اگر من به جاى شما بودم
بسم الله الرحمن الرحیم
پیـش از پرداختـن به موضوع اصلى, یادآور مى شـود که هر چند نویسنده, مقاله یاد شده را به تعبیر خـود ((به بهانه تصـویب کلیات طرح انطباق امـور ادارى و فنـى مـوسسـات پزشکـى بـا مـوازیـن شـرع مقـدس)) نـوشته است و پیشتـر نیز به بهانه ((طـرح ممنـوعیت استفاده ابزارى از زنان در مطبـوعات)) مسایلـى را آورده بـود که باید جـداگانه به آن پرداخت, اما اینک فارغ از طرح یاد شده و تنها به خاطر اصل نـوشته ایشان, نکاتـى براى تـوجه وى و آگاهـى خوانندگان محترم ذکر خـواهد شـد. امـا نکـاتـى که به اجمـال تمـام در ایـن فـرصت بـایـد یـادآور شــد:
1 ـ ایـن اشتباه روشنى است که آن همه دیدگاههاى استوار, روشـن و ارزنده را در تـاریخ حـوزه هـاى علمیه و آنهمه مبـانـى و اصـول قطعى و آن همه راهکـارهاى حـدیث شناسـى و استنباط را نادیـده گرفته و به بهانه مخالفت (بحق یا ناحق), با یک طرح, کلیت حوزه هاى علمیه و آن همه طلبه پاک و فاضل و عالمان روشـن و متـون ارزشمند روایـى و فقهى را, آنهم در نظر خـوانندگان محترمـى که بسیارى از آنان فرصتى براى آشنایى با مبانى اجتهاد و استنباط در حوزه ها بـویژه حـوزه هاى تشیع ندارند زیر سـوال برد و به ((بهانه)) یک طرح که روال قانونى خود را طى خـواهد کرد, و احتمالا به انگیزه علمـى ساختـن پروژه شعار ((مرگ بر طالبان))! حتـى از برخى روایات که در کتب اهل سنت آمده است و حداقل ایـن است که نمى تـواند دلیلى بر محکومیت!! کل حوزه هاى علمیه ایران باشد نیز فروگذار نشود و مجموعه متـون و احادیث مـوجـود در حـوزه هاى علمیه ایران به تعبیـر مقاله یاد شـده, حاوى همان مبانـى فکـرى و دیـدگاههایـى معرفـى گـردد که طـالبـان به اجـرا درآورده انـد.
آیا بهتر نیست در عکـس العمل نسبت به طرحها و دیـدگاههاى دیگران به بهاى مشـوه ساختـن اذهان خوانندگان محترم نسبت به متـون فقهى و حدیثى حوزه ها آنهم بر خلاف واقع و انصاف, عمل نکرد. آیا ایـن بـى انصافى نیست که اینگـونه ظالمانه و باید گفت جاهلانه, دستاورد متـون موجـود در حوزه هاى علمیه را, آموزشى به سبک طالبان معرفى نمود.
2 ـ پیـش از پرداختـن به متون دینى, باید تلاش کرد با مبانى و ملاکهاى استـوارى که بتواند نـویسنـده را, از گزافه گـویـى و روىگردانى از متـون دینـى به خاطـر کج فهمى نجات دهد آشنا شد تا از متـون دینى به راحتى صرف نظر نشـود و همسخـن با کسانـى که شعار ((حسبنا کتاب الله)) را باب کـردنـد در رد نابرابـرى دیه زن و مرد, همانند ایـن نویسنده محترم ننـوشت: ((تنها وقتـى قانع شدم که خـودم سراغ قرآن رفتم و بى واسطه پاسخ خویش را گرفتـم. به هیچ وجه از نابرابرى خون بهاى زن و مرد, مطلبى در قرآن نیامده است!))(1) 3 ـ ایشان طالبان را زاییده متـونى که اینک در دست مـاست شمـرده است! ولـى آنان که مشکل کج فهمـى و ضعف پـایبنـدى به موازیـن شریعت و ملاکهاى اجتهاد ندارند مى دانند که طالبان را از یک سـو زاییده دلارهایى است که پیـش از آن توانسته است بگونه اى علمى تر! و گسترده تر حتى مکه و مـدینه و دقیق تـر, کعبه و مسجـدالنبـى(ص) را در خـدمت اهـداف خـویـش بگیـرد و آواکسهاى آمریکایـى را به صیانت آن بگمارد! و از سـوى دیگـر, بازتاب و دنباله روشنفکریهاى بـى حساب و کتاب و اجتهادهاى مقابل نصـى مـى باشـد که به قـول علامه شهیـد آیت الله مطهرى, خلیفه دوم جزء بانیان آن بـود: ((یکـى از کسانـى که به قول امروزیها در مسایل اسلامى, روشـن فکرى به خرج مى داد و کار ایـن روشنفکرى او به حـد افـراط رسیـده بـود خلیفه دوم است. خلیفه دوم به اصطلاح خیلـى روشنفکـر مآبانه کار مـى کرد اما تندرویهایى کرد. مثلا یک جا پیغمبر(ص) دستـورى داد و او مى گفت: ایـن موضوع فقط براى پیغمبر و زمان خـودش بـود ولى زمان ما تغییر کرده است و ما این را عوض مى کنیـم.))(2) 4 ـ به ایـن نویسنده باید گفت: اگر مـن به جاى شما بـودم, عمل کردن به شکل ((سنتـى)) را مساوى راه طالبان نمى دانستـم, و نمى نوشتـم: ((اگر ایرانى ها بخواهند سنتى عمل کنند, باید همان راهى را طى کنند که طالبان رفته اند.)) آیا اگـر فقیهى که هماننـد بـرخـى از ایـن نـویسنـدگان, گـرفتار بیمارى روشنفکـر نمایـى نشـده باشـد بـر اساس مبـانـى مـوجـود فقهى و چارچوبهاى کلى مـورد عمل در محافل حـوزوى, یعنى همان چارچـوبها و ادبیاتـى که حضـرت امام خمینـى ((قـدس سـره)) از آن به عنـوان ((فقه جـواهرى)) و یا ((فقه سنتـى)) نام بردند, با آنهمه دقتهایى که فقهاى بزرگـوار ما در طـول تاریخ فقه داشتند و طبعا ایـن نویسنده نیز نباید نسبت به آنها ناآشنا باشد, هر چند خـود را ملتزم به آنها نداند, (چنان که در جایى دیگر به صراحت با عنـوان اعتقاد به ((فقه مدرن))! هر دو فقه سنتـى و فقه پـویا را مردود شمرده است(3)) اگر چنیـن فقیهى بخـواهـد به استنباط از همان متـونـى که ایشان بـر خلاف واقع, طالبان را زاییده آن شمرده است بپردازد, او ((سنتـى)) عمل کرده و راه طالبان را در پیـش گرفته است مگر اینکه تسلیـم روشنفکرى و یا شهرت طلبى ایـن و آن شـود و مثلا دیه زن و مرد را یکسان بداند و یا همه ایـن امـور را مسایلى عرفى و امضایى بشمارد که غبار کهنگـى بر آن نشسته است و اینک باید سر بر آستان مـواد اعلامیه جهانـى حقـوق بشر سایید! به عنـوان مثال, پژوهشـى در همیـن مجله پیام زن از طرف صاحب ایـن نقد در چارچوب مبانى و ملاکهاى موجود حوزه, مبنى بر جواز تصدى منصب قضاوت تـوسط بانـوان منتشر شد. آیا اگر در همین چارچـوب و بر اساس همیـن منابع و با عنایت به روش اجتهاد در حـوزه ها, فقهاى بزرگـوار ما در مقام استنبـاط به ایـن نتیجه رسیـدنـد که بـانـوان حق تصـدى مقـام قضـاوت را نـدارنـد, آیا عمل ایـن بزرگـواران ((سنتى)) است و ملتـى که از ایـن فقها تبعیت مى کنند باید همان راه طالبان را طى کنند و نویسنده پژوهش مذکور فقط به ایـن دلیل که در یک بحث فقهى به ایـن نتیجه رسیده است که دلیل استـوارى بر عدم جـواز تصدى نداریـم, انسانى روشنفکر و داراى فقه پویا مى باشد؟! آیا ملاک روشنفکرى و پویایى در ایـن است که دیه زن و مرد را حتى به بهاى کنار گذاشتـن صریح متـون و یا حداقل ظواهر ادله, یکسان بدانیم و یا تصدى منصب قضا را براى بانوان جایز بشماریم؟ ایـن روشنفکرى نیست. روشنفکـرى و پـویایـى و پـرهیز از دنباله روى طالبان آن است که بـر اساس اصـول و مبانى روشـن و ملاکهاى قطعى به استنباط و نظریه پردازى اقدام کنیـم: چه نتیجه آن خـوشاینـد ایـن فرد یا آن محفل باشد یا نباشـد. چنان که برخـى فقهاى بزرگوار در عیـن التزام کامل به فقه جواهرى برخى فتاواى بر خلاف مشهور را مطرح مى سازند و کسى نیز نباید بر آنان خرده بگیرد. پرهیز از راه و روش طالبان ایـن است که حـداقل به انـدازه اى که به منـابع فقهى و حـدیثـى اسلاف و بـانیــان ((طالبان))! بها مى دهیم به کتب حدیثى خـویـش نیز بها دهیـم. روشنفکرى و پرهیز از مشـى طالبان به ایـن نیست که در مواجهه با مواردى چـون مـواد اعلامیه جهانى حقوق بشر, آن گونه منفعل برخورد کنیـم و در تحلیل و ارزیابى متون فقهى و منابع حـدیثـى خـویـش, ((طالبـان)) را زاییـده آن بشماریـم و به گـونه اى مستقیـم یا غیـرمستقیـم, فقیهان و عالمان و فـاضلان و طلاب پـاک و حق طلب حـوزه هاى علمیه را دنباله رو آنان معرفى کنیم و بدتر از آن, فقه راستیـن تشیع را طالبان پرور جلوه دهیم. و تا آنجا پیش برویم که ((کار بشر را بهتر از ارشاد شریعت)) بشماریـم و براى آن به عذرى بـدتر از گناه متـوسل شـویم و دلیلـى را اقامه کنیـم که گمان نمـeرود حتـىe ـود بـرادeان اهل سنت نیز که آن را نقل کـرده انـد, همگـى آن را بپذیرند ولـى متإسفeنe ایـن نـویسندهe حترم, نه تنها آن روایe را ملتزم شـeه بلکه دلeل مدعاى نeصـواب دیگرى قراe داده است.(e (4یا همان ((وجدانeعرفى)) وى مى پذیرد که پیامبر اکرم(ص) جداى ازe قام رسالت و نبوتـش, به عنeان یe نفر عربe که بـا خـرما و نخلستـان بزرگ شـده انـد, هنـوز بعد از نزدیک شصت سـال از عمـر مبارکـش, علت بارور ساختـن و علت گـرده افشانـى درختان خـرما را نمـى داننـد و نخل داران را از این کار باز مى دارند و موجب از بین رفتـن محصولات آنان مى شوند.
