روشهاى تربیت و تهذیب
((قسمت پنجم))
نگاه به رفتار دیگران, بهره گیرى از انتقادهاى دیگران

سیدمهدى موسوىکاشمرى

 

 

در قسمتهاى پیش, به چند مورد از روشهایى که در امر تربیت نفس و خودسازى به کار مىآیند پرداختیم و در این قسمت, به دو مورد دیگر از آنها مى پردازیم و با آن بحث را در این قسمت به پایان مى بریم.
4ـ نگاه به رفتار دیگران در رنگ و دقت در کارهایى که از دیگران سر مى زند اگر از روى خودخواهى و عیب جویى و براى سرزنش آنها صورت بگیرد امرى مذموم و ناپسند است و ثمره اى جز فساد و فراموشى از خود ندارد.
امیر مومنان مى فرماید: ((فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیر فى الظلمات و ارتبک فى الهلکات و مدت به شیاطینه فى طغیانه)). آن کس که از روى اصلاح نفس, سر باز زند و به عیوب دیگران و به غیر خود مشغول شود در تاریکیهاى گمراهى, سرگردان گشته و در هلاکتها واقع خواهد شد و شیطانهاى گمراه کننده اش او را به سرکشى خواهند کشاند.(1) در یک روایت معتبر, امام باقر علیه السلام فرمود: ((ان اقرب ما یکون العبد الى الکفر ان یواخى الرجل الرجل على الدین فیحصى علیه عثراته و زلاته لیعنفه بها یوماما)). نزدیکترین حالت انسان به کفر این است که شخصى با دیگرى پیمان برادرى دینى ببندد, سپس لغزشها و عیوب او را در نظر بگیرد تا روزى او را بدانها سرزنش کند و بىآبرو سازد.(2) باز در حدیث دیگرى امام صادق علیه السلام از رسول خدا(ص) نقل مى کنند که آن حضرت فرمود: ((من اذاع فاحشه کان کمبتدئها و من عیر مومنا بشى لم یمت حتى یرتکبه)). کسى که فعل زشت دیگرى را که از مردم پوشیده است افشا کند مانند آغازگر آن است و هر کس مومنى را به کارى یا صفتى سرزنش کند نمى میرد تا این که خود بدان گرفتار گردد.(3) امام راحل(ره) در این باره مى گویند: ((هیچ عیبى بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد و با آنکه مجموعه عیوب است به عیوب دیگران بپردازد)).(4) و اما اگر این عمل, به خاطر درس گرفتن و آموختن باشد خوب و پسندیده است, زیرا انسان از آنجا که حب ذات دارد, به صفات و شوونات خود نیز علاقه مند است و لذا ممکن است شخصى داراى صفاتى ناروا و زشت باشد ولى در عین حال خود به ناپسند بودن و قباحت آن چندان توجهى نداشته باشد ـ و به همین خاطر, نوع انسانها وقتى در برابر آینه قرار گیرند, از نقاط زشت صورت خود غافل اند خود را زیبا و از افراد خوش قیافه خیال مى کنند. هر چند این گونه نباشند ـ ولى همین صفت و یا کار را وقتى از دیگرى مشاهده کند, به خوبى متوجه عیب و قباحت آن مى شود.
قرآن کریم در آیات مختلف, بدین حقیقت اشاره فرموده است, چنان که نسبت به شیوه و رفتار منافقان مى فرماید: ((و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون)).
هر گاه بدانان گفته مى شود که در زمین فساد به پا نکنید مى گویند ما مردمانى اصلاح طلب هستیم.(5) و نیز در چندین مورد در خصوص عملکرد کفار مى فرماید: ((... و زین لهم الشیطان اعمالهم ...)) شیطان کارهایشان را در نظرشان زیبا جلوه داد.(6) بنابراین, اگر نگاه انسان به شیوه زندگى و عمل دیگران از این دیدگاه صورت پذیرد که چون این نحوه رفتار در نظر او ناروا و مذموم جلوه گر شده و او آزاد از علایق نفسانى و حب ذات به زشتى و ناپسند بودن آن واقف گردیده است و باید بکوشد که او بدان صفت و یا عمل دچار نگردد نه تنها چنین کارى نکوهیده نیست و نه تنها فسادى بر آن بار نخواهد گشت بلکه خود از عوامل تربیت نفس و پى بردن به زشتیهاى اخلاقى براى ترک آنهاست.
