ام سلمه, مادر مسلمانان
((قسمت اول))

سیدمهدى علیزاده موسوى

 

 

هند یا ام سلمه, یکـى از زنانـى است که در طـول تاریخ بلند اسلام, جایگاه ویژه اى را به خـود اختصاص داده است و در ردیف زنان بـرجسته اسلام قرار دارد. وى همسـر پیامبر گرامـى اسلام(ص) بـود و در عقل و درایت و زیبایى, زبانزد خاص و عام شده بـود. علاقه وافر ام سلمه به خاندان پیامبر(ص) بسیار معروف است و بـى شک فرازهاى مختلف زندگیش براى زنان مسلمان, درسى آموزنده مى باشد. از ایـن رو, براى آشنایى زنان مسلمان با شخصیت و خصـوصیات اخلاقى ایـن بانوى بزرگ اسلام, در چند شماره, نگـاهـى گذرا به زنـدگـى سـراسـر پنـد و انـدرز او مـى افکنیم.
نسب ام سلمه نام ام سلمه, هنـد و دختـر امیه بن مغیره بن عبـدالله بن عمر بـن فحزوم بود. مادرش عاتکه دختـر عامـر بـن ربیعه بود و شـوهـر اولـش ابـوسلمه عبـدالله بـن عبدالاسد فحزومى نام داشت. وى از شـوهر اولـش: سلمه, عمر, دره و زینب را به دنیـا آورد و پـس از شهادت ابـى سلمه بـا پیـامبـر(ص) ازدواج نمــود.
ام سلمه در قرآن نام و یاد بسیارى از افراد در قرآن ذکر شـده که برخـى از آنان افتخار را براى خـود جاودانه کرده اند و برخـى دیگر نامشان در ردیف بـدکاران و ستمگران, ماندگار شده است. در ایـن میان, ام سلمه بانـویى است که آیاتى چند در مـورد او نازل شـده است و مفسـران در شإن نزول بـرخـى از آیات, به او اشـاره نموده اند:
1ـ بـرخـى از مفسـران قـرآن بـر ایـن عقیـده انـد که آیه شــریفه:
((هل جزإ الاحسان الا الاحسان)) (الرحمـن60/) ((آیا پاداش نیکـویـى, جز نیکـى است؟ )) در مورد ام سلمه, نازل شده است.
2ـ روزى ام سلمه از پیامبر گرامـى اسلام(ص) پـرسیـد: اى پیامبـر خـدا! چـرا نام مردان در جریان هجرت, ذکر شده است, اما به زنان اشاره اى نشده است؟ خـداوند در پـاسخ او, ایـن آیه را بـر پیـامبـرش فـرو فـرستـاد:
((فـاستجـاب لهم ربهم انـى لا اضیع عمل عامل منکـم مـن ذکـر او انثـى)) (آل عمران195/) ((خداوند دعاى آنان را اجابت کرد که مـن هرگز عمل عمل کننده اى را ـ خـواه مرد باشد یا زن ـ ضایع نمى کنـم.)) 3ـ ام سلمه بیشتر لباس سفیدى مى پـوشید که دو بند در پشت آن قرار داشت و آویزان مـى شـد. عایشه با تمسخر به حفصه همسر دیگـر پیامبـر(ص), مـى گفت: نگاه کـن, آنچه در پشت ام سلمه آویزان است, هماننـد زبان سگ مـى باشـد و گفته اند آن دو نفر, ام سلمه را به سبب کـوتاهـى قـدش مسخره مى کردند. از این رو آیه نازل شد که:
((یا ایها الذیـن آمنوا لا یسخر قوم مـن قـوم عسى ان یکـونوا خیرا منهم, و لا نسإ مـن نسإ عسـى إن یکـن خیـرا منهن.)) (حجـرات11/) ((اى کسانـى که ایمان آوردید, گروهـى از شما, گروه دیگر را مسخره نکند; چه بسا از آنها بهتر باشنـد و هیچ یک از زنان, زنان دیگـر را مسخـره نکنـد, چـرا که شـایـد, آن زنـان, از مسخـره کننـدگان بهتـر بـاشنـد.)) ام سلمه, حافظ سنت پیامبـر(ص) ام سلمه یکـى از راویان احادیث پیامبـر(ص) شمرده مـى شـود و بسیارى از علمإ علـم رجال, همچـون برقـى و شیخ طـوسـى, او را در ردیف راویان احادیث پیامبر(ص) قرار داده اند. وى از پیامبر(ص), فاطمه زهرا(س) و ابـى سلمه, روایاتى را نقل مى کند. گروه بسیارى از صحـابه و تـابعیـن نیز از وى احـادیثـى را نقل کـرده اند.