و تنها بعد از تـوضیح آنـان است که متـوجه مـى شـوند قضیه چیست و آن وقت مى فرمایند: شما در امور دنیایتان از مـن آگاهترید!. گیرم که حساسیتهاى کلامى و اعتقادى ایشان دچار بیمارى روشنفکرى غلط و نسبیت گرایى! شده باشد ولـى آیا هیچ عقل سلیمى مى پذیرد چیزى را که حتـى بچه هاى عرب مى دانستند, پیامبر بزرگـوار(ص) ازآن اطلاع نداشتنـد! آقاى نـویسنـده اذعان کنید ((ایـن ره که شما مـى رویـد به طالبستان است)). و اذعان کنید که بر خلاف آنچه شما در مقاله یاد شده نـوشته اید و ((مجموعه احادیث موجـود حـوزه هاى علمیه ایـران)) را نسبت به زنان مجمـوعه اى ((زهر))دار معرفـى کرده ایـد, ایـن روشنفکرزدگـى و برخـوردهاى انفعالـى شما با افکار و مـواضعى که از سـوى برخى محافل وابسته ترویج مى شـود است که با استدلال به چنیـن روایتى, آن هم از منابع غیر شیعى, آن هـم در تحکیم یک مدعاى نادرست, ساحت مقـدس پیامبـر اکـرم(ص) را پاس نمـى داریـد و سخنانـى ((زهـر))دار منتشـر مى سازید. البته پیامبرى که ایشان معرفـى مـى کند قهرا دینـى خـواهد آورد که به نوشته خـود وى ((براى دفاع از حقـوق زن سیستـم و یا قاعده و قانونى وضع نکرده است. ایـن مسإله کاملا سیاسـى و جدید است.))!(5) اهل انصاف داورى خـواهند کرد که چه کسى راه طالبان را طى مى کند؟ و چه کسـى سخـن او داراى ((خشـونت و زهر)) است؟ 5 ـ تإکیـد ما به امثال چنین نظریه پردازانـى ایـن است که با ادبیات فهم دیـن و لااقل فهم فقه, بیشتـر آشنا شـوند و اگـر آشنا هستنـد تلاش خـویـش را در التزام به آن به کار ببندند و حـداقل بنا را بر ایـن بگذارند که به آن پاىبند باشند. و اگر در فهم خویـش نیز, خـود را ملتزم به آن ادبیات نمى دانند لااقل در مقام بحث و نقد مواضع و اندیشه هاى صاحب نظران علـوم اسلامى بـویژه فقهاى ارجمند به آن ادبیات بیشتر تـوجه کننـد. معناى این سخـن ایـن نیست که حق اظهارنظر در مسایل دینى, مخصوص صنف خاصى است. بلکه تإکید بر امرى روشـن است که شناخت دین و بـویژه احکام فقه نیز روش, چـارچـوب و ملاکهاى خـاص خـود را دارد و الا نتیجه بى توجهى یا کـم بها دادن به آن در مقام ((فهم)) شریعت, همان مى شود که با توجه به لازمه نوشته ایشان, پیامبر(ص) حتى در حد یک نـوجـوان سرزمیـن حجاز نیز آگاه به تلقیح خرما نمى باشـد! و در مقام ((عمل)) نیز گروهک منحرف فرقان مـى شـود که امثـال شهیـد مطهرى را منحـرف از اسلام و نه مهدورالدم فقط, بلکه واجب القتل مى شمارد! این نویسنده محترم که مدعى آشنایى با موازیـن فقه و اجتهاد است موجب شگفتـى است که چگـونه نکات و مضامیـن یادشـده در مقاله ((اگـر شما به جاى مـن بـودید)) را تماما به عنوان دستاورد مجموعه هاى مورد استفاده حوزویان بر شمرده است, آن هـم با تعابیرى چـون ((باید)), ((نبایـد)) و ((جایز نیست)). خـوب است ایشان اگـر در مقالات خود به ایـن ادبیات, ملتزم نیست لااقل تکلیف خـواننـده را مشخص کند که مثلا بر مبانى فقهى و کتب حدیثـى اهل سنت به محاجه و محاکمه نشسته است یا منابع شیعى؟ آیا تـوثیقات و ملاکهاى پذیـرش روایات از نظر سنـد و دلالت, طبق آنچه برادران اهل سنت مى گـویند را مبناى محکـومیت طلبه ها و حـوزه هاى سنتى قرار داده است یا بر مبناى ملاکهاى موجـود منابع و حـوزه هاى شیعى! و یا تلفیقى از هر دو؟ از طـرف دیگر, آیا واقعا ایشان تفاوتـى بیـن واجب, مستحب, مکـروه و آداب نمـى بینـد و همه اینها را در حکـم احکام الزامـى مـى شمارد. گمان نمـى رود ایشان تفاوتـى قایل نباشد. پـس چگـونه است که روایات مـورد اشاره در مقاله را (صرف نظر از صحت و سقـم آنها که خـود نیز بر عدم صحت آنها تإکید ورزیـده است) آن گونه معنا و ترجمه مى کند؟! از ایـن ((بایدها)) و ((نبایدهایى)) که نویسنده ردیف کرده است چند مـورد را فقهاى ما به عنوان حکـم الزامى بیان کرده اند؟ چرا باید عصبیت نسبت به افکار خـویـش, ما را به چنیـن مغالطه کاریها و سفسطه بازیها وا دارد؟ و ایـن گونه متون حدیثى و منابع فقهى حوزه هاى علمیه را سبک بشماریم؟
ایشان نـوشته است: اینها نه مضمـون یک روایت بلکه صـدها روایت است! ولـى براى آنان که با منابع حدیثى آشنایند روشـن است که این حرف گزافه گویى است و اگر در پاره اى از این موارد چندیـن روایت باشد و به قول ایشان بیش از ده روایت داشته باشد, اما در هیچ یک از ایـن موارد پنجاه روایت نیز نداریم چه رسد به صد و چه رسد به صدها! حجم چنیـن روایاتى حتى اگر مفاد همه آنها براى ما غیر قابل قبول باشـد یا با روشنفکـرى ما منافات داشته باشـد, آیا اساسـا در مقایسه بـا دهها هزار حـدیث قابل ذکر هست. تنها در وسایل الشیعه که فقط بخشـى از احادیث مـورد استفاده در حـوزه هاى علمیه شیعه است بیـش از سـى و پنج هزار حدیث وجـود دارد.
اما اینکه ایشان نـوشته است ((حالا اگـر مـن کـردار طالبـان را به استناد ایـن روایات تصـدیق کنـم آیا سخن نامعقـولـى گفته ام!!)) تإکیـد مـى شـود آرى, سخـن نامعقـولـى است; همان گـونه که نسبت عدم آگاهـى به پیامبـر اکـرم(ص) در زمینه بارورى درخت خرما به استناد همان روایتـى که وى آورده نیز حرف نسنجیده و سخـن نامعقولى بـود. البته ایشان یا هر کـس دیگرى از جمله ((طالبان)) خـود را آزاد مى دانند که بر اساس ایـن روایات یا هر منبع دیگرى که مى پسندد, سخـن بگـویند و به قـول خـود ایشان در همیـن مقاله ((مـن هـم قادرم, دقیقا میزانهایـى بر ضـد موازیـن مقدس مـورد نظر قانونگذار به دست دهـم و براى آن, مدارک و منابع قابل قبـولـى عرضه کنـم)) ولـى روشـن است که هزاران عالـم وارسته و طلبه فــاضل در حـوزه هاى قـم و نجف و مشهد و دیگر بلاد, فقه و شـریعت را بـر اساس چارچـوبها و ملاکهاى استـوار و کاملا علمى فرا مى گیرند و لازمه پیروى از فقه سنتى و حتـى فهم سنتـى آنان, راه طالبان نیست و دیگـر اینکه مـدارک و منابعى که در نگاه ایشان که قایل به ((فقه مـدرن)) مى باشـد ((قابل قبـول)) به نظر مـى رسـد, اگر در طبع پاره اى افراد که آشنایى چندانـى با مـوازیـن استنباط و منابع اجتهاد ندارند و یا فقط در صدد موجه ساختـن بافته هاى ذهنى خـویـش مى باشند, مقبـول افتد اما از نظر اهل فـن و مجامع علمى و مراکزى که صلاحیت لازم براى پژوهش در مسایل دینى را دارند, ارزشـى نخواهد داشت و راه به جایى نخـواهد برد. 6 ـ بنا بر ایـن, باید گفت اگر مـن به جاى ایشان بودم, این روایات را حتى با فرض صحت سند, ایـن گونه به صـورتـى خـام و ناشیانه و حتـى استهزإآمیز در یک روزنامه عمـومـى بـازگـو نمـى کـردم و سخیف تـر آنکه, آنها را مبناى ((قانـون انطباق امـور ادارى و فنـى پزشکـى با موازیـن شرع مقدس)) معرفـى نمـى نمـودم. وقتـى وى در بازگـویـى حدیث مى نویسد: ((زن عورت است. اگر از خانه خارج شـود شیطان سراغش مىآید. زنها وقتى در قعر خانه باشند به خدا نزدیکترند.)) و یا ((زنان مـوجـوداتـى همردیف اسب و خـانه انـد. )) درست مثل ایـن مـى مـانـد که کسـى به گـونه اى جـدى و پــس از یک مقدمه چینى, بنویسد: ایـن آقاى نویسنده قاتل است! و با عکـس و امضاى خـود و با عنـوان مدرس حـوزه علمیه قـم, چنان که ایشان عمل کرده, در یکـى از روزنامه هاى کثیرالانتشار منتشر کند. ولى بعدا معلوم شـود منظورش ایـن بـوده است که ایشان, یعنـى نـویسنـده ایـن مقـاله, پشه اى را به قتل رسـانـده! و یـا دشمـن متجـاوز مهدورالـدمـى را کشته است! آیا ایـن روش پسندیده است؟ قطعا درست نیست, بـویژه اگـر شجاعت ایـن را نـداشته باشـد که مراد واقعى خـویـش را بعدا تـوضیح دهـد.
خوانندگان محترم داورى کنند آیا چه تلقى در ذهـن خـوانندگان آن روزنامه ایجاد خـواهد شد وقتـى وى مى نـویسد در متون رایج حـوزه (و طبعا متـون آمـوزشى آنان) تـإکیـد شـده است که
1ـ مسافـرت زنان جایز نیست
2ـ تشییع جنازه جایز نیست
3ـ صـداى زنان نباید شنیده شـود
4ـ زنان نباید به حمام برونـد
5ـ پیامبر, زنان و مردان را از حمام رفتـن منع کردند
6ـ اى مردان, زنان را حبس کنید
7ـ اگر زنان زیر مشت و لگد شوهر بمیرند, شوهر قصاص نمى شـود
8 ـ زنان موجـوداتى همردیف اسب و خانه اند! و ...
و علاوه بر آن, اینها را مبناى طرحى معرفى کند که در مجلـس و بیرون از آن برخى مـوافقند و برخـى مخالف آننـد. آیا اگر به عنـوان مثال کسـى بگـوید: اگر یک مرد داراى همسرى خـوب, خانه اى بزرگ و ماشینـى آخریـن مدل باشد آدم خـوشبختـى است, آیا شخصیت زنان را تحقیر کرده یا بـرعکـس؟ آیا ایـن از سر بى انصافى و حتى ضعف علمى نیست که متـون فقهى و حدیثى را تنها به عذر اینکه با خواست و توهـم ما همخوانى ندارد و یا تـوان ارائه درست آنها نیست محکوم نموده و مردود بشماریـم؟ و یا بـدتر از آن کل منابع فقهى و حـدیثـى و نظام آمـوزشـى حوزه ها را زیر سوال ببریـم. اینک در مقام رد یا تإیید اصل جزئیات طرح انطباق امور پزشکى نیستیـم ولى آیا به نظر ایـن نویسنده افراد و شخصیتهاى دلسـوزى که با این طرح مـوافق هستند یا حداقل مخالفتى ندارند اینان مبناى فکرىاشان همیـن مواردى است که ایشان بر شمرده است؟ آیا بانوان محترم نماینده اى که مدافع ایـن طرح بـودند از کنج خانه اشان, آن هـم بدون حرف زدن و با ایمإ و اشاره, از طرح دفاع کردند تا صـدایشان را نامحرم نشنـود! آیا نماینـدگان محتـرمـى که به طرح یادشـده رإى دادنـد (با پـوزش بسیار از محضر ایـن عزیزان) همسران خـودشان را هـم ردیف اسب و خانه مى دانند؟ ایـن چه جسارتى است که خواسته یا ناخواسته در حق خدمتگزاران مردم روا داشته مى شود؟ آیا اگر مثلا بر اساس آیات سـوره نور و آیات سوره احزاب و به هر حال بر اساس دستـورات قطعى اسلام در خصوص چارچـوبهاى روابط زن و مرد, طرحـى تصـویب شد به ایـن انگیزه که نظام اسلامى خـود را مـوظف بداند امکاناتى جهت رعایت حتـى الامکان ایـن حـدود و ضـوابط قطعى شرعى فراهـم کنـد تا حداقل مایه آسایـش خاطر افرادى که به ایـن امور پاىبندند و نسبت به آنها حساس هستنـد باشـد, آیا بـر اساس گفته ایشان, ایـن طـرح فقط بـر مبناى روایاتـى که آورده, از میزان شـرعى بهره داشته است! فإیـن تذهبـون؟!
7ـ ایشـان در پـایان مقاله اشان خاطرنشان کرده است:
((به نظر مـى رسد بنیادگرایى (بازگشت به اصـول و متون موجـود) در حد ایـن قانون متـوقف نمى شود و روند کار همچنان ادامه خـواهد داشت. بنیادگـرایان از اساس بـا انـدیشه هاى انسـانـى مـورد قبـول و عمل مـردم مخالفند. از ایـن رو جا دارد که مبانى اصولى و اساسى اندیشه هاى بنیادگرایى نقد شود!)) (یادآور مى شـود تـوضیح در پـرانتز نیز از ایشان است). به نظر مـى رسـد, مهمتـرین فصل سخـن ایشان و بسیارى حرفهاى ناگفته وى در همیـن فراز قرار دارد.
ولى پرسشهایى که مطرح است ایـن است:
الف) بنیادگرایى به معناى بازگشت به اصول و متـون موجـود که از نظر ایشان ضمنا محکـوم است ولى متإسفانه! ادامه خـواهد یافت, براى اصلاح رفتار خویـش به کدام اصول و متـون غیر موجود باید مراجعه کند و آن را اساس حرکت خـویـش قرار دهد؟ ایـن اصـول که سد راه انسانیت! شده است و ایـن متـون که در حوزه هاى علمیه, طالبان پرور است کدام است؟ ایشان که ظاهرا در کتاب شناسى نیز داراى تجربه مى باشد خوب است به صورتى روشـن تر ایـن اصول و متون را که موجـود و رایج است تشریح کند.
ب) ایـن اندیشه هاى انسانى که بنیادگرایان بر اساس اصول و متـون موجـود با آن مخالفند کدامهاست؟ ملاک انسانى بـودن اینها چیست؟ و مـورد قبـول چه کسانـى است؟ ضمنا بنیادگرایان بـر اساس اصـول و متـون یادشده با کدام ((عمل مردم)) مخالفت مى ورزند؟ ایـن هر چهار پرسـش, نکاتـى است که در سخـن نویسنده آمده است.
ج) مبانى اصـولى و اساسى اندیشه هاى بنیادگرایان که ضمنا تماما در متـون مـوجود وجـود دارد کدامهاست؟ و نقد ایـن مبانى که همه گرفتاریهایـى چـون طرح انطباق برخاسته از آن است, بر چه اساسـى و با چه ملاکـى باید صورت گیرد تا اساسا جامعه, مردم و اندیشه هاى انسانى را از شر ایـن مبانى و متـون, یکباره نجـات دهیـم و دیگـر لازم نباشـد تلاش خـویش را در مبـارزه بـا معلـولهایـى همچـون ((طرح ممنـوعیت استفاده ابزارى از زنان)) و ((طـرح انطباق امـور پزشکى)) به کار بندیـم؟!
البته ایشان چنان که اشاره شد در جایى دیگر به گونه اى روشـن تر خواسته خـویـش را مطرح کرده و همان چیزى که در ایـن مقاله حدس زده مـى شـود, در آنجا خـود وى به اجمال, بخشـى از آن را بیان کرده است. وى در توضیح ((فقه مدرن)) که ایشان مطرح کرده مى نویسد: ((منطور ما از ایـن واژه, یک مکتب جدید فقهى است. مکتبى که پایه خود را بر مبانى جدیدى استـوار ساخته است.