فرق این بحث با قبل آن, در این است که در بحث پیش, نحوه رفتار دیگرى با شخص, میزان داورى قرار مى گرفت تا بر اساس آن همان گونه رفتار را با او در پیش گرفته و عمل کند ولى در این گفتار, رفتارها و صفات به طور عموم مطرح اند و به نحوه عملکرد دیگران با او محدود نمى گردد و این شیوه, اساسا ملاکى است براى تشخیص هر صفت و کار ناسره و مذموم چه در ارتباط با او باشد و چه نباشد.
شیخ اجل سعدى مى گوید: ((لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟ گفت: از بى ادبان.
هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد, از فعل آن پرهیز کردم.))(7) طبق روایتى از امام عسکرى علیه السلام, آن حضرت فرمود: ((براى ادب کردن و تربیت نفست همین بس است که از آن چه از دیگران در نظرت ناپسند مىآید, دورى گزینى.))(8) مثلا ممکن است مردى مشاهده کند که شخصى نسبت به همسر خود از خویش محبت نشان نمى دهد و با بهانه گیریهاى بى مورد زندگى را بر خود و خانواده اش سخت و غیر قابل تحمل ساخته است و به جاى این که کانون زندگى اش را گرم و باصفا نگه داشته و با اخلاق خوش و تحمل و صبر, گذران عمر را به زن و فرزند خود گوارا و شیرین سازد, به گونه اى با آنها سخن مى گوید و عمل مى کند و رفتارى از خود نشان مى دهد که دنیا را در نظر آنها تیره و تار مى کند و امید به زندگى را در جان آنها مى کشد و خود را به خسارت و زیانکارى در دنیا و آخرت مبتلا مى کند.
هر انسان عاقل و اندیشمندى ممکن است با دیدن این رفتار در خود احساس ناخرسندى و تنفر کند و زشتى آن را به درستى درک کند.
چنین شخصى, اگر داراى این صفت و شیوه باشد و بخواهد در صدد اصلاح خود باشد به خوبى مى تواند به عیب نفس خویش واقف شود و در پى رفع آن باشد.
همچنان که ممکن است خانمى در محیط زندگى نسبت به وظایفش در مقابل شوهر و فرزندان خود سستى نشان دهد و با بهانه گیریهاى بیجا و به رخ کشیدن زندگى و وضع فلان همکار شوهر و یا خویشان و همسایگان و با چشم و هم چشمیهاى خود و انتظارهاى فوق تحمل همسر, راحتى و آسایش روحى و جسمى را از کانون خانواده اش سلب کرده و چند روزه عمر را که باید با تفاهم و همکارى و قناعت و اعصاب و فکر آرام سپرى گردد, به معرکه بگومگوهاى ملالآور و درهم شکننده و میدان مشاجره و جنگ و نزاعهاى لفظى و خانمان سوز, تبدیل کند, و در عین حال, خود از زشتى کار خویش بى خبر باشد و خود را با این گونه عملکرد, صاحب حق نیز بداند, ولى با توجه و مشاهده وضعیت اسف بار برخى خانواده ها که در اثر رفتار مشابه آنچه او بدان مبتلاست, همواره در آتش اختلاف و درگیرى و فشارهاى روانى و عصبى و احیانا گناهان و جرایمى که شوهر به خاطر تإمین خواسته هاى نامشروع و زیاده طلبیهاى همسر خود مرتکب مى شود, مى سوزند, به خود مىآید و به بدى و ناشایست بودن اخلاق خویش اذعان مى کند و اگر انسان عاقلى باشد در اصلاح آن مى کوشد و به فرموده امام عسکرى علیه السلام, همین امر براى تربیت و تإدیب او کافى است.
البته, براى تشخیص صحیح و مطابق با واقع صفات منفى و ناروا بودن رفتار و عمل دیگران توجه به دو امر اساسى ضرور است تا قضاوت شخص در این باره دچار انحراف و کج اندیشى نگردد:
1ـ این نگاه, نباید از روى محبت شدید و علاقه مفرط باشد. زیرا عشق و دوستى موجب مى شود که فعالیت ذهن و فکر, محدود و هدایت شده گردد و اندیشه و عقل تحت الشعاع محبت و در دایره حاکمیت آن قرار گیرد. و لذا چشم را از دیدن زشتیهاى محبوب کور, و گوش را از شنیدن حقایق تلخ و ناروا در باره او کر مى کند.
سعدى شیرازى مى گوید: ((حسن میمندى را گفتند: سلطان محمود چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکى بدیع جهانى اند, چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان میل و محبتى ندارد چنان که با ایاز, که حسن زیادتى ندارد؟ گفت: هر چه به دل فرو آید در دیده نکو نماید.
هر که سلطان مرید او باشد گر همه بد کند نکو باشد.
