درخت دل در باغ خرد
آشنایى با زندگى تربیتى و خانوادگى شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتـى
((قسمت اول))
غلامرضا گلى زواره
در دریاى دیانت
مـرا عهدى است بـا جـانـان که تـا جـان در بــدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
به کام و آرزوى دل چو دارم خلوتى حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
(حافظ)
شهید مظلـوم آیت الله دکتر بهشتى در زمره شخصیتهاى نادر جهان تشیع است که چـون ستاره اى فروزان در افق انقلاب اسلامـى ایران درخشید و در فضایى که عوامل معاند, ضـد انقلاب و نفاق, در صـدد آن بـودنـد که امت مسلمان راازایـن خـورشید پر فروغ محروم سازند و در آسمان نهضت اسلامى تیرگـى پدید آورند به پرتـوافشانى پرداخت.
وى را که اجتهاد, تفکر دینى, سیاست و تـدبیر خـویـش را با واقع بینـى و صـداقت قریـن ساخته و سعه صدر,استقامت و اهتمام را پیشه خـود نمـوده بـود,مى تـوان از معماران بزرگ تجدیدبناى تفکر مذهبـى و تشکیلاتـى انقلاب اسلامـى به شمار آورد که تحت لـواى رهبرى امام امت به هدایت جامعه در جهت گرایـش آنان به ارزشهاى دینى و تعمیق شعائر مذهبى پرداخت.
فکر و علـم ایـن اسـوه وارستگان به زیـور تعبـد و تعهد به اسلام آراسته بـود و دانشـش با وجـود آنکه به انـدوخته هاى حـوزه اى محـدود نگردیـد هرگز با رسـوبات اندیشه هاى از نـوع غربى آمیخته نبـود و با تسلیـم محض در برابر فرامیـن الهى, آمـوخته ها و تراوشات فکرى خـود را به محک تعبد مى زد و از هر چه رنگ تعلق داشت خویشتـن را آزاد مى نمود; به همین دلیل فضیلتهایش را حضرت امام خمینى(ره) مورد تإیید و تإکیـد قـرار داده و فـرمـوده انـد: ((مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر مـن معلـوم بـود.))(1).
آن دانشـور به خـون آغشته همـواره, مرید و همکار و حامـى امام خمینى(قدس سره) بـود و از آن روح قدسـى به عنـوان مربـى بزرگ خـود یاد مى نمـود و چنین بـود که امام نه یک بار که چندیـن مرتبه به هویت پاک و زلال ایـن شاگرد شهیدش گواهى داد و در مقابل خفاشان کوردل و بـى خرد, شهادت داد که: ((بیـش از بیست سال ایشان را مى شناختـم و برخلاف آنچه این بـى انصافها در سراسر کشـور تبلیغ کردند ... او را یک فرد مجتهد, متـدیـن, علاقه منـد به ملت, علاقه منـد به اسلام و به درد بخـور بـراى جـامعه خـودمـــــان مـى دانستـم.))(2).
مقام معظم رهبرى, حضرت آیت الله خامنه اى نیز از او چنیـن یاد نمـوده اند: ((او داراى فکر بلندى بـود, مغز قـوى و فعالـى داشت, علاوه بر ایـن داراى اراده و روحیه ممتازى بود, دیـن و شریعت را به درستى از بـن دندان قبول داشت, با کمال خلـوص و صمیمیت عامل به شـرع و معتقـد به دیـن بـود, از تظاهر, ریاکارى و ... شـدیـدا بیزار و روگردان بـود, کارها را از بنیان شـروع مـى کرد...)).(3).
ارتباط ایـن دانشمند والامقام با اقشار گـوناگـون جامعه و چنـد بعدى بـودن شخصیت وى و نیز وجـود قدرت سازماندهى و بسیج نیروهاى مـومـن و متعهد به نظام اسلامى در وجود ایشان قدر و منزلتش را به عنوان راهنما و پشتیبان راستیـن مردم به جایـى رسانیـد که امام خمینـى(ره) در مورد آن چشمه فضیلت فـرمـودنـد:
((بهشتى یک ملت بود براى ایـن ملت)). او در زندگى همان گونه بود که طى سخنانى مى گفت: ((مبادا کسى خیال کند دوران مسـوولیت احدى از ما در ایـن انقلاب نورانى و پرشکـوه اسلامـى تمام شده و یا مسـوولیتهایمان کمتر شـده, خـدا گـواه است که مسـوولیتها روز به روز سنگیـن تر و دشوارتـر مـى شـود و بایـد بـراى ایفاى ایـن مسوولیتها آمادگى بیشترى پیدا کنیم, باید همه ما مومـن باشیـم که تا مدتها شب و روز کـار کنیـم و شب و روز در غم مـوجـودیت ایـن امت و نگهبـانـى آرمـانها, استقلال, بازگشت به خویشتـن و هویت اجتماعى خـویـش یعنى هویت اسلامى مان باشیـم, زیرا که دشمنان بسیارى این سو و آن سـوى مـرزها در کمیـن هستنـد, دشمنانـى که هرگز نمى توانیم آنها را حقیر و کـم بشماریم. امیدواریـم به یارى خدا و هدایتش ایـن روح تلاش و کـوشـش در همه چنان بیـدار و پربار باشـد که دوست, روز به روز دل گرمتر, امیدوارتر و خـودانگیخته و دشمـن, روز به روز در حسرتها و رشکها فرو رفته تر و نومیدتر باشد)).(4).