فقه مدرن, به معنى فقهى که پایه ها و مبانى نویـن دارد. تفاوت فقه مدرن با فقه پویا ایـن است که فقه پـویا (و فقه سنتى هر دو) از مبانى و اساس واحدى سرچشمه مى گیرند. فقه پـویا از همان اصـول و مبانـى تغذیه مـى کنـد که فقه سنتـى تغذیه مى نماید. تفاوتهاى فرعى ناچیز به معنى تحول اساسى و بنیادیـن نیست. مکتب جدید (فقه مدرن) تحول اساسى در اصول الفقه, درایه الحدیث, تفسیر قرآن و مبانى علـم رجال, کلام و فلسفه اسلامى پـدید آورده است. فقه مـدرن همپاى پیشرفتهاى علمـى و بشرى و بلکه گاهى جلـوتر, به پیـش مـى رود.))(6) البته اینکه ((فقه)) ایشان تا ایـن اندازه پیشرفت کرده که حتـى فقه ((پـویا)) را نیز فرسنگها پشت سر گذاشته است و بلکه در پاره اى موارد از پیشرفتهاى علمى و بشرى نیز جلـوتر رفته مدعایى است که فقط بـراى ما آنچه از ادعاى ایشـان قابل فهم است کنار گذاشتـن متـون و موازیـن موجـود فقه و فقاهت و دست کشیدن از احکام فرعى مى باشد. آیا بهتر نیست ایشان خیال خود و خوانندگانـش را یکباره راحت کند و این دیـن جدید را بگونه اى شفاف تر معرفـى کنـد! 8 ـ و نکته آخر اینکه, ایـن راهـى که ایشان برگزیـده است مطمئنا اگر به سـوءظنها و فاصله ها اضافه نکنـد چیزى را عاید حل مشکلات زنان که ایشان بیش از هر مسإله دیگرى در باره آن احساس مسوولیت نوشتـن مى کند! نخواهد کرد و افرادى مانند ایشان حتى اگر مصلحت دنیاى خویـش را در نظر داشته باشند و پیـش از حل مشکلات زنان, بیشتر به منافع خـود نیز بیندیشند, ایـن شیوه چیزى جز ((خسر الدنیا و الاخره)) نخـواهد بود. ایـن است که مـن اگر به جاى ایشان بـودم پیـش از نـوشتـن چنیـن مقالاتى, کمى به انگیزه هاى واقعى خـود رجـوع مى کردم, به مشـوقیـن و تإییدکنندگان نوشته هایم مى نگریستـم, نتایج و لـوازم گفته هایـم را مقدارى ارزیابـى مـى کردم, حـداقل مقدارى نیز حرمت لباس و صنفـى که در آن قرار دارم را نگه مى داشتـم و آن وقت اقدام به نوشتـن مى کردم. آیا سزاوارتر نیست که پیـش از پرداختـن به افکار و اعمال دیگران, به افکار اعمال خودمان بپردازیـم.
مگر قرآن نفرمـوده است: ((قـوا انفسکم و اهلیکـم نارا))؟ آیا رفتار ما نبایـد گـواه صادقـى بر گفتار و نـوشتار و ادعاى ما باشـد؟ والعاقل یکفیه الاشاره! به گمان ما, اگر پیـش از هر چیز, در ایـن قسمت بذل همت شود و اگر همواره بر دنده شذوذات و مخالف خوانیهاى بى دلیل و اجتهادهاى بى پروا مشى نگردد, حداقل ایـن است که اگر فایـده اى به علـم و فـرهنگ ایـن جامعه نرسانیم و مشکلـى را حل نکنیـم, خسارتى نیز بار نخواهیم آورد. آیا ایـن, حداقل, ظلم به آزادى نیست که در فضاى آزاد جمهورى اسلامـى که به برکت خـون شهیـدان و بـر اساس انـدیشه هاى حضرت امام خمینى((قده)) در خدمت اسلام و مسلمانان قرار گرفته است, چنیـن حملات ظالمانه اى, آن هـم نه به عملکردها بلکه به متون موجود در حوزه ها روا داشته شود. آیا ایـن سـوء استفاده از نعمت بزرگ آزادى نیست و آیا ایـن حرکت در مجمـوع و حـداقل در نهایت, به ضرر جامعه بـویژه به ضرر بانـوان تمام نخـواهد شـد؟ تـوصیه اکید به چنین نـویسندگانى این است که ایـن فضاى مقدس را به نفع متحجران و مقدس مآبانـى که حضرت امام خمینـى ((سلام الله علیه)), بارها از دست آنها شکـوه کردنـد تمام نکنیـد.
والعاقبه للمتقیـن.
1ـ مجله جـامعه سـالـم, شماره 32, ص65.
2ـ اسلام ومقتضیات زنان, ج1, ص39.
3ـ پیام هاجـر, ش 233, فروردیـن و اردیبهشت 77, ص 53.
4ـ مجله زنان, شماره 39, ص24.
5ـ روزنامه سلام, 8 / 2 / 77.
6ـ پیام هاجر, همان شماره.بسم الله الرحمن الرحیم
نـقـد
اگر من به جاى شما بودم
نقـدى بر مقاله ((اگر شما به جاى مـن بـودید)) سید ضیإ مرتضـوى سردبیر محترم روزنـامه جـامعه, جنـاب آقـاى شمـس الـواعظیـن در شمـاره 77 آن نشــریه به تـاریخ پنجشنبه 7/3/77 مطلبـى بـا عنـوان ((اگـر شمـا به جـاى مـن بـودیــد)) از آقاى[ سیـد] محسـن سعیـدزاده درج شـده بـود که بـراى اینجانب به عنـوان یک طلبه, مایه بسى تإسف گردید.
آزاداندیشـى مـورد ادعاى آن نشریه محترم اقتضا مـى کنـد نـوشته اینجانب را نیز عینا حتى با همیـن مقدمه درج فرمایید حتـى اگر با برخـى از اصـول دهگانه اعلام شده شما احتمالا در تعارض باشـد چرا که در روزهاى اخیر شاهدیـم روزنامه حـداقل از یکـى از اصـول یاد شـده دست کشیـده و نه تنها خـوشبختانه یا متإسفانه بهر دلیل! القاب افراد را بجا یا نابجا مـىآورد بلکه بر خلاف واقع, از سرناچارى یا هر دلیل دیگرى, ادعاى برخى نویسندگان در عناوینى چون ((مدرس حوزه علمیه قـم)) را نیز منعکـس مـى نمایـد تا به گمان روزنامه یا نـویسنـدگان محتـرم, حـرفها و ادعاها از وجهه علمى بیشترى برخـوردار شـود و ایـن یک نـوع فریب واضحى است که روزنامه محترم جامعه حتـى اگر در بسیارى از مسایل مـوجـود, نظرى دیگر دارد, و حتى از سر استیصال و ((کـمآورى)), نباید مرتکب آن شود. اینجانب سالهاست که با نـوشته هاى ایـن برادر محترم از نزدیک آشنا هستـم و به اقتضاى فعالیتى که دارم طبعا پـى گیـر آن بـوده ام. تا کنـون نیز با اینکه با تـإسف زیاد اشتبـاهـات و خلطهاى فاحشى را در مقالات مختلف ایشان بویژه در یک سال اخیر شاهد بـوده ام اما به عللـى از نقـد آنها صـرف نظر شـده است جز آنچه اخیـرا به اختصـار تمـام در سرمقاله پیام زن آوردم. ولـى روند نـوشته هاى جناب آقاى سعیدزاده عذرى را براى اینجانب باقـى نگذاشته است بـویژه که در مقاله یاد شـده, ایشان پا را از نقـد روشها بسى فراتر نهاده و حملات خویـش را متوجه اصول و متـون موجود و مجموعه هاى حدیثى در حـوزه هاى علمیه نمـوده است هر چند کلام خـویـش را به بهانه نقد شیـوه استنبـاط آراسته است. روشـن است اینک نه بنـاى پـرداختـن به آنچه ایشان در نـوشته هاى متعدد خـویـش آورده اند را دارم و نه چنیـن تـوقعى که روزنامه محترم جامعه چنیـن فرصتى را به افرادى مانند اینجانب بدهد که اساسا به فضاى حاکم بر نشـریه جامعه انتقادهاى اساسـى دارنـد. حتـى در صـدد بیان همه اشتباهات و بـا تإسف بگویـم انحرافات مقاله یاد شده نیز نیستـم. و اگر تـوفیقى بـود و مجالى یافتـم در فرصتى دیگر به طیف گسترده ترى از اشتباهات ریز و درشتـى که در مقالات اخیر برادر محترممان آمده است خواهـم پرداخت. لازم مى دانـم پیش از پرداختـن به مـوضـوع اصلـى, چنـد نکته را به عنـوان مقـدمه ذکـر کنــم:
الف) هـر چنـد آقاى سعیـدزاده مقاله یاد شـده را به تعبیر خـودشان ((به بهانه تصویب کلیات طرح انطباق امور ادارى و فنى موسسات پزشکى با موازیـن شرع مقدس)) نـوشته انـد و پیشتـر نیز به بهانه ((طـرح ممنـوعیت استفـاده ابزاى از زنان در مطبوعات)) در روزنامه محترم سلام, مسایلـى را آورده بـودند که باید جداگانه به آن پرداخت, اما اینجانب فارغ از طرح یاد شده و تنها به خاطر اصل نـوشته ایشان نکاتـى را از باب نقـد خـواهـم آورد و اینک در مقام تإییـد یا رد طرح مذکـور نیستـم. ب) اینجانب نه سوت زدن و کف زدن جوانان عزیز دانشجـو در روز بزرگداشت حماسه دوم خرداد, در محضر ریاست جمهورى عزیز را ذنب لایغفر مـى دانـم و نه حتـى اگر گناهـى نیز باشد آن را بر خلاف گفته برخـى بزرگان ((سیلـى به صـورت اسلام)) مـى شمـارم! و نه آنقـدر اسلام و انقلاب را ضعیف مـى دانـم که ((کف)) و ((ســوت)) جـوانانـى که در دانشگاه و جامعه بعد از انقلاب رشـد کرده انـد (حتـى اگر از سر مخالفت صورت گرفته باشـد) به عنـوان سیلـى بر صـورت آن تلقـى شـود و طبعا هیچ نیازى به ((کفن پوشیدن)) و ((تسلیت گفتـن)) و ((منافق شمردن)) سراغ ندارم, چه رسد به اینکه آمارى ارائه دهیـم که حتى بیش از کل طلاب, علمإ و روحانیت موجود در قـم باشد! چه رسد به شرکت کنندگان در راهپیمایى! و پر واضح است همان گونه که مدعاهاى مقاله یاد شده در روزنامه جامعه را فرسنگها از مبانى و ملاکهاى موجـود در حـوزه هاى علوم اسلامى دور مى دانـم و شخصیت سازى روزنامه شما با عنوان ((مدرس حـوزه علمیه قـم))! نیز نمـى تـواند مرا نسبت به فقه جامع و والاى تشیع و مبانى اجتهاد شیعى در حوزه هاى علمیه بـویژه حوزه پهناور و والاى قـم دچار تردید کند, آمار خلاف واقع برخـى روزنامه هاى دیگر و حتـى انگیزه هاى پاک بـرادران طلبه ام و فاضلان متعهد حوزه در محکومیت سوت زدن و کف زدن نیز نمى تـواند ایـن باور را در مـن بـوجود بیاورد که از پـس دوم خرداد 1376 که رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه اى ((دام ظله)) از آن به ((حماسه)) یاد کـردند و آن روز را عیـد شمردنـد, انقلاب اسلامـى ما یکباره دچار ((آبله مـرغان)) شـده است! ج) اینجانب حـداقل در این نقطه, میان آنان که ((خود)) را (با همه جامعیتى که ایـن کلمه دارد) مساوى انقلاب و حتـى اسلام مى دانند و جابجایى یکى از مسـوولیتهاى اساسى نظام را مساوى با ((آبله مرغان)) گرفتـن انقلاب مى شمارند و میان شما که چشـم را بر هم مى نهید و آنهمه دیدگاههاى استوار, روشـن و ارزنده را در تاریخ حوزه هاى علمیه و آنهمه مبانى و اصـول قطعى و آنهمه راهکارهاى حدیث شناسى و استنباط را نادیده گرفته و به بهانه مخالفت (بحق یا ناحق), با یک طرح, کلیت حـوزه هاى علمیه و آنهمه طلبه پـاک و فـاضل و عالمان روشـن و متـون ارزشمنـد روایـى و فقهى را, آنهم در نظر خـوانندگان محترمـى که بسیارى از آنان فرصتـى براى آشنایى با مبانـى اجتهاد و استنباط در حوزه ها بـویژه حـوزه هاى تشیع ندارنـد زیر سـوال مـى بریـد, تفاوتـى نمى بینیـم. (نمونه آن تایپیست ها و نمونه خوانهاى محترم و زحمت کـش خـود روزنامه جامعه اند که حتى از تایپ صحیح ((متـون)) مورد استشهاد آقاى سعیدزاده نیز عاجز مانده اند چه رسد به باقى قضایا!). چه فرقـى است میان آنان که متإسفانه, خـود را مساوى بـا کلیت انقلاب و نظام مـى شمارنـد و ((سـوت)) و ((کف)) را ((بهانه)) مى کنند و شما که به ((بهانه)) یک طرح که روال قانـونى خود را طـى خـواهد کرد, به انگیزه علمى ساختـن پروژه شعار ((مرگ بر طالبان))! حتـى از برخى روایات که در کتب اهل سنت آمده است و حداقل این است که در حوزه هاى تشیع اعتنایى به ایـن دست روایات حیا متـون نمى شـود نیز فروگذار نمى کنید و مجموعه احادیث مـوجـود در حـوزه هاى علمیه ایران را (به تعبیر مقاله یاد شـده) حاوى همان مبانـى فکـرى و دیدگاههایـى معرفـى مـى کنیـد که طالبان به اجرا درآورده انـد. جناب عالـى عنایت داریـد به عنـوان مثال, در برخـى کتب معتبر روایـى برادران اهل سنت, احادیثـى وجـود دارد که مفاد آن چیزى جز تحـریف قـرآن نیست. ولـى آیا تا کنـون کسـى از علماى شیعه را یافته اید که قایل باشد اهل سنت به تحریف قرآن معتقدند؟ چه رسـد به اینکه کسى بخـواهد بر اساس چنیـن روایاتى که در کتابهاى آنان است, شیعه را متهم به اعتقاد به تحریف قرآن نماید. کارى که مقاله یاد شده کرده است و حـوزه بزرگى چون حوزه قـم و نجف را به جرم روایاتى که دیگران ذکر کرده اند هم کیش با طالبان معرفـى کرده, بـى شباهت به مثال یاد شـده نیست. (البته ایشان روایاتـى نیز از متـون شیعى آورده انـد که به اجمال به آنها نیز خـواهـم پرداخت.) معناى این حرف ایـن است که چه بسیار روایاتى که در کتب روایى یک مذهب وجود دارد ولى خـود معتقدان به آن مذهب نیز به آنها بهایـى نمـى دهند چه رسـد به دیگران. آیا بهتـر نیست اگـر در عکـس العمل نسبت به تظاهـرات و شعارهاى جمع بسیار زیادى از دوستان عزیز طلبه و فاضل در قـم فقط به مقالاتى چون ((کشتى راندن بر سراب...)) که در شماره شنبه 9/3/77 آوردید بپردازیـد و مخالفت سیاسـى خـویـش را به بهاى مشوه ساختـن اذهان خوانندگان محترم نسبت به متون فقهى و حدیثى حوزه ها آنهم بر خلاف واقع و انصاف, اعمال نکنید. آیا با ایـن حساب مرا مجاز مـى دانیـد که میان روزنامه جامعه که اینگـونه ظالمانه و اگر جسارت نباشـد جاهلانه, دستاورد متـون موجـود در حوزه هاى علمیه را, آموزشى به سبک طالبان معرفى مى کند, و آن عزیزانى که در حـوزه, هر حرکت و تإییـد و تکذیبـى را به انگیزه تإثیر بیشتر! به همه حوزه تعمیـم مى بخشند نقطه اشتراکى ببینـم با این تفاوت که در انگیزه پاک ایـن عزیزان تردیدى ندارم ولـى حـداقل نسبت به انگیزه برخـى کسان که در آن روزنامه محترم مطلب مـى نـویسنـد ... چه عرض کنـم! در ایـن بخـش با اینکه سخنهاى دیگرى مانده است ولـى به همیـن مقـدار بسنده مـى شـود. اما اگر مـن به جاى جناب آقاى سعیدزاده بـودم: 1 ـ نخست اینکه خـودم را بر خلاف واقع, به عنـوان مـدرس حـوزه علمیه قـم معرفى نمى کردم و یا اجازه نمى دادم مرا اینگـونه معرفى کنند, چرا که اگـر نـوع خـواننـدگان عزیز روزنامه جامعه مـرا نمـى شناسنـد حـداقل دوستـان و هـم لباسان و همردیفانـم در حوزه مى شناسند. ((مدرس)) در حوزه تعریف روشنى دارد و اى کاش احتمالا تب انتخاباتـى که در پیـش است روزنامه محترم جامعه را به سمت و سـوى عناوین و القاب غیـرواقعى نمـى کشانـد; چه در ایـن مقاله و چه در مقالات دیگر. 2 ـ پیـش از پـرداختـن به متـون دینى, تلاش مـى کـردم با مبانـى و ملاکهاى استوارى که بتوانـد مرا, از گزافه گـویـى و روىگردانى از متـون دینـى به خاطـر کج فهمى نجات دهد آشنا شوم تا اگر کسى همچون خوارج خشـن ترین حکومتها را به نام دین معرفى کردند آن را از ((دین)) ندانـم و لااقل به تبع امیرالمومنیـن على(ع) تإکید کنـم که ((کلمه حق یراد بها باطل)) نه اینکه از متـون دینـى به راحتـى صرف نظر کنم و تحت تإثیر کسانى که باصطلاح جزء نخستیـن روشنفکرهاى جامعه اسلامى به شمار مى روند (چنان که تـوضیح آن خـواهد آمد) ولى شعار ((حسبنا کتاب الله)) را باب کردند در رد نابرابرى دیه زن و مرد بنـویسـم: ((تنها وقتى قانع شدم که خودم سراغ قرآن رفتم و بى واسطه پاسخ خویـش را گرفتـم. به هیچ وجه از نابرابرى خـون بهاى زن و مرد, مطلبـى در قرآن نیامـده است!))(1) 3 ـ آقاى سعیدزاده, اگر مـن به جاى شما بودم طالبان را زاییده متونى که اینک در دست ما هست نمى شمردم.
طالبـان را از یک سـو زاییـده دلارهایـى مـى شمـردم که پیـش از آن تـوانسته است بگـونه اى علمى تر! و گسترده تر حتى مکه و مدینه و دقیق تر, کعبه و مسجدالنبـى(ص) را در خدمت اهداف خـویـش بگیرد و آواکسهاى آمریکایـى را به صیانت آن بگمارد و حتـى کارتـر را به دفاع از آن بکشانـد; چنان که در سالهاى اولیه انقلاب اسلامـى اظهار نگرانى وى را در سفر به ژاپـن شنیدیم و امام نیز به طنز یادآور شدند که ممکـن است فردا مناخیم بگین نیز حاشیه بر عروه بنویسد! و از سوى دیگر, بازتاب و دنباله روشنفکریهاى بـى حساب و کتاب و اجتهادهاى مقابل نصـى مى دانستـم که به قول علامه شهید آیت الله مطهرى, خلیفه دوم جزء بانیان آن بـود: ((یکى از کسانى که به قـول امـروزیها در مسایل اسلامـى, روشـن فکـرى به خـرج مـى داد و کار ایـن روشنفکرى او به حد افراط رسیده بـود خلیفه دوم است. خلیفه دوم به اصطلاح خیلـى روشنفکر مآبانه کار مـى کرد اما تندرویهایـى کرد. مثلا یک جا پیغمبر(ص) دستـورى داد و او مى گفت: ایـن مـوضـوع فقط براى پیغمبر و زمان خـودش بـود ولى زمان ما تغییر کرده است و ما ایـن را عوض مى کنیـم.))(2) 4 ـ اگر مـن به جاى شما بودم, عمل کردن به شکل ((سنتى)) را مساوى راه طالبان نمى دانستم. و نمى نوشتـم: ((اگر ایرانـى ها بخـواهند سنتـى عمل کنند, بایـد همان راهـى را طـى کننـد که طالبان رفته انـد.))(3) آیـا اگـر فقیهى (که البته تب روشنفکـر زدگـى بیمـار و نیز انتخابات او را به درجه فقاهت نرسانده باشـد!) بر اساس مبانـى مـوجـود فقهى و چارچوبهاى کلى مـورد عمل در محافل حـوزوى, یعنى همان چارچـوبها و ادبیاتـى که حضـرت امام خمینـى ((قـدس سـره)) از آن به عنـوان ((فقه جـواهرى)) و یا ((فقه سنتـى)) نام بردند, با آنهمه دقتهایى که فقهاى بزرگـوار ما در طـول تاریخ فقه داشتند و طبعا جناب عالى نیز نباید نسبت به آنها ناآشنا باشید, هر چند خـود را ملتزم به آنها ندانید, اگر چنیـن فقیهى بخـواهد به استنباط از همان متـونى که جناب عالـى بر خلاف واقع, طالبان را زاییده آن شمرده ایـد بپردازد, او ((سنتـى)) عمل کرده و راه طالبان را در پیـش گرفته است مگر اینکه تسلیـم روشنفکـرى و یا شهرت طلبى این و آن شود و مثلا دیه زن و مرد را یکسان بداند و یا همه ایـن امور را مسایلى عرفـى و امضایى بشمارد که غبار کهنگـى بر آن نشسته است و اینک باید سر بر آستان مـواد اعلامیه جهانـى حقـوق بشر ساییـد! به عنـوان مثال, شما خـود آگاهید که خـود اینجانب به عنوان یک طلبه جزء, رساله اى را در چارچـوب مبانى و ملاکهاى مـوجود حـوزه, مبنـى بر جـواز تصدى منصب قضاوت تـوسط بانـوان در کنگره بزرگداشت مرحـوم مقدس اردبیلى ارائه کردم و بعد در مجله پیام زن نیز منتشر شد و اخیرا نیز در نقد دیدگاه یکـى از اساتید محترم در مجله حکـومت اسلامى, که آن را هماننـد فتـواى مشهور حـرام شمرده است, بـر آن تإکید ورزیـدم. آیا اگر در همیـن چارچـوب و بـر اساس همیـن منابع و بـا عنایت به روش اجتهاد در حـeزه ها, فقهاى بزرگـوار ما در مقام استنباط به ایـن نتیجه رسیدند که بانـوان حق تصـدى مقام قضاوت را ندارند, آیا عمل این بزرگواران ((سنتى)) است و ملتى که از ایـن فقها تبعیت مى کنند باید همان راه طالبان را طـى کنند و بنده طلبه مرتضـوى فقط به این دلیل که در یک بحث فقهى به ایـن نتیجه رسیده ام که دلیل استوارى بر عدم جواز تصدى نداریم, انسانى روشنفکر و داراى فقه پویا هستـم؟! آیا ملاک روشنفکرى و پویایى در ایـن است که دیه زن و مرد را حتى به بهاى کنار گذاشتـن صریح متون و یا حـداقل ظواهر ادله, یکسان بـدانیـم و یا تصـدى منصب قضا را براى بانـوان جـایز بشماریـم؟ ایـن عیـن کـوته فکـرى است. روشنفکـرى و پـویایـى و پـرهیز از دنباله روى طالبان آن است که بـر اساس اصـول و مبـانـى روشـن و ملاکهاى قطعى به استنباط و نظریه پردازى اقدام کنیـم: چه نتیجه آنeخوشایند ایـن فرد یا آن محفل باشـد یا نبـاشـد. چنان که بـرخـى فقهاى بزرگـوار در عیـن التزام کامل به فقه جـواهرى برخـى فتاواى بر خلاف مشهور را مطرح مى سازند و کسـى نیز نباید بر آنان خرده بگیرد. پرهیز از راه و روش طالبان ایـن است که حـداقل به اندازه اى که به منابع فقهى و حدیثى اسلاف و بانیان ((طالبان)) بها مى دهیـم به کتب حدیثى خویـش نیز بها دهیـم. برادر گرامى, روشنفکرى و پرهیز از مشى طالبان به ایـن نیست که در مواجهه با مواردى چـون مواد اعلامیه جهانى حقـوق بشر, آن گونه منفعل برخـورد کنیـم و در تحلیل و ارزیابـى متـون فقهى و منابع حدیثى خـویـش, ((طالبان)) را زاییـده آن بشماریم و به گـونه اى مستقیم یا غیرمستقیـم, عالمان و فاضلان و طلاب پـاک و حق طلب حـوزه هاى علمیه را دنبـاله رو آنان معرفـى کنیـم. و تا آنجا پیـش برویـم که ((کار بشر را بهتـر از ارشاد شـریعت)) بشماریـم و بـراى آن به عذرى بـدتر از گناه متـوسل شـویم و دلیلـى را اقامه کنیـم که گمان ندارم حتـى خـود بـرادران اهل سنت نیز که آن را نقل کـرده انـد, همگـى آن را بپذیـرنـد ولـى متإسفانه جناب عالـى نه تنها آن روایت را ملتزم شدید بلکه دلیل مدعاى ناصـواب دیگرى قرار دادید.(4) مـن نمى گویم ((عرق شیعى)) و یا ((غیرت اسلامى)) بلکه آیا همان ((وجدان عرفـى)) شما مـى پذیرد که پیامبـر اکرم(ص) جـداى از مقام رسالت و نبوتـش, به عنوان یک نفر عرب که با خرما و نخلستان بزرگ شده است, هنوز بعد از نزدیک شصت سال از عمـر مبارکـش, راه بارور ساختـن و علت گـرده افشانـى درختان خرما را نمى داند و آنان را از این کار باز مى دارد و موجب از بین رفتـن محصولات آنان مى شود. و تنها بعد از تـوضیح آنان است که متـوجه مـى شـود قضیه چیست و آن وقت مـى فرماید: شما در امـور دنیایتان از مـن آگاهتـریـد!. گیرم که حساسیتهاى کلامى و اعتقادى ما دچار بیمارى روشنفکرى غلط و نسبیت گرایى! شده باشد ولـى آیا هیچ عقل سلیمـى مـى پذیـرد چیزى را که حتـى بچه هـاى عرب مـى دانستنـد, پیـامبـر بزرگـوار(ص) ازآن اطلاع نـداشت! اذعان کنیـد که ((ایـن ره که شمـا مـى رویـد به طالبستان است)). و اذعان کنیـد که بـر خلاف آنچه شما در مقاله یاد شـده مرقـوم فرموده اید و ((مجموعه احادیث مـوجـود حـوزه هاى علمیه ایران)) را نسبت به زنان مجموعه اى ((زهر))دار معرفى کرده اید, ایـن روشنفکرزدگى و برخوردهاى انفعالى با افکار و مـواضعى که از سـوى برخى محافل وابسته ترویج مى شـود است که با استدلال به چنیـن روایتى, آن هم از منابع غیر شیعى, آن هـم در تحکیم یک مدعاى نادرست, ساحت مقـدس پیامبـر اکـرم(ص) را پاس نمـى داریـد و سخنانـى ((زهـر))دار منتشـر مى سازید. البته پیامبرى که اینگـونه جناب عالى معرفى مى کنید قهرا دینى خـواهد آورد که به نـوشته شمـا ((اسلام بـراى دفـاع از حقـوق زن سیستـم و یا قـاعده و قانـونى وضع نکرده است. ایـن مسإله کاملا سیاسـى و جدید است.))(5) ولـى برادر محترم, ایـن پیامبرى که حتى فایده و ضرورت گرده افشانى درخت خرما را نمى داند و ایـن اسلامى که شما معرفى مى کنید, پیامبر و اسلامى نیست که حوزه هاى تشیع در طول تـاریخ معرفـى کـرده انـد, بلکه ظاهـرا همان اسلامـى و پیامبـرى است که طالبـان مى پسندند البته اگر آنان نیز بر اینجانب خرده نگیرنـد که به ما تهمت مـى زنـى! ملاحظه مى فرمایید که چه کسى راه طالبان را طـى مى کند؟ و چه کسـى سخـن او داراى ((خشـونت و زهر)) است؟ 5ـ اگر مـن به جاى شما بـودم تلاش مى کردم با ادبیات فهم دیـن و لااقل فهم فقه, بیشتر آشنا شوم و اگر آشنا هستـم تلاش خویش را در التزام به آن به کار مى بستم و حداقل بنا را بر ایـن مى گذاشتـم که به آن پاىبند باشم.
