دنیاى جوان قسمت 15 سرگرمى و لهو گرایى ، چشم زخم

نویسنده


  دنـیـاى جـوان (15)
سرگرمى و لهوگرایى, چشم زخم,
و نگاهى به زندگى شخصى آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله.
آخـریـن قـسـمـت

تـرجـمـه: مـجـیـد مـرادى رود پشـتـى

 

 

اشـاره اى دوبـاره:
در نخستین قسمت این سلسله گفتگو (شماره 61 مجله, فروردین 76) اشاره کردیم که آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله که خوانندگان مجله از چنـد سـال پیش با آثار و دیدگاههاى ایشان آشنا شده اند در کتاب ((دنـیـاى جـوان)) خویش بر آن شده است تا به پرسشهایى اساسـى در بـاره شـخـصـیـت جـوان و شـیـوه هاى تـربـیـتـى نـسـل جـوان پاسـخ گـویـد.
در آنجا آوردیم که بى تردید این کار نیز همانند آثار پیشین ایـشـان, نشانه روشنى از زمان شناسى و احساس مسوولیت این عالم شیعى اسـت کـه بـا واقع بینى و تفکرى عقلانى با مسایل روبه رو مى شود و در عیـن وفـادارى بـه مبانى اصیل تفکر دینى, نمونه اجتهادى پویا و عصرى را ارائه مى کند و با ژرف اندیشى در متون دینى نکته هایى باریک و ظریف و در عین حال راهگشـا و خـردمـنـدانـه, عـرضـه مـى کـنـد.
اینک که به پایان این دفتر مى رسیم و آخرین بخش این گفتگوى مبسوط را تقدیم مى کنیم به خوبى مى توانیم بر همان نکته پیشین خود تإکید کنیـم و همـیـن پانـزده قـسـمـت را گـواه بـگـیـریـم.
کتاب یادشده که با عنوان ((دنیا الشباب)) نخستین بـار در سـال 1374 توسط ((موسسه العارف للمطبوعات)) در لبنان انتشار یافت حاصـل چـنـدیـن جلسه گفتگوى منسجم با ایشان مى باشد که توسط آقایان ((عادل القاضـى)) و ((احـمـد احـمـد)) بـه انـجـام رسـیـده اسـت.
لازم به یادآورى است که نزدیک به ده صفحه پایانى کتاب شامل گزیـده اى از استفتاآت متناسب با فضاى کتاب و پاسخهاى شرعى ایشان بود کـه نـیـاز چندانى به ترجـمـه و بـازگـویـى آن بـراى خـوانـنـدگـان وجـود نـداشـت و نیز در هر بخش از کتاب روایاتى متناسب, به عنوان ضمیمه گـفـتـگـو آمده بود کـه از آغـاز, از آوردن و تـرجـمـه آنـها نـیـز خـوددارى شـد آرزو مى کنیم این مجموعه توانسته باشد صفحاتى از اندیشـه و راهکـارى مطلوب را پیش روى خوانندگان عزیز بویژه دختران و پسران جوان گـذاشـتـه بـاشـد.
ان شـإالـلـه.
((پیـام زن)).

ابـزارهاى لـهو و جـانـشـیـنـهاى مـطلـوب
دشمنان اسلام از ابزارهایى بهره مى گیرند که مطبوع نفس بـشـرى اسـت مثل غنا, موسیقى و شراب و اختلاط زن و مرد با مفاسدى که بر آن مترتب اسـت.
ما در روند دعوت به سوى خدا در برابر همه این ابزارها موضعى قاطع و مخالف مى گیریم بىآنکه جایگزینهایى مناسب براى اینها قرار دهیـم و اگـر هم جایگزینى ارایه شده, عرف اجتمـاعـى از قـبـول آن سـر بـاز زده اسـت پرسش ما این است که آیا شما معتقد نیستید که تداوم این حـالـت کـار تـحـلـیـل اخـلاقـى را بـه پیـش خـواهد بـرد؟.
آیت الله فضل الله: ما معتقدیـم کـه اسـلام اصـرارى بـه اسـتـفـاده از ابزارهاى خشک و بى روح براى پرکردن اوقات فراغت و فضـاى روانـى انـسـان ندارد و سعى نمى کند که با استفاده از این ابزارهاى خشک, ابـواب قـلـوب انـسـانـها را بـه روى مـشـرق حـقـایـق خـویـش بـگـشـایـد.
به تصور ما, در این عرصه, فرصتهاى بسیار گسترده اى وجود دارد, مـثـل بازیهاى ورزشى, شنا, موسیقى آرام و تصویرى و حماسى و از این دست کارها که فقها شرط آن را عدم تناسب با الحان فسق و فجور دانسته اند و این خود بـدیـن مـعنـاسـت کـه مـا همـه اقـسـام مـوسـیـقـى را رد نـمـى کـنـیـم امـا مـسـإلـه شـراب در این باره باید گفت که امکان ندارد در فضاى جوانى, جایگزینى براى شـراب, پیـدا شـود.
یعنى با غیر از انواع عصاره هایى که به طرز خاصـى فـرآورده مـى شـود, چیزى تولید شود که براى جوانان, حکـم جـانـشـیـن آن را داشـتـه بـاشـد زیرا شراب, به سبب ویژگیهاى موجود در آن, جوان را وادار به ارتکـاب نمى کند بلکه او را همرنگ جماعـت[ نـاسـالـم] پیـرامـون او مـى گـردانـد بنابراین باید فضاهاى مناسبى را پدید آورد که جانشین فضاهاى ناسالم شـود.

