یک جرعه زندگى قسمت اول


  یک جرعه زندگى (1)
ستون ((نیم نگاه))

 

 

اختصاص به برخى نامه هاى خوانندگان عزیز بـویژه در زمینه مسایل خانوادگى دارد.
نامه هایى که خود به خـوبـى گـویاست و بدون پرداختـن به محتواى آن نیز مى تـوان پـى برد که در بخشهایى از جامعه چه مـى گذرد؟ البته مجله به روال معمـول خـود, این نامه ها را نیز در بخش مشاوره مورد بررسى قرار خواهد داد اما در ایـن ستون روى سخـن مستقیما بـا خـواننـدگـان عزیز و همه کسـانـى است که علاقه دارنـد از واقعیاتـى که در جامعه مـى گذرد آگاهـى بیشتر و نزدیکترى داشته باشند. خـوشحال مـى شـویـم که نظرات شما را در خصـوص نامه هاى مطـرح شـده را نیز دریافت کنیـم.

دخترى 19 ساله و دیپلمه هستم.
خانواده ما گرفتار مشکل بسیار بزرگى است که تصمیـم گرفتـم ایـن بار با نوشتـن نـامه به شمـا مشـاوران مشفق مجله, طلب کمک و یـارى نمـایــم.
پدرى داریـم که فردى بسیار بدبیـن, شکاک و بداخلاق است. در طول بیش از 20 سالى که زنـدگـى مشتـرک اش را با مادرم شـروع کرده, همـواره کارش کتک کارى و شکنجه و آزار خانواده و مخصـوصا مادرم بـوده است. نه راضى به طلاق و جدایى مى شـود و نه دست از اعمال و رفتار غیـر انسانـى اش بـرمـى دارد. مادرم مـى گـوینـد که خـود و خانـواده اش با تـوجه به اینکه هیچ شناختـى از پدرم نداشته اند به هیچ وجه راضى به ایـن وصلت نبـوده اند ولـى با التماس و رفت و آمـدهاى مکرر خانـواده پـدرم, والدین او راضى شده و مادرم را به اجبار به ایـن جهنم انداخته اند. چند ماه پس از ازدواج, او با بهانه هاى بیجا کتک کارى را شروع کرده بود و تاکنون هـم ادامه دارد. زمانـى که مادرم در خانه هستند چشـم دیدن او را ندارد و هنگامـى که قهر مى کنند و مى روند از تمامى کرده هایـش پشیمان مى شود. گریه و زارى مى کند و به هر درى مـى زنـد تـا مادرم را به خانه بـرگـردانـد و هنگـامـى که مـادرم به خـانه بـرمى گردنـد دوباره روز از نو روزى از نـو. بالاخره نمـى دانیـم از دست او چکار کنیم و به کجا برویـم؟ در طـول زمستان دو بار مادرم را به شدت کتک زده است به طـورى که در هـر دو بـار دستشان شکسته است.
در همه جاى بدن مادرم آثار شکنجه هاى وى موجـود است. صد بار استخـوانهاى دست و پا و سر مادرم شکسته است. در طـول بیست سال, یک بار نشـد که وى در عید نـوروز یا در ایام محرم و ماه رمضان مادرم را کتک نزند. دیگر تـوان تحمل بداخلاقى ها و شکنجه هاى او را نداریـم; مخصوصا مادرم که خیلى ضعیف و رنجور گشته است. در روز تـولـد امام رضا(ع) به بهانه اینکه چـرا درب منزل را باز گذاشته ایـد بـا چـوب ضخیمى چند ساعت مادرم را شـدیدا کتک زد. گذشته از اینها کار هـم نمـى کند. اگر دو روز کار کند ده روز بیکار مى ماند. 9 نفر در دو اتاق کاهگلى زندگـى مى کنیـم با کمتریـن امکانات رفاهى. در تابستان گرما اذیت مـى کند و در زمستان سرما, با وجود همه ایـن سختیها و مشکلات راضى هستیم همه بدبختیها را تحمل کنیـم ولى فقط مادرم را کتک نزند. هیچ راه نجاتى هم نداریم. در این دنیاى به ایـن بزرگى حتى یک نفر هم نیست که به داد ما برسد و ما را از دست ایـن فرد ظالم و روانى نجات دهد. از شما خواهش مى کنـم و شما را به حق چهارده معصوم قسمتان مى دهم که به ما کمک کنید و بگـوییـد که ما چکار بکنیم و به کجا بـرویم؟