رویایى راستیـن سالها پیش, یکى از محلات اصفهان به برکت شخصیتى برجسته غرق در نور و معنویت بـود, او آیت الله حاج میرمحمدصادق خاتـونآبادى است که از مراجع بزرگ و محققان نامـدار شیعه به شمار مـى رود و از محضـر دو عالـم عالـى مقام, آیات عظام, آخـونـد خـراسانـى و آقا سیـدمحمـدکاظم طباطبایـى, بهره مند گشت و با آخـونـد خـراسانـى الفت بیشتـرى داشت و وى را در تإلیف کتاب ارزشمند کفایه الاصـول یارى نمـود. بسیارى از علما و اندیشمندان از جمله حضرت امام خمینى(قدس سره) از حـوزه درسـى وى خـوشه ها چیدند. ایشان پـس از سالیان متمادى از نجف به ایران مراجعت نمـود و در زادگاه خـویـش, شهر اصفهان, اقـامت گزیـد و در آنجـا مـرجعیت عامه یـافت و به تـدریـس و تـربیت شـاگـردان پـرداخت.(5) آیت الله میرمحمـدصادق که ایمان و تقـوایـش زبانزد خاص و عام بـود همراه با همسر و دختر خویـش در خانه اى محقر, روزگار مى گذرانیدند.
آن مرحوم به دلیل اشتیاق شـدید به دختر و نیاز مبرم به حمایت او, از ازدواج وى اکراه داشت و با یارى او کـم سویى چشـم را جبران مى نمود. آن فقیه فرزانه بر ایـن باور بود همچـون علامه بحرالعلوم که دختر خود را نزد خویـش نگاه مى داشت و در امر مطالعه و تحقیق کمکـش مى کرد, ایـن فرزند که باسواد هـم بـود و مى توانست متـون ادبى و علمى را بخـواند بایستـى مددکار او باشد و در اواخر عمر که دچار مشکلات بینایى بـود همچـون گذشته از دریـاى مـواج علـوم اسلامـى بـرخـوردار گـردد و خـود نیز اندوخته هاى علمى خویش را به آگاهى مشتاقان معرفت برساند. آنکه رویایى راستیـن که حاوى یک پیام غیبى و هشدارى ملکـوتى بـود آهنگ ایـن روال را دگرگون ساخت و مسیر زنـدگـى آنان را در بستر دیگرى قرار دارد. به مرحـوم حاج صادق در خـوابـى شیریـن الهام مـى گردد: دخترتان را به عقـد ازدواج فرزنـد خانـواده اى که بزودى براى خواستگارى به منزلتان خـواهند آمد در آورید تا از برکت آن, فرزندى پـدید آید که سرچشمه برکت براى اسلام و مسلمیـن گردد.
((حاجیه خانم معصومه بهشتى)) طى خاطراتى مـى گـوید: ((پـدرم خـوابـى دیده بـودند که از منزل آقاى بهشتـى ازمان خـواستگارى مى کنند و از مـن اولادى به وجـود مىآید که عام المنفعه مى شـود, ایـن دختر را شـوهر دهید و در خـواب خطاب به والدم گفته بـودند: عمرت آن قـدر کفاف نمـى کند و پدرم در عالـم رویا به مادرم اظهار داشته بـود از جانب خدا بنا شده است ایـن فرزند را به عقد ازدواج پسرى از خانـواده اى روحانى در آوریـم. در هر حال مـن شـوهر کردم و خـداوند سه تا دختـر به ما عنایت کـرد و فـرزنـد چهارم, آیت الله بهشتى بود که پدرم در انتظار ولادتـش بـود و چـون دیده به جهان گشود و یک ساله شد ابوى به سراى باقى شتافت.))(6) آرى سرانجام, ایـن عالـم ربانى پـس از عمـرى خـدمات علمـى و فقهى و پـرورش انسانهایـى نیک نهاد و دانشمنـد در سال1348ه.ق رحلت کرد.
سیدمحمد گرچه از فیض ایـن پدربزرگ محروم گشت ولى بعدها با آگاهى از مقام علمى جد مادرى از اهتمام ایـن دانشـور و مراتب تقـوا و فضیلتـش تإثیر پذیرفت و خصالـش در رفتار ایـن کودک نورسته بى اثر نبود.(7) مادر گرامى شهید بهشتى مى افزاید: چند صباحى پـس از ارتحال والد ماجدم, شبى در عالـم رویا پدر را در خـواب مشاهده نمـودم که مرا خطاب قرار داد و در بیانى نورانى اظهار داشت:
چـون مى خـواست روح از بدنـم مفارقت نماید و در عالـم قدس و ملکـوت سیر کند, چهارده اختر فروزان آسمان عصمت و طهارت(ع) دور بسترم حلقه وار حاضر شـدند تا روانم را از بدنـم گرفته و نزد رسول اکرم(ص) ببرند.
مـن (مادر شهید بهشتى) از پدرم پرسیـدم: چه کنـم تا شفاعت مرا نزد آن بزرگـواران بنمایـى؟
پـدر پاسخ داد: از ایـن آقاسیـدمحمـد خیلـى مـراقبت و محـافظت به عمل آوریـد که بـاقیات صالحاتـى خـواهـد بـود و سفارشهاى فراوانـى در جهت تـربیت و پـرورش وى به مـن نمـود.(8) پیر پارسا سرانجام رویاى صادقه میرمحمدصادق خاتـونآبادى به وقـوع پیـوست و خانـواده شهید بهشتى فرداى آن شب به خـواستگارى دختر آن مرحـوم براى فرزنـد روحانـى و بزرگـوار خـویـش ((سیدفضل الله بهشتـى)) به منزل آنان مراجعه مى نمایند و بدین ترتیب ایـن ازدواج میمون و مبارک انجام مى شـود و شهید مظلـوم آیت الله دکتر بهشتى چون جویبارى با طراوت و تـوام با برکت از چنیـن خانواده اى سربلند جارى گشت و دوران کـودکى را در خانواده اى که تقـوا و پارسایى و خـوبى, آن را معطر ساخته بـود گذرانید.
آن شهید مـى گـویـد: منطقه زنـدگـى ما از نقاط قدیمى شهر اصفهان بود. پدرم که در حـوزه تربیت شده و روحانى بـود در هفته چند روز در ایـن دیـار به کـار و فعالیت مـى پـرداخت و هفته اى یک شب به یکــــى از روستاهاى حـومه اصفهان براى امامت جماعت و رسیدگى به امور شرعى و پاسخگویى به سـوالات فقهى مـردم مـى رفت و سالـى چنـد روز به یکـى از روستاهاى دور که نزدیک حسینآباد بود و نیز آبادى دورتر از آن که حسـنآباد نام داشت مى رفت. رفت و آمد ساکنان ایـن دهات به خانه ما برایـم خاطره انگیز است.