بـحـث از فـوایـد ابـزارهاى لـهو و سـرگـرمـى
آیا به نظر حضرت عالى ابزارهاى لهو یادشـده جـانـشـیـنـى هم دارد؟
آیت الله فضل الله: بر ما لازم است تا موارد و نمونه هاى مثبتـى را کـه مى تواند جانشین شیوه هاى لهوى شود, جست و جو کنیم تا جوان در خلایـى کـه مـمـکـن اسـت او را بـه کـژراهه بـاز گـردانـد بـاقـى نـمـانـد.
مثلا, هنگامى که در مورد موسیقى, با جوان سخن مى گوییم که مـوسـیـقـى حرام است باید فتوایى را هم به او بگوییم که موسیقـى آرام و مـعنـویـت برانگیز و صفابخش احساس و آرام بخش اعصاب یا موسیقى تصویرى یا حماسى و .. را حـلال مـى دانـد.
وقتى دیدیم که اقوالى هم وجود دارد که برخى از انواع مـوسـیـقـى را شرعا حلال مى داند, باید در کنار بیان فتواى حرمـت مـوسـیـقـى لـهوى یـا فریبنده که به آن اطلاق الحان فسوق مى شود, جوان را به موسیقى آرام بخش و موسیقى اى که نشاطبخش روح انسانى و فرهنگ انسانى است توجـه دهیـم و بـه ایـن گـونـه مـوسـیـقى راهنـمـایـى کـنـیـم.
همچنین, هنگامى که برآنیم تا جوان را از شیوه هایى که توسعه مادى بر او تحمیل کرده است دور سازیم, باید در سمت و سویى که به او مى دهیـم از ابـزارهاى مـشـابـه بـهره گـیـریـم.
یعنى کارى نکنیم که جوان مسلمان را در مسایلى کـه بـه احـسـاسـات و عـواطفـش گـره مـى خـورد از حـال و هواى عـصـر و روزگـارش جـدا کـنـیـم این مطلب را شاید بتوانیم از روایتى مستند به امام على(ع) در یابیم که فرمود: لا تخلقوا اولادکم باخلاقکم, فانهم خلقوا لزمان غیـر زمـانـکـم فرزندانتان را همانند خویش تربیت نکنید چـرا کـه آنـان بـراى زمـان دیـگـرى آفـریـده شـده انـد.
البته این سخن شریف, اخلاق و تربیت ناپسند و منفى را که در مـقـابـل تربیت شایسته اسلامى قرار دارد شامل نمى شود و آن را توجیه نمى کند, بلکه عادات و آدابى را در نظر دارد که از جهت سـرگـرمـى و نـشـاط و سـرور و تکاپوى اجتماعى و نوع پوشش و شیوه خوردن و آشامیدن و روابط عمومى و ..
بـا حـیـات انـسـان پیـونـد یـافـتـه اسـت.

