در محضر خورشید قسمت 9


  در محضر خورشید
درسهایى از تفسیر سوره نور
((قسمت نهم))

سیدضیإ مرتضوى

 

 

((و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فى الدنیا و الاخره لمسکم فیما إفضتم فیه عذاب عظیم اذ تلقونه بإلسنتکم و تقولون بإفواهکم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم))((آیات 14 و 15))

اشاره:
سه آیه گذشته که در قسمت قبل به آن پرداختیم, آغاز دسته اى از آیات بود که به یک جریان تاریخى اجتماعى در خصوص یکى از همسران پیامبر اکرم(ص) و توطئه اى که منافقین براى خدشه دار کردن چهره حضرت(ص) چیدند مى پردازد. جریان ((افک)) هر چند با دسیسه چند تن از منافقان شکل گرفت, اما آنچه آن را به شکل یک موضوع حاد درآورد و براى پیامبر اکرم(ص) به عنوان یک مشکل پدیدار گشت, ساده پندارى و سهل انگارى مسلمانان در برخورد با این جریان بود که زمینه گسترش و نفوذ این شایعه و تهمت بزرگ را فراهم نمود. جریان تهمت زدن به همسر پیامبر(ص) را گروهى همداستان رهبرى مى کردند و زودباورى و شایعه پذیرى مردم توانست آنان را به هدف شومشان نزدیک کند. برخى این دسیسه را در باره عایشه شمرده اند و برخى مربوط به ماریه قبطیه دانسته اند که شرح آن گذشت. آنچه در این قسمت, در دو آیه مورد بحث مى خوانیم, توجه دادن مسلمانان به عظمت این گناه و مسوولیت آنان و تإکید بر لزوم هشیارى در مقابل چنین دسایسى و دورى جستن از تکرار مجدد آن مى باشد. و اینها خود نشان دهنده اهمیتى است که قرآن کریم براى این جریان عبرت انگیز قائل است و ساده اندیشى جامعه و بى اعتمادى به دستگاه مدیریت و رهبرى جامعه به خاطر تبلیغات سوء دشمنان را خطرى بزرگ مى داند که دشمنان با کمترین بها مى توانند بیشترین خسارتها را وارد کنند.

شرح کلى:
این دو آیه با اشاره به اینکه مسلمانان در این جریان مشمول فضل و رحمت الهى بودند و الا به خاطر فرو افتادن در این توطئه دچار عذابى بزرگ مى شدند, توضیح مى دهد که منشإ این خطا و گسترش آن این بود که به یک
شایعه, بدون توجه به اهمیت قضیه و تنها بر اساس گمان ناشى از گفته این و آن, دامن زده و در برابر آن موضع گیرى مناسب نکردند. یعنى نه تنها به مقابله با آن اقدام نکردند بلکه زبان به زبان به آن دامن زدند و به عظمت این گناه توجه ننمودند. این خطر بزرگى بود که به لطف الهى و با تدبیر پیامبر اکرم(ص) دفع شد اما هیچ تضمینى نیست که موارد مشابه آن, دوباره اتفاق نیافتد. این است که در ادامه این آیات هشدار مى دهد که مبادا بار دیگر دچار آن شوند.

شرح تفصیلى:
((و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فى الدنیا و الاخره لمسکم فیما إفضتم فیه عذاب عظیم)).
نخستین توبیخى که در این دسته آیات شانزده گانه متوجه مسلمانان شد, سرزنشى بود که در قسمت قبل, در آیه 12, آمد و با جمله ((لو لا اذ سمعتموه...)) انجام شد. آیه مورد بحث نیز به دنبال همان آیه و عطف به آن مى باشد, تا از یک سو تإکیدى بر توبیخ آن دسته از مسلمانان که در این دام گرفتار آمدند باشد, و از سوى دیگر یادآور لطف و رحمت بى کران خداوند که در عین حال آنان را از این ورطه نجات داد. در این آیه خطاب به اینان مى فرماید: اگر فضل و رحمت دنیوى و اخروى خداوند شامل حالتان نبود, به خاطر این تهمت بزرگى که غرق گفتگو در باره آن شدید, دچار عذابى بزرگ مى گشتید و این تنها فضل و احسان خداوند بود که مانع این عذاب شد.
از اینکه فضل و رحمت الهى در این آیه را با قید ((دنیا)) و ((آخرت)) آورده است مى توان فهمید که منظور از عذاب یادشده در آیه نیز عذاب در دنیا و آخرت است. پرسشى که در اینجا وجود دارد این است که چه تفاوتى میان فضل و رحمت وجود دارد؟

