اخلاق معاشرت 13 مزاحمت

نویسنده


  اخلاق معاشرت
مزاحمت

جواد محدثى

 

 

تعجب نکنید اگر به جاى طرح یک مـوضـوع ارزشـى و مثبت, از یک رفتار منفـى و ضد ارزش به نام ((مزاحمت)) بحث مى کنیـم; چرا که تـوجه به نقاط ضعف اخلاقى و پرهیز از آنها نیز, به انـدازه همـان نقـاط قـوت و فضـایل, کـارســاز است.
در معاشـرتها, هیچ عاملـى به انـدازه خـدمت و یارى, جلب کننـده دلها و محبتها نیست. هیچ عاملـى هـم به انـدازه آزار و زحمت و آسیب رسانـى, رشته هاى دوستـى و علقه هاى مودت را از هم نمى گسلد.
ایـن, طبیعت دلهاست که اسیـر محبت مـى شـود و گـریزان از دشمنـى و بـدخـواهـى.
زندگى, جریانى از حوادث گذران است. انسانها نیز, نقش اصلى ایـن حوادث را ایفا مـى کنند. هر چه بى دردسرتر و بـى مانع تر باشـد, دلها شادتر و امیدها به زنـدگـى افزونتر است.
بـرعکـس, هـر چه تصـادم و تزاحـم منافع و سلب آزادیها از هـم و ایجـاد زحمت و مزاحمت بـراى هم فراهـم شـود, به همان مقیاس, رابطه ها تیره تر, دلها جـداتر از یکـدیگر, دیـدها نسبت به هـم منفـى تر و زنـدگیها به رنج و یإس و سرخـوردگیها نزدیکتر و آمیخته تر خواهد بود.
ایـن است که در ((آداب معاشرت)), به فصلى تلخ برمى خـوریـم به نام ((مزاحمت)), که در پـى نشناختـن حق, حـد و حریـم یکـدیگر و عدم مراعات آنها پیـش مـىآیـد.
طـرح مزاحمت در بحث آداب معاشـرت, به این معناست که ایـن ((ضـد آداب)) را هـم بشناسیم و از مسیر راهمان دور کنیـم, تا شیرینیهاى زندگى, به تلخکامى و کدورت نیانجامد. گویا مقدمه, اندکى طولانى شد.
برویم سر اصل موضوع:

