نویسنده

  من با دلى پر از کینه صهیونیستها بزرگ شدم
گفتگویى با خانم رسمى جابر_ جنوب لبنان

محبوبه پلنگى

 

 

در بیروت او را مى بینم. خانم(رسمى جابر)از شهر مرزى (مرجعیون)جنوب لبنان.
چهره اش را غم همراه با کینه پوشانیده است, که حاکى خاطرات دوران کودکى اش از ورود صهیونیستها به محل زندگى او است. از او مى خواهم خاطراتش را از آن دوران بگوید.

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدایى که هستى ما از او است. من در جنوبى ترین منطقه لبنان, در یک خانواده کشاورز بزرگ شدم. یعنى مى توانم بگویم قبل از آمدن اسرائیل به منطقه, خانواده ما کشاورز بود. با ورود اسرائیل وضعیت فرق کرد. آنها هر روز پدرم را مى زدند و عرصه زندگى را به همه تنگ کرده بودند و هر روز تخم نفرت و کینه را در دل ما بیشتر مى نشاندند. رفتار اسرائیلیها با مردم آن منطقه روز به روز بدتر مى شد. هر روز به بهانه اى مردم را به کتک مى گرفتند و در مقابل اشیإ کوچک, مالیات سنگینى را مطالبه مى کردند که بعضا زیر بار نمى رفتند,بنابراین کتک و زور و فشار روز به روز بیشتر مى شد. و من بارها و بارها شاهد کتک خوردن مادرم بودم, که چگونه اسرائیلیهاى متجاوز او را زیر بار مشت و لگد مى گرفتند. اما مقاومت مردم بسیار زیبا بود چرا که آنها ورود و وجود اسرائیلیهاى متجاوز را اگر به ظاهر نیز پذیرفته بودند اما نمى توانستند تن به خواسته هاى بیجا و بى اساس آنها بدهند.
این وضعیت ادامه داشت. من آن روزها 13ـ14 ساله بودم. کینه و نفرت نسبت به صهیونیستها تمام وجودم را پوشانیده بود و به دنبال حرکت و جنبشى بودم که به مقابله با این ظلم و تجاوز حرکتى کنم. آن روزها کنار مقبره حضرت بنیامین مقر حزب الله شده بود در آنجا جلسات آموزشى و اعتقادى برقرار شده بود و حتى در همان کلاسها مسإله حجاب و پوشش زن مسلمان نیز مطرح بود و من در این محل آموزش دیدم.

ـ شما آموزش نظامى هم در این محل دیدید؟
ـ من سال 1364 (1985م) آموزش نظامى (کار نظامى) و امنیتى را عملا آغاز کردم.
مسوولیت من کنترل حرکت اسرائیلیها بود.
یعنى مإموریت داشتم که زیر نظر بگیرم که متجاوزان اسرائیلى کى و از کجا وارد مى شوند و خروج آنها به چه نحو و صورت است و تعداد آنها در منطقه چند نفر است و معامله آنها با چه کسانى است. در واقع من به عنوان یک مراقب حرکات اسرائیلیها کارم را آغاز کردم و از طرفى به عنوان پشتیبان نیروى حزب الله منطقه به حساب مىآمدم. و ارتباط ما با حزب الله برقرار بود. تا سال 1986 که ارتباط ما با مرکز حزب الله, قطع شد و من مجبور شدم نامه اى نوشته و این نامه را توسط عموى خودم به مرکز فرستادم. اما درست همان زمان عموى من دستگیر شد و متعاقب آن من دستگیر شدم و من به عنوان اسیر به فلسطین منتقل شدم. در زندان فلسطین دو سه روزى بودم که از من تحقیق شد و آزاد شدم. وقتى آزاد شدم, اقامت اجبارى 6 ماهه در خانه به من دادند. در واقع آنها با آزاد کردن من و زیر نظر داشتن حرکات من, مى خواستند سرنخهایى را به دست بیاورند.