تفاوت فضل و رحمت:
راغب اصفهانى, لغت شناس پرآوازه قرآن, در کتاب مفردات خویش, ((فضل)) را به معناى مقدار اضافه مى داند; چه امرى پسندیده همانند فضل علم و حلم, و چه ناپسند, همچون غضب زیاده از حد لازم, یعنى آن مقدار اضافه بر حد لازم. هم او ((رحمت)) را به معناى رقتى گرفته است که موجب نیکى کردن به شخص مورد ترحم مى شود; با این توضیح که رحمت, گاه فقط به معناى ((رقت)) به کار مى رود و گاه فقط به معناى احسانى که نتیجه رقت است, ولى معناى رقت را در خود ندارد. به عبارت دیگر, گاه به خود عمل احسان که در واقع نتیجه رحمت است, رحمت گفته مى شود. وقتى صفت رحمت را براى خداوند به کار مى بریم به همین معناى دوم است, نه اینکه خداوند دچار رقت مى شود و در نتیجه احسان مى کند. خداوند فقط احسان مى کند; رقت قلب از صفات مخلوقات است و خداوند از آن منزه مى باشد.
شاید بتوان گفت منظور از ((فضل)) در اینجا, اشاره به نعمتهاى خداوند در این دنیا مى باشد و ((رحمت)) ناظر به عفو و لطف الهى در آخرت است. مهلتى که خداوند براى جبران خطاى بزرگ گرفتارآمدگان در این دام داد, خود فضل بزرگى بود. موید این برداشت ترتیبى است که در آیه میان ((فضل)) و ((رحمت)) از یک سو, و ((دنیا)) و ((آخرت)) از سوى دیگر وجود دارد.