و اگر در فهم خویـش نیز خود را ملتزم به آن ادبیات نمى دانـم لااقل در مقام بحث و نقـد مـواضع و اندیشه هاى صاحب نظران علـوم اسلامـى بـویژه فقهاى ارجمند به آن ادبیات بیشتر توجه کنم. ضرورت فهم ادبیات دیـن را یک بار اینجانب به تفصیل در نشریه اى نـوشتـم(6) و جناب عالى اخیرا به اشاره بر آن خرده گرفتید که آن نشریه در مقـام رهنمـود دادن بـر آمـده است. (7) البته ایـن سخنـى نیست که سـاخته و پـرداخته اینجانب باشـد و به معناى ایـن نیست که حق اظهارنظر در مسایل دینـى, مخصـوص صنف خاصـى است. بلکه تإکید بر امرى روشـن است که شناخت دیـن و بـویژه احکام فقه نیز روش, چارچـوب و ملاکهاى خاص خود را دارد و الا نتیجه بى تـوجهى یا کـم بها دادن به آن در مقام ((فهم)) شریعت, همان مى شـود که پیامبر(ص) را حتـى در حـد یک جـوانک سرزمیـن حجاز نیز آگاه به تلقیح خـرما نمـى دانیـد و در مقام ((عمل)) نیز گروهک منحرف فرقان مـى شـود که امثال شهید مطهرى را منحرف از اسلام و نه مهدورالـدم فقط بلکه واجب القتل مـى شمارند! البته آنچه در ایـن فرصت نسبت به جناب عالـى بر آن تإکیـد دارم دعوت به آشنایـى بیشتر با ادبیات فهم دیـن و شریعت نیست چرا که در باور مـن, شما با اینها آشنا هستید و از همیـن رو نیز در شگفتم که چگونه نکات و مضامیـن یادشده در مقاله ((اگر شما به جاى مـن بودید)) را تماما به عنوان دستاورد مجموعه هاى مـورد استفاده حـوزویان بر شمرده اید. آن هـم با تعابیرى چـون ((باید)), ((نباید)) و ((جایز نیست)). تإکید اینجانب به عنـوان یک برادر مسلمان به شما بـرادر مسلمان ایـن است که در نظریه پردازیها و نقدها و حملات خویـش, به این ادبیات, بیشتر ملتزم باشید. و اگر ایـن مقدار نیز نمى تـوانید, لااقل تکلیف خـواننده را مشخص کنید که شما مثلا بر مبانى فقه و کتب حـدیثـى اهل سنت به محاجه و محـاکمه نشسته ایـد یا منابع شیعى؟ آیا تـوثیقات و ملاکهاى پذیرش روایات از نظر سند و دلالت, طبق آنچه برادران اهل سنت مـى گـوینـد را مبناى محکـومیت طلبه ها و حـوزه هاى سنتـى قرار داده ایـد یا بر مبناى ملاکهاى مـوجـود منابع و حـوزه هاى شیعى! و یا تلفیقى از هر دو؟ از طرف دیگر آیا واقعا جناب عالى تفاوتـى بیـن واجب, مستحب, مکروه و آداب نمى بینید و همه اینها را در حکـم احکام الزامى مى شمارید. گمان نمى کنـم شما تفاوتى قایل نباشید. پـس چگونه است که روایات مورد اشاره در مقاله را (صرف نظر از صحت و سقـم آنها که خود نیز بر عدم صحت آنها تإکید ورزیده اید) آن گـونه معنا و ترجمه کرده ایـد؟! از ایـن ((بایدها)) و ((نبایدهایى)) که جناب عالـى ردیف کرده اید چند مـورد را فقهاى ما به عنوان حکـم الزامى بیان کرده اند؟ چرا باید عصبیت نسبت به افکار خـویـش, ما را به چنین مغالطه کاریها و سفسطه بازیها وا دارد؟ و ایـن گـونه متـون حدیثـى و منابع فقهى حوزه هاى علمیه را سبک بشماریـم؟ اینکه نوشته اید اینها نه مضمون یک روایت بلکه صـدها روایت است, خوب است خـوانندگان محتـرم اطلاع داشته باشنـد که گزافه گویى است و اگر در پاره اى از این موارد چندیـن روایت باشد و به قـول شما بیـش از ده روایت داشته باشد, اما خـوانندگان محترم مطمئن باشند در هیچ یک از این موارد پنجاه روایت نیز نداریم چه رسد به صد و چه رسد به صدها! حجـم چنیـن روایاتى حتـى اگر مفاد همه آنها براى ما غیر قابل قبـول باشـد یا با روشنفکرى ما منافات داشته باشد, آیا اساسا در مقایسه با دهها هزار حـدیث قابل ذکر هست.
تنها در وسایل الشیعه که فقط بخشى از احادیث مـورد استفاده در حـوزه هاى علمیه شیعه است بیـش از سى و پنج هزار حدیث وجـود دارد. اما اینکه مرقـوم فرموده اید ((حالا اگـر مـن کـردار طالبان را به استناد ایـن روایات تصـدیق کنـم آیا سخـن نامعقولى گفته ام!!)) اینجانب تإکید مى ورزم که آرى, سخـن نامعقـولى است; همان گـونه که نسبت کمتریـن آگاهى به پیامبر اکرم(ص) به استناد همان روایتى که شما آورده ایـد و حـداقل در سه کتاب از کتابهاى اصلـى اهل سنت (صحاح سته) نیز وارد شده است (از جمله در صحیح مسلـم) نیز حرف نامربوط و سخـن نامعقولى بود. البته شما یا هر کـس دیگرى از جمله ((طالبان)) آزادند که بر اساس ایـن روایات یا هر منبع دیگرى که مى پسندید, سخـن بگویید و به قول خودتان در همین مقاله ((مـن هم قادرم, دقیقا میزانهایى بر ضد موازیـن مقدس مورد نظر قانونگذار به دست دهـم و براى آن, مدارک و منابع قابل قبـولى عرضه کنـم)) ولـى بدانید که هزاران عالـم وارسته و طلبه فاضل در حـوزه هاى قـم و نجف و مشهد و دیگر بلاد, فقه و شریعت را بر اساس چارچـوبها و ملاکهاى استـوار و کاملا علمى فرا مى گیرند و لازمه پیروى از فقه سنتى و حتى فهم سنتـى آنان, راه طالبان نیست و دیگر اینکه مدارک و منابعى که در نگاه جناب عالـى ((قابل قبـول)) به نظر مـى رسد, اگر در طبع پاره اى افراد که آشنایى چندانى با مـوازیـن استنباط و منابع اجتهاد ندارند و یا فقط در صدد موجه ساختـن بافته هاى ذهنى خـویـش مى باشند, مقبـول افتد اما از نظر اهل فـن و مجامع علمى و مراکزى که صلاحیت لازم براى پژوهـش در مسایل دینى را دارند, ارزشى نخواهد داشت و راه به جایـى نخـواهـد برد.
6 ـ آقاى سعیدزاده, اگر مـن به جاى شما بـودم, این روایات را حتى با فـرض صحت سنـد, ایـن گـونه به صـورتـى خام و ناشیانه و حتـى استهزإآمیز در یک روزنامه عمـومى بازگـو نمـى کـردم و سخیف تـر آنکه, آنها را مبناى ((قانـون انطباق امور ادارى و فنى پزشکى با مـوازیـن شرع مقدس)) معرفى نمى کردم. وقتـى شما در بازگـویى حدیث مى نـویسید: ((زن عورت است.
اگر از خانه خارج شـود شیطان سراغش مـىآید. زنها وقتـى در قعر خانه باشنـد به خدا نزدیکترند.)) درست مثل ایـن مى ماند که اینجانب به گونه اى جدى و پـس از یک مقـدمه چینـى, بنـویسـم: آقاى سعیدزاده قاتل است! و با عکـس و امضاى خـود و با عنـوان مـدرس حـوزه علمیه قـم, چنان که شما کـرده ایـد, در یکـى از روزنامه هاى کثیرالانتشار منتشر کنـم. ولى بعدا معلوم شـود منظورم ایـن بـوده است که ایشان پشه اى را به قتل رسانده! و یا دشمـن متجاوز مهدورالدمى را کشته است! آیا ایـن روش پسندیده است؟ قطعا درست نیست, بـویژه اگر شجاعت ایـن را نـداشته باشـم که مـراد واقعى خـویـش را بعدا تـوضیح دهـم. انصـاف دهیـد آیـا چه تلقـى در ذهـن خوانندگان عزیز ایجاد خواهد شد وقتى شما مى نویسید در متـون رایج حوزه (و طبعا متـون آمـوزشـى آنان) تإکیـد شـده است که 1ـ مسافرت زنان جایز نیست 2ـ تشییع جنازه جایز نیست 3ـ صـداى زنان نباید شنیده شـود 4ـ زنان نباید به حمام بروند 5ـ پیامبـر, زنان و مردان را از حمام رفتـن منع کـردنـد 6ـ اى مردان, زنان را حبـس کنید 7ـ اگر زنان زیر مشت و لگد شوهر بمیرند, شوهر قصاص نمى شود 8 ـ زنان مـوجـوداتـى همردیف اسب و خانه اند! و . .. و علاوه بر آن, اینها را مبناى طرحى بدانید که در مجلـس و بیرون از آن برخى مـوافقند و برخـى مخالف آنند. اینجانب به جزئیات طرح یادشـده کارى نـدارم و اساسا چنان که تإکید کردم اینک در مقام رد یا تإییـد اصل آن نیز نیستـم ولى آیا به نظر جناب عالـى افـراد و شخصیتهاى دلسـوزى که با ایـن طرح مـوافق هستند یا حـداقل مخالفتـى ندارنـد اینان مبناى فکرىاشان همیـن مـواردى است که شما بر شمرده اید؟ آیا بانـوان محترم نماینده اى که مدافع ایـن طرح بـودند از کنج خانه اشان, آن هـم بدون حرف زدن و با ایمإ و اشاره, از طرح دفاع کردند تا صدایشان را نامحرم نشنـود! آیا نمایندگان محترمى که به طرح یادشـده رإى دادنـد (با پـوزش بسیار از محضر ایـن عزیزان) همسـران خـودشان را هـم ردیف اسب و خانه مـى داننـد؟ آیا همسـران آنان به مسافرت و حمام نمى روند! ایـن چه جسارتى است که جناب عالى ناخـواسته در حق خدمتگزاران مردم از هر جناح و دسته و گروهى که هستند مـى کنید. آیا اگر بر اساس آیات سـوره نـور و آیات سـوره احزاب و به هر حال بر اساس دستـورات قطعى اسلام در خصوص چارچـوبهاى روابط زن و مرد, طرحى تصـویب شد که نظام اسلامى خـود را مـوظف بداند امکاناتـى جهت رعایت حتـى الامکان ایـن حدود و ضـوابط قطعى شرعى فراهـم کند تا حداقل مایه آسایش خاطر افرادى که به ایـن امور پاىبندند و نسبت به آنها حساس هستند باشد, آیا بر اساس نـوشته شما, ایـن طرح فقط بر مبناى روایاتى که شما ردیف کرده اید, از میزان شـرعى بهره داشته است! فـإیـن تذهبـون؟! 7ـ آقاى سعیـدزاده, بـرادر گرامى, در پایان مقاله اتان مرقـوم فرمـوده اید که: ((به نظر مـى رسد بنیادگرایى (بازگشت به اصـول و متون موجـود) در حد ایـن قانون متـوقف نمى شـود و روند کار همچنان ادامه خـواهـد داشت. بنیادگرایان از اساس با انـدیشه هاى انسانـى مـورد قبـول و عمل مـردم مخالفنـد. از ایـن رو جـا دارد که مبـانـى اصـولـى و اساسـى انـدیشه هاى بنیادگرایـى نقـد شود!)) یادآور مـى شـود تـوضیح در پـرانتز نیز از شمـاست. به نظر اینجـانب, مهمتـریـن فصل سخـن شمـا و بسیـارى حـرفهاى نـاگفته جناب عالى در همیـن فراز قرار دارد. اگر در فرصتى دیگر مقاله اى نوشتید لطفا به ایـن چنـد پرسـش نیز پاسخ دهید:
الف) بنیادگرایـى به معناى بازگشت به اصـول و متـون موجـود که از نظر شما ضمنا محکوم است ولى متإسفانه! ادامه خواهد یافت, براى اصلاح رفتار خویـش به کدام اصول و متـون غیر موجـود باید مراجعه کند و آن را اساس حرکت خویش قرار دهد؟ این اصول که سد راه انسانیت شده است و ایـن متون که در حـوزه هاى علمیه, طالبان پرور است کـدام است؟ جناب عالـى که در کتاب شناسـى نیز داراى تجربه هستید خوب است به صورتى روشـن تر این اصول و متون را که موجود و رایج است تشریح فرمایید.