ـ موضوع این نامه چه بود؟
ـ این نامه در مورد تحرکات اسرائیلیها در منطقه بود. و جالب است بدانید که این اولین بار بود که یک دختر را دستگیر کرده بودند که با اعتراض شدید مردم روبه رو شدند و یکى از دلایل آزادى من حفظ ظاهر و جلب رضایت صورى مردم بود. آنها در آن مدت دو سه روز سعى بر این داشتند که رفتار بسیار حساب شده اى با من داشته باشند. بعد از اینکه اقامت اجبارى شش ماهه در خانه تمام شد, من به کار عادى خود برگشتم و این بار تمام تلاش خود را به کمک به نیروهاى حزب الله اختصاص دادم.
سال 1369 (1990م) برادر و پدرم دستگیر شدند. البته خطمشى سیاسى برادرم با من تفاوت داشت. اما این دستگیرى پیامدهایى به ضرر من در برداشت. اولا همه خانواده و وابستگان فکر مى کردند علت دستگیرى پدر و برادرم حجاب اسلامى من است که البته این مشکل حل شد و نیروهاى اسرائیلى به خانواده گفتند که دختر شما با ((حزب الله)) رابطه دارد.
از طرفى متعاقب این دستگیرى, نیروى متجاوز اسرائیلى به سراغ من آمدند, ابتدا چشمانم را بستند, و بعد یک کیسه سرم کردند و مرا به یک اتاقى بردند که دو زن و یک مرد در آنجا بودند. خانمى که مرا به اتاق هدایت کرد به من گفت که باید روسرىات را دربیاورى, ولى من مقاومت کردم, اما آنها به زور روسرىام را از سرم درآوردند و اعصاب من بسیار خرد شد (همان طور که مى گوید چهره سیه چرده و زجر کشیده اش در هم مى رود و آهى عمیق مى کشد) و بعد از روسرى نوبت به لباسها رسید که من این بار مقاومت شدیدى کردم و با سر و صداى من بالاخره آن مرد از اتاق بیرون رفت. آنها در میان لباسهاى من چیزى ندیدند. بعد مرا براى تحقیق به اتاق دیگرى بردند. البته هنوز چشمم بسته بود. در این اتاق مردى بود که چیزى را محکم بر روى میز کوبید و با تحکم گفت از خودت بگو.
من مختصرى از زندگى خودم گفتم. از من پرسید کارت چیست؟ و من به او گفتم: کشاورزم. از برادر و پدرم پرسید که من اظهار بى اطلاعى کردم, و خلاصه راجع به چگونگى کارم و اسامى افرادى که با آنها در رابطه بودم پرسید که من از همه موارد اظهار بى اطلاعى مى کردم. بازجو زمانى که از پرسیدنها و پرسشهاى بى پاسخ ناامید شد, این بار با ابزار شکنجه به میدان آمد. سیم برقى را به دستم نزدیک کرد و گفت آن را لمس کن و بگو چیست؟ وقتى به او گفتم که یک سیم برق است, با تحکم گفت خوب حالا حرف مى زنى یا نه؟ اگر حرف نزنى این جریان برق را در این سیم به بدنت وصل مى کنم.
من باز هم سرپیچى کردم و راضى نشدم که لام تا کام صحبتى کنم. از طرفى فکر نمى کردم او چنین کارى را بکند. اما او این کار را با انگشتان دستانم شروع کرد.
سیم برق را به تک تک انگشتان من وصل کرد. این جریان بازجویى تا ساعت 2 نیمه شب ادامه داشت. من او را بسیار عصبانى کرده بودم. وقتى که از جریان وصل برق ناامید مى شد من را روى زمین مى انداخت و با پا محکم به شکم من مى کوبید. خلاصه آن شب گذشت اما من حاضر نشدم که با وجود انواع شکنجه ها زبانم را بگشایم.

