سخن اهل دل شعر


شعر جوانان (15)
زهرا توکلى ـ فسا
یادگار تو
((تقدیم به امام حسین علیه السلام))
فداى خلوت آئینه فام بى غبار تو!
دلم تنگ است, رخصت ده که بنشینم کنار تو
کتاب هستى ام را عاقبت در غصه خواهد بست
مرور دفتر اندوههاى بى شمار تو
دوباره چشم من از التماس بودنت پر شد
چرا آخر نمى افتد به سوى من گذار تو
مگر امشب نمى بینى تو کارزارش برگرد!
چه طولانى شده این بار, شرح کارزار تو
حدیث رفتنت هرگز دلم باور نخواهد کرد
و در غم مى نشینم تا ابد چشم انتظار تو
پس از تو صد فرات اشک مى بارند کوفیها
ولى این اشکها هرگز نمىآید به کار تو
درون آتشم یا آتشى در من؟ نمى دانم
کدامین راه ما را مى برد تا چشمه سار تو
پر از آهنگ پرواز است امشب دست سجاده
و خاک تربتت اینجاست: تنها یادگار تو

فانوس و راه
تو اى آفریننده شور مستى
شبى قفل تنهاییم را شکستى
غریبانه وار شدى گرچه گفتم
که تو آشناى دلم از الستى
چه آرام و بى ادعا ـ آسمانم!
کنار پریشانى من نشستى
همه حرفهاى ترم را شنیدى
دمى چشم بر اشکهایم نبستى
براى دل مرده ام قصه گفتى
در آیات عشقت دمیدى و دیدم
که زد سجده بر تو دل بت پرستى
سرود پریدن به من یاد دادى
و زنجیر از پاى قلبم گسستى
تو اى بى نشان کاش مى گفتى آن شب
چه کردم که یکباره از دست رستى
به یک دست از اشک فانوس دارم
تمناى برگشتن تو به دستى

شعر جوانان(16)
پریناز رئیسى ـ اصفهان
تحصیلات: اول دبیرستان

آخرین پناه
تو کیستى که امید شب سیاه منى
که با منى و تماشاگر پگاه منى
هنوز چشم من آلوده است; حق با توست
اگر فرارى و دلخسته از نگاه منى
دلم به نور ضعیف شهابها خوش بود
ولى شناختم امشب تویى که ماه منى
سر غمین من و شانه هاى سست؟ ... گذشت!
چه خوب یافتمت; تو, تو تکیه گاه منى
بیا و در دل من تا همیشه منزل کن
تو که مسافر مغرور گاه گاه منى
ز بزم عشق فقط انتظار سهم من است؟
چه مى شد اینکه ببینم تو دل به راه منى؟
اگر حکایت فرهاد و عاشقى جرم است
سعادتى است که شیرین ترین گناه منى
اگرچه دیر ... ولى آمدم! صدایم کن!
دلم گرفته و آخرین پناه منى

کوچ پرستو
همیشه فکر مى کردم پرستو
تمام لحظه هایش رنگ کوچ است
مرتب در سفرهائیست دشوار
ولیکن این سفرها, پوچ پوچ است

همیشه فکر مى کردم پرستو
تمام فکر و ذکرش در فرار است
فقط مى ماند آنجا که همیشه
پر از بوى خوش و بوى بهار است

ولى فهمیده ام من تازگیها,
پرستویى نمى ترسد ز سرما
اگر مى کوچد از فصل زمستان
نمى خواهد ببیند مرگ گل را

نمى خواهد ببیند او که گنجشک
درون برفها, مى میرد آسان
نمى خواهد ببیند دست سرما
توان غنچه را مى گیرد آسان

براى دورى از این ناخوشیها
تمام آسمان را مى زند بال
اگر هم قدرتش را داشت, مى برد
تمام این طبیعت را به دنبال

صداى شب
باز هم از لاى در سر مى کشد
سوز سردى با صداى تند و تیز
باز لرزان مى شود تند و سریع
شعله لرزان شمع روى میز
یک صدا مىآید از توى حیاط
مى شناسم, این صداى پاى اوست
مثل هر شب در سکوت کوچه ها
خش خش بى تاب گالشهاى اوست
بعد از آن وقتى که بابا رفته است
مادرم در فکر نان بچه هاست
او براى لقمه اى نان حلال
صبح تا شب در میان کوچه هاست
او نمى گوید, ولى فهمیده ام
رخت شویى, ظرف شویى کار اوست
مادرم زحمت کش است و پرتلاش
مهربانى هاى حق هم یار اوست
آه, مى دانم که امشب باز هم
مادرم در فکر رخت و ظرفهاست
باز هم امشب درون کوچه ها
جاى پاى مادرم در برفهاست

قاصد خورشید
من از آن کوچه هاى عشق و خوشبختى
من از پس کوچه هاى یاس مىآیم
من از باران شادى بر دل غمگین
من از گلواژه ى احساس مىآیم

تمام کوله بارم از طراوتهاست
من از باران و شبنم نیز لبریزم
طلوع روشنى بخش صفا هستم
و خالى از غروب سرد پاییزم

نگاه من اگر چه سرد و خاموش است;
ولى من قاصد خورشید تابانم
و حتى در دل غربت, در این سختى
براى قاصدکها, زنده مى مانم


فرداى مسیح
در بهت خیس چشمهایت نقشى از فرداى عالم بود
با شاخه مژگان تو آن شب چراغ آویز شبنم بود
قد مى کشید از غربت تلخ تو شبهاى پریشانى
در هر نگاهت آسمان در آسمان غوغاى ماتم بود
رد عبور لاله ها را همچنان دنبال مى کردى
مى رفتى و پیدا به باغ لحظه هایت سایه غم بود
دیروز مى دیدم تماشایى بهار و بوستانت را
امروز از باغ غزلهاى تو نام ارغوان کم بود
آواى شیرین و شباهنگان خوشخوانت کجا رفتند؟
کو آن دل پاکى که شب تا صبح با درد تو همدم بود؟
یادش بخیر آن آسمان پیوند صبرآموز حق باور
آن گل که با عریانترین اندیشه هاى ناب محرم بود
فردا که مانند مسیح از آسمان بر خاک برگردد
بسیار مى گویند: او پرورده دامان مریم بود
سیمیندخت وحیدى

فیض ولایت
ما تشنگان چشمه فیض ولایتیم
پروانگان پر زده در بینهایتیم
آنجا که مهر آل على نیست, نیستیم
هر جا که هست پرتو نور هدایتیم
در جلوه گاه یارى قرآن و اهل بیت
سر تا به پاى, شوق و شعور و شهامتیم
تا روز حشر در صف انبوه مسلمین
والاترین نشانه مهر امامتیم
ماییم سر بکف همه پویاى راه حق
دانش پژوه مکتب سرخ شهادتیم
در زیر بار ظلم و ستم خم نمى شویم
قامت کشان رونق قسط و عدالتیم
ما بندیان عشق على و نبى و آل
آزادگان اوج سپهر سعادتیم
مهر على است مظهر توحید کیش ما
با ذکر یا على همه دم در عبادتیم
از بسکه در دعا ز شفاعت نفس زدیم
طوفانى از تلاطم بحر اجابتیم
طبع بلند ماست عطوفى نداى عشق
با هر نفس, بیانگر صدها عبارتیم
مجتبى کاظم زاده عطوفى