مـشـکـل احـتـمـال دلـیـرى بـر حـرام
اشکال دیگرى که در اینجا مطرح مى شود این اسـت کـه ایـن شـیـوه هاى پیشنهادى به عنوان جانشین, ممکن است جوانان را نسبت به ارتـکـاب حـرام دلـیـر گـردانـد و گـسـتـاخ نـمـایـد.
آیت الله فضل الله: اگر توانستى مرزهاى حلال و حرام را مشـخـص کـنـى و جوان را مجهز به فرهنگ و آگاهى حلال[ خواهى] نمایى; چنان که او دریابـد که همین امور حلال پاسخگوى حیات او است و پویـایـى زنـدگـى بـاز و آزاد منحصر در حرام نیست, توانسته اى گامهاى او را در مسیر مـطمـئـن و درسـت قـرار دهى.
کسانى هستند که یک امر حلال را دستاویزى بـراى ارتـکـاب حـرام قـرار مـى دهنـد.
ایـن نـوعـى انـحـراف اسـت و بـایـد درمـانـش کـنـیـم.
اما معنى این سخن آن نیست که به سبب ترس از اینکه بعضى از مردم حلال را بـهانـه رسـیـدن بـه حـرام کـنـنـد, مـا حـلالـها را حـرام کـنـیـم.
چرا که مى دانیم بسیارى از انسانها حتى دین را وسیلـه تـجـارت قـرار مى دهند و گاه ارزشهاى بزرگ را پل به دست آوردن منافع حقیر خود مى کننـد این امر, انحرافى در روند حرکت انسان در مسیر زندگى است و محـتـواى سخن ما در این مقام آن است که موارد مثبتى را که مى تواند جاى شیـوه هاى منفى را بگیرد پیدا کنیم تا انسانى که از کارهاى ناشایست نهى مى شود در خـلا قـرار نـگـیـرد.
وانگهى, ما نگفتیم که در هر حال و به هر صورت باید جانـشـیـن پیـدا کنیم حتى اگر مجبور شویم فتوایى بر خلاف قوانین الهى عرضه کـنـیـم! مـا مى گوییم: بر ما لازم است که على الدوام در امکان وجود جانشیـنـهایـى کـه همـاهنـگ بـا اصـول شـرعـى بـاشـد بـیـانـدیـشـیـم.
زیرا مشکل جامعه اسلامى این است که داراى برنامه ریزى نیسـت و تـنـها زمانى به مشکل مى اندیشد که آن مشکل خود را بر این جامعه تحمـیـل کـرده بـاشـد.
گاه نیز مشکل بد فهمیده مى شود و آنگاه به جاى دست و پا کردن راه حل, دست و پاى خود را گم مى کند و از حل مسإله مى گریزد چرا که براى چنـیـن روزى بـرنـامـه ریـزى نـکـرده و نـیانـدیـشـیـده اسـت.
حال مى توان بسیارى از وسایل جدید سرگرمى سالم که جوانان خود را بـا آن مـشـغول بـدارنـد, پدیـد آورد.
اگر بعضى از علما یا مشهور علما بازى با ابزارهاى قمار ـ حتى بـدون برد و باخت ـ یا بازى شطرنج را حرام مى دانند, آراى فقهى دیگرى هم وجود دارد که بازى با اینها را[ در صورت عدم برد و بـاخـت] جـایـز مـى دانـد یعنى راه استفاده از وسایل سرگرمى سالم که اوقات فراغت جـوانـان را پر مى کند و در عین حال نتایج مثبتى بر آنان مى گذارد, کاملا بسته نیـسـت اسلام نخواسته است که انسان در بـسـتـر حـیـات خـویـش جـامـد بـاشـد در احادیث فراوانى آمده است که: روحوا القـلـوب سـاعـه بـعد سـاعـه دلـهاتـان را سـاعـت بـه سـاعـت اسـتـراحـت دهیـد.
یا:ینبغى ان یکون للمومن ثلاث ساعات; ساعه یناجى فیها ربـه و سـاعـه یرم فیها معاشه و ساعه یخلى فیها بین نفسه و بین لذتها فى غیـر مـحـرم فـانـها عـون عـلـى تـیـنـک الـسـاعـتـیـن.
یـعنـى: شـایـسـتـه اسـت کـه مـومـن سـاعـاتـش را سـه بـخـش کـنـد.
بخشى را به مناجات با پروردگارش بگذراند و بخشى را در سـامـان دادن به معیشت خود سپرى کند و قسمتى را در حال فراغت و کـسـب لـذتـهاى حـلال بگـذرانـد کـه ایـن کـار او را در دو کـار پیـشـیـن یـارى خـواهد کـرد بنابراین, سرگرمیهاى سالم و استفاده از ابزارهایـى کـه بـه انـسـان درجه اى از لذت و آسایش و سعادت مى بخشد که نشاط او را تجدید کند و جدیت و خشونت او را که در طى عبادت و کار به خود گرفته, از تنش بیرون کنـد, امـرى مـطلـوب و شـایـسـتـه اسـت.