پـدرم وقتـى به آن روستا مى رفت در منزل حلاجـى فقیر اقامت مى نمـود. آن پیر پنبه زن, اتاق کـوچکى داشت که پـدرم در آن سکـونت داشت. ایـن پیرمرد که به او جمشید مـى گفتند داراى محاسنـى سفید, بلند و باریک, چهره اش بیابانى, روستایى اما نـورانى بـود. پدرم مـى گفت:
ما با جمشید نان و دوغى مى خـوریم و صفا مـى کنیـم و مدام ایـن جمله را بر زبان مىآورد: سفره ساده ایـن مرد فقیر را بر هر جلسه دیگرى ترجیح مى دهم.(9).
یادآورمى شـود محله قدیمى که سیدمحمد حسینى بهشتى در دوم آبان ماه سال 1307 ه.ق در آن دیده به جهان گشـود و اهل خانواده را از تـولد خـویـش مشعوف ساخت لـومبان نام دارد که از نقاط کهن شهر اصفهان به شمار مى رود. مادر وظیفه داشت طبق تـوصیه اى که میرمحمدصادق در عالـم رویا به وى نمـوده بـود در جنبه هاى گوناگـون از ایـن کـودک که فرزند سـوم خانـواده به شمار مـى رفت مراقبت جدى به عمل آورد و او را براى ایفاى وظیفه اى سنگیـن مهیا نمایـد; لذا در دوران باردارى زیاد قرآن تلاوت مى نمـود تا او با صـوت ملکـوتى قرآن و نغمه فرح بخـش ایـن کتاب آسمانى از همان آغازین لحظه ها انـس یابد. بعد از وضع حمل بر تلاوت قرآن افزود و همیـن که قرآن مى خـواند بچه را شیر مى داد.
مادرش مى گـوید: ((به ایـن اندازه به قرآن علاقه مند شده بـود تا وقتى که بزرگتر شد حـواسـم را جهت مـواظبت او جمع کردم, در دوران آبستنى خیلى مواظب بـودم و نمازم را در اول وقت اقامه مى کردم, به نامحرم نگاه نمى نمودم و در خانه هـم چهار تا برادرشوهر داشتـم اما هیچ وقت با آنان روبه رو نمى شدم و خدا قسمت کرده بود که اتاق ما یک منبع آب داشت و همه کارهایـم را در آنجا انجام مى دادم. خـود و بچه هایم در ایـن اتاق به سر مى بردیـم تا با نامحرم کارى نـداشته باشیـم. ایشان از پنج سالگـى شـروع به تحصیل نمـودنـد و با کتاب عم جزء که با حروف ابجـد آغاز مى شد سر و کار داشت و مـن خـودم درسـش مـى دادم و البته معلمى هم بود که نزدش مى رفت و چون درسى به او مى داد, مى گفت یاد گرفتـم; درس فردا را هـم بدهید و ایـن طور ذکاوت و حافظه اى داشت. چـون پنج سالـش بـود دعاى سحر را مى خـواند, پدرش ((اللهم انى اسئلک مـن بهإک)) را به شعر درآورده بـود که پشت سر پدربزرگ مى خواند, پدرم ـ میرمحمدصادق ـ مى خواست اعمال شب نیمه شعبان را به جاى آورد که ما هـم به وى در اقامه نماز ایـن شب اقتدا نمودیـم و مشاهده کردیم سیدمحمدحسین پنج ساله, همیـن طور چون پدربزرگ نماز را مى خواند و این حالت آن چنان شگفتى و اعجاب ایـن عالم را برانگیخت که خطاب به نوه اش گفت:
الهى خدا تو را عالـم ربانى کند!. خیلى صفات خوب و عالى داشت; در دوران کودکى که با بچه هاى هـم قـدش چون فرزندان عمه و خاله اش مانـوس مـى گشت چـون به ایشان مى گفتند: بیایید با ما بازى کنید, اکراه داشت و بیشتر اشتیاق به خـواندن قرآن و فراگیرى حـدیث داشت و مـى گفت: قرآن به مـن بیامـوزید و علـم را یادم دهیـد, حواسـش اصلا به بازى نبـود و میلى به آن نداشت)).(10) شهید بهشتى همچون آینه اى بیشترین نقـش را از حالات اخلاقى و رفتارهاى مادر پذیرفت و ساختار شخصیتـى ایـن کـودک در دست تـوانمند مادرى مومنه و فاضله شکل گرفت گـویى از نخستیـن روزهاى زندگـى, ایـن سیـد نیکـو سرشت در پرتـو الطاف خـداونـدى و حمایتهاى ویژه زنـى پـرهیزگار که در انجام احکام شـرعى و آداب اسلامـى دقت نظر داشت با دیگران فرق مـى کـرد و با تإثیـرپذیـرى از ایمان و اعتقاد پـدر بـراى انجام رسالتـى بزرگ برگزیده مى شد, آنچه را که از پدرش به یاد داشت ایـن بـود که شهید بزرگوار سخت روى استقلال تکیه مى نمـود و مـى گفت:
هیچ گاه در تمام عمـرم از راه دیـن ارتزاق نکرده ام.
بعدها که دبیر دبیرستان شده بود مى گفت: تعلیمات دینى تدریس نمى کنـم, زیرا کسب درآمدم نباید بر آموزش اعتقادات به دانـشآمـوزان متکـى باشـد و دبیر زبان انگلیسى گردید.(11).