ب) ایـن اندیشه هاى انسانـى که بنیادگرایان بر اساس اصول و متـون موجـود با آن مخالفند کدامهاست؟ ملاک انسانى بـودن اینها چیست؟ و مـورد قبـول چه کسانى است؟ ضمنا بنیادگرایان بر اساس اصـول و متـون یادشده با کدام ((عمل مردم)) مخالفت مى ورزند؟ ایـن هر چهار پرسـش, نکاتى است که در سخـن خـود جناب عالى آمده است.
ج) مبانى اصـولـى و اساسـى اندیشه هاى بنیادگرایان که ضمنـا تمـامـا در متـون مـوجـود وجـود دارد کــدامهاست؟
و نقد ایـن مبانـى که همه گرفتاریهایى چـون طرح انطباق برخاسته از آن است, بر چه اساسـى و با چه ملاکـى بایـد صـورت گیرد تا اساسا جامعه, مردم و انـدیشه هاى انسانى را از شر ایـن مبانى و متـون, یکباره نجات دهیـم و دیگر لازم نباشد تلاش خـویـش را در مبارزه با معلـولهایـى همچـون ((طرح ممنـوعیت استفاده ابزارى از زنان)) و ((طرح انطباق امور پزشکى)) به کار بندیـم؟! بسیار خوشحال خـواهـم شد که جناب عالـى به گونه اى روشـن و شجاعانه حرف دلتان را بازگـو فرماییـد و ایـن مـوارد را براى ایـن برادرتان روشـن کنید. البته تإکید مـى کنـم که واقعا حرف دلتان را بزنیـد نه ماننـد دوستان و سـروران عزیزى که به هر دلیل, همه انگیزه خـویـش را در محکومیت سـوت زدن و کف زدن خلاصه مى کنند; چیزى که کمتر کسى آن را باور خـواهـد کـرد. 8 ـ و نکته آخـر اینکه بـرادر گـرامـى, ایـن راهـى که شما برگزیده اید مطمئن باشید اگر به سـوءظنها و فاصله ها اضافه نکنـد چیزى را عایـد حل مشکلات زنان که شما بیـش از هـر مسإله دیگـرى در بـاره آن احسـاس مسـوولیت نـوشتـن مى کنید نخواهد کرد و ما حتـى اگر مصلحت دنیاى خـویـش را در نظر داشته باشیم و پیش از حل مشکلات زنان, بیشتر به منافع خود نیز بیندیشیم, ایـن شیوه اى که شما انتخاب کرده اید ((خسر الـدنیا و الاخره)) خـواهد بـود. مـن اگر جاى شما بودم پیـش از نوشتـن چنیـن مقالاتى, کمى به انگیزه هاى واقعى خودم رجوع مى کردم, به مشوقیـن و تإییدکنندگان نوشته هایم مى نگریستـم, نتایج و لوازم گفته هایم را مقدارى ارزیابـى مـى کردم, حـداقل مقدارى نیز حرمت لباس و صنفـى که در آن قرار دارم را نگه مـى داشتـم و آن وقت اقـدام به نـوشتـن مـى کــردم.
بـرادر گرامـى, آیا سزاوارتـر نیست که پیش از و بیـش از پـرداختـن به افکار و اعمال دیگران, به افکار اعمال خودمان بپردازیـم. مگر قرآن نفرموده است: ((قوا انفسکم و اهلیکـم نارا))؟ آیا رفتار ما نباید گواه صادقى بر گفتار و نوشتار و ادعاى ما باشد؟ به گمان ایـن برادرت, اگر بنده و جناب عالى پیـش از هر چیز, در ایـن قسمت بذل همت کنیـم و اگر همواره بر دنده شذوذات و مخالف خوانیهاى بى دلیل و اجتهادهاى بى پروا مشى نکنیم, حداقل ایـن است که اگر فایده اى به علم و فرهنگ ایـن جامعه نـرسانیم و مشکلـى را حل نکنیـم, خسارتـى نیز بار نخـواهیـم آورد.
فرامـوش نکنیـد که جناب عالـى در سالهاى 71 و 72 حتـى برخـى نظریات فقهى را که چندان نیز مسإله ساز نبـود به هر دلیل خود را ناچار مى دیدید با نام مستعار در یکى از مجلات منتشر سازید, و اینک ملاحظه کنید که در ایـن فضاى آزاد که به برکت خـون شهیـدان و بر اساس انـدیشه هاى حضرت امام خمینـى((قـده)) در خـدمت اسلام و مسلمانان قرار گرفته است و حماسه دوم خرداد نیز آن را بسى تقـویت کرده, چگونه حملات ظالمانه اى را, آن هـم نه به روشها بلکه به متـون مـوجـود در حـوزه ها روا مى دارید. آیا به نظر شما این سوء استفاده از نعمت بزرگ آزادى نیست و آیا ایـن حـرکت در مجمـوع و حـداقل در نهایت, به ضرر جامعه بـویژه به ضرر بانـوان تمام نخواهد شد؟ خـواهـش اینجانب از مثل شما و دیگرانـى که اندیشه و عملشان همانند شما یا نامطلـوبتـر از شماست این است که ایـن فضاى مقـدس را به نفع متحجران و مقـدس مآبانى که حضرت امام خمینـى ((سلام الله علیه)), بارها از دست آنها شکـوه کردند تمام نکنید و مـواظب باشید که با تطبیق نابجاى همیـن جملات امام((قـده)) نیز به اصل فرمایـش ایشان خـدشه و ضربه وارد نکنیـد. آرزو مـى کنـم تلخـى جملات اینجانب که روشـن است انگیزه اى شخصـى ندارد, به شیرینى تنبه و اصلاح رفتار شما بیارزد و دوباره لازم نباشـد با همیـن لحـن یا صریحتر از آن, به نقد نـوشته هاى شمـا بپـردازم.
والعاقبه للمتقیـن.
11 / 3 / 77 قم
1ـ سیـدمحسـن سعیـدزاده, مجله جـامعه سـالـم, شماره 32, ص65.
2ـ اسلام و مقتضیات زنان, ج1, ص39.
3ـ سیـدمحسـن سعیـدزاده, روزنـامه جــامعه, 7/3/77.
4ـ مجله زنان, شماره 39, ص24.
5ـ روزنامه سلام, 8/2/77.
6ـ مجله پیام زن, شماره 68, آبان 1376.
7ـ روزنامه سلام, 8/2/77.اگر من به جاى شما بودم
سید ضیإ مرتضوى
طرح ((انطباق امور ادارى و فنى پزشکى با مـوازیـن شرع مقدس)) که اخیرا کلیات آن در مجلـس شـوراى اسلامى به تصـویب رسید, عکـس العمل هاى وسیع و مختلفى را به دنبـال داشت. آنچه بـا عنـوان ((اگـر شمـا به جـاى مـن بـودیـد)) به قلـم یکى از آقایانى که در باب مسایل زنان زیاد مى نـویسد, در تاریخ 7 / 3 / 77 به بهانه ایـن طـرح انتشـار یـافت نگـاهـى بسیـار متفـاوت بـا سـایـر مطــالب مطرح شـده در ایـن زمینه داشت. نگاهـى سـوال انگیز, آنهم نسبت به متـون فقهى و حـدیثـى موجـود در حـوزه هاى علمیه و منابع مـورد استفاده در مسایل زنان, و از جمله طـرح یاد شـده. پر واضح است پـرداختـن به مسایل زنان در قالبـى که مقاله مذکـور پى گرفته است نه تنها کمکى به مسایل علمى, فرهنگى و اجتماعى بانـوان و حل مشکلات آنان نخواهد کرد بلکه زمینه تلاشهاى منطقـى و اصـولـى را نیز دستخـوش حملات و فشارهاى محـافل و دیـدگاههاى بسته, خشک و متحجـرى خـواهـد نمـود که از زاویه اى بسیار بسته و از منظرى تنگ, به مسایل زنان مـى نگرنـد و اساسا هر نـوع فعالیتى براى احقاق حقـوق زنان و دفاع از جایگاه انسانى اجتماعى آنان, در نظر اینان محکوم است. آنچه در پى مىآید نقدى است کوتاه بر مقاله یاد شده, با ایـن تإکید که ایـن نویسنده محترم, اشتباهات فاحشـى را در نـوشته هاى متعدد خـویـش دارد که نشان از عدم تـوجه یا عدم پایبندى کامل ایشان به موازیـن شناخت شریعت و احکام آن دارد و بایـد در فرصتـى دیگر به آنها پرداخت. پیـش از پرداختـن به موضوع اصلى, یادآور مى شود که هر چند نویسنده, مقاله یاد شده را به تعبیر خـود ((به بهانه تصویب کلیات طرح انطباق امور ادارى و فنى موسسات پزشکى با موازیـن شرع مقدس)) نوشته است و پیشتر نیز به بهانه ((طرح ممنـوعیت استفاده ابزارى از زنان در مطبوعات)) مسایلـى را آورده بـود که باید جـداگانه به آن پرداخت, اما اینک فارغ از طرح یاد شده و تنها به خاطر اصل نـوشته ایشان, نکاتى براى تـوجه وى و آگاهـى خوانندگان محترم ذکر خـواهد شـد. اما نکاتـى که به اجمال تمام در این فـرصت باید یادآور شـد: 1 ـ ایـن اشتباه روشنـى است که آن همه دیـدگاههاى استوار, روشـن و ارزنده را در تاریخ حوزه هاى علمیه و آنهمه مبانى و اصول قطعى و آن همه راهکارهاى حـدیث شناسـى و استنباط را نادیده گرفته و به بهانه مخالفت (بحق یا ناحق), بـا یک طـرح, کلیت حـوزه هاى علمیه و آن همه طلبه پاک و فاضل و عالمان روشـن و متـون ارزشمند روایى و فقهى را, آنهم در نظر خوانندگان محترمى که بسیارى از آنان فرصتـى براى آشنایى با مبانـى اجتهاد و استنباط در حـوزه ها بـویژه حـوزه هاى تشیع ندارنـد زیر سـوال بـرد و به ((بهانه)) یک طـرح که روال قانـونـى خود را طـى خـواهد کرد, و احتمالا به انگیزه علمـى ساختـن پروژه شعار ((مرگ بر طالبان))! حتـى از برخـى روایات که در کتب اهل سنت آمده است و حداقل ایـن است که نمى تـواند دلیلى بر محکـومیت!! کل حـوزه هاى علمیه ایران باشد نیز فروگذار نشود و مجموعه متـون و احادیث موجود در حوزه هاى علمیه ایران به تعبیر مقاله یاد شده, حاوى همان مبانـى فکرى و دیدگاههایى معرفـى گردد که طالبان به اجـرا درآورده انـد. آیا بهتـر نیست در عکـس العمل نسبت به طـرحها و دیـدگاههاى دیگران به بهاى مشوه ساختـن اذهان خوانندگان محترم نسبت به متون فقهى و حدیثى حـوزه هـا آنهم بـر خلاف واقع و انصـاف, عمل نکـرد.
آیا ایـن بى انصافى نیست که اینگونه ظالمانه و باید گفت جاهلانه, دستاورد متـون مـوجـود در حـوزه هـاى علمیه را, آمـوزشـى به سبک طـالبـان معرفـى نمود.