عـرف سـازى;.
اما در باره مسإله عرف اجتماعى, باید گفت که ما باید بر اساس پدید آوردن چـنـیـن عـرفـى تـلاش کـنـیـم.
یعنى اینکه در زمینه استفاده از وسایل سرگرمى عرف جدیدى پدید آوریم به این ترتیب که شیوه ها و وسایل سرگرمى سالم را که خوشایند عرف است بـه کـار گـیـریـم و بـا ابـزارهاى مـخـتـلـف بـر آن اجـمـاع کـنـیـم.
از این رو, ما معتقدیم که فعالان اسلامى چه در زمینه اجتماعى و تربیتى و فرهنگى یا در بعد تبلیغ مى توانند مطالعه اى میدانى را براى شناسـایـى تمام وسایل سرگرمى موجود انجام دهند تا بتـوانـنـد ابـزارهایـى را کـه متناسب با اصول اسلامى و شرعى و تربیتى است انتخاب کنند و یـا ایـنـکـه وسـایـل جـدیـدى را کـشـف نـمـایـنـد.
مـن مـعتـقـدم کـه وسـایـل ایـن چـنـیـنـى کـم نـیـسـتـنـد.
اما فعالان اسلامى به چنین فضایى روى نیاورده اند زیرا التفاتى به این حقیقت نداشته اند که باقى ماندن و متوقف شدن نسل جوان ـ از زن و مـرد ـ در این دایره بسته و بن بست چه نـتـایـج مـنـفـى اى بـه بـار آورده اسـت و شاید بسیارى از متولیان, خود در فضاهاى محدود و خفقانآور تربـیـت شده اند و فضاى اختناق برایشان عادى و طبیعى است, چنان که خود, بیـش از عرفاجتماعى بر بقاى اختناق پاى اصرار مى فشرند و بر آن استوارند; همان عرف اجتماعى اى که وقتى اینان بعضى ابزارهاى سرگرمى را به کار مى گیرنـد [مـثـلا] از آن مـى تـرسـنـد.
در متن اهل دیانت کسانى هستند که این امور را مناسب نمى دانند یـا ایـنـکـه شـایـسـتـه مـهابـت و وقـار مـومـن نـمـى دانـنـد.
آیت الله فضل الله: ما مى بینیم که علماى متإخر و برخى از مراجع بزرگ مـا روشـنـفـکـرتـر و آزادتـر از ایـن مـتـدیـنـان هسـتـنـد.
مثلا ما مى بینیم که[ آیت الله] آقاى خویى(ره) رقص زنان و مـردان ـ هر کدام در میان جنس خود ـ را به شرط آنکه شهوت برانـگـیـز نـبـاشـد, حـلال دانسته اند و بنا به فتوا و نظر علمى خویش ابراز مى کنند که هیچ دلیـلـى بـر حـرمـت لـهو وجـود نـدارد.
بنابراین, اشکالى نیست در اینکه انسان از ابزارهاى لهوى کـه دلـیـل خـاصـى بـر حـرمـتـش وجـود نـدارد, اسـتـفـاده کـنـد.
آنچه که حرام است لهو غنایى (موسیقیایى) متناسب با مجالس اهل فسق و فـجـور اسـت.
اما لهو (سرگرمى) به مفهوم کلى اش که در فضاى اجتماع موجود است, حکم بـه حـلال بـودنـش مـى شـود.
همـچـنـیـن اسـت مـسـإلـه کـف زدن.
ما اصلا نمى فهمیم که چرا بسیارى از مسلمانان متعهد, نسبت به کسـانـى که جهت تشویق شعرى یا سخنرانى اى یا هر چیز دیگـرى کـف مـى زنـنـد سـخـت مى گیرند و با آنان چنان برخورد مى کنند که گویا مرتکب حـرامـى شـده انـد باید بگویم که ما مى توانیم علاوه بر اینکه صلـوات را رایـج کـردیـم, شـادى و خـوشـامـد خـویـش را بـا کـف زدن ابـراز کـنـیـم.
مهم این است که از یک امرى که به لحـاظ شـرعـى حـلال اسـت و از دیـد اجتماع هم پسندیده است براى مردم عقده ایجاد نشود و وقتى آثار مـثـبـت فراوانى دارد چرا ردش کنیم؟! نهایت اینکه مى توانیم بین صلوات و کف زدن هر دو را انـتـخـاب کـنـیـم.
به عقیده من, هنگامى که ما براى پوشش دادن ابعاد زندگـى جـوانـان و فراهم آوردن فرصتهایى که روح و عاطفه و احساس و شوقش را با سرگرمیـهاى سالم اشباع نماید, تلاش مى کنیم سبب دورى جوانان از فضاهاى اسلامى نشویـم بلکه جوان با استفاده از این ابزارها به غناى فکـرى و روانـى و غـنـاى تـفـریـحـى ـ اگـر ایـن تـعبـیـر درسـت بـاشـد ـ بـرسـد.

