سخن اهل دل شعر


سخن اهل دل

در استقبال از ماه مبارک رمضان

دریاى روزه
بربند دهان از نان کامد شکر روزه
دیدى هنر خوردن; بنگر هنر روزه
آن شاه دوصد کشور تاجیت نهد بر سر
بربند میان زوتر کامد کمر روزه
اى نقره باحرمت, در کوره این مدت
آتش کندت خدمت اندر شرر روزه
کو پر زدن مرغان؟ کو پر ملک اى جان؟
این هست پر چینه, وان هست پر روزه
سى روز در این دریا, پا سر کنى و سر پا
تا در رسى ـ اى مولا ـ اندر گهر روزه
شیطان همه تدبیرش, وان حیله و تزویرش
بشکست همه تیرش, پیش سپر روزه
روزه کر و فر خود خوشتر ز تو بر گوید
بر بند در گفتن, بگشاى در روزه
مولانا جلال الدین محمد بلخى

از ره مرو ...
گر حرص زیر دست و طمع زیر پاى توست
سلطان وقت خویش و سلطان گداى توست
اى صاحب اجل که روى در قفاى یار
رخش امل مران که اجل در قفاى توست
گر نفس راه مى زندت کاین طریق نیست
از ره مرو که پیر خرد رهنماى توست
بر فرش خاک تکیه زدن شرط عقل نیست
چون تختگاه عالم جان متکاى توست
اى یار آشنا که دم از خویش مى زنى!
بیگانه شو ز خویش چو یار آشناى توست
((خواجو)) اگر بقا طلبى, از فنا مترس
چو بنگرى فناى تو عین بقاى توست
خواجوى کرمانى

سفر اشک
اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلتید و رفت
بر سپهر تیره هستى, دمى
چون ستاره روشنى بخشید و رفت
گشت اندر چشمه خون ناپدید
قیمت هر قطره را سنجید و رفت
گرچه دریاى وجودش جاى بود
عاقبت یک قطره خون نوشید و رفت
تا دل از اندوه گردآلود گشت
دامن پاکیزه را برچید و رفت
موج و سیل و فتنه و آشوب خاست
بحر, طوفانى شد و ترسید و رفت
همچو شبنم در گلستان وجود
بر گل رخساره اى تابید و رفت
مدتى در خانه دل کرد جاى
مخزن اسرار جان را دید و رفت
جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم
میوه اى از هر درختى چید و رفت
قاصد معشوق بود از کوى عشق
چهره عشاق را بوسید و رفت
اوفتاد اندر ترازوى قضا
کاش مى گفت چند ارزید و رفت
پروین اعتصامى

تو بهترین منى
تو بهترین منى ـ گرچه من بدم پیشت
جسارت است, به ناچار آمدم پیشت
به جذب نیم نگاه نهانى ات گر نیست
چگونه آمده ام من به یک قدم پیشت؟!
بیا عبور کن از زنده رود چشمانم
که من ز دست دعا باز پل زدم پیشت
پس از تو نیستم اى هستى ام ز هستى تو
ـ اگر چه نیست وجودم به جز عدم پیشت
زبان حال دلم اشک سر بزیر من است
و گرنه من ز خجالت چه دم زدم پیشت؟!
نرگس گنجى

آبروى چشم
شد اشک توبه ام سبب آبروى چشم
لب تشنه ام و گرنه به خون گلوى چشم
از راه دیده, چشم به من زخمها زده ست
با آنکه داشتم دو سپر زیر و روى چشم
تا بنگرم جمال تو و جلوه گر شوم
عمرى است دل گریسته در آرزوى چشم
در چشم تو چگونه شرابى است کز دو سو
مژگان سیاه مست فتاده ست روى چشم؟!
بر خود بشور و باطن خود را زلال کن
ور نه چه سود از اینکه کنى شستشوى چشم
گفتند چشم پاک تواند رخ تو دید
گفتم که آه, اشک, مدد! گفت: روى چشم!
جانباز شادروان احمد زارعى

معراجنامه ملکوت
ما را خوش است سیر سکوتى که پیش روست
گشت و گذار در ملکوتى که پیش روست
بر گیسوى تغزل ما شانه مى کشد
زیبایى دو دست قنوتى که پیش روست
بگذار با ترنم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتى که پیش روست
ما راهیان وادى سبز سلامتیم
آسوده ایم از برهوتى که پیش روست
تصنیف سیر ساده یک شاخه گل است
معراجنامه ملکوتى که پیش روست
یا رب مباد بى غزل عاشقى شبى
موسیقى بلند سکوتى که پیش روست
زکریا اخلاقى