مزاحمت چیست؟
حتما افرادى را مـى شناسیـد که وجـودشان, رفتارشان و زبانشان, بـراى شما دردسر تـولیـد مـى کنـد و شمـا از دست و زبـان آنـان آسـوده نیستیـد.
آسـایـش در محیط کـار و خـانه, خـواسته هـر انسـان است.
آنکه آسایش دیگران را به هم بزند, ((مزاحـم)) است. به تعبیر دیگر مى توان گفت:
مزاحـم, از دایره اسلام بیرون است. ایـن کلام صاحب شریعت و رسالت محمدى(ص) است, آنجا که به اصحاب خویش فرمود:
((الا انبئکم من المسلم؟ من سلم المسلمون مـن یده و لسانه))(1) آیا شما را خبر دهم که ((مسلمان)) کیست؟
مسلمـان کسـى است که مسلمـانـان از دست و زبـانـش آسـوده بـاشند.
فرقـى نمـى کند که ایـن ((سلب آسایـش)) و ((آزاررسانـى)), با حرف باشد یا عمل, مادى باشد یا روحـى, براى فرد باشد یا جامعه, از سـوى فرد باشد یا جمع, شخصـى باشـد یا دولتـى, در خانه باشـد یا اجتماع, یا محیط کار و مطالعه و استـراحت, آگـاهـانه بـاشـد, یـا غافلانه, بـا حسـن نیت بـاشـد یـا سوء نیت.
نمونه ها شاید به تعداد انسانها بتـوان مزاحمت برشمرد. هر کسى به نحـوى, در هر جا به گونه اى. زیرا رابطه ها متنوع است, نوع ایجاد مزاحمت و زحمت هـم بى شمار و رنگارنگ.
ولـى براى آنکه کسـى تصـور نکنـد مطلقا از مزاحمت براى دیگران دور است, و ...
بـراى هشـدار بیشتـر, به چنـد نمـونه اشـاره مـى شود:
ـ دیرهنگام به خانه رسیدن و به جاى زدن زنگ در, با بوق زدن اعلام اینکه: منـم! در را باز کنید. ایـن کار براى همسایه هایى که در حال استراحتند, ایجاد مزاحمت است.
ـ بنایى و ساختمان سازى داشتن و شن و ماسه و آجر و خاک را در مسیر مردم ریختـن و راه را بنـد آوردن و گـرد و خـاک به حلق و زنـدگـى دیگـران رسـانـدن.
مإمـوران شهردارى براى کسانـى که ایـن گـونه سد معبر مـى کنند یا شهر را کثیف مـى کننـد, هشـدار و اخطـار مـى کننـد. ولـى ... کاش خـود شهرداریها و ادارات و شرکتهایى هـم که چنیـن تخریبهایـى در خیابانها و کـوچه ها و معابر دارند, سریع اقـدام کننـد و بـراى شهرونـدان اسبـاب زحمت و نیز ایجـاد بـدبینـى نکنند.
ـ آبهاى اضافى خانه (فاضلاب) را از طریق لوله اى به کـوچه سرازیر کردن و لجنزار پـدیـد آوردن, نمـونه دیگرى از مزاحمت است.
ـ صداى رادیو, ضبط و بلندگو را در مراسـم شادى و عزا و جشـن و سوگوارى تا حدى بلند کردن که سلب آسایش از دیگران کند.
مساجدى که بلندگوهاى خود را در مجالـس ختـم یا شبهاى رمضان و محرم تا دیروقت, به بیرون از مسجد وصل مـى کنند و همسایگان را از دیـن و مسجـد و عزادارى بیزار مـى کننـد, مسـوولنـد. فقهاى بزرگـوار نیز در پـاسخ به استفتـا از ایـن گــونه مزاحمتها, از آن نهى کرده اند.
ـ پارک کردن ماشیـن و موتـور در جاى نامناسب در کـوچه و خیابان و ((سد معبر)) کـردن, ـ دود آب گرم کـن حمام, بخارى و ... را به خـورد خانه هاى همسایه دادن, ـ استفاده از اتـومبیلهاى دودزا, که هـواى محیط را آلـوده مى سازد, گل سرخى براى مادربزرگ طرفهاى صبح است. تابستان به آخرهایـش رسیده است. خواب نیستـم, بیدار هـم نیستـم. چیزى است میـان خـواب و بیـدارى. در رختخـوابـم گلـوله مـى شــوم.