((اذ تلقونه بإلسنتکم و تقولون بإفواهکم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم))
این آیه خطاب به مسلمانان و در واقع آن دسته از کسانى که در جریان ((افک)) گرفتار آمده و نسبت به همسر پیامبر(ص) دچار سوءظن و ایراد تهمت شدند, اشاره مى کند که این موضوع دهان به دهان در میان شما مى گشت و چیزى را بر زبان مى راندید که به آن آگاهى و اطمینان نداشتید و گمان مى کنید مسإله ساده و بى اهمیتى است; در حالى که در پیشگاه خداوند, موضوعى بزرگ به شمار مى رود.
براى روشن شدن جایگاه این آیه و ارتباط آن با جملات پیشین لازم است نخست یک نکته از نظر ادبى روشن گردد. توضیح اینکه کلمه ((اذ)) که بنا بر معروف میان ادیبان و لغت شناسان, یک نوع ((ظرف زمانى)) مى باشد, متعلق به چیست؟ طبیعى است تا مادامى که پاسخ این سوال معلوم نشود, ارتباط ((مظروف)) یعنى جملات بعد از کلمه ((اذ)), با این دسته از آیات نیز مشخص نخواهد شد. حداقل سه احتمال در این زمینه وجود دارد:
1 ـ برخى مانند تفسیر ((مجمع البیان)) آن را مرتبط به کلمه ((لمسکم)) در آیه قبل دانسته اند; بدین معنا که مفاد آیه قبل این بود که اگر فضل و رحمت الهى نبود, عذابى بزرگ شما را در بر مى گرفت, و اینک در این آیه, زمان گرفتار آمدن به این عذاب را بیان مى کند; به این بیان که اگر فضل و رحمت الهى در دنیا و آخرت شامل حال شما نبود گرفتار عذاب مى شدید; همان زمان که این تهمت را دهان به دهان مى ساختید و بر زبانتان چیزى مى راندید که به آن آگاهى نداشتید و آن را راحت مى پنداشتید; در حالى که در پیش خداوند امرى بزرگ است.
بر این اساس, ظرف عذابى که در آیه قبل آمده است عبارت از زمان ارتکاب جرم و آلوده شدن به ایراد اتهام به همسر پیامبر(ص) مى باشد و لازمه آن, اختصاص یافتن این ((عذاب عظیم)) به عذاب دنیوى است, و این با آن برداشت از آیه قبل که به قرینه مقابله فضل و رحمت در دنیا و آخرت, عذاب را, هم ((دنیوى)) و هم ((اخروى)) مى شمرد, چنان که شرح آن گذشت, سازگارى ندارد.
2 ـ برخى کلمه ((اذ)) را از نظر ادبى به آیه قبل مربوط ندانسته و بر این اساس به ترجمه آیه پرداخته اند که این ظرف متعلق به فعلى محذوف مانند ((اذکروا)) مى باشد, همانند موارد مشابهى که بارها در قرآن آمده است. یعنى: به یاد آورید آن زمانى را که شما مرتکب این امر ناپسند شدید. و این تإکید مجددى بر یادآورى آن کوتاهى و جرم است که مسلمانان اهمیت قضیه را از یاد نبرند و در اندیشه جبران گذشته و دورى جستن از موارد مشابه آن در آینده باشند.
بر اساس این احتمال, هر چند مشکلى که در احتمال نخست آوردیم از میان خواهد رفت ولى به نظر مى رسد چندان با اسلوب سخن و مفاد آیه قبل از آن و بعد از آن که هر دو متضمن سرزنش مومنین است تناسب ندارد. با این احتمال مناسب مى نمود که این آیه پیش از آیه قبلى قرار گیرد; یعنى نخست یادآورى این کوتاهى و آنگاه به بیان عنایت و لطف الهى پرداخته شود.
3 ـ آنچه در مقایسه با دو قول نخست, به حقیقت نزدیکتر مى نماید و تفسیر گرانقدر ((المیزان)) نیز تنها همین نظر را آورده است و تفسیر ((کشاف)) نیز آن را یکى از دو احتمال مورد قبول شمرده است, این معناست که کلمه ((اذ)) همان گونه که در احتمال نخست آمد مربوط به آیه قبل است ولى متعلق به کلمه ((ما افضتم)) مى باشد. در نتیجه این آیه توضیحى بر آیه قبل خواهد بود که ابتدا با کلمه ((ما)) در جمله ((ما افضتم)) به اجمال از آن سخن رفته است. با این احتمال مفاد دو آیه چنین مى شود:
((آنگاه که شما با زبانهایتان به استقبال این افترا رفته و مى پذیرید و با دهانهایتان چیزى را مى گویید که به آن علم ندارید و آن را ساده و آسان مى پندارید, در حالى که در نزد خداوند بزرگ است, اگر فضل و رحمت الهى, در دنیا و آخرت شامل حالتان نمى شد, حتما گرفتار عذابى بزرگ مى شدید.))