شهید دکتر بهشتى مى گـوید: خانـواده ما سه فرزند داشت که مـن و دو خواهر هستیم. پدرم در سال 1341 ه.ش به رحمت ایزدى پیوست و مادرم هنوز در قید حیات است. مرگ پدر, جز یک تإثیر عاطفى و یک مقدار سنگیـن نمـودن مسـوولیت مادر و خـواهر تإثیر دیگرى نداشت, البته بسیار ناراحت شدم ولى چنان نبود که در شیوه زندگیـم اثر بگذارد و آن موقع ازدواج کرده و داراى فرزند هـم بودم.(12).
مادر بزرگوار شهید بهشتى در سالهاى اخیر با وجود آنکه بینایى خویـش را از دست داده بـود در جلسات قرائت قرآن که در منزل دخترش بـرگزار مـى گردیـد شـرکت مـى نمـود و به مقابله قـرآن و تصحیح اغلاط قاریان مـى پـرداخت. وى به رغم کهولت سـن و کسالت ناشى از آن, به مناسبت هفتـم تیر, در مراسـم بزرگداشت شهید بهشتى در اصفهان شرکت نمـود و طى سخنانى خاطرات خود را از آن دانشـور به خـون خفته بازگو کرد و در آن تصریح نمود: این آخریـن مراسم هفتـم تیر است که در آن حضور مى یابم.
و این گفته اش به واقعیت پیوست و دو روز پس از سالگرد ایـن مراسم باشکـوه در نهم تیرماه سال 1371ه.ش, یعنـى 11 سال بعد از شهادت فـرزنـدش دار فانـى را وداع گفت و به سراى باقـى شتافت.(13) شکـوفه هاى انـدیشه سیدمحمـد, تحصیلاتـش را در یک مکتب خانه از سـن چهار سالگى آغاز کرد. خیلى سریع خـواندن و نوشتـن و تلاوت قرآن را فرا گرفت و در جمع خانواده به عنـوان یک جـوان تیزهـوش شناخته شـد تا اینکه قـرار شـد به ((دبستـان دولتـى ثـروت)) که بعدها به نـام پانزدهـم بهمن نامیده شد برود.
خـودش مى گوید: وقتى آنجا رفتـم, از مـن امتحان ورودى به عمل آوردند و گفتند باید به کلاس ششـم برود ولى از نظر سـن نمى تواند; بنابرایـن در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانى را در همان جا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششـم ابتدایى شهر, نفر دوم شدم. آن مـوقع تمامـى دانـشآموزان کلاسهاى ششـم در یک محل امتحان مى دادند. از آنجا به دبیرستان سعدى رفتـم.
سـال اول و دوم را گذرانـدم و اوایل سـال دوم بـود که حـوادث شهریــور 1320ه.ش, پیـش آمد. با ایـن رخداد, هیجان و شـورى در نوجـوانها براى یادگیرى معارف اسلامى به وجود آمده بـود. دبیرستان سعدى هـم در نزدیکى میدان نقـش جهان (میدان امام کنـونى) و نزدیکى بازار قرار داشت; جایى که مدارس طلاب همان جاست.
البته به طور طبیعى بین ایـن مکان و منزل ما حدود چهار پنج کیلومتر فاصله بود که معمولا پیاده مىآمـدیم و برمـى گشتیـم.(14) ایـن مـوقعیت سبب گردید که شهیـد بهشتى با برخى نـوجـوانان که درسهاى حـوزوى مى خـواندند آشنا شـود.
به علاوه از خانواده اى روحانى بود و در بیـن خویشانـش طلاب فاضل جوانى وجود داشتند. نوجوان باذکاوتـى در دبیرستان کنار او مى نشست که در کلاس دوم به جاى گـوش دادن به درس معلـم, کتاب عربـى مـى خـوانـد و ایـن مسایل, شـوق آن شهید را در روى آوردن به درسهاى مذهبـى بیشتر مـى نمود و موجب شد تا تحصیلات دبیرستانـى را رها نمـوده و طلبه بشـود. در سال 1321ه.ش, به مـدرسه صـدر اصفهان رفت و تـا سال 1325ه.ش, تحصیلات ادبیات عرب, منطق, کلام و سطوح فقه و اصـول را با سرعت خـواند که چنیـن یادگیرى سبب گردید تا حـوزه اصفهان با لطف فراوانـى نسبت به ایـن جـوان مشتاق معرفت بـرخـورد کنـد. به علاوه اساتیـد مـدرسه صـدر بـا دیـدن او, جـد مادریـش میرمحمدصادق خاتـونآبادى را که آنان شاگردهایش بـودند, در اذهان خـویـش تداعى مى نمـودند و آیت الله بهشتـى را یادگارى از آن مرجع عالى قدر مى دانستند.
پیشرفت شگفت انگیز شهید بهشتى در امـور تحصیلى در حدى بـود که طلبه هاى هـم دوره اى قادر نبودند با وى همراه باشند و پا به پایش پیـش روند. به همیـن جهت اغلب دروس او به صـورت فردى, با مطالعه قبلى و پیشروى بـى سابقه تـوإم گشت.(15) از آنجا که فاصله بیـن محل سکونت و مکان تحصیل آن مرحـوم, نسبتا زیاد بـود و بخشى از وقت او را مى گرفت در سال 1324ه.ش, از والدینـش درخـواست نمـود به وى اجازه دهند.
شبها در مـدرسه بمانـد و به تمـام معنا طلبه شبانه روزى بـاشـد. ایـن وضع, هـم صرفه جویى در وقت داشت و هـم اجازه مى داد او بهتر به کارهایش برسد زیرا خانه اى که در آن زندگى مى نمود نسبتا پرجمعیت بود و اتاق تنها در اختیارش نبـود که با آرامـش نسبى و طیب خاطر به امور تحصیلى بپردازد.
البته آن شهید بزرگوار در آن زمان, تنها یک خـواهـر داشت ولـى با عمـوها و مادربزرگ همه با هـم در یک خانه زندگـى مى کردند و جاى شلـوغى بـود.(16) پدرش که وضع او را درک مـى نمـود به وى اجازه داد در مدرسه صدر, اقامت نماید.
