که مى تواند محور قدرت و نیرویش قرار گیرد و مفهوم ((مردى)) و مردانگى را تا مرز ارزشهاى انسانى بسط دهد و بعد انسانى شخصیت او را توانمندتر کند. چه اینکه مهم آن نیست که انسان در بعد توان ذاتى به معناى نمودین آن که در شکلهاى مختلف ظهور مى یابد, قوى یا غیر قوى باشد. بلکه مهم آن است که نیروى جسمانى دوشادوش نیروى معنوى و روحى و نیروى سیاسى و اجتماعى که از ابعاد گوناگون غنابخش شخصیت مرد است و مواضع او را در زمینه هاى مختلف تقویت مى کند, رشد و بالندگى بیابد. بنابراین باید شیوه تربیتى اى در باره جوانان به کار گرفته شود که در نتیجه آن, جوانان احساس نیرومندى کنند. این شیوه خواهد توانست خلاهایى را که پرکننده اى را مى جوید پر کند و از انحراف به سمت مخالف جلوگیرى نماید. بالاتر از این, اشارات و ارشادات دینى مى تواند حالت ستیزه جویانه را در وجود جوان مسلمان مهار کند. زیرا ما در ضمن این ارشادها, جوان مسلمان را از این حقیقت آگاه مى کنیم که استفاده او از نیروى جسمانى اش علیه ضعیفان, خود نشانه نوعى ضعف اراده در برابر شیطان است. چنان که سبب ضعف[ و زبونى] در روز قیامت و در برابر عذاب الهى خواهد بود. این مطلب را از بعضى آیات قرآن کریم که صبر [ خویشتندارى] را حاکى از عزم و اراده در امور مى داند, درمى یابیم. ((واصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور))(3) و بر آسیبى که بر تو وارد آمده است شکیبا باش. این[ حاکى] از عزم و[ اراده تو] در امور است. همچنین از این سخن رسول گرامى اسلام(ص): ((لیس الشدید بالصرعه, انما الشدید الذى یملک نفسه عند الغضب.)) سختى و چالاکى به پیروزى در کشتى نیست بلکه به آن است که انسان هنگام غلیان خشم در درونش خویشتندارى کند.

پناهندگى به کشورهاى غربى
O از نگاه شرعى, اسلام در چه شرایطى پناهنده شدن به کشورهاى غیر اسلامى ـ و به طور مشخص کشورهاى غربى ـ را اجازه مى دهد؟
آیت الله فضل الله: اسلام, اساسا, انسان را از مسافرت کردن به هیچ کشورى از کشورهاى جهان منع نمى کند, بلکه چه بسا در برخى شرایط, خارج شدن او را از شهر خود واجب مى شمرد. مثلا هنگامى که ماندن او در آن شهر او را در برابر قدرت استکبارى حاکم بر آن شهر, به زانو درآورد, چنان که این امر او را به انحراف فکرى یا عملى بکشاند و او را به بلندگویى براى آن ستمگران تبدیل کند و به شکل ابزارى در دستشان درآورد تا آنان سلطه خویش را تقویت و ستم خویش را بر مردم فزونتر کنند, در این شرایط ماندن در چنین شهرى بر او جایز نیست. سخن خداوند در قرآن کریم اشاره به این مطلب دارد; آنجا که مى فرماید: ((ان الذین توفاهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا: فیم کنتم؟ قالوا: کنا مستضعفین فى الارض. قالوا: الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها, فاولئک ماواهم جهنم و سإت مصیرا. الا المستضعفین من الرجال و النسإ و الولدان لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا. فاولئک عسى الله ان یعفو عنهم, و کان الله عفوا غفورا.))(4) کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده اند,[ وقتى] فرشتگان جانشان را مى گیرند, مى گویند: ((در چه[ حال] بودید؟)) پاسخ مى دهند: ((ما در زمین از مستضعفان بودیم.)) مى گویند: ((مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟)) پس آنان جایگاهشان دوزخ است. و[ دوزخ] بد سرانجامى است. مگر آن مردان و زنان و کودکان فرودستى که چاره جویى نتوانند و راهى نیابند. پس آنان[ که فى الجمله عذرى دارند] باشد که خدا از ایشان درگذرد, که خدا همواره خطابخش و آمرزنده است.