شرح بقیه آیه:
آنچه در ظرف زمانى مورد بحث یعنى ((اذ)) به وقوع پیوسته و در این آیه بازگو شده است, سه موضوع مى باشد که در سه جمله بیان شده است. وروشن است بر این اساس که کلمه ((اذ)) متعلق و مربوط به ((ما افضتم)) در آیه قبل باشد, سه جمله یاد شده شرح ((ما افضتم)) و توضیحى بر آن خواهد بود. توضیح اینکه, در آیه قبل, علت گرفتار آمدن به عذاب الهى را فرو غلطیدن در ((افک)) و ارتکاب این معصیت بزرگ بر شمرد. حال در این آیه نحوه گرفتار آمدن به این گناه و آلوده شدن به آن را بیان مى کند. آن سه نکته اینهاست:
الف) تلقونه بإلسنتکم (پذیرش و استقبال از این شایعه و تهمت).
ب) و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم (نشر و بازگویى آن براى دیگران).
ج) و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم (سبک شمردن این گناه بزرگ).
عدم آگاهى از به عظمت این گناه و بى توجهى ضربه اى که از این ناحیه متوجه جامعه اسلامى و جایگاه رهبرى و هدایت آن مى شود و ناچیز شمردن نشر و گسترش این شایعه, خود عامل مهمى در پذیرش عمومى و گسترش این تهمت زشت بود و باعث شد نه تنها جمعى از مسلمانان تحت تإثیر این توطئه قرار گرفته و آن تهمت را در باره خانواده پیامبر اکرم(ص) بپذیرند, بلکه خود عاملى براى تقویت و ترویج بیشتر آن شده بودند. در جمله نخست اشاره مى کند که شما در این جریان با زبانتان به استقبال آن رفته و آن را مى پذیرید. پذیرش ((زبانى)) مى تواند اشاره به این باشد که خود آنان به صحت مطلب اعتقادى نداشتند. چنان که مى تواند گویاى زشتى بیشتر برخورد آنان با این شایعه باشد; چرا که به آنان خطاب مى کند نه تنها به این دروغ گوش فرا مى دهید و آن را مى پذیرید بلکه با زبانتان نیز تإیید مى کنید و بر آن صحه مى گذارید و یا به استقبال آن رفته و جویا مى شوید که مثلا قضیه چیست؟
در جمله دوم به این نکته توجه مى دهد که شما با دهانتان چیزى مى گویید که به آن آگاهى ندارید:
((و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم)). روشن است که سخن گفتن با دهان صورت مى گیرد. تصریح به این امر روشن, گویا اشاره به این نکته دارد که گفته شما سخنى برخاسته از واقعیت نیست و شما آن را با اعتقاد قلبى بر زبان نمىآورید; تنها این فضاى دهان شماست که جایگاه این تهمت و دروغ بزرگ است و در متن واقع, واقعیتى ندارد, نه در قلب شما و نه در عرصه بیرون; همانند فراز مشابهى که در باره منافقین آمده است: ((و یقولون بافواههم ما لیس فى قلوبهم)).(1)
قضاوت در باره رخدادهاى اجتماعى و مسایلى که در زندگى شخصى افراد وجود دارد و داورى در زمینه عملکرد دیگران بدون آگاهى لازم, امرى بسیار ناپسند است و در بسیارى مواقع موجب معصیت و ضایع ساختن حقوق و شخصیت کسانى خواهد بود که جز به موجب قانون و جز در محاکم صالحه نمى توان آنان را محکوم و مجرم ساخت. بدگمانى در باره دیگران و بازگویى عیوب و کاستیهاى مومنان, چیزى است که قرآن کریم و رهنمودهاى اولیإ دین علیهم السلام ما را به شدت از آن باز داشته است, چنان که مى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا إ یحب احدکم إن یإکل لحم اخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحیم))(2) در این آیه شریفه, برخى بدگمانیها, گناه به شمار رفته است و از تجسس در زندگى دیگران و پى گیرى براى پى بردن به نقاط ضعف آنان نهى شده است و زشتى بازگویى عیوب و کاستیها و ((غیبت)) دیگران همانند خوردن گوشت مرده مسلمان معرفى گشته است.
در سومین جمله, اشاره به کوچک شمردن گناه و ناچیز پنداشتن آن مى کند:
((و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم)). شما آن را آسان و ناچیز مى پندارید در حالى که آن, در پیش خداوند بزرگ است.
در تعیین مرجع ضمیر در کلمه ((تحسبونه)) دو احتمال وجود دارد; هر چند نتیجه یکى است. یکى اینکه مستقیما آن را مربوط به ((افک)) بدانیم; معناى جمله این مى شود که شما گمان مى کنید این ((افک)) موضوع ساده و ناچیزى است. دوم اینکه مربوط به استقبال, پذیرش و نشر این شایعه توسط این دسته از مسلمانان باشد. و معناى جمله این مى شود که شما مى پندارید این کارى کوچک و ساده است و به راحتى مرتکب آن مى گردید.
پرسشى که در خصوص سومین جمله مى توان مطرح ساخت این است که آیا این نیز همانند دو جمله پیش, یکى از تقصیرهاى این گروه از مسلمانان را بیان مى کند و یا در واقع, علت دو گناه نخست یعنى پذیرش شایعه و نشر آن را بازگو مى کند؟ به عبارت دیگر آیا مفاد آیه شریفه این است که به جز دو کوتاهى نخست, خود سبک شمردن این گناه و ساده پنداشتن آن نیز یکى از تقصیرها و گناهان شماست؟ و یا اینکه تنها به این نکته اشاره دارد که این ساده انگارى و کوچک شمردن گناه است که موجب مى شود شما این تهمت بزرگ را بپذیرید و براى دیگران نیز بازگو کنید؟
مى توان گفت این جمله نیز تقصیرى دیگر از جانب آنان را بیان مى کند. البته این کوتاهى خود, زمینه دو گناه قبلى را نیز مساعد مى نماید ولى خود, یک گناه جداگانه است چرا که برخلاف نظر خداوند است. خداوند این کار را گناهى بزرگ مى داند.
با این توضیحات روشن شد که آن عذاب بزرگى که با فضل و رحمت خداوند از مومنان برداشته شد, برگشت به این سه گناه مى کند: پذیرش این تهمت و استقبال از آن, پخش و نشر آن, و ساده پندارى و کوچک شمردن آن.