ـ از انواع شکنجه ها در آن زندان بگویید.
ـ اول نام زندان را بگویم که به زندان خیام معروف است و زندان بسیار وحشتناکى است با انواع و اقسام شکنجه ها. در طول اسارتم بارها و بارها من شکنجه شدم. مثلا چندین بار مرا مجبور کردند با جسم سنگینى از صبح تا شب بایستم. پاشیدن آب جوش به تن زندانیان از جمله من, از شکنجه هاى معمول این زندان بود که بلافاصله بعد از آن با پاشیدن آب یخ شوک به ما وارد مىآورد. وصل برق به اعضاى بدن, همان طور که قبلا اشاره کردم, در مابین و فاصله همه شکنجه ها وجود داشت و کتک با باتوم و مشت و لگد که دسر همه شکنجه ها محسوب مى شد. و کمترین شکنجه در این زندان گذاشتن پا با تمام وزن روى پا و دستان زندانیان بود. به عبارت دیگر آنها با تمام قوا و وزن روى دستان و یا پاهاى زندانیان مى ایستادند.
ـ بازجویى شما چند روز طول کشید و بعد از بازجویى چه شد؟
ـ من حدودا 10 روز در یک زندان انفرادى بودم و هر روز با شکنجه هاى مختلف مورد بازجویى قرار مى گرفتم. بعد از 10 روز از زندان انفرادى به زندان عمومى منتقل شدم. در این زندان خواهران زیادى بودند که البته در میان آنها جاسوس هم بود. در این زندان بود که متإسفانه من که در بازجویى انفرادى شکنجه ها را به جان خریده بودم و لب از لب نگشوده بودم, به یکى از زندانیان که متإسفانه جاسوس بود اعتماد کردم و با او درد دل کردم و این باعث شد که مرا دوباره بازجویى کنند و در این بازجویى من به مکان اسلحه اعتراف کردم. بعد از اعترافاتم به مدت 2 سال در یک اتاق کوچک با 5 نفر دیگر زندانى بودم. در اتاقى خیلى کوچک و در وضعیت خیلى بدى به سر مى بردیم. غذا بسیار کم بود. ظرف آب کوچکى به ما مى دادند که باید هم به مصرف آشامیدن, حمام و وضو و خلاصه مصارف دیگر مى رسید.
یعنى جیره بندى به تمام معنا را در آن 2 سال تجربه کردم. دو سالى که به من دو قرن گذشت.

ـ از وضعیت زندان عمومى در مدت اسارت چه اطلاعى دارید؟
ـ فقط این را بگویم که اغلب کسانى که اعضاى حزب الله نبودند در زندان, حزب الله شدند. در زندان حزب اللهى ها دعا مى خواندند.
حدیث و روایت ذکر مى شد و از امام خمینى رحمه الله علیه مى گفتند و از ائمه اطهار(ع). و اغلب زندانیانى که از امل یا کمونیست بودند, ((حزب الله)) مى شدند.
گفتنیهاى زیادى از وضعیت زندان دژخیمان صهیونیست دارم. آنها زنان را با بچه ها و همسرانشان اسیر مى کردند و زمانى که حتى کودکان روى دستان مادر بودند, آنها شکنجه مى شدند اما کسى لب به اعتراف باز نمى کرد.
حتى خیلى از خانمهاى مسن را آنها شکنجه مى کردند که با چشم خودم دیدم که کمرشان به علت کهولت و پیرى خم بود و روسرى را از سرهاى آنها مى کشیدند و آنها که مى خواستند حفظ حجاب کنند تقاضاى روسرى مى کردند ولى زندانبانان در جواب آنها بى احترامى مى کردند. همان طور که گفتم گفتنیها بسیار است. (این جمله را مى گوید و لحظه اى نگاهش تا دوردستها سیر مى کند و من احساس مى کنم که ترسیم فضاى زندان و دوران اسارت, او را بیش از اندازه متإثر کرده است و پاسخ احساسم را قطره اشکى که از گوشه چشمش مى چکد, مى دهد.)