بـى شک چنیـن مقامى براى ام سلمه, بسیار افتخارآمیز است و او را در میان همسران پیـامبـر(ص) ممتـاز مـى کنـد. تعداد احـادیث وى به 378 حـدیث مـى رسد.
وى از جمله راویانـى است که ایـن سخـن پیامبـر(ص) را نقل کرده است: ((مـن کنت مولاه فعلى مولاه)) ((هر کس که مـن مولاى او هستم, على مولاى اوست.)) همچنین او در زمره راویانـى قرار دارد که حـدیث مربـوط به آیه تطهیر که در مـورد اهل بیت پیامبـر(ص) نازل شده است را نقل مـى کنـد. وى ناقل حـدیث ثقلیـن نیز مـى باشـد:
((گویا مى بینـم که خوانده مى شوم و باید بروم, مـن در میان شما دو شىء گرانبها را مـى گذارم که یکـى از دیگـرى بزرگتـر است: کتاب خـدا که ریسمانـى است که از آسمان به سـوى زمیـن کشیده شـده است و اهل بیتـم را. مراقب باشید که از آن دو تخلف نکنید.)) در خانه ابى سلمه خانواده ابـى سلمه, از معدود خانـواده هایى بـود که بر پایه مهر و وفادارى بنا شده بـود و شادمانى و سرور, در و دیـوار گلى آن را مزیـن نموده بود. ابـى سلمه و ام سلمه, عمـوزادگان یکدیگر بـودند و تفاهـم و همکارى خانوادگى بر خانواده کوچک آنان سایه افکنده بـود. هنگامى که پیامبر(ص) در اوج خفقان و آزار و اذیت قریش, دعوت خود را آغاز کرد, ابوسلمه, از نخستیـن افرادى بـود که به نداى روح بخـش اسلام, پاسخ داد و على رغم تهدیدها و آزار بى حد مشرکین, دیـن اسلام را پذیرفت. سپس همسرش نیز دیباى مقدس اسلام را به تـن کرد و خانـواده کـوچکشـان, جزو نخستیـن خـانـواده هایـى بـود که اسلام را پذیـرفتنـد.
هنگامى که آزار و اذیت قریش, افزایـش یافت, پیامبر(ص) دستـور هجرت به حبشه را صادر فرمـود. در این میان ابـوسلمه و خانـواده اش در جمع نخستین گروه مهاجریـن قرار داشتند.
مهاجرینـى که دیار اجداد خـود را با تمام دلبستگیها رها مـى کردند و براى دفاع از مرزهاى عقیده و ایمان خود, راه سخت هجرت را بر خـود هموار مـى نمـودنـد. در حبشه خانـواده ابـى سلمه در کنار سایر مسلمانان و در سایه عدل و داد پادشاه آن دیار, آزادانه به انجام فرایض مى پرداختند و در همیـن دوران بود که تولد دخترى به نام ((سلمه)), امیـد و روح تـازه اى در کـالبـد خسته ایـن زوج جـوان دمیـد.