از دو آیه فوق چنین درمى یابیم که ماندن در سرزمین کفر که سبب وارد آمدن فشار به عقل و روان انسان مسلمان است حرام است مگر براى کسانى که چاره اى نداشته و راهى نیافته باشند; چنان که نتوانسته باشند از شهر خود به شهر دیگرى منتقل شوند. با توجه به این مطلب, اسلام نسبت به مسإله هجرت موضعى منفى نگرفته است بلکه گاه آن را کاملا مثبت و الزامى مى داند. و این سخن خداى منزه و بزرگ است که: ((و من یهاجر فى سبیل الله یجد فى الارض مراغما کثیرا و سعه.))(5) و هر که در راه خدا هجرت کند, در زمین اقامتگاههاى فراوان و گشایشها خواهد یافت. خداوند تعالى به کسى که در راه او هجرت کند و براى حفظ دینش به منطقه مناسبى در سرزمینى دیگر بگریزد, پاداشى بزرگ خواهد داد و اگر در این راه مرگش در رسد ثوابى عظیم مقدر خواهد فرمود. ((و من یخرج من بیته مهاجرا الى الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على الله))(6) و هر کس[ به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او, از خانه اش به در آید, سپس مرگش در رسد, پاداش او قطعا بر خداست.
معناى این سخن آن است که وقتى انسان در شرایط دشوارى قرار مى گیرد که در آن شرایط مجبور است یا در شهر خود بماند و منحرف شود و یا آنکه از آنجا کوچ کند, طبیعى است که باید بر سر چنین دوراهى اى راه دوم را برگزیند, اما نه اینکه به جایى کوچ کند که همانند شهر خود, زمینه انحراف و تباهى دینش در آنجا فراهم باشد.

هجرت حرام
اسلام, هجرتى را که سبب سستى دین فرد یا خانواده اش مى شود نادرست و حرام مى داند. اسلام, نمى پسندد که انسان مسلمان به کشورى غیر اسلامى که در آن امکانات ضرورى تربیت اسلامى فراهم نیست کوچ کند. در چنین حالتى که شرایط در جهت مخالف رشد اسلامى است, هجرت کردن عنوان ((تعرب بعد از هجرت))(7) را پیدا مى کند که از نظر اسلام مردود و مذموم است. زیرا اسلام, نمى خواهد مسلمانان در شرایطى که مى توانند موقعیت قدرت را در اختیار داشته باشند از بعد فرهنگى و رفتار دینى در موضع ضعف قرار گیرند. این امر است که به آنان توان فکرى و رفتارى مى بخشد.
اگر نتیجه هجرت آن باشد که انسان مسلمان در دام مستکبران بیفتد و مزدور سازمانهاى جاسوسى یا اطلاعاتى بیگانه شود که در صدد سوءاستفاده از موقعیت ضعف او در دیار غربت هستند و مى خواهند او را در خود ذوب کنند و به جاسوسى به میان برادران دینى اش بفرستند و اهداف استکبارى خود را از طریق او در میان جوامع اسلامى متحقق کنند, قطعا چنین هجرتى حرام است.

پناهندگى
بنا بر آنچه گفته آمد, موضوع ((پناهندگى سیاسى)) که بسیارى از برادران مسلمان ما براى فرار از ستمى که حکومتهاى طاغوتى کشورهایشان بر آنان روا مى دارند, به آن پناه مى برند, از چند بعد قابل بررسى است.
بعد اول این است که شیوه هاى سیاسى اى که در برخورد با پناهنده در ابتداى پناهندگى اش یا در طى مراحل اولیه پناهندگى به کار گرفته مى شود, موجب خوارى انسان مومن پناهنده یا ارتکاب حرام توسط او مى شود, چه اینکه او ناچار از خوردن غذاى حرام و نوشیدنى حرام و روابط حرام مى شود. قطعا در چنین مواردى پناهندگى حرام است, زیرا حرام است که انسان خود را ذلیل کند و همچنین حرام است به منطقه اى برود که از پیش مى داند در آنجا مجبور به ارتکاب حرام خواهد شد مگر آنکه اوضاع و شرایط او در محل زندگى اش چنان سخت و ناگوار باشد که او چاره اى جز فرار نداشته باشد و مفسده ماندنش در آنجا بیشتر از مفسده گرفتار شدن به اوضاع یاد شده در کشور محل پناهندگى, باشد.