اگر به چشم ارادت نظر کنى در دیو فرشته ایت نماید به چشم کروبى.(9) این محبوب, گاهى شخص است و گاهى گروه خاصى است که او بدان تعلق دارد و زمانى هم محیط خاص و یا شى معینى است.
قرآن کریم, در دو جا این گونه مى فرماید:
((کل حزب بما لدیهم فرحون)) هر گروهى بدان چه در نزد آنهاست خوشنودند.(10) این آیه کریمه, به تإثیر تعیین کننده وابستگى و تمایل به حزبى خاص در جهت هدایت و سوق دادن فکر و اندیشه به سوى پذیرش هر آنچه از ناحیه آن گروه عرضه مى گردد ـ خواه آن داده ها حق باشند و یا باطل ـ اشاره دارد.
2ـ همچنان که براى رسیدن به قضاوتى واقع گرایانه نسبت به کارها و حوادث, نباید نظر بدان از روى محبت باشد. نگاه از روى دشمنى و عناد نیز مسیر فکر و داورى را منحرف کرده و دیده شخص را از دریافت حقیقت و واقع, باز مى دارد. و چه بسا صفات خوب در نظرش بد آید و کار پسندیده و یا حادثه اى خوشگوار در دیدگاه او ناپسند و یا تلخ جلوه گر شود.
امیر مومنان(ع) مى فرمایند: ((اذا إقبلت الدنیا على قوم إعارتهم محاسن غیرهم و اذا إدبرت عنهم سلبتهم محاسن إنفسهم)). هر گاه دنیا به کسانى روى آورد نیکوییها و کارهاى خوب دیگران را هم بدانان نسبت دهند و زمانى که بدانان پشت کرده و مردم از آنها رویگردان شدند, خوبیهاى خود آنها را نیز نادیده مى انگارند و کمالات آنها را از یاد مى برند.(11) و به قول سعدى:
کسى به دیده انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبى
و نیز:
وان که را پادشه بیندازد
کسش از خیل خانه ننوازد
بنابراین, دید واقع بینانه آن است که شخص ناظر بر کنار از حب و بغض, و جداى از محبت و یا عناد مفرط, عمل دیگرى و یا قضیه اى خاص را بنگرد و آن گاه به قضاوت و داورى بنشیند.
5ـ بهره گیرى از انتقادهاى دیگران در همین راستاست که در تعلیمات تربیتى اسلام و در مکتب انسان پرور اهل بیت عصمت(علیهم السلام) توصیه گردیده که انسانها براى دریافت عیبهاى نفسانى خود و پى بردن بدانها از قضاوت دیگران در باره خود بهره گیرند و از آن با تمام وجود استقبال کنند.
همان دیگرانى که به دور از حاکمیت حب ذات و عشق به نفس, با واقع نگرى نقصها و کمبودهاى وجودى ما را درمى یابند و خیرخواهانه به ما بازگو مى کنند.
این موضوع, گرچه خود از شاخه ها و فروع عنوان قبلى به حساب مىآید و در حقیقت ریشه در همان اصل دارد ولى به خاطر اهمیت و نقش حساس آن در ردیابى عیبهاى نفسانى و کشف آنها و تإثیر کم نظیر آن در جهت تربیت و اصلاح اخلاق, به عنوان روشى مستقل مطرح گردید.
بسیارى از مردم از ثناگویى و تعریف و تمجید دیگران از خود, خشنود مى شوند و آنان را بهترین دوست خود به حساب مىآورند و از انتقاد و بازگو کردن عیبهاى خود از ناحیه آنها به خشم مىآیند و حتى برخى افراد از شنیدن کوچکترین نقص کار و زشتى رفتارشان مضطرب مى گردند و تحمل پذیرش آن را در خود نمى بینند و چنین کسان را دشمن خود تلقى کرده و به آنها به دیده کسى که مى خواهد موقعیت آنان را به خطر اندازد و یا شخصیت آنها را زیر سوال برد و از چشم مردم ساقط کند مى نگرند و در برابرشان موضع گرفته و به توطئه علیه آنها مى پردازند. در صورتى که این گونه افراد, باید بدانند که با وجود این مرض روحى و این خصیصه شیطانى, براى همیشه همچنان ناقص و معیوب خواهند ماند و هیچ گاه به کمالات انسانى نخواهند رسید و خیال کمال, که در اثر چاپلوسى و تمجیدهاى نابجاى دیگران در صحنه روح آنها ایجاد گردیده, نه تنها آنان را به کمال واقعى نزدیک نکرده و نه تنها فضیلتى را در وجودشان به وجود نمىآورد که در برخى موارد آنها را سالها و فرسنگها از دستیابى بدان دورتر کرده و خمیرمایه جانشان را از اتصاف بدان بیگانه تر کرده است. و لذا, در روایات بسیارى از گوش دادن به تعریفهاى بیجا و چاپلوسیهاى گمراه کننده نهى گردیده و از این عمل مذمت شده است.