در حبشه, اخبار خـوشحال کننـده اى از مکه مـى رسیـد. اخبارى که حکایت از تغییـر مـوضع قـریـش نسبت به اسلام و مسلمـانان داشت. ایـن اخبـار سبب شـد ابـى سلمه و خانـواده اش که عشق به پیامبر و وطـن, قلبشان را لبریز کرده بـود, به سـوى مکه حـرکت کنند. اما هنگامـى که به مکه رسیـدند, دریافتنـد که تمامـى ایـن اخبار, دروغى بیـش نبـوده است و مشرکیـن نه تنها با مسلمانان مهربان نشـده انـد که بر آزار و اذیت خـود نیز افزوده اند. ابـوسلمه براى نجات از ستـم مشرکیـن مکه, به خانه بزرگ مکه ـ ابوطالب ـ پناه بـرد و ابـوطالب نیز با تمام وجـود, از او در برابر مشرکین دفاع کرد. آزار و اذیت بیـش از حـد مشرکیـن, سبب شـد که پیامبـر خـدا(ص) دستـور هجرت به مـدینه را صادر کنـد. ابـوسلمه و خانـواده اش, نخستیـن افـرادى بـودند که نداى پیامبـر را لبیک گفتنـد و دگر بار پاى در طـریق سخت و مشقت بار هجرت نهادند. اما هر چند ابـوسلمه تـوانست خود را از چنگ مشرکیـن رها کند, خانواده اش در چنگال مشرکین گرفتار شدند و مصیبت بزرگتر ایـن بود که آنان حتـى میان مادر و فرزند نیز جـدایـى افکندند. قریب یک سال ام سلمه روز و شب به یاد همسر و فرزندش مى گریست, تا آنکه قریـش او را رها کردند و فرزندش را به او برگرداندند و او به سوى مدینه حرکت کرد. هنگامى که به مدینه رسید و نگاهـش در نگاه شوهر مهربانـش گره خـورد, اشک شادى, پهناى صورتـش را فرا گرفت و به سجده افتاد. دیگر دو زوج, خـود را غرق در شادى و سرور مـى دیدنـد. از یک طرف پـس از مدتـى طـولانى به یکدیگر رسیده بـودند و از سـوى دیگر در جـوار مقدس پیامبر(ص) مى تـوانستند, روز به روز بر کمالات و محاسـن خود بیافزایند. عشق و علاقه ام سلمه به شوهرش بى حد و حساب بـود, تا آنجا که مى گفت: شنیده ام که اگر شوهر زنى بمیرد و آن زن, پـس از مرگ شوهرش ازدواج نکند, خداوند در بهشت او را به شوهرش خواهد رسـانـد. اکنـون مـى خـواهـم بـا تـو عهد ببنـدم که پـس از تـو ازدواج نکنــم.
ابـوسلمه پاسخ داد: آیا از مـن اطاعت مـى کنـى؟ زن در جـواب شـوهرش گفت: هر چه بگویى انجام مى دهم. ابوسلمه ادامه داد:
هنگـامـى که مـن مـردم, ازدواج کـن! سپـس گفت:
خـدایا به ام سلمه همسرى عنایت فرما که بهتر از مـن باشد و او را خـوار نکند و نیازارد.
ابوسلمه, مبارزى نستوه بـود و در میادین جنگ, دوشادوش مسلمیـن شمشیر مى زد. در جنگ بـدر حضـور مستمـر داشت و در جنگ احـد نیز پیشاپیـش سـایـریـن بـا دشمنان مى جنگید. در این جنگ تیرى بر بـدن او نشست و زخمـى کارى بر وى وارد کرد. ایـن زخم سبب شد مدت یک ماه بسترى شـود. اما هنـوز زخـم به هـم نیامده بـود که بار دیگر ابوسلمه براى جهاد از مدینه خارج شد. ایـن بار او فرماندهى یکصد و پنجاه نفر را به عهده داشت. پیامـد این جنگ شـوکت و عظمت براى مسلمیـن بـود. اما از سـوى دیگر سبب شـد که زخمهاى کهنه ابـوسلمه, سر باز کند, و بار دیگر او را به بستر بکشاند. ایـن بار به سبب عفونت زخمها, ابوسلمه نتوانست از بستر برخیزد و در میان اشک و ناله ام سلمه شـربت شهادت نـوشیـد. بـار مصیبت بـر ام سلمه بسیار سنگیـن بود و گویى باور داشت که شریکى همچون ابوسلمه یا بهتر از او در زندگیش ظهور کند. پـس از مدتـى, ابـوبکر شخصى را براى خـواستگارى نزد او فرستاد, اما ام سلمه پیشنهاد ابـوبکر را رد کرد. سپـس عمر درخـواست ازدواج با او نمود, اما ام سلمه نپذیرفت. آنگاه پیامبر(ص) فردى را براى خـواستگارى او فرستاد. هنگامـى که فرستاده, پیشنهاد پیامبـر(ص) را با ام سلمه مطرح کرد, ام سلمه, بسیار شادمان شد و با آغوش باز پذیرفت. اینک, معناى دعاى ابوسلمه که گفته بـود: خدایا مردى بهتـر از مـن نصیب او بفـرمـا را بـا تمـام وجـود, مـى فهمیـد.