O آیا تشخیص و ارزیابى شرایط دشوار[ى که اشاره کردید] به فهم خود انسان وانهاده شده است؟
آیت الله فضل الله: وقتى انسان در این زمینه داراى آگاهى و بینش باشد مى تواند در پرتو این عامل, موقعیت خویش را مشخص کند زیرا این مسإله به تکلیف شخصى او مربوط مى شود; تا او خود کدام یک از این دو حالت را با وضع خویش منطبق ببیند. اما اگر داراى آگاهى و بینش نباشد, باید به کسانى که اهل اطلاع و بصیرتند و مى توانند اصل و اندازه صلاح و فساد را بشناسند مراجعه نماید.
مسإله دیگرى که پیرامون این موضوع (پناهندگى) مطرح است این است که اگر پناهندگى منجر به آن شود که انسان در جامعه اى بى بند و بار ـ که در اباحیگرى اخلاقى به سر مى برد ـ زندگى کند و از جهت عبادت و پرستش خداوند آزادى کامل نداشته باشد یا پناهگاهى نباشد که او را از سقوط در فریبگاههاى آن محیط ـ که بى بند و بارى اخلاقى را پرورش مى دهد و زنا و لواط را روا مى داند و براى هیچ تباهکارى اخلاقى حرمتى قایل نیست ـ بازدارد, قطعا در چنین شرایطى پناهنده شدن حرام است.
همچنین است اگر ماندن او در آن کشور, زمینه تربیت غیر اسلامى فرزندانش شود, یعنى او ناچار باشد فرزندانش را به مدارسى بسپارد که از جهت عقیدتى و رفتارى گمراهشان مى کند یا به دامن جامعه اى بسپارد که عنان تسلط بر فرزندان را از او مى ستاند بویژه آنکه گاه فرزندانى که از آب وگل درآمده اند, مى توانند علیه پدر و مادر خود نزد شهربانى, شکایت کنند تا او را به بهانه سختگیرى و اعمال فشار, از چنگ والدینش به در آورند.
جهت سوم آنکه اگر مقیم شدن فرد مسلمان در چنین کشورهایى مقدمه ورود او به دستگاههاى جاسوسى اى که در کمین اسلام و مسلمین اند شود یا او را ناچار به روى آوردن به تجارت حرام مثل تجارت مواد مخدر و مانند آن نماید تا بتواند زندگى اش را اداره کند, در این مورد نیز همانند موارد قبل, پناهنده شدن حرام است.
اما اگر بتوانیم در محل پناهندگى, فضایى اسلامى بیابیم که کودک یا نوجوان و جوان ما مجال تنفس هواى دینى را در آن محیط داشته باشد و بتواند در آنجا رشد اسلامى بیابد, پناهندگى هیچ منعى ندارد و چه بسا در صورتى که قصد مسلمان پناهنده این باشد که با استفاده از فضاى آزاد فراهم شده دعوت به خدا و ترویج اسلام را سرلوحه فعالیت خویش قرار دهد, پناهندگى به عنوان عملى مستحب یا عملى داراى رجحان شرعى, مطرح باشد.
بنابراین بر کسانى که شرایط کشور اسلامى اشان (وجود حاکم طاغوت یا نیروى ستمگر) آنان را از مهاجرت ناگزیر کرده است, واجب است که به مسإله مهاجرت خود به کشورى که بدان کوچ مى کنند به عنوان مبلغان اسلام و فراخوانان به اسلام بنگرند و چنان کنند که در حیات فکرى و رفتارى و اخلاقى و عملى اشان, روح اسلام نمودار باشد. چنان که بر آنان لازم است به سخن خداى سبحان جواب مثبت دهند که: ((یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجاره))(8) اى کسانى که ایمان آورده اید خودتان و کسانتان را از آتشى که سوخت آن مردم و سنگهاست حفظ کنید.