در روایتى نبى اکرم(ص) فرمودند: ((إحثوا فى وجوه المداحین التراب)) بر چهره ستایشگران چاپلوس خاک بریزید.(12) در حدیث دیگرى از على(ع) آمده است:
((رب مفتون بحسن القول فیه)).
چه بسا انسانى که در اثر مدح و ثناى دیگران نسبت به او فریب خورده و در فتنه گمراهى واقع شده است.(13) باز امیرالمومنین(ع) در خطبه اى در جواب از مردى از اصحاب خود که به ستایش از او پرداخته بود فرمود: ((... و ان من إسخف حالات الولاه عند صالح الناس ان یظن بهم حب الفخر و یوضع امرهم على الکبر و قد کرهت ان یکون جال فى ظنکم إنى احب الاطرإ و استماع الثنإ و لست ـ بحمدالله ـ کذلک.)) از پست ترین حالات حکمرانان نزد مردمان فرهیخته و صالح آن است که گمان حب فخر و خودستایى در باره آنان برده شود و کارهاى آنان حمل بر کبر و خودبزرگ بینى گردد و من دوست ندارم شما خیال کنید که من ستایشگرى شما را در باره خود دوست دارم و از شنیدن مدح و ثنا لذت مى برم. و من ـ با سپاس الهى ـ این گونه نیستم.(14) امام راحل(ره) در یک سخنرانى در جمع نمایندگان مجلس شوراى اسلامى که پس از سخنان تحسین برانگیز جناب آقاى فخرالدین حجازى که در ستایش از ایشان ایراد کرد فرمودند: ((من خوف دارم مطالبى که آقاى حجازى در باره من فرمودند باورم بیاید و با فرمایشهاى ایشان و امثال ایشان براى من غرور و انحطاطى پیش بیاید. من از غرور به خداى تبارک و تعالى پناه مى برم. اگر براى خودم نسبت به سایر انسانها مرتبتى قایل باشم, این انحطاط فکرى و روحى است.
من در عین حال که از آقاى حجازى تقدیر مى کنم که ناطق برومند و متعهدى است; گله مى کنم که در حضور من مسایلى را که ممکن است باورم بیاید بیان کردند.(15) شیوه بزرگان بر این بوده است که از انتقادهاى دیگران نسبت به خود بیشتر استقبال مى کرده اند تا ستایشگرى و مدح گویى آنان. و این خود نشان عظمت و قدرت روحى آنان و رمز موفقیت و پیشروى آنها به سوى اهداف بلند است.
در حدیثى امام صادق علیه السلام, در مقام معرفى بهترین دوستان این گونه مى فرمایند:
((إحب اخوانى الى من إهدى الى عیوبى)).
محبوبترین برادرانم پیش من, آن کسى است که عیبهاى مرا به من بازگو مى کند.(16) در این حدیث شریف چند نکته قابل دقت است:

1ـ امام علیه السلام, در عین حالى که خود معصوم است و از عیوب و نقایص اخلاقى که نیاز به تذکر دیگران داشته باشد بر کنار است, با گفتن این جمله در ذهنیت اصحاب خود القا مى کند که آنان فکر نکنند امام آنان دوست دارد از او تعریف و تمجید شود و هر کس چاپلوسى و تملق بیشتر داشته باشد, نزد امام مقرب تر است. و نیز تعلیم و تربیت اصحاب خود که آنان نیز باید این گونه باشند و از ستایش دیگران دلشاد و از انتقادهاى خیرخواهانه آنان دلمرده و غمگین نگردند. و این از شیوه هاى تعلیم و تربیت آن معصومان علیهم السلام است که براى تإثیر بیشتر راهنماییهاى اخلاقى در جان پیروان خود و تعمیق بیشتر آن, از خود شروع مى کردند.
گرچه در واقع, براى خود آنان موردى نداشته باشد.
2ـ حضرت در این بیان نورانى خود, انتقادکننده را بهترین و محبوب ترین برادر خود مى دانند و بخصوص گزینش عنوان برادر, خود گویاى این حقیقت است که با گوینده عیب نفسانى, نباید برخوردى خصمانه داشت و او را دشمن خود انگاشت بلکه باید به او به چشم یک دوست بلکه به دیده عزیزترین برادر نگریست و از او با تمام وجود استقبال کرد.