ام سلمه در خانه پیامبـر(ص) هنگامـى که ام سلمه به خانه پیامبـر(ص) پـاى گذاشت, گـویى دنیایـى جـدید در برابر دیدگانـش, آشکار شـد. او که مـى پنداشت ابـى سلمه بهتریـن مرد دنیاست, اینک آنچنان مجذوب و شیفته رفتار پیامبر(ص) شـده بـود که خود را خـوشبخت تریـن زن دنیا مى دانست. از هیچ محبتى نسبت به پیامبر(ص) کوتاهى نمـى کـرد آنچه را که پیامبر(ص) دوست داشت, او نیز گـرامـى داشت پیامبـر(ص) به خـدیجه بسیار علاقه داشت و ام سلمه نیز مجذوب خـدیجه بـود پیـامبـر به علـى(ع), فاطمه(س), حسـن و حسیـن(ع) علاقه وافر داشت و ام سلمه نیز به آنها عشق مى ورزید.
پیامبـر(ص) نیز به او علاقه داشت و در خانه او احساس آرامـش مـى کرد تا آنجا که عایشه و برخـى از زنان دیگر به حال او غبطه مـى خـوردند. پیامبر(ص) روزى به او فرمود:
((مـن هـدایاى بسیارى را براى نجاشـى پادشاه حبشه فرستاده ام اما پیـش از آنکه هدایا به او برسـد, او از دنیا مى رود و هدایا بار دیگر به مدینه باز مـى گردد, هنگامى که به دست برسد, آنها را به تـو مى بخشـم.)) پـس از مدتى نجاشى از دنیا رفت و هـدایا را نزد پیامبر(ص) باز گردانید. پیامبر(ص) بخـش کـوچکـى از آن را بیـن سـایـر همسـرانـش تقسیـم کـرد و بقیه را به ام سلمه بخشیــد.
ام سلمه پشتیبان فاطمه زهرا(س) هنگامـى که پیامبر(ص) چشـم از جهان فرو بست, غم و غصه بر شبستان دل ام سلمه خیمه زد و بـراى رهایـى از غم و غصه, دست به دامـن دخترش فاطمه زهرا(س) آویخت.
فـاطمه اى که تمـام وجـود پیامبـر(ص) بـود و پیـامبـر(ص) به او عشق مـى ورزیـد.
پـس از رحلت پیامبـر(ص) پیچک آتـش کینه و تفـرقه در میان مسلمانان رشـد کرد و گروهى براى رسیدن به حکـومت, دین و ایمان خـود را فراموش کردند. شعله هاى ایـن کینه, فاطمه(س) که پاره تـن پیامبر(ص) بـود را نیز در بـر گرفت تا آنجا که او را از میراث پدرش نیز محروم کردند. در چنیـن شرایطـى که بیشتر مسلمانان سر در گریبان ترس و نفاق فرو برده بـودنـد, ام سلمه یکه و تنها, در برابر سردمـداران حکومت برآشفت و خطاب به آنان گفت:
((آیا چنیـن رفتـارى را نسبت به فاطمه روا مـى داریـد؟ به خـدا سـوگنـد! فاطمه فـرشته اى در میان انسـانهاست. در خـانه پیامبـران پـرورش یـافته است و به دست ملائکه شیر خـورده و به وسیله بهتریـن مربـى تربیت شـده است. آیا مـى پنـداریـد پیامبـر(ص) او را از ارث محروم کرده است, اما به او نگفته است؟!! در حالـى که خـداونـد پیامبر(ص) فرمـود: ((بستگان نزدیکت را انذار کـن! ... فاطمه بهتریـن زنان است و همردیف دختـر عمران است و همسر شیر ژیان علـى مرتضـى(ع) مـى باشـد.