بنابراین باید بر اساس حفظ و صیانت خویش و فرزندان و کسان خود تلاش کنند و براى تحقق این هدف به تنظیم شیوه هاى تربیتى و دینى و زنده کردن فضاى اسلامى مناسب که بتواند پناهگاه مناسبى براى پرورش دینى مهاجران و فرزندانشان باشد, اقدام کنند, تا رشد شایسته فرزندان در پرتو فضاى دینى به وجود آمده تضمین شود. همچنین بر این مهاجران لازم است که با رفتارشان, دیگران را به سوى خدا فرا بخوانند و چنان باشند که مردم آن منطقه احساس کنند اینان که بدان جا کوچ کرده اند الگوهاى شایسته و سودمندى هستند و با تجربه موفق اسلامى اشان که در برابر مسائل زندگى و آزادى و عدالت و همه مسائل دیگر مربوط به انسان, موضعى روشن و زیبا دارند, مى توانند عناصر مفیدى براى آن جامعه باشند. مهاجران مسلمان باید چنان باشند که دیگران در شخصیت اینان نمونه هاى برجسته راستى و امانت و پرهیزگارى و نوع دوستى را تماشا کنند و با مشاهده رفتار درست اینان نمونه عینى تإثیر اسلام بر انسان مسلمان را بنگرند.
برادران مهاجر ما باید در آسیب نرساندن به امنیت مردم آن منطقه بکوشند و نظم اجتماعى آنجا را به هم نزنند. طبیعى است که خواهند دید مردم آنجا به برخى اندیشه ها و مواضع و شیوه هاى رفتارىاى پاىبندند که با مبانى اسلامى همخوانى ندارد. در مقابل چنین وضعى لازم است که خود و خانواده شان را از چنین فضایى به دور دارند ولى این کار به گونه اى نباشد که فشار افکار عمومى را علیه خودشان برانگیزد و آنان را از چشمها بیاندازد زیرا در چنین صورتى مردم آنجا آنان را اخلالگران در فضاى عمومى جامعه خواهند دانست و مسوولین در صدد کوچاندن مجدد آنان برمىآیند و مشکلات جدیدى برایشان فراهم مى کنند.
سخنى که باید به برادران مهاجر فى سبیل الله گوشزد کنم همان سخن امام صادق(ع) است که فرمود: ((کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم)) ((مردم را به غیر زبان خویش, دعوت کنید)) تا در شما صدق و خیر و تقوا مشاهده کنند.
من با کمال محبت نسبت به این عزیزان به آنان مى گویم شما که دین خود را از ظلم و انحراف و حاکمان طاغوت گریزانده اید, این گوهر گرانبها را در جایى که در آن زندگى مى کنید به حال خود رها نکنید بلکه دین خود را راز شخصیت و گرایش و هستى خود بدانید زیرا خلاص دنیا و آخرت در این پایدارى است. ما از شما انتظار داریم که دیگران را به اسلام فرا بخوانید و مجال تازه اى و آفاق جدیدى براى اسلام بگشایید.
O در ضمن پاسخ به سوال نخست اشاره کردید که انسان مسلمان پناهنده حق ندارد خود را ذلیل کند ... برخى از پناه گرفتگان مى گویند که در کشور محل پناهندگى بیش از وطن اسلامى خویش مورد احترام قرار گرفته اند.
آیت الله فضل الله: آنان گاه در مرحله آغازین پناهندگى مورد تحقیر قرار مى گیرند به گونه اى که در اماکن معینى اسکان مى یابند و به گونه اى ناشایست با آنان رفتار مى شود که گاه احساس ذلت مى کنند. اگر این افراد در کشور خود هم از جهتى احساس ذلت مى کرده اند, لازم است که بین این دو نوع ذلت مقایسه کنند و آن گاه تصمیم مناسبى را که نظر شرع را هم برمىآورد, بگیرند.
حال که شما سخن از ذلت و خوارى به میان آوردید, من هم این مسإله را از بعد موضوعى آن و نه از جنبه احساس درونى مورد بررسى قرار مى دهم, چه اینکه گاه انسان از چیزى که ذلت بار نیست, احساس ذلت مى کند و گاه به سبب آگاهى از مراحل بعدى از حالتى که نهایت ذلت را براى او به همراه دارد, احساس ذلت نمى کند, با اینکه مى داند ذلت مسلمان در برابر کافر به مراتب از ذلت مسلمان در برابر مسلمان بدتر است.