بى اختیار ایـن کار را مى کنـم. هوا که سرد باشد عادت دارم در جایـم گلوله شوم.
خود را به تمامى در پتو جاى مى دهم.
بعد با چشمانى کاملا باز به تاریکى خیره مى شـوم. آن قدر به تاریکى در زیر پتـو زل مى زدم تا گرماى مطبـوع و دلپذیر پتـو تمام وجـودم را در بر مى گرفت و رخـوت لذت بخشـى پلکهایـم را بـر هـم مـى انـداخت و خـوابـم مـى بــرد.
به همه چیز و همه کس فکر مى کنم.
فکرم پرواز مى کند و به همه جا سر مـى کشد اما ... اما هنـوز که هـوا سرد نشـده است! تابستان هنوز هست. پس چرا مـن گلوله شده ام؟ فکر مى کنـم کسى با سر انگشتش به شیشه پنجـره مـى زنـد. کنـار پنجـره مـى روم. هـوا تـاریک روشــن است.
پنجره را باز مى کنـم. باد سردى مى وزد تو. مورمورم مى شود و خوشـم مىآید. ابرها به هـم نزدیک شده اند. سرم را کاملا از پنجره بیرون مى برم. نسیم سردى صورتـم را نوازش مى دهد. دهانم را تا آنجایى که مى تـوانم باز مى کنـم و با تمام وجـود هوا را مى بلعم. چیز سرد و ملسـى به صـورتـم ضربه مى زند و در دهانم مى نشیند. شبنـم است؟! ـ فرزندان خـود را در نیمروز و هنگام استراحت مردم, براى بازى به کـوچه فرستادن, ـ در خیابان, بساط فـوتبال و والیبال راه انـداختـن, ـ دیروقت, براى شب نشینى و مهمانـى رفتـن, ـ وقت و بـى وقت, از تلفـن همسایه بـراى مکالمات غیر ضرورى و مفصل استفاده کردن, ـ در میان منطقه مسکـونى, گـورستان و مقبره احداث نمـودن, ـ بـاز کـردن مغازه تـراشکـارى و آهنگـرى و ...
در همسایگـى خانه هاى مردم, ـ پخـش مـدام نوار نـوحه و قرآن و سـرود, از مغازه تکثیر نوار و نـوارفروشیهاى ثابت و سیار, ـ در کتابخانه یا خانه, با ایجاد سر و صـدا و شکستـن سکـوت, مانع مطالعه و درس خـوانـدن دیگران شـدن, ـ مزاحمتهاى تلفنى براى دیگران و بى جهت تماس گرفتـن, یا گوشى و تلفن را به عنوان سرگرمى و بازى در اختیار کـودکان گذاشتـن, ـ گذرگاههاى عمـومـى را به معبـر یا پارکینگ خصـوصـى تبـدیل کـردن, ـ پهن کـردن کالا و اجناس در مقـابل مغازه و پیاده رو را گرفتـن و براى عابران مشکل ایجاد کـردن, ـ سـرزده و بـى خبـر, وارد محل کار یا زندگى دیگران شـدن, ـ در گرما یا سرما, بـدون آمادگـى صاحبخانه, به مهمانـى و عیادت و زیارت دیگران رفتـن, ـ و ... دهها و صدها نمـونه دیگر که در زندگـى و معاشرتهاى اجتماعى پیـش مىآید. هدف از ایـن فهرست بلندبالاى مزاحمتها چه بـود؟
... اینکه بدانیـم مسلمانى, در پرهیز از ایـن گونه رفتارهاى خلقآزار نیز جلوه مـى یابد. گرچه مراعات حقـوق مردم و مـواظبت بر عدم ایجاد مزاحمت, دشـوار است, لیکـن دستـور و ادب اسلامـى چنیـن اقتضـا مـى کنـد.
گـاهـى بـایـد تحمل رنج کـرد, تـا دیگـران مـرفه بـاشنــد.
گـاهـى بـایـد خـود را محـدود سـاخت, تـا سلب آزادى از دیگـران نشــود.
گاهـى بـایـد خـویشتـن را به زحمت افکنـد, تا سبب مزاحمت بـراى دیگـران نشـد.
این نیز از اخلاقیات اسلام و از نشانه هاى مومـن است. کلام امیـرالمـومنیـن(ع) در این زمینه چنین است:
((المومن نفسه منه فى تعب و الناس منه فى راحه))(2) مومـن کسى است که خودش از دست خـودش در سختـى و رنج است, ولـى مـردم از دست او در آسـایشنــد.