حجره اى که برایـش مشخص گشته بود, محقر و تنگ به نظر مـى رسید و با وجـود آنکه به ابعاد 3 متر در 5 / 1 متر بـود, مدتها در آن به سر مى برد و تحصیلات خویـش را با موفقیت ادامه مى داد.
بـوى عطر ایمان از دوران کودکى بارقه ایمان در قلب و روح ایـن نوجـوان مشاهده مى گردید, مادرى که پرستارى و تربیت جسمـى و روحـى فرزندش را با عشق و ایمان و احساس مسـوولیت نسبت به او انجام مى داد, پدرى که در تلاش براى تإمیـن رفاه و سلامت جسـم و جان فـرزنـدش از هـر گـونه تلاشـى دریغ نـداشت و معلمان و مـربیانـى که کار ظریف و پرمسوولیت تعلیـم و تربیت او را با عشق و ایمان به عهده داشتند, بدون شک نقـش موثرى در شکل گیرى شخصیت ایمانى شهید بهشتى ایفا مى نمـودند. و باید گفت نکته اى که آن نامدار عرصه اندیشه, در بحثهاى عقیدتـى مطرح کرده براى خـودش صادق است.
او مى گوید اصـولا ایمان کـودک به مقدار زیاد, پرتـوى از فروغ ایمانى است که از چهره پـرمهر و ایمان مادر و پـدر و رفتار آمیخته به عشق و ایمان آنان نسبت به او یا نسبت به یکـدیگر بر قلب صاف و پذیراى او تابیـده است, همیـن طـور ایمان معلـم و مربـى در مـدرسه بخصـوص در سالهاى نخستیـن تحصیل. بـدون شک قسمتـى از خاطرات ما مربـوط به ایامى است که در دبستان, دبیرستان یا دانشگاه از تربیت و تعلیم یک مربى و معلـم صمیمى باایمان و وظیفه شناس برخوردار بـوده ایـم.(17).
آن شهید در خصـوص دوران حساس بلوغ مـى نـویسـد: با شک دوران بلـوغ, خـود را برابر دنیاى جدید مى یابیـم, دنیاى بیکران مجهولات و ناشناخته ها, آنگاه در ما شوقى به دانستـن بـرانگیخته مـى شـود و با امیـد فراوان, غالبا با ایمان به اینکه خـود مى تـوانیـم با اتکإ بر نیروى شناسایى و کاوشگرى و تحقیق خویـش, معرفت خالص و قابل اعتمادتـرى در باره ایـن مجهولات به دست آوریـم به دنبـال تحقیق و پژوهـش حقیقت مى رویـم. اگر ایـن عشق به شناسایى و ایمان به تحقیق نبود, دیگر براى ما نه نشاطـى مى ماند و نه تلاشـى, و شک بلـوغ, خراب کننده بـود زیرا اعتمادمان را نسبت به هر چیزى متزلزل مى کـرد و به تـردیـدى ملالآور و پـرعذاب دچار مـى ساخت.
بنابرایـن در شکـوفایى دوران بلوغ نیز باید نقـش اصلى را از ایمان دانست.(18).
او طى بیاناتـى مى گـوید: ... ره شناسى و رهیابـى, بیان کننده نیاز دایـم ماست, بهترین راهنما خداست که دست هدایتـش ما را بگیرد و در این مسیر باید یک چنیـن وجـدان و شعورى در ما انسانها زنده بمانـد و حـس کنیـم که دایما در معرض خطـر لغزش هستیـم. البته ایـن براى بعضى, بیمارى ایجاد مى کند, وسـواسى مى شوند و هر کار مى کنند فکر مى نمایند اشتباه است. ایـن را نمى گـویم, هشیارى مى خـواهیـم نه بیمارى, ذکر مى خواهیم, یاد مى خواهیـم نه وسوسه, وسوسه, مهلک است و هشیارى لازم و زنده کننـده است ... در آن مـوقع با نوجوانها به عنوان نـوجـوانـى که در خط اسلام است منـاظره هـا و مبـاحثه هـا داشتیـم, بهانه گیـرى, بحث, ایـرادگیـریها و اعتراضها بـود, یکـى از مسایلـى که آن مـوقع مطرح مـى شد اینکه ((اهدنا الصراط المستقیم)) که ما هـر روز در نماز مـى گـوییم چیست؟ اگـر مسلمانیـم پـس هـدایت شـده ایم و اگر اسلام, صـراط مستقیـم است و راه راست را خـوب نشان داده دیگر هر روز از خـدا چه طلبکارى مـى کنیم و اگر که نه شک داریـم پـس چطـور اعتقاد پیدا کردیم و نماز مى خوانیـم, چون خود نماز خواندن یعنى قبول کردن اینکه ایـن صراط مستقیـم است. و خـوب یادم مىآید که در مباحثات جو نوجـوانى چگـونه افراد گاهى مىآمدند تـوجیه هاى ناجور مى کردند که ایـن پاسخهاى خام گاهى خیلى خطرناک است و منشإ انحـرافها مـى شـود ... ما به هشیارى, ذکـر و بیـدارى و خـودآگاهـى نیاز داریـم.