ولایت پلیس
O در باره ولایت پلیس که در غرب, هنگام شکایت پسر یا دختر علیه پدر, جانشین ولایت پدر شمرده مى شود نظر حضرت عالى چیست؟
آیت الله فضل الله: هنگامى که از بعد انسانى, این مسإله را بررسى مى کنیم, مجوزهایى براى این قانون که کودک را در برابر ولایت سوء پدرش مورد حمایت قرار مى دهد, مى یابیم. من معتقدم که براى ما هم ممکن است که در کشورهاى اسلامى خودمان نیز در چنین شرایطى از کودک حمایت کنیم. زیرا وظیفه پدر است که با توجه به فرزندان و نیکى کردن به آنان و رفتار عادلانه با آنان, در تحت حمایت خویش قرارشان دهد. اما زمانى که سلطه و سرپرستى پدر بر فرزندش تبدیل به ستمگرى نسبت به او شد و او در صورت ماندن در کنار پدر و مادر از حمایتشان برخوردار نمى شود, بر ولى امر لازم است که فرزند را از پدر و مادرش بگیرد و به کسى که شایسته است بسپارد. اما صورت مسإله در فرض سوال چنین است که ارزشهایى که غرب بدان پاىبند است و بر اساس آن نسبت به فرزند, سختگیرى یا آسان گیرى مى کند, با ارزشهاى ما متفاوت است.
در این جاست که ما با آنان در مواردى که آنان معتقدند پدر و مادر نسبت به فرزند خود بدرفتارى کرده اند و بنابراین دولت فرزند را از آنان گرفته و تحت حمایت خویش درآورده است, اختلاف نظر داریم. مثلا ما معتقدیم که پدر گاه باید فرزندش را تإدیب کند هر چند به گونه اى هم سختگیرى در باره او روا دارد که روحیه اش را در هم نکوبد و به سلامتى اش آسیبى نرساند, اما غرب با این کار موافق نیست. با توجه به این واقعیت, ما برادران خود را که در غرب زندگى مى کنند از واقع شدن در چنین تجربه سختى بر حذر مى داریم و راه مناسب را این مى دانیم که براى تإدیب فرزندان از ابزارهاى فشار استفاده نکنند و از شیوه هاى دیگر به تربیتشان همت بگمارند و یا راههایى را برگزینند که در صورت عملى شدن, دختر یا پسرشان امکان شکایت بردن به نزد دولت را ندارد, زیرا نتیجه گرفتن فرزند به وسیله دولت, تباهى دینى و اخلاقى او است.

مشکل کوچک و بزرگ
O هنگامى که مشکلات پناهندگى بررسى مى شود, مسإله انحراف و تباهى کودکان و نوجوانان مطرح مى شود. گویى که بزرگترها از این بعد در امان هستند. شما این موضوع را چگونه مى بینید؟
آیت الله فضل الله: ما سخن از کوچک و بزرگ نمى گوییم. ما از ولایت و سرپرستى فعلى و واقعى سخن مى گوییم. البته ضرورتا این ولایت, شرعى نیست, چنان که پدر واقعا بر پسر و دخترش تسلط دارد. بنابراین مشکلى که امروزه انسان غربى از آن رنج مى برد این است که در صورتى که دختر یا پسرش به سمت انحراف حرکت کنند, پدر, نمى تواند بر او فشار آورد, چرا که قانون او را از این کار بازمى دارد و به پدر اجازه نمى دهد راههاى امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به خانواده و فرزندانش عملى کند. این امر یکى از مشکلات بزرگ اقامت در غرب ـ چه به صورت پناهندگى و چه به صورت دیگر ـ است. در حالى که در صورت اقامت در شرق, پدر مى تواند فرزندش را از انحراف نجات دهد, ولى در غرب چنین امکانى براى او فراهم نیست و در این صورت اقامت در چنین جایى در صورتى که به گمراهى فرزندان منجر شود, براى پدر حرام است.

دوگانگى شخصیتى جوانان پناهنده
O در اینجا مسإله دوگانگى شخصیت جوانان پناهنده به غرب مطرح مى شود. این دوگانگى بخصوص در خانواده هاى ملتزم و متعهد و متدین بیشتر دیده مى شود, زیرا در منزل, پدر و مادر فرزندان را به پاىبندى به دین سفارش مى کنند اما در رویارویى با فرهنگ عمومى جامعه, گرایش مخالف و معکوس را مشاهده مى کنند.