حـسـد و چـشـم زخـم
نظر شما در باره آنچه که عرف اجتماع اصرار دارد آن را ((حسد)) یا ((چشم زخم)) بنامد و همچنین در باره ادعیه و تعویذاتى که در ایـن بـاره وارد شـده اسـت چـیـسـت؟.
آیت الله فضل الله: من تصور مى کنم که براى حسد, به این مـعنـا دلـیـل تفصیلى اى نداریم که مسایل را در شکل واقعیتهاى خارجى آن معین و مشـخـص کـنـد.
بلکه حق این است که در مورد بسیارى از کسانى که مورد حسـد دیـگـران واقع مى شوند بىآنکه تحت تإثیر فیزیکى آنان قرار گیرند باید گـفـت کـه مسإله اى که در مورد حسد مطالعه مى شود مسإله بدى (شر) است که مـمـکـن است حسود نسبت به محسود روا دارد, زیرا عقده اى که در درونش نسـبـت بـه موفقیت او ایجاد شده گاه وادارش مى کند تا او را به قتل برساند یا کتکش بـزنـد و یـا زنـدانـى اش کـنـد.
چـنـان کـه بـراى بـرادران یـوسـف اتـفـاق افـتـاد.
شاید ادعیه اى هم که در این زمینه وارد شده است اشارتى است به اینکه انسان باید به سبب اینکه از جهت علمى یا ذهنیتهاى خویش نسبت بـه کـسـى حسد بورزد, بر خویش بیمناک باشد و بـا خـوف از درافـتـادن بـه چـنـیـن مـهلـکـه هایـى بـه خـداونـد پنـاه بـبـرد.
چرا که این مسایل, پنهانى و درونى است و انسان نمى تواند تـنـها بـا فـکـر کـردن ایـن حـالات را از درون خـویـش بـزدایـد.
بنابراین باید به خداوند پناه ببرد تا با احساس اعتمـاد بـه خـدا و رجوع به او, خداوند نیز این خوف را از او بزدایـد و او را در حـمـایـت خـویـش در آورد.
به هر حال, من نمى توانم مسایلى از این قبیل را به طور قاطع رد کنـم زیرا به همه جوانب منفى مسإله احاطه ندارم اما مى گویم که من دلیـل قانع کننده اى نیافته ام که حجتى بر این ذهنیت متداول بین توده مردم باشد بلکه چنین دریافـتـه ام کـه واقـعیـت و حـقـیـقـت بـرخـلاف ایـن اسـت
در حـاشـیـه گـفـتـگـومـحـمـدحـسـیـن فـضـل الـلـه
جـوان
پس از این عمر پربارى که آیت الله فضل الله در عـلـم و عـمـل سـپرى کرده اند به نظرشان موثرترین ابزارهاى تربیتى کدام اسـت و بـه تـعبـیـر دیگر, آقاى فضل الـلـه در دروه جـوانـى خـود را چـگـونـه سـاخـتـه انـد؟
آیت الله فضل الله: من احساس مى کرده ام که باید خود را چنان بسازم کـه انـسـانـى مـسـلـمـان بـاشـم.
مسلمانى که اسلام را چنان در خویش بپرورد که خدا را بشناسد و بـه او عشق بورزد و از او خوف داشته باشد و با این عناصر تلاش جـدىاى را بـراى بـه دسـت آوردن رضـاى الـهى بـه عـمـل مـىآورد.
احساس مى کردم که باید چنین کنم تا در عمل به مقتضاى مسـلـمـانـى در درون زنـدگـى و خـارج از آن, صـادق بـوده بـاشـم.
همچنین, احساس مى کردم که انسان مسلمان باید با زمان و روزگار خویـش آشنا باشد تا به آن بپیوندد و با آن به سر برد و در درون عـصـر خـویـش فعالیت کند و به ذهنیت و قضایاى آن آگاهى داشته باشد تا بتواند مفاهیم اسلامى را به زبان عصر و با استفاده از ذهنیت و ابزارهاى مـوجـود مـطرح کـنـد و رواج دهد.
از این رو, من هر چیزى را که مى توانست تجربه ام را در فهم عصر و زمان غـنـا بـخـشـد, مـى خـوانـدم.
شاید به همین دلیل است که من مسایل زمان را بسیار زود درمى یـافـتـم چنان که حتى بر خویش بیم آن داشتم که زبان عصر گـذشـتـه را از دسـت بدهم و اگر رابطه نزدیک و ممارست خویش را با این زبان حفـظ نـمـى کـردم چـنـان مـى شـد.
مـن مـعتـقـد بـوده ام کـه انـسـان ـ مسـلـمـان بـایـد فـعال بـاشـد .
یعنى به اسلام در حجم جهانى فکر کند و با تلاش سیاسى و اجـتـمـاعـى و فکرىاش حقیقت اسلام را تجربه نماید و با تجربه هاى حرکتهاى اسلامى آشـنـا شـود.
من همواره و هنوز به تمامى حرکتهاى اسلامى آگاه بوده و هستـم و رغـم اختلافى که با برخى از این حرکتها به سبب نقاط منـفـى مـوجـود در آنـها داشـتـه ام, امـا آرمـان بـزرگـى را در آنـها مـى بـیـنـم.
زیرا من به این نتیجه رسیده ام که ما جز از راه اسلام متحـرک و پویـا نـمـى تـوانـیـم جـهان را پر از رایـحـه اسـلام کـنـیـم.