تصمیـم داریـم بعد از پایان عید (البته اگر جان سالـم به در بردیم) خانه را ترک کنیم و به شهرى دور رفته و در آنجا مـن کارى پیدا کنـم تا شایـد ان شإالله از ایـن همه بـدبختـى رهایى پیدا کنیم; چون به هیچ وجه به صلاح نیست که ما بیش از ایـن صبر و تحمل و سکوت داشته باشیـم. چـون در طول بیست سال روز به روز حالـش بدتر شده و مى شود; حتـى مادرم را تهدید به قتل مى کند و مـى گـوید که بالاخره مادرم را خـواهد کشت.
مى گوید که کتک زدن تـو ثواب دارد و مثل جهاد با شیطان است. به هر حال گفتنى ها و سرگذشت پر فراز و نشیب زندگانـى ما آنقدر زیاد است که اگر کسـى بخـواهد همه آنها را به نگارش درآورد یک کتاب چند صفحه اى مى شود نوشت. از شما خواهش مى کنـم که ما را راهنمایـى کنید. امکان دارد پـس از مطالعه نـوشته هاى این حقیر, ایـن طـور قضاوت کنید که وى فردى بیمار و روانـى است و باید تحت معالجه قرار گیرد.
در ایـن ارتباط باید عرض کنم که یکى دو مرتبه هنگامى که مادرم قهر کرده بودند (سالها پیش) او به اصرار اطرافیان, به چندیـن روانپزشک مراجعه کرد که همگى وى را بیمار تشخیص داده بودند. یکـى دو ماه از داروهایـى که داده بـودند استفاده مـى کرد و حالـش هم بهتر شده بـود ولـى آنها را هـم کنار گذاشت. الان کسـى جرات ندارد که به او بگوید به روانپزشک مراجعه کند و حتـى اگر هـم بگـوینـد مراجعه نمـى کنـد. بنابـرایـن راه حلـى که امکان داشت شما پیشنهاد کنید که وى بایـد به روانپزشک مراجعه کنـد به ایـن طـریق قابل اجـرا و گره گشاى مشکل ما نیست و اگر بخواهید پیشنهاد به صبر کنید فکر مى کنـم ایـن هم به صلاح نیست. اگر خداى نکرده مادرم را بکشد با مرگ وى ما هـم نابود مى شویـم. چون که تمام هستى و سرمایه ما در این دنیا, همیـن یک مادر مـى باشد. البته هیچ معلـوم نیست شاید همگـى اعضاى خانـواده را بکشد. البته ما راضى به مرگ هستیـم منتها تحمل (خداى نکرده) فراق مادر را نـداریـم و تنها راهـى که به نظر خـودمان مـى رسـد آن است که همگـى به نقطه اى دور برویم ولى مشکلـى که در این میان است ایـن است که مى ترسیـم پـس از رفتـن, ما را پیدا کند و برگرداند و روزگارمان از ایـن هـم بدتر شـود. از شما خواهش مى کنـم که ما را راهنمایى کنید و بگویید که آیا ترک خانه به صلاح است یا نه؟ و از شما خواهش مى کنم که پیام و درخواست این حقیر را به علماى متدیـن قـم برسانیـد که عبادت فقط در نماز و روزه نیست; انـدکـى هـم وارد دنیاى انسانهاى بـدبخت و در بند ظلـم و ستـم افراد ستمگر شـویـد و به یارى افـرادى ماننـد ما بشتابید چرا که کمک به چنیـن انسانهاى بى پناهى اجر و پاداشـى بـى نهایت خـواهد داشت. ایـن دفعه سفره دلمان را براى شما باز کردیـم و از شما و علماى قـم طلب کمک و یارى کردیـم که البته تاکنـون براى خیلى ها سفره دلمان را به امید کمک و یارى باز کرده ایم که نه تنها چیزى عایدمان نشده بلکه آبرویمان هـم رفته است و به قول استاد همایى که فرموده اند:
از بهر دفع غم به کسى گر برى پناه
هم غم به جاى ماند و هم آبرو رود
امیدواریـم که ایـن مورد هم به مـوارد قبلى نپیـوندند و شما هـم ما را ناامید نکنید. از شما خواهـش مى کنـم در صورت امکان پاسخ را به صورت کتبى به آدرسى که ذکر مى شود بفرستید ...
در پایان آرزوى تـوفیق همه شما دست اندر کاران محترم مجله را از خـداوند منان خواستارم.
با تشکر: ر ـ ح ـ استان زنجان