آیت الله فضل الله: این دوگانگى امرى طبیعى است که پدران و فرزندان در هر جا که جامعه را مخالف جهت تربیتى خانواده خود ببینند گرفتارش مى شوند. در این شرایط آداب و سنتهاى اجتماعى با آداب و سنتهاى خانوادگى اختلاف دارد و این امر موجب مى شود که دختر و پسر جوان یا دانشجو, در حالت تشویش و اضطراب روحى و دوگانگى شخصیتى قرار گیرند. زیرا این جوان داراى
چنان مایه و پایه عمیق فکرىاى نیست که حرکت و تلاش او را توازن و تعادل ببخشد. در عین حال او در شرایطى به سر مى برد که اگر بخواهد با جامعه هماهنگ شود, با فشار خانواده روبه رو مى شود و اگر بخواهد با خانواده اش هماهنگ شود با فشار جامعه مواجه مى شود, و این امر براى او موجب پیدایى چالش درونى مى شود در نتیجه هنگامى که نمى تواند مشکلش را حل کند اگر فشار جامعه یا فشار غریزه بر او غلبه یافت مجبور مى شود به خانواده اش دروغ بگوید, و اگر تسلیم فشار خانواده شود ناچار مى شود که با شرایط سخت اجتماعى دست و پنجه نرم کند. بنابراین در چنین شرایطى لازم است که خانواده این نقطه ضعف را در وجدان جوان ـ دختر و پسر ـ خود کشف کند تا بتواند او را از این سردرگمى و گرفتارى نجات ببخشد. شاید ما هم که در شرق زندگى مى کنیم به خاطر گشوده بودن دروازه هاى فرهنگى شرق به روى سنتها و آداب و رسوم غربى, با همان مشکلاتى دست به گریبانیم که در غرب دامنگیر مسلمانان مهاجر است.
O بعضى از پدران مى گویند: فرزندان ما کوچک هستند, یک ساله یا دو ساله. بنابراین مى توانیم تا زمانى که اینان بزرگ شوند, در غرب پناهنده بمانیم. اینان گمان مى کنند که محیط غرب بر کودکان تإثیرى نمى گذارد.
آیت الله فضل الله: من با گمان اینان موافق نیستم. زیرا کودکى که در چنین فضاهایى بزرگ مى شود, آن را در ضمیر خودآگاه کودکى اش بایگانى مى کند و به این ترتیب این احساسات و مفاهیم در درون شخصیتش ـ هر چند همانند نهالى ـ کاشته مى شود و اگر چه او به جایى دیگر انتقال یابد, آثار خود را بر آینده اش به جا مى گذارد. مى دانیم که ما هم مشکلات دوره کودکى خود را همچنان ـ با اینکه پا به سن گذاشته ایم ـ در خود نهفته داریم.
آرى کودک همان طور که فضاى دین را تنفس مى کند در فضاى کفر نیز نفس مى کشد. و از هواى خیر, چنان که از هواى شر, تنفس مى کند. مفهوم این سخن آن است که تجربه یادشده در این زمینه, مثبت و خوشآیند نیست. حال بر آن نیستیم که این مسإله را چندان بزرگ بنماییم. فقط این مطلب را اضافه کنیم که چنین محیطهایى همان گونه که بر روان کودک تإثیر منفى مى گذارد, بر جوان نیز اثر مى گذارد. البته انکار نمى کنیم که این تإثیر گاه در آینده اثر معکوس به جاى بگذارد و مانع تغییر جهت او شود.ادامه دارد.

پى نوشت :
1ـ سوره بقره, آیه201.
2ـ سوره قصص, آیه77.
3ـ سوره لقمان, آیه17.
4ـ سوره نسإ, آیه 97 ـ 98.
5ـ سوره نسإ, آیه100.
6ـ همان.
7ـ ((تعرب بعد از هجرت)) از گناهان کبیره شمرده شده است. یعنى بیابانى شدن و در
بادیه جاى گرفتن پس از هجرت به دارالاسلام. امروزه واژه تعرب مفهومى وسیعتر از روزگار صدر اسلام دارد و بازگشت به سرزمین کفر و شرک و هضم شدن دوباره در آن را در برمى گیرد. بنابراین همان گونه که در صدر اسلام بازگشتن به زندگى و محیط بیابان و صحرا براى کسى که به اسلام گرویده و در جامعه اسلامى جاى گرفته بود ممنوع و حرام و گویا گناه کبیره به شمار مىآمد, امروزه حکم پناه بردن به محیطهاى جاهلیت مدرن چه براى کسى که پیشتر در چنین محیطى به سر مى برده و از آن گریخته است و چه براى کسى که از جامعه و محیط اسلامى مى خواهد پا به این محیطها بگذارد همان حکم تعرب بعد از هجرت است. ((مترجم))
8ـ سوره تحریم, آیه6.