انـسـان اسـلام
من در مسیر زندگى ام همواره تلاش کـرده ام کـه انـسـان اسـلام بـاشـم و نـمـى دانـم کـه آیـا در تـجـربـه ام تـوفـیـق یـافـتـه ام یـا خـیـر.
بینش من چنین بوده که یک انسان مسلمان, باید در جامـعه اش بـا اخـلاق اسـلامـى فـعالـیـت کـنـد نـه بـا اخـلاق فـردى و شـخـصـى اش.
زیرا انسان مسلمان, چه اینکه داعیه دار حرکتى بـاشـد یـا عـالـم یـا اندیشمند یا عنصر فعالى, به هر حال با خود سیمایـى از اسـلام را عـرضـه مـى کـنـد.
از این رو براى خود چنان آزادى عملى قایل نبوده ام که مشکلات خویـش را که گاه به صورت در هم کشیدن چهره و گاه با خشونت در رفتار یا خشمناکـى در مـوضـع گـیـرى رخ مـى نـمـایـد بـه مـردم تـحـمـیـل کـنـم.
من بر خویش واجب مى دانستم که این حالات را هنگامى که حرکتى یا سخنـى مى خواهد در من منفـجـر کـنـد, در خـویـش فـرو خـورم و آشـکـار نـسـازم زیرا من معتقدم پیشگامان دعوت باید سلیقه هایشـان را تـنـها در درون خانه یا در درون خویش اعمال کنند تا بتوانند در محیط جامعه سلیقه اسلام را اعـمـال نـمـایـنـد.
این چیزى است که از رسول خدا(ص) آموخته ام و او نیز از قرآن کریم که خداوند با آن پیـامـبـرش را بـه نـیـکـویـى تـمـام پرورش داد, آمـوخـت رسول خدا(ص) سخت ترین و دردناکترین رنجها و مصیبتهایى را که انسانـى ممکن است به خود ببیند مى دیده اند و با همه این رنـجـها کـه بـه او روى آورد, همواره با تبسم و گشاده رویى با مردم روبه رو مى شدند و خـود را از برخى لذتها محروم مى کردند تا خانواده اش یا انسانهاى پیرامونش در راحتى و آسـایـش بـاشـنـد.
پیامبـر اکـرم(ص) در حـالاتـشـان خـودگـرا و خـودمـحـور نـبـوده انـد از اینجاست که من تصور مى کنم لازم است تا کسانى که بـراى اسـلام کـار مى کنند ـ چه در سطح عالمان یا در سطح دانشجویان, طلاب, نیروهاى فـعال و یـا مـبـلـغان ـ در ایـن امـور بـه پیـامـبـر اسـلام اقـتـدا کـنـنـد.
پیـامـبـر اسـلام(ص) تـمـام مـردم را دوسـت مـى داشـتـنـد.
لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنیـن رووف رحـیـم(1).
قطعا براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او دشوار اسـت شـمـا در رنـج بـیـفـتـیـد.
به[ هدایت] شما حریص و نسبت به مـومـنـان, دلـسـوز و مـهربـان اسـت خاطر رسول خدا(ص) از کسانى که دعوتش را نمى پذیرفتـنـد آزرده مـى شـد پیـامـبـر بـر آنـان سـخـت نـمـى گـرفـت و بـدرفـتـارى نـمـى کـردنـد امـا بـرایـشـان مـتـإلـم مـى شـدنـد.
از این جهت بود که آیاتى نازل شد که به او بگوید: فلا تـذهب نـفـسـک علیهم حسرات(2) پس مبادا به سبب حسرتها[ ى گوناگون] بر آنان جانـت[ از کـف] بـرود.

انـسـان دوسـتـى
از رسـول خـدا(ص) آمـوخـتـه ام کـه همـه انـسـانـها را دوسـت بـدارم انسان مومـن را دوسـت بـدارم و بـا او همـکـارى و همـراهى نـمـایـم و انسان غیر مومن را دوست بدارم تا بسیارى از قضـایـا را بـا او در میان گذارم ... از هیچ انسانى کینه اى به دل ندارم و همیشه با همه مردم چه کسانى که موافقم هستند و چه کسانى که به لحاظ فکرى بـا مـن اخـتـلاف دارنـد, مـرتـبـط هسـتـم.
کوشیده ام تا خود را به بسیارى از اخلاقیات اسلام کـه داعـیـه داران را پیش از ورود به عقـول مـردم وارد قـلـوبـشـان مـى کـنـد, آراسـتـه دارم طبیعى است که در مسیر حیاتم نقاط منفى فراوانى داشته ام ولى همـواره کوشش کرده ام تا در گرایش و مسیر صحیحى باشم و با توجه به تجاربى که در برخورد باز و گشاده رویى با مردم اندوخته ام و موفقیتـهایـى کـه در ایـن زمینه داشته ام و با دوستى و محبت بسیارى از انسانها حتى غیر مسلمانـها روبه رو شده ام, از همه برادرانم مى خواهم که از این تجارب استفاده کننـد من معتقدم که هر انسانى داراى عناصر فـراوانـى از طهارت و پاکـى در درون خویش است که لازم است ما به اعماق درون و چشمه هاى پرآب دلشان وارد شویم و بدانیم که باید از جهت روشن حیاتشان وارد شویم نه اینکه در جهت تـاریـک شـخـصـیـتـشـان تـوقـف کـنـیـم.
باید به نقاط مثبت و ارزشهاى موجود در شخصیت انسانها توجه کنیم نـه بـه نـقـاط مـنـفـى و ضـد ارزشـها.
آنگاه خـواهیـم دیـد کـه مـردم از خـدا و اسـلام دور نـخـواهنـد شـد خداوند بزرگ به ما سفارش فرموده است که یکدیگـر را بـه حـق و صـبـر سفارش کنیم; البته بعضى از ما تحمل اصرار بر حق را ندارنـد چـنـان کـه تـحـمـل صـبـر در رویـارویـى بـا چـالـشـها را نـدارنـد.