ـ چه خاطره اى شما را متإثر کرد؟
ـ تنها خاطره اى که مرا بسیار متإثر کرد و همیشه چشمانم را تر مى کند, دیدن شکنجه خواهر شهید محمدحسن بود. این خانم هیچ رابطه اى با فعالیت حزب الله نداشت و یک فرد عادى بود. اما اسرائیلیها او را اسیر کرده بودند و هر روز او را شکنجه مى دادند. او را آن چنان شکنجه مى کردند که او غش مى کرد. و بعد او را با تزریق والیوم یا خوراندن قرص والیوم 10, دوباره آماده مى کردند براى ادامه شکنجه. و این عمل روزها ادامه پیدا کرد. اما این خواهر حرفى براى گفتن نداشت و این موضوع آنها را بیش از پیش مصر مى کرد تا اعمال شوم و کثیف خود را ادامه دهند.

ـ زمانى که از زندان آزاد شدید چه احساسى داشتید؟
ـ شاید باور نکنید من احساس حزن و اندوه داشتم. چرا که همه دوستان خوب من در زندان بودند و همین موضوع باعث شد که در موقع آزادى, من گریه کنم. اسرائیلیها مى پرسیدند چرا گریه مى کنى؟ و من به آنها گفتم: من نباید تنها از اینجا بیرون بروم در حالى که دوستان من همه اینجا هستند و آنها هم باید با من از زندان بیرون بیایند. اما دوستان زیادى هم در این طرف بودند که من با احساس کمبود و نیازى که در زندان کرده بودم باید در رفع کمبودها و نواقص مى کوشیدم.

ـ در دوران اسارت احساس نیاز و کمبود در چه خصوص داشتید؟
ـ در دوران اسارت من احساس کردم که نیاز بیشترى به دانستن اسلام دارم. و باید نسبت به آشنایى و شناخت فرهنگ اسلام بیش از پیش تلاش کنم. مسائل فقهى را بیشتر یاد بگیرم. از طرفى من به عنوان یک نیروى حزب الله از امام خمینى(ره) عشقى در دل داشتم که نیاز بیشترى به شناخت راه و مکتب او داشت. قبل از دوران اسارت فقط عشق به امام خمینى در دل من بود. که بعد از دوران اسارت کوشیدم راجع به شخصیت حضرت امام خمینى تحقیق کنم. قبل از دوران اسارت و زندان از وجود این پیر بزرگ قائد اعظم رحمه الله علیه ما نیرو مى گرفتیم و همین بود که ما در جنگ ایران با عراق شهداى لبنانى داشتیم. البته ما در زندان هم تلاش بسیار کردیم که خط مشى حزب الله و دیدگاه واقعى اسلام و امام خمینى به عنوان ولى فقیه مسلمین جهان نسبت به زن و فعالیتهاى او بازگو کنیم که خوشبختانه در اغلب موارد به تغییر عقیده مى انجامید.

ـ اگر ممکن است در این مورد بیشتر توضیح بفرمایید.
ـ کار ما در وهله اول, شناخت خط مشى حزب الله به معناى کامل بود. و بعد وارد مسائل مى شدیم. چارچوب اسلام و قوانین آن را نسبت به آزادى زن عنوان مى کردیم. و اکثرا این را ثابت مى کردیم که غرب و قوانین آن زن را به اسارت مى کشاند در حالى که قوانین اسلام واقعى, آزادى را به ارمغان مىآورد. البته گفتنى است کمیته اى از طرف سازمان حزب الله وجود دارد که این زنان را بعد از آزادى حمایت و هدایت مى کند و نسبت به آموزش تئورى و عملى براى آنها فراهم مى کند و این است که این اعتقادات تا عمق وجود آنها مى رود و آنها اکنون همه چیز را با جان و دل مى پذیرند و این خود باعث تغییر نگرش اساسى نسبت به امور زنان در جامعه لبنان شده است.