2 ـ پیـش از پرداختـن به متون دینى, باید تلاش کرد با مبانى و ملاکهاى استـوارى که بتواند نـویسنـده را, از گزافه گـویـى و روىگردانى از متـون دینـى به خاطـر کج فهمى نجات دهد آشنا شد تا از متـون دینى به راحتى صرف نظر نشـود و همسخـن با کسانـى که شعار ((حسبنا کتاب الله)) را باب کـردنـد در رد نابرابـرى دیه زن و مرد, همانند ایـن نویسنده محترم ننـوشت: ((تنها وقتـى قانع شدم که خـودم سراغ قرآن رفتم و بى واسطه پاسخ خویش را گرفتـم. به هیچ وجه از نابرابرى خون بهاى زن و مرد, مطلبى در قرآن نیامده است!))(1) 3 ـ ایشان طالبان را زاییده متـونى که اینک در دست مـاست شمـرده است! ولـى آنان که مشکل کج فهمـى و ضعف پـایبنـدى به موازیـن شریعت و ملاکهاى اجتهاد ندارند مى دانند که طالبان را از یک سـو زاییده دلارهایى است که پیـش از آن توانسته است بگونه اى علمى تر! و گسترده تر حتى مکه و مـدینه و دقیق تـر, کعبه و مسجـدالنبـى(ص) را در خـدمت اهـداف خـویـش بگیـرد و آواکسهاى آمریکایـى را به صیانت آن بگمارد! و از سـوى دیگـر, بازتاب و دنباله روشنفکریهاى بـى حساب و کتاب و اجتهادهاى مقابل نصـى مـى باشـد که به قـول علامه شهیـد آیت الله مطهرى, خلیفه دوم جزء بانیان آن بـود: ((یکـى از کسانـى که به قول امروزیها در مسایل اسلامى, روشـن فکرى به خرج مى داد و کار ایـن روشنفکرى او به حـد افـراط رسیـده بـود خلیفه دوم است. خلیفه دوم به اصطلاح خیلـى روشنفکـر مآبانه کار مـى کرد اما تندرویهایى کرد. مثلا یک جا پیغمبر(ص) دستـورى داد و او مى گفت: ایـن موضوع فقط براى پیغمبر و زمان خـودش بـود ولى زمان ما تغییر کرده است و ما این را عوض مى کنیـم.))(2) 4 ـ به ایـن نویسنده باید گفت: اگر مـن به جاى شما بـودم, عمل کردن به شکل ((سنتـى)) را مساوى راه طالبان نمى دانستـم, و نمى نوشتـم: ((اگر ایرانى ها بخواهند سنتى عمل کنند, باید همان راهى را طى کنند که طالبان رفته اند.)) آیا اگـر فقیهى که هماننـد بـرخـى از ایـن نـویسنـدگان, گـرفتار بیمارى روشنفکـر نمایـى نشـده باشـد بـر اساس مبـانـى مـوجـود فقهى و چارچوبهاى کلى مـورد عمل در محافل حـوزوى, یعنى همان چارچـوبها و ادبیاتـى که حضـرت امام خمینـى ((قـدس سـره)) از آن به عنـوان ((فقه جـواهرى)) و یا ((فقه سنتـى)) نام بردند, با آنهمه دقتهایى که فقهاى بزرگـوار ما در طـول تاریخ فقه داشتند و طبعا ایـن نویسنده نیز نباید نسبت به آنها ناآشنا باشد, هر چند خـود را ملتزم به آنها نداند, (چنان که در جایى دیگر به صراحت با عنـوان اعتقاد به ((فقه مدرن))! هر دو فقه سنتـى و فقه پـویا را مردود شمرده است(3)) اگر چنیـن فقیهى بخـواهـد به استنباط از همان متـونـى که ایشان بـر خلاف واقع, طالبان را زاییده آن شمرده است بپردازد, او ((سنتـى)) عمل کرده و راه طالبان را در پیـش گرفته است مگر اینکه تسلیـم روشنفکرى و یا شهرت طلبى ایـن و آن شـود و مثلا دیه زن و مرد را یکسان بداند و یا همه ایـن امـور را مسایلى عرفى و امضایى بشمارد که غبار کهنگـى بر آن نشسته است و اینک باید سر بر آستان مـواد اعلامیه جهانـى حقـوق بشر سایید! به عنـوان مثال, پژوهشـى در همیـن مجله پیام زن از طرف صاحب ایـن نقد در چارچوب مبانى و ملاکهاى موجود حوزه, مبنى بر جواز تصدى منصب قضاوت تـوسط بانـوان منتشر شد. آیا اگر در همین چارچـوب و بر اساس همیـن منابع و با عنایت به روش اجتهاد در حـوزه ها, فقهاى بزرگـوار ما در مقام استنبـاط به ایـن نتیجه رسیـدنـد که بـانـوان حق تصـدى مقـام قضـاوت را نـدارنـد, آیا عمل ایـن بزرگـواران ((سنتى)) است و ملتـى که از ایـن فقها تبعیت مى کنند باید همان راه طالبان را طى کنند و نویسنده پژوهش مذکور فقط به ایـن دلیل که در یک بحث فقهى به ایـن نتیجه رسیده است که دلیل استـوارى بر عدم جـواز تصدى نداریـم, انسانى روشنفکر و داراى فقه پویا مى باشد؟! آیا ملاک روشنفکرى و پویایى در ایـن است که دیه زن و مرد را حتى به بهاى کنار گذاشتـن صریح متـون و یا حداقل ظواهر ادله, یکسان بدانیم و یا تصدى منصب قضا را براى بانوان جایز بشماریم؟ ایـن روشنفکرى نیست. روشنفکـرى و پـویایـى و پـرهیز از دنباله روى طالبان آن است که بـر اساس اصـول و مبانى روشـن و ملاکهاى قطعى به استنباط و نظریه پردازى اقدام کنیـم: چه نتیجه آن خـوشاینـد ایـن فرد یا آن محفل باشد یا نباشـد. چنان که برخـى فقهاى بزرگوار در عیـن التزام کامل به فقه جواهرى برخى فتاواى بر خلاف مشهور را مطرح مى سازند و کسى نیز نباید بر آنان خرده بگیرد. پرهیز از راه و روش طالبان ایـن است که حـداقل به انـدازه اى که به منـابع فقهى و حـدیثـى اسلاف و بـانیــان ((طالبان))! بها مى دهیم به کتب حدیثى خـویـش نیز بها دهیـم. روشنفکرى و پرهیز از مشـى طالبان به ایـن نیست که در مواجهه با مواردى چـون مـواد اعلامیه جهانى حقوق بشر, آن گونه منفعل برخورد کنیـم و در تحلیل و ارزیابى متون فقهى و منابع حـدیثـى خـویـش, ((طالبـان)) را زاییـده آن بشماریـم و به گـونه اى مستقیـم یا غیـرمستقیـم, فقیهان و عالمان و فـاضلان و طلاب پـاک و حق طلب حـوزه هاى علمیه را دنباله رو آنان معرفى کنیم و بدتر از آن, فقه راستیـن تشیع را طالبان پرور جلوه دهیم. و تا آنجا پیش برویم که ((کار بشر را بهتر از ارشاد شریعت)) بشماریـم و براى آن به عذرى بـدتر از گناه متـوسل شـویم و دلیلـى را اقامه کنیـم که گمان نمـى رود حتـى خـود بـرادران اهل سنت نیز که آن را نقل کـرده انـد, همگـى آن را بپذیرند ولـى متإسفانه ایـن نـویسنده محترم, نه تنها آن روایت را ملتزم شـده بلکه دلیل مدعاى ناصـواب دیگرى قرار داده است.(4) آیا همان ((وجدان عرفى)) وى مى پذیرد که پیامبر اکرم(ص) جداى از مقام رسالت و نبوتـش, به عنوان یک نفر عرب که بـا خـرما و نخلستـان بزرگ شـده انـد, هنـوز بعد از نزدیک شصت سـال از عمـر مبارکـش, علت بارور ساختـن و علت گـرده افشانـى درختان خـرما را نمـى داننـد و نخل داران را از این کار باز مى دارند و موجب از بین رفتـن محصولات آنان مى شوند.
و تنها بعد از تـوضیح آنـان است که متـوجه مـى شـوند قضیه چیست و آن وقت مى فرمایند: شما در امور دنیایتان از مـن آگاهترید!. گیرم که حساسیتهاى کلامى و اعتقادى ایشان دچار بیمارى روشنفکرى غلط و نسبیت گرایى! شده باشد ولـى آیا هیچ عقل سلیمى مى پذیرد چیزى را که حتـى بچه هاى عرب مى دانستند, پیامبر بزرگـوار(ص) ازآن اطلاع نداشتنـد! آقاى نـویسنـده اذعان کنید ((ایـن ره که شما مـى رویـد به طالبستان است)). و اذعان کنید که بر خلاف آنچه شما در مقاله یاد شده نـوشته اید و ((مجموعه احادیث موجـود حـوزه هاى علمیه ایـران)) را نسبت به زنان مجمـوعه اى ((زهر))دار معرفـى کرده ایـد, ایـن روشنفکرزدگـى و برخـوردهاى انفعالـى شما با افکار و مـواضعى که از سـوى برخى محافل وابسته ترویج مى شـود است که با استدلال به چنیـن روایتى, آن هم از منابع غیر شیعى, آن هـم در تحکیم یک مدعاى نادرست, ساحت مقـدس پیامبـر اکـرم(ص) رe پاس نمـى داریـد و سخنانـى ((زهـر))دار منتشـر مى سازید. البتهeپیامبرى که ایشان معرفـى مـى کند قهرا دینـى خـواهد آورد که به نوشته خـود وى ((براى دفاع از حقـوق زن سیستـم و یا قاعده و قانونى وضع نکرده است. ایـن مسإله کاملا سیاسـى و جدید است.))!(5) اهل انصاف داورى خـواهند کرد که چه کسى راه طالبان را طى مى کند؟ و چه کسـى سخـن او داراى ((خشـونت و زهر)) است؟ 5 ـ تإکیـد ما به امثال چنین نظریه پردازانـى ایـن است که با ادبیات فهم دیـن و لااقل فهم فقه, بیشتـر آشنا شـوند و اگـر آشنا هستنـد تلاش خـویـش را در التزام به آن به کار ببندند و حـداقل بنا را بر ایـن بگذارند که به آن پاىبند باشند. و اگر در فهم خویـش نیز, خـود را ملتزم به آن ادبیات نمى دانند لااقل در مقام بحث و نقد مواضع و اندیشه هاى صاحب نظران علـوم اسلامى بـویژه فقهاى ارجمند به آن ادبیات بیشتر تـوجه کننـد. معناى این سخـن ایـن نیست که حق اظهارنظر در مسایل دینى, مخصوص صنف خاصى است. بلکه تإکید بر امرى روشـن است که شناخت دین و بـویژه احکام فقه نیز روش, چـارچـوب و ملاکهاى خـاص خـود را دارد و الا نتیجه بى توجهى یا کـم بها دادن به آن در مقام ((فهم)) شریعت, همان مى شود که با توجه به لازمه نوشته ایشان, پیامبر(ص) حتى در حد یک نـوجـوان سرزمیـن حجاز نیز آگاه به تلقیح خرما نمى باشـد! و در مقام ((عمل)) نیز گروهک منحرف فرقان مـى شـود که امثـال شهیـد مطهرى را منحـرف از اسلام و نه مهدورالدم فقط, بلکه واجب القتل مى شمارد! این نویسنده محترم که مدعى آشنایى با موازیـن فقه و اجتهاد است موجب شگفتـى است که چگـونه نکات و مضامیـن یادشـده در مقاله ((اگـر شما به جاى مـن بـودید)) را تماما به عنوان دستاورد مجموعه هاى مورد استفاده حوزویان بر شمرده است, آن هـم با تعابیرى چـون ((باید)), ((نبایـد)) و ((جایز نیست)). خـوب است ایشان اگـر در مقالات خود به ایـن ادبیات, ملتزم نیست لااقل تکلیف خـواننـده را مشخص کند که مثلا بر مبانى فقهى و کتب حدیثـى اهل سنت به محاجه و محاکمه نشسته است یا منابع شیعى؟ آیا تـوثیقات و ملاکهاى پذیـرش روایات از نظر سنـد و دلالت, طبق آنچه برادران اهل سنت مى گـویند را مبناى محکـومیت طلبه ها و حـوزه هاى سنتى قرار داده است یا بر مبناى ملاکهاى موجـود منابع و حـوزه هاى شیعى! و یا تلفیقى از هر دو؟ از طـرف دیگر, آیا واقعا ایشان تفاوتـى بیـن واجب, مستحب, مکـروه و آداب نمـى بینـد و همه اینها را در حکـم احکام الزامـى مـى شمارد. گمان نمـى رود ایشان تفاوتـى قایل نباشد. پـس چگـونه است که روایات مـورد اشاره در مقاله را (صرف نظر از صحت و سقـم آنها که خـود نیز بر عدم صحت آنها تإکید ورزیـده است) آن گونه معنا و ترجمه مى کند؟! از ایـن ((بایدها)) و ((نبایدهایى)) که نویسنده ردیف کرده است چند مـورد را فقهاى ما به عنوان حکـم الزامى بیان کرده اند؟ چرا باید عصبیت نسبت به افکار خـویـش, ما را به چنیـن مغالطه کاریها و سفسطه بازیها وا دارد؟ و ایـن گونه متون حدیثى و منابع فقهى حوزه هاى علمیه را سبک بشماریم؟
ایشان نـوشته است: اینها نه مضمـون یک روایت بلکه صـدها روایت است! ولـى براى آنان که با منابع حدیثى آشنایند روشـن است که این حرف گزافه گویى است و اگر در پاره اى از این موارد چندیـن روایت باشد و به قول ایشان بیش از ده روایت داشته باشد, اما در هیچ یک از ایـن موارد پنجاه روایت نیز نداریم چه رسد به صد و چه رسد به صدها! حجم چنیـن روایاتى حتى اگر مفاد همه آنها براى ما غیر قابل قبول باشـد یا با روشنفکـرى ما منافات داشته باشـد, آیا اساسـا در مقایسه بـا دهها هزار حـدیث قابل ذکر هست. تنها در وسایل الشیعه که فقط بخشـى از احادیث مـورد استفاده در حـوزه هاى علمیه شیعه است بیـش از سـى و پنج هزار حدیث وجـود دارد.
