سرود فردا

نویسنده


  سرود فردا

نرگس گنجى

 

 

دوستان عزیز:
مرضیه عبدى ابیانه (کاشان),
مریم تاج الدینى (کرمان),
صدیقه شاهسون (شهرکرد), زینب اسکندرى (کرج),
فاطمه ملاباشى (تویسرکان),
کیفیه یـارى (آبـدانـان) نـامه هـا و سـروده هـایتـان رسید.
از شما تشکر مى کنیم.
امیدواریـم از همه امکانات فرهنگى موجود (هر چند گاهى اندک است) براى افزایـش اطلاعات ادبـى و فـرهنگـى خـود استفـاده کنیــد.
عضویت در کتابخانه ها, مطالعه مداوم بخشهاى ادبى, دست کـم یکى, دو نشریه, شرکت در شبهاى شعر و انجمنهاى ادبـى و جلسات نقـد و قرائت اشعار و ... از راههایـى است که مـى تـوانـد به شکل مستقیـم یا غیـر مستقیـم شمـا را در شناخت و تقـویت آگاهیها و استعدادهایتان یارى رساند. تـوفیق شما را از خداى مهربان مى طلبیـم.
برادر صفرعلى شفایى ـ اردکان از آشنایـى با شما برادر فرهنگـى و اهل ذوق خـوشـوقتیـم. دستخط و سروده هایتان نشان دهنده آن است که کـم و بیش ((به چندیـن هنر آراسته اید.)) بویژه آنکه هنر معلمى را نیز بر آن افزوده اید. همیـن آگاهیهاست که به هر معلم شرح صدر ـ و به قـولـى ((وسعت مشرب)) ـ در شناخت عالـم هنر و کشف استعداد هنرمندان آینـده را مى دهد. قطعا با دلسـوزى و عنایتـى که شما هنرآمـوزندگان دارید مـى تـوانید نسل آینده را نیز به ایـن عالـم پر صفاى زیبایى شناسى و هنرمندى هدایت کنید. آثار دیگـر خـود را نیز بـراى ما بفـرستیـد. ادامه مـوفقیت شمـا را از خـداى منـان خـواهانیم و امیـدواریـم با ادامه مکاتباتتان مجله نیز به سـروده هاى شما زینت یابد.
ارتحال نور وقتى, بر سمند سخن,
هیچ ترجمه اى براى احساست پیدا نکنى,
سـر به قلـم مـى گذارى, تـا انـدیشه هـاى تنهایـى ات,
چونان گلهاى پى در پى بتراود.
امروز صبح,یک غم واضح و اندوهى بى مثال
سر بر در و دیوار خانه ها مى ساید
و اشک سایه به سایه چشـم, مملو از درد, سینه را چاک مى دهد و بر گونه مى نشیند.
شهر در غم غریبـى که شعله هـایـش زبـانه مـى کشـد;
بال بال مى زند و زنده زنده مى سوزد.
همه جا حجله هاى عاشقان وطن, برپاست
گـو اینکه یک بـار دیگـر, عملیـاتـى ست و یـا زهـرایـى نـو.
در آیینه رخسـار خـورشیـد, دیگـر شـادمـانـى نمـى تـراود
در سینه هـاى خمـوش و افگـار, دلها به نـوا, نـاله سـر داده اند
و هر نگاهـى مـى کـوشـد تا بـراى ترجمه غمـش, منظومه اى بسازد پر سـوز و گـداز.
دردى سنگیـن و سهمگیـن, بـر سطح شهر و بـر سینه هـاى عاشق, چنبـره زده است.
((ارتحـال نـور)), در انـدیشه هـاى شکسته بـال و پـر نمـى گنجــد.
گـویـى فسـانه است, ((از آن فـر و فـروغ اسلام)), ((از آن صـدق و صفـا و عز و حـرمت)), از ((خمینـى))
فقط, فرصتى براى باریدن اشک مانده است.

صفا و عز و حرمت)), از ((خمینى))
غم و غربت, بر بیابان دیگر نمى پراکند
که اشک جویبارى روان ساخته است.
از هـر سمت و سـو, آه و واویلا, فغان مـى کنـد, شیـون, ضجه, مـویه
و غریو بلند یا رسول الله
که فرزندت را از ما به امانت نگاه دار
که شهیـدان بـى بـال پـریـده مـان را, در جـوار ((حسیـن)), آن شهیـد بـى تــرجمه ((که جـانـم بسـوزد در عزایـش)), محشـور گردان.
و ما را که هماره بـى قرار و ناشکیب حسیـن و رهروان پاکـش هستیـم هدایت بفرما.
آمین یا رب العالمین.
((بتول جعفرى))