ـ چه تغییر نگرشى نسبت به زنان در گذشته لبنان و اکنون مى بینید؟
ـ قبلا در لبنان زنان فقط در خانه بودند و فعالیتى در بیرون از خانه نداشتند.
که این در واقع توطئه غرب بود که بیش از نیمى از جمعیت را فلج کند. اما پشتیبانى حضرت امام خمینى از فعالیت زنان در خارج از خانه اثرات خوبى در جامعه لبنان داشت. تشکیل احزاب زنان و انجمنهاى زنان باعث فعالیت و تشکلهایى شد که خوشبختانه روز به روز پیشرفت مى کند و این برمى گردد به پشتیبانى فکرى حضرت امام خمینى رضوان الله علیه.
یعنى با شناخت از افکار این مرد بزرگ, جامعه لبنان تغییرات شگرفى داشت. همان طور که گفتم سابقا, امام فقط به عنوان یک عشق در قلب ما بود و ما فقط مى شنیدیم که در ایران مردى انقلاب کرد و نظام شاهنشاهى را از بین برد و بلافاصله این سوال در ذهن خود من به وجود آمد که این انقلابى که به رهبرى مردى بزرگ و توانا صورت گرفت و اهداف و آمالى زیبا داشت, چرا هنوز آمریکا و اسرائیل (فلسطین اشغالى) در آنجا سفارتخانه دارند اما مدت زیادى نگذشته بود که صداقت انقلاب اسلامى ایران براى ما بیش از پیش مسجل شد چرا که خیلى سریع و با دقت سفارتخانه هاى آمریکا و اسرائیل در ایران تسخیر شد و به تعطیلى این لانه هاى جاسوسى انجامید. و امیدوارم که ادامه این حرکت به برچیدن نظام صهیونیستى اسرائیل بیانجامد. و این بستگى به کوشش ما, مخصوصا در جنوب لبنان و مقاومت اسلامى در سراسر لبنان دارد.

ـ از جنوب لبنان گفتید. ما با خانواده شهداى چند روزه اخیر (پنج شهید مین گذارى) دیدار داشتیم. خانواده و همسران این شهدا, شهادت را باور دارند و با تمام وجود آمادگى دارند. در این خصوص از زنان لبنانى برایمان بیشتر بگویید.
ـ شهادت در اینجا مسإله اى جاافتاده است و مرگى زیبا و دلنشین و اتصال با جانان است.
شهادت در این سرزمین به معناى خون و فداکارى است و خواهران و مادران و همسران شهدا غیر از این معنایى براى شهادت ندارند که بگویند. البته ما به زنان ایرانى اقتدا مى کنیم. زنانى که در طول جنگ تحمیلى ایران فرزندانشان را براى جنگ با متجاوز تشویق کردند. و اینها براى ما الگو بود. زنان مسلمان ایرانى براى ما الگو هستند که توانستند براى اعتلاى فرهنگ اسلامى از فرزند و همسر و برادر خویش چشم بپوشند و انقلاب اسلامى را به گفته رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى رحمه الله علیه به پیروزى برسانند.
ـ چرا شما بعد از اسارت, خاطرات خود را منتشر نکردید؟
ـ در لبنان زنانى که از زندان و از بند اسارت آزاد مى شوند در معرض دستگیرى دوم هستند و با تهدید آزاد مى شوند و من بعد از آزادى در منطقه خودم کاملا تحت نظر بودم و امکان فعالیت به آن شکل را نداشتم. اما با آمدن به بیروت در ((هیإت النسإ حزب الله)) فعالیت خود را آغاز کردم. البته من بعد از آزادى ساکت ننشستم, به ریاست جمهورى رفتم و گزارشى از وضعیت 45 زن زندانى و اسیر اسرائیلیها دادم.
من از وضعیت آنها که متإسفانه اکثرشان قسمتهایى از اعصاب بدنشان را بر اثر وصل برق از دست داده و نیمه فلج هستند و همچنین مسائل و شکنجه هاى خاصى که روحیه یک زن را مىآزارد براى آقاى رئیس جمهور گفتم. اما جواب آنها این بود که ما مگر زندانى زن هم داریم و این دل ما را بیشتر به درد آورد که چه شکنجه هایى را هر روز زنان اسیر متحمل مى شوند, اما برخى نمى دانند که حتى ما اسیر و زندانى زن داریم یا نه! در حالى که هر روز را اگر بخواهم براى شما بگویم یک داستان است.