نکته پایانى:
گفتیم که این سه جمله شرحى بر جمله ((ما افضتم)) در آیه قبل است که فعل ((ماضى)) مى باشد. ولى نکته اى که در جملات یادشده جلب توجه مى کند این است که هر سه به صورت فعل ((مضارع)) مى باشد. سوال این است که علت بیان مطلب در قالب مضارع چیست؟ چند احتمال به نظر مى رسد:
1 ـ هدف, بیان استمرار این گناه تا زمان نزول آیات افک مى باشد. به این بیان که شما در این گناه فرو رفته اید و با زبان و دهانتان به آن دامن مى زنید و آن را امرى ساده مى پندارید.
2 ـ این گونه بیان در واقع استفاده از یک شیوه معمول در محاورات است; به این معنا که با اینکه کار در زمان گذشته انجام شده است اما در مقام بیان, گوینده آن را به صورت زمان حال بر زبان مىآورد. یا بدین جهت که خود و نیز مخاطب را در همان زمان وقوع فعل فرض مى کند و یا اینکه از نظر تإثیر عمل فرقى بین وقوع آن در زمان گذشته یا حال نیست. چنان که در زبان فارسى نیز رایج است. به عنوان مثال به گروهى که در گذشته مرتکب خطایى شده اند گفته مى شود: شما مرتکب این گناه مى شوید و آن گاه توقع دارید توبیخ نشوید.
3 ـ این احتمال نیز وجود دارد که این نحوه بیان به هدف استمرار کار در گذشته مى باشد و در واقع همان معناى ماضى استمرارى را مى رساند.
هنوز آیات دیگرى در خصوص جریان ((افک)) باقى مانده است که به درس بعد موکول نموده و در این فرصت روایاتى چند را به مناسبت این بحث بازگو مى کنیم. پرواضح است اینها تنها گزیده اى اندک از حجم وسیعى از رهنمودهایى است که در این زمینه وجود دارد.