اما اینکه ایشان نـوشته است ((حالا اگـر مـن کـردار طالبـان را به استناد ایـن روایات تصـدیق کنـم آیا سخن نامعقـولـى گفته ام!!)) تإکیـد مـى شـود آرى, سخـن نامعقـولـى است; همان گـونه که نسبت عدم آگاهـى به پیامبـر اکـرم(ص) در زمینه بارورى درخت خرما به استناد همان روایتـى که وى آورده نیز حرف نسنجیده و سخـن نامعقولى بـود. البته ایشان یا هر کـس دیگرى از جمله ((طالبان)) خـود را آزاد مى دانند که بر اساس ایـن روایات یا هر منبع دیگرى که مى پسندد, سخـن بگـویند و به قـول خـود ایشان در همیـن مقاله ((مـن هـم قادرم, دقیقا میزانهایـى بر ضـد موازیـن مقدس مـورد نظر قانونگذار به دست دهـم و براى آن, مدارک و منابع قابل قبـولـى عرضه کنـم)) ولـى روشـن است که هزاران عالـم وارسته و طلبه فــاضل در حـوزه هاى قـم و نجف و مشهد و دیگر بلاد, فقه و شـریعت را بـر اساس چارچـوبها و ملاکهاى استـوار و کاملا علمى فرا مى گیرند و لازمه پیروى از فقه سنتى و حتـى فهم سنتـى آنان, راه طالبان نیست و دیگـر اینکه مـدارک و منابعى که در نگاه ایشان که قایل به ((فقه مـدرن)) مى باشـد ((قابل قبـول)) به نظر مـى رسـد, اگر در طبع پاره اى افراد که آشنایى چندانـى با مـوازیـن استنباط و منابع اجتهاد ندارند و یا فقط در صدد موجه ساختـن بافته هاى ذهنى خـویـش مى باشند, مقبـول افتد اما از نظر اهل فـن و مجامع علمى و مراکزى که صلاحیت لازم براى پژوهش در مسایل دینى را دارند, ارزشـى نخواهد داشت و راه به جایى نخـواهد برد. 6 ـ بنا بر ایـن, باید گفت اگر مـن به جاى ایشان بودم, این روایات را حتى با فرض صحت سند, ایـن گونه به صـورتـى خـام و ناشیانه و حتـى استهزإآمیز در یک روزنامه عمـومـى بـازگـو نمـى کـردم و سخیف تـر آنکه, آنها را مبناى ((قانـون انطباق امـور ادارى و فنـى پزشکـى با موازیـن شرع مقدس)) معرفـى نمـى نمـودم. وقتـى وى در بازگـویـى حدیث مى نویسد: ((زن عورت است. اگر از خانه خارج شـود شیطان سراغش مىآید. زنها وقتى در قعر خانه باشند به خدا نزدیکترند.)) و یا ((زنان مـوجـوداتـى همردیف اسب و خانه اند.)) درست مثل ایـن مى ماند که کسى به گونه اى جدى و پس از یک مقدمه چینى, بنویسد: ایـن آقاى نویسنده قاتل است! و با عکـس و امضاى خـود و با عنوان مدرس حـوزه علمیه قـم, چنان که ایشان عمل کرده, در یکـى از روزنامه هاى کثیرالانتشار منتشر کند. ولى بعدا معلوم شود منظورش ایـن بـوده است که ایشان, یعنى نویسنده ایـن مقاله, پشه اى را به قتل رسانده! و یا دشمـن متجاوز مهدورالـدمـى را کشته است! آیا ایـن روش پسنـدیـده است؟ قطعا درست نیست, بـویژه اگـر شجاعت ایـن را نداشته باشد که مراد واقعى خویـش را بعدا تـوضیح دهد. خـوانندگان محترم داورى کنند آیا چه تلقـى در ذهـن خواننـدگان آن روزنامه ایجاد خـواهـد شـد وقتـى وى مى نویسد در متون رایج حـوزه (و طبعا متـون آموزشى آنان) تإکید شده است که
1ـ مسافـرت زنان جایز نیست
2ـ تشییع جنازه جایز نیست
3ـ صـداى زنان نباید شنیـده شـود 4ـ زنان نباید به حمام برونـد
5ـ پیامبر, زنان و مردان را از حمام رفتـن منع کردنـد
6ـ اى مردان, زنان را حبـس کنید
7ـ اگر زنان زیر مشت و لگـد شـوهر بمیرند, شوهر قصاص نمى شـود
8 ـ زنان موجـوداتى همردیف اسب و خانه اند! و ...
و علاوه بر آن, اینها را مبناى طرحـى معرفى کند که در مجلـس و بیرون از آن برخـى مـوافقند و برخـى مخالف آنند. آیا اگر به عنـوان مثال کسى بگـوید: اگر یک مرد داراى همسرى خوب, خانه اى بزرگ و ماشینى آخریـن مدل باشد آدم خوشبختى است, آیا شخصیت زنان را تحقیر کرده یا برعکـس؟ آیا ایـن از سر بى انصافى و حتى ضعف علمى نیست که متون فقهى و حدیثى را تنها به عذر اینکه با خواست و توهـم ما همخوانى ندارد و یا تـوان ارائه درست آنها نیست محکـوم نمـوده و مردود بشماریـم؟ و یا بدتر از آن کل منابع فقهى و حدیثى و نظام آموزشى حـوزه ها را زیر سوال ببریـم.
اینک در مقام رد یا تإیید اصل جزئیات طرح انطباق امور پزشکى نیستیـم ولى آیا به نظر این نویسنده افراد و شخصیتهاى دلسـوزى که با ایـن طرح مـوافق هستند یا حـداقل مخالفتـى ندارنـد اینان مبناى فکرىاشان همیـن مـواردى است که ایشان بر شمرده است؟ آیا بانـوان محتـرم نماینده اى که مـدافع ایـن طـرح بـودنـد از کنج خانه اشان, آن هـم بـدون حـرف زدن و با ایمإ و اشاره, از طـرح دفاع کردنـد تا صدایشان را نامحرم نشنـود! آیا نمایندگان محترمى که به طرح یادشده رإى دادند (با پـوزش بسیار از محضر ایـن عزیزان) همسـران خـودشان را هـم ردیف اسب و خانه مـى دانند؟ ایـن چه جسارتـى است که خواسته یا ناخـواسته در حق خدمتگزاران مردم روا داشته مى شود؟ آیا اگر مثلا بر اساس آیات سوره نور و آیات سـوره احزاب و به هر حال بر اساس دستـورات قطعى اسلام در خصـوص چارچـوبهاى روابط زن و مرد, طرحى تصویب شد به ایـن انگیزه که نظام اسلامى خود را موظف بداند امکاناتى جهت رعایت حتى الامکان ایـن حدود و ضوابط قطعى شرعى فراهـم کند تا حداقل مایه آسایـش خاطر افرادى که به ایـن امـور پاىبندند و نسبت به آنها حساس هستنـد باشـد, آیا بـر اساس گفته ایشان, ایـن طـرح فقط بـر مبناى روایاتـى که آوردح, از میزان شـرعى بهره داشته است! فإیـن تذهبون؟! 7 ـ ایشان در پایان مقاله اشان خاطرنشان کرده است: ((به نظر مى رسد بنیادگرایى (بازگشت به اصـول و متـون موجـود) در حد ایـن قانـون متـوقف نمـى شـود و روند کار همچنان ادامه خـواهد داشت. بنیادگرایان از اساس با اندیشه هاى انسانى مـورد قبـول و عمل مردم مخالفند. از ایـن رو جا دارد که مبانـى اصـولـى و اساسـى اندیشه هاى بنیادگرایى نقد شود!)) (یادآور مـى شـود توضیح در پرانتز نیز از ایشان است). به نظر مى رسد, مهمتریـن فصل سخـن ایشان و بسیارى حرفهاى ناگفته وى در همیـن فراز قرار دارد. ولـى پرسشهایى که مطرح است ایـن است: الف) بنیادگرایى به معناى بازگشت به اصول و متـون موجـود که از نظر ایشان ضمنا محکـوم است ولـى متإسفانه! ادامه خـواهـد یافت, بـراى اصلاح رفتار خویش به کدام اصول و متون غیر موجود باید مراجعه کند و آن را اساس حرکت خویـش قرار دهد؟ این اصـول که سد راه انسانیت! شده است و ایـن متـون که در حـوزه هاى علمیه, طالبـان پـرور است کـدام است؟ ایشان که ظاهـرا در کتاب شناسـى نیز داراى تجربه مى باشد خوب است به صورتى روشـن تر ایـن اصول و متـون را که موجود و رایج است تشریح کند. ب) ایـن اندیشه هاى انسانى که بنیادگرایان بر اساس اصول و متون موجـود با آن مخالفند کدامهاست؟ ملاک انسانى بودن اینها چیست؟ و مورد قبـول چه کسانـى است؟ ضمنا بنیادگرایان بـر اساس اصـول و متـون یادشـده با کـدام ((عمل مردم)) مخالفت مى ورزند؟ این هر چهار پرسش, نکاتى است که در سخـن نویسنده آمده است. ج) مبانى اصـولى و اساسـى اندیشه هاى بنیادگرایان که ضمنا تماما در متـون مـوجود وجـود دارد کدامهاست؟ و نقد ایـن مبانـى که همه گرفتاریهایـى چـون طرح انطباق برخاسته از آن است, بـر چه اساسـى و با چه ملاکـى بایـد صـورت گیـرد تا اساسا جامعه, مردم و انـدیشه هاى انسانى را از شر ایـن مبانـى و متـون, یکباره نجات دهیـم و دیگر لازم نباشد تلاش خویش را در مبارزه با معلولهایى همچون ((طرح ممنـوعیت استفـاده ابزارى از زنان)) و ((طـرح انطبـاق امـور پزشکـى)) به کـار بندیم؟! البته ایشان چنان که اشاره شد در جایى دیگر به گونه اى روشـن تر خواسته خویـش را مطرح کرده و همان چیزى که در ایـن مقاله حدس زده مى شود, در آنجا خود وى به اجمـال, بخشـى از آن را بیان کـرده است. وى در تـوضیح ((فقه مـدرن)) که ایشان مطرح کرده مى نـویسد: ((منطـور ما از ایـن واژه, یک مکتب جدید فقهى است.
مکتبـى که پایه خـود را بر مبانى جدیدى استـوار ساخته است. فقه مدرن, به معنى فقهى که پایه ها و مبانى نـوین دارد. تفاوت فقه مدرن با فقه پـویا ایـن است که فقه پـویا (و فقه سنتـى هر دو) از مبانـى و اساس واحـدى سرچشمه مـى گیرند. فقه پـویا از همان اصول و مبانى تغذیه مى کند که فقه سنتى تغذیه مى نماید. تفاوتهاى فرعى ناچیز به معنى تحول اساسـى و بنیادیـن نیست. مکتب جدید (فقه مدرن) تحـول اساسـى در اصـول الفقه, درایه الحـدیث, تفسیر قرآن و مبانـى علـم رجال, کلام و فلسفه اسلامى پـدید آورده است. فقه مـدرن همپاى پیشرفتهاى علمـى و بشرى و بلکه گاهى جلـوتر, به پیـش مـى رود.))(6) البته اینکه ((فقه)) ایشان تا ایـن اندازه پیشرفت کرده که حتـى فقه ((پـویا)) را نیز فرسنگها پشت سـر گذاشته است و بلکه در پاره اى موارد از پیشرفتهاى علمى و بشرى نیز جلـوتر رفته مدعایى است که فقط براى ما آنچه از ادعاى ایشان قابل فهم است کنار گذاشتـن متون و موازیـن موجود فقه و فقاهت و دست کشیـدن از احکام فرعى مـى باشـد. آیا بهتـر نیست ایشان خیال خود و خـوانندگانـش را یکباره راحت کنـد و این دیـن جـدید را بگـونه اى شفاف تر معرفى کند! 8 ـ و نکته آخر اینکه, ایـن راهى که ایشان برگزیده است مطمئنا اگر به سـوءظنها و فاصله ها اضافه نکنـد چیزى را عاید حل مشکلات زنان که ایشان بیـش از هر مسإله دیگرى در باره آن احساس مسـوولیت نـوشتـن مـى کند! نخـواهد کرد و افرادى مانند ایشان حتـى اگر مصلحت دنیاى خـویش را در نظر داشته باشند و پیـش از حل مشکلات زنان, بیشتر به منافع خود نیز بیندیشند, ایـن شیوه چیزى جز ((خسر الدنیا و الاخره)) نخواهد بود. ایـن است که مـن اگر به جاى ایشان بودم پیـش از نوشتـن چنین مقالاتى, کمى به انگیزه هاى واقعى خـود رجـوع مى کردم, به مشوقیـن و تإییدکننـدگان نـوشته هایم مـى نگریستـم, نتایج و لـوازم گفته هایـم را مقـدارى ارزیابـى مـى کردم, حداقل مقدارى نیز حرمت لباس و صنفـى که در آن قرار دارم را نگه مى داشتـم و آن وقت اقدام به نوشتـن مى کردم. آیا سزاوارتر نیست که پیـش از پرداختـن به افکار و اعمال دیگران, به افکار اعمال خودمان بپردازیم. مگر قرآن نفرموده است: ((قـوا انفسکم و اهلیکـم نارا))؟ آیا رفتار ما نباید گواه صادقى بر گفتار و نوشتار و ادعاى ما باشد؟ به گمان ما, اگر پیـش از هر چیز, در ایـن قسمت بذل همت شـود و اگر همـواره بر دنـده شذوذات و مخالف خـوانیهاى بـى دلیل و اجتهادهاى بـى پروا مشى نگردد, حداقل ایـن است که اگر فایده اى به علـم و فرهنگ ایـن جامعه نرسانیم و مشکلى را حل نکنیم, خسارتى نیز بار نخـواهیـم آورد. آیا ایـن, حداقل, ظلم به آزادى نیست که در فضاى آزاد جمهورى اسلامى که به برکت خون شهیدان و بر اساس اندیشه هاى حضرت امام خمینـى((قده)) در خدمت اسلام و مسلمانان قـرار گرفته است, چنیـن حملات ظالمانه اى, آن هـم نه به عملکردها بلکه به متـون موجـود در حـوزه ها روا داشته شـود. آیا ایـن سـوء استفاده از نعمت بزرگ آزادى نیست و آیا ایـن حرکت در مجموع و حداقل در نهایت, به ضرر جامعه بـویژه به ضرر بانوان تمام نخواهد شد؟ تـوصیه اکید به چنین نویسندگانى این است که ایـن فضاى مقدس را به نفع متحجران و مقدس مآبانى که حضرت امام خمینـى ((سلام الله علیه)), بارها از دست آنها شکـوه کـردنـد تمام نکنیـد.
والعاقبه للمتقیـن.
1ـ مجله جـامعه سالـم, شماره 32, ص65.
2ـ اسلام و مقتضیات زنان, ج1, ص39.
3ـ پیام هاجـر, ش 233, فـروردیـن و اردیبهشت 77, ص 53.
4ـ مجله زنان, شمـاره 39, ص24.
5ـ روزنامه سلام, 8/2/77.
6ـ پیام هاجر, همان شماره.