نبـوت با پدر او خاتمه یافت. به خدا سوگند پیامبر(ص) به او عشق و علاقه فراوان داشت ... واى بـر شما اگـر پیامبـر(ص) چنیـن رفتارى را از شما نسبت به دختـرش ببینـد ...)) ـ برخـورد ام سلمه با عایشه پـس از آنکه پیامبـر(ص) رحلت فرمـود, ام سلمه کـوشید تا نقـش خـویشتـن را در یارى امام علـى(ع) ادامه دهد. او که در خانه پیامبـر(ص) تـربیت شـده بـود و با راهنماییهاى پیامبـر(ص) حق را از باطل مى شناخت, اینک تنها راه سعادت را در حمایت و پشتیبانى از علـى(ع) مـى داشت. از ایـن رو در هر مناسبتـى به هـدایت مـردم مـى پـرداخت و افـراد را با حقایق آشنا مى نمـود. در همیـن راستا, هنگامى که عایشه خـود را براى جنگ با علـى(ع) آماده مـى کرد, به سبب آنکه عمل خـویـش را تـوجیه کند به نزد ام سلمه آمـد و او را به خونخواهى عثمان خـواند. اما ام سلمه, با بینـش والایى که داشت, با سخنانى بسیار شیوا, جایگاه على(ع) را یادآور شد و او را پند و اندرز داد. شیخ مفید پیرامـون بـرخـورد ام سلمه بـا عایشه چنیـن روایت مـى کند:
((هنگامى که عایشه آماده حرکت به سـوى بصره مى شد, در مکه به نزد ام سلمه آمد و گفت: ((اى دختر ابـى امیه, تـو بزرگتریـن مادر مسلمانان هستـى و پیامبـر(ص) در خانه تـو بسیار به نماز مـى ایستاد و وحـى نیز در خانه تـو بر پیامبـر(ص) نازل مى گشت. ام سلمه گفت:
اى دختر ابى بکر, تو به دیدار من آمدى در حالى که مـن دوست نداشتم و به چه سبب چنیـن سخنانـى مـى گـویى؟ عایشه پاسخ داد: پسرم و پسر برادرم گفته اند که عثمان مظلـومانه کشته شده است و در بصره یکصد هزار شمشیر آخته به سبب خونخـواهـى او به جنگ پرداخته اند, آیا به همراه مـن مىآیى تا میان آنها صلح و آرامـش برقرار کنیـم؟ ام سلمه گفت: آیا به خونخواهى عثمان پرداخته اى؟ در حالى که خـود به شدت با او مخالف بـودى! یا اینکه بـراى مخالفت بـا علـى بـن ابـى طالب, چنیـن آماده شده اى؟ تو میان پیامبر(ص) و امت او همانند سدى هستى, پیامبر(ص) جایگاه تـو را به خـوبـى مـى دانست و تـو را از چنیـن اعمالـى نهى کـرد...)) ام سلمه همراه با علـى(ع) پـس از پیامبـر(ص) مسلمانان, از مسیر حق و حقیقت منحرف شـدنـد, به جز گروهى اندک که چون پروانه بر گرد على(ع) حلقه زدند. یکى از ایـن افراد ام سلمه بود. فرزند ام سلمه چنین روایت مى کند:
مادرم مى گفت: پیامبر(ص) و على(ع) در خانه مـن نشسته بـودند. پیامبر(ص) دستـور داد پوست گوسفندى آوردند و سپس بر روى آن مطالبى نوشت. سپـس آن را به مـن داد و گفت:
((هر که پس از مـن با این نشانه ها نزد تو آمد و این نوشته را خواست, آن را به او بده!)) پـس از چندى پیامبر(ص) از دنیا رفت و ابـوبکر زمام امـور را در دست گرفت. مادرم ـ ام سلمه ـ مرا به مسجـد فـرستاد و گفت: بـرو و ببیـن ابـوبکر چه مى کند. من نیز به مسجد رفتم.
ابـوبکر خطبه اى خـواند و سپـس به خانه بازگشت. و مـن نیز ماجرا را براى مادرم باز گفتـم. پـس از چندى ابـوبکر از دنیا رفت و عمر به جاى او حکومت را در دست گرفت. مـن نیز به دستور مادرم همان کار را انجام دادم. پس از او نیز عثمان بر اریکه قدرت تکیه زد و مـن نیز همان کار را تکرار کردم. پـس از عثمان, علـى(ع) به سبب پافشارى مردم, حکومت را پذیرفت.