روایات:
1 ـ پیامبر اکرم(ص): من بهت مومنا إو مومنه إو قال فیه ما لیس فیه, إقامه الله تعالى یوم القیامه على تل من نار حتى یخرج مما قال فیه.(3)
کسى که به مرد مسلمان یا زن مسلمانى تهمت بزند, یا در باره اش چیزى بگوید که در او نیست, خداوند تعالى روز قیامت او را بر تلى از آتش وا مى دارد تا از آنچه در باره آن شخص گفته است فارغ شود.
2 ـ بدگمانى و ترتیب اثر دادن به سوءظن, هر چند موجب خدشه وارد شدن به شخصیت دیگران مى شود ولى آسایش را از خود شخص نیز سلب مى کند. و این واقعیتى است که در سخن امیرالمومنین على(ع) به آن اشاره شده است:
حسن الظن راحه القلب و سلامه الدین.(4)
حسن ظن راحتى روان و سلامت دین است.
3 ـ کسى که بر مسند داورى نشسته است و در باره رفتار دیگران قضاوت مى کند, عدالتش باید او را از قضاوت بر اساس ظن و گمان باز دارد و لذا امیرالمومنین(ع) تإکید مى ورزد که قضاوت بر اساس اعتماد به گمان صرف از عدالت نیست:
لیس من العدل القضإ على الثقه بالظن.(5)
4 ـ از طرف دیگر, براى جلوگیرى از سوءظن دیگران و دور ماندن از تهمت و بهتان این و آن, باید از زمینه هاى بدگمانى دیگران پرهیز کرد و نباید به گونه اى رفتار کرد و در موقعیتى قرار گرفت که ناخودآگاه, بدگمانى و افترإ دیگران را متوجه انسان مى سازد. این است که در رهنمودهاى دینى تإکید شده است که از موقعیتهایى که موجب تهمت مى شود پرهیز کنید. چنان که در سخن دیگرى از على(ع) ((همنشینى با بدان, به عنوان زمینه اى براى بدگمانى به نیکان)) معرفى شده است:
مجالسه الاشرار تورث سوءالظن بالاخیار.(6)
5 ـ ((حسن ظن)) و ((سوء ظن)) دو پدیده اى نیستند که از نقطه نظر ارزشى, امرى کاملا مطلق باشند و ((خوش گمانى)) همه جا ارزشمند باشد و ((بدگمانى)) در هر جا و نسبت به هر کس و در هر شرایطى ناپسند به شمار رود. اگر ((حسن ظن)) به دیگران, امرى مورد ستایش است اما ساده لوحى و خوش باورى, آن هم در جامعه و فضایى که روابط اجتماعى و مناسبات مردم بر اساس عدالت و صداقت شکل نگرفته است, امرى نکوهیده و موجب خسارت است. چنان که بدگمانى نیز در جامعه اى که ستم و بى عدالتى حاکم است و فریب و نیرنگ و منفعت طلبى امرى غالب مى باشد, امرى ناپسند و قابل مذمت نیست و این نکته اى در خور توجه است که حضرت امام هادى(ع) به گونه اى جامع و گویا به آن توجه داده است:
اذا کان زمان العدل فیه إغلب من الجور فحرام إن یظن بإحد سوءا حتى یعلم ذلک منه, و اذا کان زمان الجور إغلب فیه من العدل فلیس لاحد إن یظن بإحد خیرا ما لم یعلم ذلک منه.(7)
زمانى که عدالت در آن غالب است و بر جور و ستم غلبه دارد, حرام است که به کسى گمان بد رود تا مادامى که بدى او معلوم شود, و در زمانى که ستم غلبه بیشترى دارد, هیچ کس مجاز نیست, مادامى که خوبى فردى معلوم نشده, به او گمان خیر برد. ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ آل عمران, آیه 167.
2ـ حجرات, آیه 12.
3ـ بحارالانوار, ج75, ص194.
4ـ غررالحکم و دررالکلم.
5ـ نهج البلاغه, حکمت 220.
6ـ بحارالانوار, ج74, ص197.
7ـ همان, ج75, ص197. و ج78, ص370.