فـرزنـدانـم را چـنـیـن تـربـیـت کـرده ام
علامه فضل الله, دختران و پسران خود را چگونـه تـربـیـت کـرده انـد؟
آیت الله فضل الله: سعى کرده ام با فرزندانم دوست بـاشـم و هرگـز تـلاش نـکـرده ام کـه خـود را بـر فـرزنـدانـم تـحـمـیـل کـنـم.
وقتى هم که از آنان خطایى را مشـاهده مـى کـنـم بـا خـشـونـت و زدن, تنبیهشان نمى کنم بلکه با اشاره و کنایه و تعابیر مخصوص و سخنان قـاطعى کـه روحـیـه اشـان را جـریـحـه دار نـکـنـد ادب مـى کـنـم.
من دوست دارم که آنان زندگى خودشان را بکنند و در انتخابهایشـان در عـرصـه زنـدگـى کـمـکـشـان کـرده ام.
آنان را وا مى گذاشتم تا کارشان را بکنند و در کارشان دخالت نمى کردم تا از عـنـصـر خـطا و اشـتـبـاه در تـجـارب خـویـش اسـتـفـاده کـنـنـد تجاربى که من مى کوشم تا در باره خوبیها و بدیهایـش بـا آنـان سـخـن بـگـویـم.
بسیار کوشیده ام تا شیوه تربیتى اى که در باره آنان اعمال مى کنـم بـا توجه به شخصـیـت انـسـانـى اشـان بـاشـد نـه تـربـیـتـى از مـوضـع بـالا من با آنان زیسته ام و هنوز هم با آنان مانند یک دوست زندگى مى کنم و از ایـن دوسـتـى مـحـکـم, سـود بـرده ام.
زیرا من در درون خانه ام با فرزندان کوچک و بزرگم در فضایى صمیمى به سـر مـى بـریـم.
فرزندانم بدون هیچ ترس و مشکلى با من سخن مى گویند; چرا که من همیشه تـإکـیـد داشـتـه ام کـه بـیـن مـن و آنـان پرده اى نـبـاشـد.
پدر باید مخزن اسرار فرزندانش باشد تا آنان مجبور نشوند اسـرارشـان را به دیگران بگویند و براى آنان زمینه اى فراهم سازد که با او دوسـتـى ورزنـد.

بـازگـشـت بـه آغـاز کـودکـى
آیا حضرت عالى در این زمینه خاطراتى دارید کـه بـراى جـوانـان مـا سـودمـنـد بـاشـد.
آیت الله فضل الله: وقتـى بـه آغـاز روزهاى نـوجـوانـى و پایـان دوره کودکى ام برمى گردم بچه اى را به خاطر مىآورم که در کوچه هاى نجـف اشـرف و مساجد آن و حرم شـریـف عـلـوى و مـجـالـس عـلـمـا رفـت و آمـد مـى کـرد بچه 11 ساله را مى بینم که با چند تن از دوستانش ـ و بـویـژه شـهیـد سیدمهدى حکیم ـ براى انتشار مجله اى به نام ((ادب)) برنامه ریزى مى کـنـد این مجله اى خطى بود که ما آن را به عـدد مـشـتـرکـان مـى نـوشـتـیـم ما نویسندگى را از آن زمان شروع کردیم و از برخى شخصیتهاى بزرگ نجف هم نـوشـتـه مـى گـرفـتـیـم.
به یاد مىآورم هنگامى که 14 ساله بودم, بعضى از اشعارم را کـه چـاپ شـده اسـت مـى خـوانـدم.
گاهى احساس مى کنم که در آن زمان خلإ درونى اى داشتـم, زیـرا در دوره کـودکـى آزادى چـنـدانـى بـراى بـازى و سـرگـرمـى نـداشـتـم.
گاهى همراه پدر و جمعى از اهل علم به منطقه اى در نجف به نـام جـدول مى رفتیـم, در ایـن صـحـرا یـکـى از شـاخـه هاى رود فـرات جـریـان داشـت در آنـجـا بـیـن بـاغـهایـش بـازى مـى کـردیـم.
از خاطراتم در نجف اشرف این است که خیلى دوست داشتم در ماه رمـضـان دعـا بـخـوانـم.
حتى در میان گرماى شدید به حرم علوى مى رفتم و در آنجا مـى نـشـسـتـم در پیرامونم بسیارى از افراد مسن گرد مىآمدنـد تـا بـرایـشـان دعـا بـخـوانـم.
حتى خانواده ام مى ترسیدند که در آن گرما و حال روزه برایم مـشـکـلـى بـرایـم پیـش آیـد.
زنـدگـى مـن از همـان اوایـل فـضـایـى فـرهنـگـى داشـت.
در خانه پدرم, مجله ((الرساله)) و داستانهاى ترجمه شده و روزنامـه ها را مـطالـعه مـى کـردم.
در این ایام به مرکز علمى ـ فرهنگى نشر که نخستین مرکز فرهنگى آزاد در نـجـف اشـرف بـود رفـت و آمـد داشـتـم.
بـنـابـرایـن تـمـام خـاطراتـم عـلـمـى و فـرهنـگـى اسـت.
ما در مجالس تعزیه و نقد و بررسى دروس شب زنده دارى مى کـردیـم و ایـن جلسات در کشف افکار جدید که در نتیجه همت و زحمت فکرى به دست مـىآمـد, مـفـیـد بـود.