قرآن در بسیارى از آیات مـى فـرمایـد شما اى پیامبـران, شما با ذکر و انسانها را به یاد خـدا انداختـن آنها را از غفلت و بـى خبرى خلاص کنید ...(19)
پیـوندى پاک شهید آیت الله بهشتـى در سال 1325ه.ش, و در حالـى که حدود هیجـده بهار را پشت سر نهاده بود تصمیـم گرفت اصفهان را به قصد اقامت در قـم و تحصیل در ایـن شهر مقدس ترک کند. مادرش مى گوید: آمد گفت اجازه بدهید مـن بروم به قم چون اینجا استادى برایـم نیست و رفت قـم و بعد نامه نوشت که مشغول درس خواندن هستـم. پدرش وقتى به قم عزیمت نمود تا از نزدیک شاهد تلاش فرزندش باشد, چون به اصفهان بازگشت گفت: بچه پیـش آقایى خیلى خـوب است. وقتـى به قـم رفت از اینجا برایش خرجى مى فرستادیم و سالى دو بار بیشتر به اصفهان نمىآمد و آن هـم سه ماه تابستان بـود(20) در سال 1331ه.ش, که در زادگاهـش به سر مى برد خطاب به مادرش گفت مى خواهند در قم به مـن دختر دهند و اگر آنجا ازدواج کنم کمتر مى توانم نزد شما بیایـم و بـراى رعایت حالتان در نظر دارم از اصفهان زن بگیـرم که محـرکـى باشـد براى آمـدن بیشتر به اصفهان. وقتـى آن شهید مـى خـواست ازدواج کند اظهار داشت اى مادر, هر دخترى را شما پسندیدى همان را مى گیرم و نمـى خـواهـم نظرم به دختر نامحرم بیفتد. مادرش مى گوید: ما رفتیم دخترى را دیدیم و گفتیـم خـوب است و رفتیـم خـواستگارى. سیدمحمد گفت تا صیغه نشود نگاه نمى کنـم و چـون صیغه عقد جارى شـد گفتند بروید داماد را بیاورید. شهید بهشتـى گفت به شرطـى مـىآیـم که محارم مـن اینجا حضـور یابند و چـون خـواهران, عمه ها و خاله ها آمدند, آقامحمد خطاب به آنان اظهار داشت دور مـن باشید تا عروس را ببینم و بعد آمد روى صندلى نزد عروس نشست و گفت: ((دست مادرم درد نکنـد با ایـن عروس آوردنـش)). مـن هـم گفتـم الهى آنقـدر به همسرش اشتیاق داشته باشد که اصلا به یاد مـن نباشـد ولـى ایشان چنیـن نکرد و هـم به زنش علاقه داشت و نیز نسبت به مـن محبت و مودت خویش را بروز مى داد.
همسر شهید بهشتى بانو ((عزت الشریفه مدرس مطلق)) فرزند عالـم پرهیزگار سیدمحمدباقر مدرس مـى باشد که سیدمحمد در بهار سال 1331 با وى ازدواج نمود و نسبت خویشاندوى با آن شهید دارد و از خانواده اى روحانى است. ثمره ایـن پیـوند پاک و قـوام پارسایى, چهار فرزند شامل دو پسر و دو دختر مى باشد. زندگى مشتـرک ایـن دو زوج, 29 سال طـول کشیـد و بنا به اظهار شهیـد دکتـر بهشتـى با سختیها, شـادیها و تلخیها تـوإم بـوده و همسـرش در تمـامـى صحنه ها و تلاشها و مهاجرتها شـوهر را همراهـى مـى نمـوده و از همکارى با وى دریغ نداشته است.(21).
بانـو ((عزت الشـریفه مـدرس مطلق)) متانت و فروتنى به ارث بـرده از خانـدانـى روحانـى را در رفتارش بـروز مـى داد. او که در دامـن دیانت و تحت تـربیت پـدرى پرهیزگار پرورش یافته و از مکتب سید شهیدان, دکتر بهشتى درسها آمـوخته است در شهر قـم زندگى را با تنگدستى گذرانید. خـود مى گـوید: سعى مى کردم امور خانه را طورى اداره کنـم که ایشان بتـوانند به کارهاى خـود که عبارت بـود از تدریـس و تحصیل علوم قدیـم و مدیریت مدرسه دیـن و دانـش و حقانى, رسیدگى کند و از بابت امـور منزل نگرانى نداشته باشد. ایشان هفته اى چهار روز به تهران مـىآمد و درس دانشگاهـى مـى خـوانـد و بالاخره در سال 1338 با درجه دکتـراى فلسفه از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد ...(22).
... ما زندگـى را بر مبناى ایـن بنا کردیـم که در پیشبرد انقلاب با هـم باشیم اصلا به خاطر اینکه خوش بگذرانیم و زندگى تجملاتى و تشریفاتى داشته باشیم, هیچ ایـن چیزها از اول زندگیمان نبود. وقتى با ایشان ازدواج کردم یک طلبه اى بیـش نبود و در آن موقع سـن مـن چهارده ساله بود و کلاس ششـم را خـوانده بودم و ایشان هـم 23 ساله بـودند, خیلى ها مـن را به عنوان زن آلمانى به آقا نسبت داده بودند ولى ما با هـم دخترخاله و پسرخاله هستیـم. بعد به تدریج پیـش ایشان خیلـى درس خـواندم و در جاهاى دیگر هـم به فراگیرى علـوم دینـى اهتمام داشتـم. ایشـان در هنگام تشکیل خـانـواده تنها یک اتـاق داشت که اجاره اى بـود و بـا گلیمـى آن را فـرش نمـوده بـودنـد, فقط دوازده سال در قـم اجاره نشینى کردم. مـوقعى که امام خمینـى به ترکیه تبعید شدند عوامل رژیـم, ما را به تهران تبعید کردند و ایـن وضع به مدت یک سال و نیـم در تهران و شـش سال در آلمان و بـراى حـار دیگـر بـراى هیجـده ماه در تهران ادامه یافت. بعد رفته رفته منزلى را تهیه نمودند (که گـویا پـس از شهادتـش هـم 370 هزار تـومان قرض داشت) و کـم کـم و اتاق اتاق آن را تکمیل نمـود و چهار سال به درازا کشیـد که ایـن خانه از نظر ساختمان و تعمیرات لازم به اتمام رسید, یعنى اتاقهایـش ساخته شد, درب پیدا کرد, نقاشـى شـد و مفروش گشت و در ایـن مدت با بنایـى و نجارى و همه این سختیها روبه رو بودم زیرا بیش از ایـن نمى توانستیم در خانه مردم باشیم و آنان خانه و زندگى خویـش را مى خواستند و جایى را هـم نیافتیـم و ناگزیر شدم با تمام ایـن ناراحتیها بنشینـم و بسازم, چـون از لحاظ شرایط سیاسـى و ایمنى, خانه شناخته شده بـود, حـدود ده یا پانزده روز قبل از رخـداد فاجعه هفتـم تیر 1360 به مـن گفتند آقا را نگذارید آنجا باشد زیرا وضع ایـن مکان خطرناک است و ما را دعوت کردنـد به خانه اى سه طبقه (بـراى سه خانواده, یعنـى خانـواده دکتر بهشتـى و خانـواده عروس و داماد). گرچه ایشان از ایـن جابه جایـى اکراه داشت و مى گفت هر چه از خدا پیـش مىآید, بیاید, معلـوم نیست شما آنجا بروید, مـن شهید نشوم و برایـم هر جایى و هر ساعتى امکان دارد شهادت باشد و طى مدت یک ماه صبح که از منزل مى خواست بیرون بیاید غسل شهادت مـى نمـود.(23).