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
فرمان دیـن فداکارى به صـورتهاى مختلف است. اینکه انسان, ((خـودسـوز)) باشـد, تا ((مردم ساز)) گردد, ـ طبق حدیثى که از امیر مومنان گذشت ـ دستـور دیـن است.
((رنج خـود و راحت مـردم طلب)). سعدى گـویـد:
من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از دستم بنالند کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردمآزارى ندارم(3) البته نبایـد به ((زیر دست و پا بـودن)) افتخار کرد, چرا که مسلمان عزیز است.
زور را هـم نباید تحمل کرد. اما اینکه انسان با زورى که دارد, به دیگران آزار نرساند و با دست و زبان, زحمت و مزاحمتـى براى دیگران پیـش نیاورد, اصلـى مهم در ((ادب اسلامى)) است.
هـر چیزى مالیاتـى دارد. مالیات قـدرت و نفـوذ, پـرهیز از مـردمآزارى است. در نهایت, سود این خویشتـن دارى هم به خود انسان باز مى گردد. رسول اکرم(ص) فرمود:
((کف اذاک عن الناس فانه صدقه تصـدق بها علـى نفسک))(4) آزار خـود را از مردم بـاز دار, که ایـن ((صـدقه))اى است که بـر خـویشتـن انفـاق و تصـدق مـى کنــى.
یعنى پرهیز از عدم مزاحمت براى دیگران, بیمه عافیت و سلامت خویـش است. آن حضرت در حدیث دیگرى فرموده است:
((شر الناس من تإذى به الناس و شر مـن ذلک مـن اکـرمه الناس اتقإ شـره))(5) بدتریـن مردم کسـى است که مردم به خاطر او در اذیت و رنج باشنـد. بـدتر از او کسـى است که مـردم به خـاطـر تـرس از شـر او, احتـرامـش کنند.
و مگـر ایجـاد مزاحمت, چیزى جز ((مـردمآزارى)) است؟ و مسلمـانـى مگـر چیزى جز آسـودگـى خلق الله از دست و زبـان آدمى است؟
نمونه اى از تاریخ:
گفتیـم که موارد ایجاد مزاحمت براى دیگران فراوان است. به نمـونه اى که در صدر اسلام اتفاق افتاد, توجه کنید. ایـن حادثه, مبدإ و منشإ یک قانون و مبناى یک حکـم فقهى در اسلام شد و یک قاعده فراگیر فقهى پدید آورد که به ((قاعده لاضرر)) شهرت یـافته است, و آن داستـان ((سمـره بـن جنـدب)) است.
سمره بـن جندب مردى از اهل مدینه بود و نخلستانى داشت. مردى از انصار, کنار در باغ و بـوستان او خانه اى داشت که درخت خرماى سمره بـن جندب داخل آن قرار گرفته بـود. سمره گاه و بیگاه, بى خبر و سرزده وارد آن خانه مى شد و سراغ رخت خرمایـش مى رفت و هنگام ایـن آمد و شد, نگاه به داخل خانه و اوضاع زندگى آن مرد انصارى هـم مـى انداخت و ایـن خانـواده از نگاهها و رفت و آمـدهاى او در عذاب بـودند.
آن مرد از رفتار سمـره به رسـول خـدا شکایت کرد, چـون تذکرهاى مکـررش به صاحب درخت سودى نبخشید.
پیامبـر اکرم(ص) کسـى را نزد آن مرد فرستاد و شکایت مرد انصارى را به اطلاع او رساند و فرمـود: هنگام ورود, اجازه بگیر. اما آن مرد, حاضر به ایـن کار نشـد.
نه حاضر بـود آن درخت خرما را بفروشد, و نه حتى به پیشنهاد پیامبر(ص) حاضر شد بـا چنـدیـن درخت خـرمـا در جـاى دیگـر عوض کنـد.
رسـول خدا(ص) فرمود: از آن درخت در گذر, تا خداوند در بهشت, سه درخت در مقابل آن به تـو عطـا کنـد. آن مـرد بـاز هـم حـاضـر به ایـن معاوضه نشـد.
آنگـاه فـرمـود: اى سمـره! مـى بینـم که تـو مـردى آسیب رسـان هستــى.
سپـس به آن مرد انصارى چنیـن خطاب فرمـود: برو و درخت او را از بیخ بکـن و به طرف صاحبـش بینـداز, چرا که (در دیـن اسلام) هیچ ضرر و زیانـى نیست:(لا ضرر و لا ضـرار).(6) در فقه نیز نمـونه هاى متعددى از احکـام شـرعى وجـود دارد که در آن مـوارد, چـون مزاحمت یا آزار یا آسیب به دیگران مى رسد, از آن نهى شده است, از قبیل چاه زدن کنار دیوار دیگرى, حفر چاه نزدیک چاه دیگران که سبب کاهـش آب آن گردد, یا ممنـوعیت ایجاد بالکـن در رهگذر مردم; اگر بـراى تـردد دیگران ایجاد مشقت کنـد, یا نصب ناودان خانه به کـوچه و قـرار دادن آبریزگاهها بـر سـر راه مـردم.(7) گـرچه ایـن نکـات, جزئى و کـوچک است, ولـى رعایت نکـردن آنها گاهـى مفسده ها و ضایعات بزرگى پدید مىآورد.
نمونه هاى یاد شده, گرچه اغلب, مزاحمتهاى اقتصادى و مالى بـود, ولى به هر حال, مراعات حقوق و آسایـش دیگران, ایجاب مى کند به عنوان یکى از آداب معاشرت اسلامى از هـر گـونه مزاحمت بـراى دیگـران اجتنـاب کنیـم.
سلب آسـایـش دیگـران, تعدى به حـریـم ((حقـوق شخصـى)) آنـان است و نــارواست.

پى نوشت ها:
1ـ بحارالانوار, ج72, ص148.
2ـ میزان الحکمه, ج1, ص87, بحـارالانوار, ج72, ص53 3ـ گلستان سعدى, باب سوم, حکایت 2.
4ـ بحارالانوار, ج72, ص54.
5ـ همان, ص281.
6ـ وسائل الشیعه, ج17, ص340.
7ـ همـان, به صفحـات 338, 344 و 347 مـراجعه شـود.