مادرم مرا به مسجد فرستاد و گفت: ببین ایـن مرد چه مـى کنـد. مـن نیز به مسجـد رفتـم. على(ع) پس از آنکه خطبه اش پایان یافت, از منبر فرود آمد. هنگامى که در میان مردم, چشمـش به مـن افتاد, مرا فرا خـواند و گفت: ((به مادرت بگو على(ع) به دیدارت مىآید. مـن نیز به مادرم سخـن على(ع) را گفتـم. مادرم در پاسخ گفت:
به خدا سوگند مـن مى خـواهـم با او دیدار کنـم. على(ع) نزد مادرم آمد و فرمود:
نامه اى که پیامبر(ص) به تـو سپرده است, به ایـن نشانه ها به مـن بـده!)) مادرم نیز برخـواست و از داخل صندوقچه اى کوچک نامه اى را بیرون آورد و به على(ع) داد و سپـس به مـن گفت: ((پسـرم, همـواره در رکـاب علـى(ع) بــاش.
به خدا سـوگند پـس از پیامبر, رهبرى جز او نمـى بینـم.)) ام سلمه همراه با امام حسیـن(ع) یکـى از فضایل ام سلمه ایـن بـود که پیامبـر(ص) نکهتـى از تـربت پـاک سیدالشهدإ را به او داد و فرمود: هنگامى که از ایـن تربت خون جـوشید بدان که حسین(ع) به شهادت رسیده است.
هنگامـى که امام حسیـن(ع) به سـوى عراق حـرکت کرد, نامه ها و وصیتهایـى را نزد ام سلمه باقى گذارد. پـس از شهادت امام حسین(ع) ام سلمه ایـن نامه ها و وصایا را به امام سجاد(ع) باز گرداند.
همچنین روزى ام سلمه را گریان دیدند. از او پـرسیـدنـد که چـرا چنیـن مضطـرب و پریشانى؟
گفت: ((در عالـم رویا پیامبر(ص) را دیدم که بر سر و محاسنش پر از خاک بود. با ناراحتى گفتـم: چه شده است اى رسول خدا؟! پیامبر پاسخ داد: هم اکنون حسیـن به شهادت رسید.
به گفته ابـن سعد, هنگـامـى که خبـر شهادت امام حسیـن(ع) به ام سلمه رسیـد, بـا ناراحتى گفت:
مرگ بر قاتلان او و خدا خانه هایشان را پر از آتـش کند. سپس آنچنان گریه کرد که از هـوش رفت, در حالـى که مـى گفت: خـداوند مردم عراق را لعنت کند.)) ـ ام سلمه شـاعرى تـوانا از ام سلمه اشعار بسیارى به یادگار مانـده است, که حکایت از طبع روان و روح لطیف او دارد.
او اشعارى را در بـاره جشـن ازدواج فـاطمه(س) و علـى(ع) سـروده است که شوق وصف ناپذیر او را نشان مى دهد. همچنین هنگامى که در دوران کودکى حسیـن(ع) با او بازى مى کند, اشعارى را برایش مى سراید.
بـرخـى از اشعار او نیز پیـرامـون نهى عایشه از جنگ بـا على(ع) است.
ـ غروب ام سلمه پس از عمرى فداکارى و ایثار, ام سلمه چشـم از جهان فرو بست و با افتخارات و فـداکاریهایـش برگـى زریـن را بر کارنامه زنان برجسته اسلام افزود.
ام سلمه با عملکردش نه تنها راه و روش زنـدگـى را به زنان آموخت, بلکه همـواره کـوشیـد تـا خـورشیـد حقیقت را از لابه لاى ابـرهـاى بـاطل, بیـرون بکشـد.
در تاریخ وفات این بانوى بزرگ اسلام, میان مورخیـن اختلاف است. برخى رحلت او را در سال 57 هجرى ذکر کرده انـد و برخـى جریان رحلت او را از حـوادث سال 61 هجرى مى شمارند.