شهید بهشتـى خـود دربحث ((عدالت در جامعه اسلامى)) مـى گـوید: ((در دورانـى که در قـم طلبه بـودم و مسکنى نداشتم; مى خواستـم جایى را اجاره کنم. در حدود چهار پنج هزار تومان پول داشتم. پیشنهاد مى کردند که جایى را رهن کنم و مـن از همان موقع با رهـن مخالف بودم و مى گفتـم: اگر قرار باشد همه پولم را بابت اجاره مى دهم ولى رهـن نمى کنم و همان موقع آن را آفت و آسیب بزرگ بـراى اقتصاد و جامعه و حرام موکـد مـویـد مى دانستـم.))(24) مشق مشقت آیت الله شهید بهشتـى, آیت الله شهید مطهرى و امام موسى صدر از جمله شاگردان خوش فهم حضرت امام خمینى بـودند ولى رابطه ایـن افراد با امام فراتر از استادى و شاگردى بود و بعد از آنکه امام امت توسط رژیـم شاه به ترکیه تبعید شد دیگر ساواک اجازه نداد شهید بهشتى در قـم آسـوده باشد و در مدت یک سال پس از ایـن واقعه, مدام سازمان امنیت به منزلـش مىآمد و خانواده اش را تهدید مى نمود و مدرسه دیـن و دانش را که در سال 1333ه.ش, تإسیس کرده بود از ایشان گرفت و بعد از آن به تهران تبعید گردیـد. طبیعى است که یک انسان تحت فشار رژیـم و در آن اختناق هیإت حاکمه در شهرى چـون تهران, آن هـم در خانه اى استیجارى, شـرایط مشقت بارى خـواهـد داشت که اهل خانه و بـویژه همسـر بایـد در مقابل چنیـن دشواریها مقاومت کنند و در محل سکونت و جایى که باید مکان آرامـش جسـم و روح باشد در نگرانـى به سر برد و مصایب و سختیها را تحمل نمایند. ایـن منزل به کانون تجمع مبارزیـن مسلمان و جلسات تبلیغى و دینى تبدیل شد که پذیرش چنیـن شرایطى براى همسر چندان بى مشقت نبـود.(25).
دختر گرامى آن شهید مى گـوید: با تـوجه به تإثیر فکرى ایشان بر قشر جوان و تحصیل کرده قـم, پدر را به تهران تبعید کردند با ایـن خیال که در آنجا شناخته شـده نیست و نمـى تـواند فعالیتـى داشته باشـد. با آمـدن ایشان به شهر مزبـور, مبـارزان مسلمان بـویژه هیإتهاى موتلفه جهت کسب تکلیف از رهبر قیام مسلمیـن خـواستند که افرادى را معرفى کنند و پدرم جزو افرادى بـود که امام خمینى(قدس سره) براى آنان معرفـى نمـود. از آن پـس جلسات به طـور منظم هفتگـى و در قالب جلسات تفسیر قرآن از خانه اى به خانه دیگـر بـرگزار مـى شـد. (26).
در سـال 1343ه.ش, بنا به درخـواست علما و مـراجع تقلید, از جلمه آیت الله حائرى, آیت الله خـوانسارى, آیت الله میلانـى, شهید دکتر بهشتـى به آلمان عزیمت نمـود تـا امـامت و تکمیل سـاختـن مسجـد و اداره امـور مسلمانان فارسى زبان هامبـورگ و وضع دانشجویان مقیـم آنان را عهده دار گردد, در آنجا به فعالیت مشغول شـده و نسل جـوان را به سازمانـدهـى نیروهاى اسلامـى فرا خـواند که حاصل آن تشکیل انجمـن اسلامى دانشجـویان مقیـم آلمان و دیگر کشورهاى اروپایـى بـود و براى نخستیـن بار جـوانان تحصیل کرده ما احساس نمـودنـد داراى هویتى مستقل از دیگر نیروهاى به ظاهر مخالف رژیـم شاه شده اند. علاوه بر آن, در آلمان جلسات منظم بحث در خصوص مسایل گوناگون جوانان و نوجـوانان به طور هفتگى و به زبان آلمانى برگزار مى گردید. فعالیتهاى سیاسـى مذهبـى ایشان به تدریج در آلمان گستـرش یافت و در زمینه نزدیک ساختـن مذاهب تلاش مـى نمـود و بحثهایـى با سران کلیسا داشت که در سطح اروپا مـوثر بـود. به عنوان مثال بحثى با کاردینال اعظم اتریـش در حضور دانشجـویان ویـن داشت که طى آن تـوانست با منطق و استدلال قـوى از اسلام دفاع کند و ایـن بحث را به نفع اسلام به پایان برساند. در تمامـى ایـن جلسات, خانـواده, همراه شهیـد بهشتـى بـود و ایشان هر کجا مـى رفت همسر و فرزندانـش را مى برد تا ثابت کند که در اسلام, خانـواده و بـویژه زنان از شخصیت فعال اجتمـاعى بـرخـوردار است.(27).