3ـ انتخاب کلمه ((اهدى)), که به معناى هدیه دادن است بسیار زیبا و جالب توجه است زیرا اولا: بیانگر این حقیقت است که بازگو کردن عیب دیگرى به او ـ البته در صورتى که همراه با شرایط آن, که فعلا جاى بحث آن نیست باشد ـ خود بهترین خدمت به او شمرده مى شود.
و ثانیا: توجه به معناى هدیه نشان مى دهد که لازم است چیز داده شده, هم از نظر دهنده آن و هم از دیدگاه هدیه شونده داراى ارزش بوده و مفید باشد و لذا بازگو کردن یک عیب در صورتى به هدیه بودن توصیف مى گردد که هم تذکر دهنده آن, قصد سازنده داشته باشد و هم دارنده آن. بدین منظور آن را دریافت و سپس عمل کند و اما در صورتى که گوینده به قصد تخریب و سرزنش, آن را به او اظهار کند و یا واجد آن از تذکر دیگرى به خشم آید و یا حداقل آن را به کار نبندد عنوان هدیه نخواهد داشت زیرا در صورت نخست, نتیجه آن تخریب و در صورت دوم هم بهره اى به حال او نخواهد داشت و در هر دو حالت چنین کارى داراى ارزش نبوده و به هدیه موصوف نمى گردد.
و او همچنان که در مقابل اعطاى هدیه از دهنده آن سپاسگزارى مى کند, از نظر اخلاقى باید از انتقادکننده و تذکردهنده عیب خود تشکر و قدردانى کند.
امیر مومنان در دنباله یکى از سخنان خود که در پیش اشاره شد, مى فرمایند:
((و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قیل لى و لا التماس اعظام لنفسى فانه من استثقل الحق ان یقال له إو العدل إن یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه)). گمان مبرید که اگر سخن حقى را به من بگویید شنیدن آن بر من دشوار است و یا اینکه در پى آن باشم که خود را برتر از دیگران به حساب آورم و خود بزرگ بین باشم. پس به درستى که آن کس که شنیدن کلام حق بر او سنگین بوده و راه درست و عدالت گونه اى که بدو عرضه و پیشنهاد گردد بر او سخت باشد, عمل به حق عدالت بر او دشوارتر خواهد بود.(17) معمولا کسانى خود را از انتقاد دیگران و راهنماییهاى آنان بى نیاز مى دانند و از شنیدن عیبهاى اخلاقى خود به خشم مىآیند که خود را کامل مى انگارند و نقصى در خود نمى بینند در حالى که این خود بزرگترین عیب است.
امام راحل(ره) مى گویند: ((هیچ فردى نمى تواند ادعا کند من نقص, هیچ ندارم. اگر کسى ادعا کرد این را, بزرگترین نقصش همین ادعاست)).(18) بنابراین, از روشهاى مهم و بسیار کارآمد براى تربیت و اصلاح نفس, توجه کردن به انتقادهاى دیگران و حتى سپردن و توصیه به انسانهاى خیراندیش و عاقل براى ردیابى عیوب نفسانى خود و بازگو کردن و یادآورى آنها و سپس اقدام در جهت اصلاح آن, محسوب مى گردد.
با این قسمت, بحث را در این قسمت به پایان مى بریم و در آینده گفتار خود را پیرامون روشهاى دیگرسازى ادامه خواهیم داد.
ان شإالله.
پى نوشت ها
1ـ نهج البلاغه, صبحى الصالح, ص221, خطبه 157.
2ـ اصول کافى, ج2, ص355, باب من طلب عثرات المومنین ...
3ـ همان, ص356, باب, التعییر.
4ـ کلمات قصار امام خمینى(ره), ص81.
5ـ سوره بقره, آیه11.
6ـ سوره نمل, آیه 24, عنکبوت, آیه 38, انفال, آیه 48.
7ـ گلستان سعدى, در اخلاق درویشان, حکایت 21.
8ـ منتهى الامال, ص407, روایت دوازدهم, با تغییرى در عبارت.
9ـ گلستان سعدى, ص143.
10ـ سوره مومنون, آیه 53, روم, آیه 32.
11ـ نهج البلاغه, حکمت شماره 8.
12ـ سفینه البحار, ج2, ص528.
13ـ همان.
14ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, ص686, خطبه 207.
15ـ کوثر, مجموعه خلاصه بیانات امام خمینى(ره), ج2, ص24.
16ـ سفینه البحار, ج2, ص295.
17ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, ص687, خطبه 207.
18ـ کلمات قصار امام خمینى(ره), ص81.