ـ یکى از آن روزها را بگویید.
ـ یادم مىآید که روز پنجشنبه ساعت 8 صبح بود که مرا براى بازجویى و تخلیه اطلاعات بردند. ابتدا به من گفتند که شما باید حالت رکوع یا سجود داشته باشید و بعد با باتوم به جان من افتادند و زدند. آنها قصد توهین را داشتند. بعد دستانم را بستند و مرا مجبور کردند که به حالت سجود با دستان بسته از صندلى پایین و بالا بروم. بعد از آن به تن من برق وصل کردند و بعد از آن ما را تهدید کردند که اگر اعتراف نکنى به شما تجاوز خواهیم کرد و من در جواب به آنها گفتم که شما فکر مى کنید که رفتار شما تجاوز نیست؟ ولى در دل مى گفتم خدایا خودت کمک کن. آخرین حربه آنها براى هر زن مسلمانى این مورد است و اگر آنها بخواهند این توهین را بکنند بالاخره هیچ زنى طاقت نخواهد آورد و حتما اعتراف مى کند و آنجا من خدا را دوباره دیدم. و وجود او را حس کردم و خدا جواب من را داد. چرا که آنها عقیده شان عوض شد و مرا زیر باران شدید گذاشتند.
از ساعت 6 تا 8 شب زیر باران بودم و هوا بسیار سرد بود و من از سرما داشتم یخ مى زدم.
اما آنها این بار بلافاصله پس از قطع باران به تن من آب جوش پاشیدند, اما باز هم به حول و قوه الهى من صبورى کردم و حرفى نزدم.
این یک روز از روزهایى بود که در اسارت آن از خدا بى خبران بودم.

ـ فعالیت کنونى و برنامه آینده شما چیست؟
ـ من اکنون در هیإت (نسائیه) حزب الله مشغول هستم. فعالیتهاى این هیإت, فعالیتهاى فرهنگى براى بالا بردن بینش فرهنگى زنان است و همچنین فعالیتهاى اجتماعى و تبلیغاتى, دیدار و پشتیبانى از خانواده شهدا است. اما برنامه من براى آینده این است که به روستاى خودم برگردم و در آن منطقه کار و فعالیت فرهنگى داشته باشم. و اکنون زمینه این فعالیت را با مناسبتهاى ویژه و برنامه هاى متعددى که به این مناسبتها برگزار مى گردد فراهم آورده ام.

ـ پیام شما به زنان ایرانى و انتظارى که شما از جمهورى اسلامى ایران دارید؟
ـ امید همه زنان مسلمان عالم, زنان ایرانى هستند و پیام من این است که زن مسلمان ایرانى راهش را ادامه دهد. ما در ابتداى راه هستیم و نیاز به پشتیبانى و حمایت بیشترى از جانب زنان ایران و نظام جمهورى اسلامى ایران داریم چرا که ما مسوولیت زیادى داریم و تا برپایى جمهورى اسلامى در لبنان و در مقابله و رویارویى با رژیم اشغالگر قدس, هر چه بیشتر نیاز به پشتیبانى ایران داریم. و با تمام وجودم مى گویم که ما هر چه داریم از ایران داریم. ایران اسلامى چگونه زیستن را به ما یاد داد.