همسـرش اظهار داشته است: شهیـد بهشتـــــى دانشجـویان را به مسجد دعوت مى کرد, قبل از آن سه اتاق در آلمان داشتیـم, یکـى براى سکونت خانواده و دو اتاق دیگر به انجمـن اسلامى ایرانیان در هامبورگ تعلق داشت, بعد نام آن را به مرکز اسلامـى در هامبـورگ مبـدل ساخت. اولیـن نماز عید قربان در آلمان به امامت ایشان خـوانده شد و سه هزار نفر در آن شرکت نمـودند.
من نیز در انجمـن بانوان فعالیت مى کردم, یعنى ما مثل دو تا شریک بـودیـم. هیچ وقت دکتـر احساس نمى کـرد یک نفـر است. به من مى گفت: تـو حامـى مـن هستـى, اگر کمکهایت نبود قادر نبـودم کارهایـم را به ثمر برسانـم, هر کجا که مى رفت مى گفت تـو هم باید باشى, فقط همسرم نیستـى بلکه مایه دلگرمى من مى باشى, مـن هـم هیچ وقت مانع فعالیتـش نمى شدم. در آلمان برخـى مـواقع تا ساعت سه بامداد برنامه و جلسه داشتند آن وقت مى رفتند یکـى دو ساعت استراحت مى نمـودند و برمـى گشتند.
باایـن حال هیچ وقت نشد که بگویـم حق ما چطور شد؟ خیلى خوشحال بـودم و مى گفتـم:
آقا دلـم مى خـواهد بیشتر فعالیت کنید, ایشان مى گشت از حق شما گرفته مى شود ولى مـن مى گفتم: خودم خوشم مىآید که در این راهها تلاش نمایید. (28)
شهید بهشتى در داخل کشور نیز در اکثر جلسات خانواده را به همراه خویـش مى برد و ایـن خود سبب شـده بـود که نگرش دانشجـویان و روشنفکران نسبت به روحانیت و نیز دیدگاه آنان در خصوص حضور زن در اجتماع تغییر یابد و تعدیل گردد.(29)
در مسجد هامبـورگ با نظرخـواهى از دکتر بهشتى و راهنماییهاى وى, همسرش جهت ارشاد همسران افرادى که در آلمـان بـودنـد کلاسهایـى تشکیل داد که بسیـار مـوثـر بـود.(30).
پـى نـوشتها:
1ـ شهادت نـامه شهید مظلـوم آیت الله دکتر بهشتى, مسیح مهاجرى, ص10.
2ـ روزنامه جمهورى اسلامى,ش4364, سه شنبه هفتـم تیـرماه, سـال 1373.
3ـ شهیـد بهشتـى عقل ملکـوتـى, علـى علیزاده, ص127.
4ـ اقتصاد اسلامـى, ج1, آیت الله بهشتـى, ص100 و 101.
5ـ آشنایى با حـوزه هاى علمیه شیعه در طول تاریخ, سیدحجت موحد ابطحى, ج اول, ص392 ـ 393.
6ـ صحبتهاى مـادرانه, روزنـامه جمهورى اسلامـى, ش3784, 10 تیـر 1371.
7ـ عقل ملکوتى (شهید بهشتى), ص31.
8ـ روزنـامه جمهورى اسلامـى, ویژه نـامه هفتـم تیر, ص4.
9ـ شهید مظلوم دکتر بهشتى از زبان خودش, ص2 ـ ;3 او به تنهایى یک امت بـود, ج اول, ص38.
10ـ روزنامه جمهورى اسلامى, ش4364, ص15.
11ـ با استناد به اظهارت محمدرضا بهشتـى در مصاحبه با روزنامه جمهورى اسلامـى,ویژه نامه هفتم تیر.
12ـ او به تنهایـى یک امت بـود, ج اول, ص47.
13ـ روزنـامه جمهورى اسلامـى, دهـم تیـرمـاه, 1371.
14ـ یـادنـامه شهیـد مظلـوم دکتـر بهشتـى, سیـدفـریـد قـاسمـى, ص17 18.
15ـ زندگـى و گزیده افکار شهید مظلـوم آیت الله بهشتـى, دکتر على قائمى, ص24 ـ 25.
16ـ او به تنهایـى یک امت بود, ج اول, ص39.
17ـ بـررسـى علمى زیـربناى ایدئولـوژى اسلامـى, شهیـد دکتـر بهشتـى, ص10 ـ 11.
18ـ مـإخـوذ و اقتبـاس از مـدرک قبل, ص12 ـ 17.
19ـ فلسفه و شنـاخت الهى, شهیـد مظلـوم دکتـر بهشتـى, ص15 و 17 ـ 18.
20ـ روزنامه جمهورى اسلامى, ش3784.
21ـ او به تنهایـى یک امت بـود, ج اول, ص48.
22ـ شـاهـد بـانـوان, ش20, 15 تیـرمـاه سال 1361ه.ش.
23ـ مإخذ قبل, ص8 ـ 9.
24ـ بررسـى و تحلیلـى از جهاد, عدالت, لیبرالیسـم و امامت, شهیـد مظلـوم دکتر بهشتى, ص30, پاورقى.
25ـ روزنـامه جمهورى اسلامـى, ش1080, 28 بهمـن مـاه سال 1361, ص20.
26ـ انسانـى که یک ملت بـود (گفتگـو با فرزنـد ارشـد شهید دکتر بهشتـى), مجله شاهد, ش266, ص22.
27ـ مجله شـاهـد, تیـرمـاه سـال 1376, ش 266, ص23.
28ـ مإخـوذ از مصاحبه با همسر شهید مظلوم دکتر بهشتى, مندرج در یادنامه شهید مظلـوم آیت الله دکتـر سیـدمحمـدحسینـى بهشتـى, سیـدفـریـد قـاسمـى, ص92 ـ 93.
29ـ همان مإخذ, ص24 و نیـر روزنامه رسالت, هفتـم تیـرمـاه سـال 1376, ش3314.
30ـ مجله مـرزداران, ش22, تیـرمـاه 1363, ص13.