آیـا تـحـصـیـلات دانـشـگـاهى هم داشـتـه ایـد؟
آیت الله فضل الله: بـیـش از یـک سـال, درس دانـشـگـاهى نـخـوانـده ام در مرکز علمى, فرهنگى نشر وارد کلاس سوم شدم و در کـلاس چـهارم از آن بـیـرون آمـدم.
تـحـصـیـلات مـن بـنـا بـه فـرهنـگ زمـان, حـوزوى بـوده اسـت.
سوال آخر این است که دوست دارید براى فرزندان متعهد و فـعال خـود چـه نـکـتـه یـا نـکـاتـى را بـفـرمـایـیـد؟.
آیت الله فضل الله: دوست دارم به برادران و فرزندان خود بگویم که مـا در نجف اشرف با فکر باز و روشن به مسایل اسلام مى نگریستیم در حالـى کـه بسیارى از کـسـانـى کـه در نـجـف بـودنـد از زمـان خـود عـقـب بـودنـد تجربه ما به عنوان یک نسل که شهید صدر و بسیارى از علما را در خـود داشته است, این بوده که ما به عنوان یک نسل از راه اسلام پویا و متحـرک و با استفاده از شیوه هاى زمان و نیز با حفظ جوهر و بـنـیـان انـدیـشـه اسـلامـى, در پى شـنـاخـت و پاسـخـگـویـى نـیـاز مـسـلـمـانـان بـودیـم تجربه ما که در درون آن نهرهایى از خون[ اشاره اى است به شهادت شهید صدر و شهید حکیم و]... و انواع متعدد زخمها و رنجها جـریـان داشـتـه, تـجـربـه اى گـران زخـم بـوده اسـت.
اما تجربه اى است مترقى و پیشرو که مى تواند راه حل مشکلات مسلـمـان را بـیـابـد.
ما ادعا نمى کنیم که خودمان پدران این تـجـربـه بـوده ایـم امـا سـهم فـراوانـى از فـعالـیـت و حـرکـت ایـن تـجـربـه داریـم.
این تجربه به این حقیقت راه مى نماید که انسان هنگامى که در آستانـه آینده قرار گرفت و به سوى آینده رفت و به خدا تـوکـل کـرد و بـه اسـلام ایمان داشت و تمام نیروهایش را به کار گـرفـت و از ظرفـیـتـهاى واقـعى اسـتـفـاده کـرد, دیـر یـا زود بـه اهداف خـویـش دسـت خـواهد یـافـت.
مى خواهم به این نسلى که پس از ما مىآید بگویم که مـا در مـرحـلـه اى بـودیـم کـه غـنـاى فـراوانـى داشـت.
شما تلاش کنید که نقاط ضعف و نقاط قوت تجربه ما را بررسى و مـطالـعه کـنـیـد.
شـخـصـیـتـها و شـخـصـهاى نـسـل مـا را مـطالـعه نـکـنـیـد.
تـجـربـه هاى مـا را مـطالـعه کـنـیـد.
فـکـرهاى مـا را بـررسـى کـنـیـد.
چه بسا اندیشه اى را که ما در مرحله خود پرورده ایم, شما در زمان خود مهم ندانید, زیرا به طور طبیعى شما در فضایى اسلامى پرورش یافتـه ایـد و زندگى مى کنید که این اندیشه, عادى شده است و شما مانند انسانـى کـه پس از زحمت طباخى,[ دیگران] غذا را تناول مى کند, از آثـار آن انـدیـشـه ها بـهره مـنـدیـد.
اما باید به یاد داشته باشید همین فکرى که شما امـروزه آن را عـادى مى دانید پیشترها با موانع و مشکلات فراوانى در سطح جامعه روبـه رو بـوده اسـت.

اسـلام, امـانـتـى اسـت بـر گـردنـتـان
دوست دارم به همه عزیزانم بگویم که اسلام امانتى است بر گـردن شـمـا و بـر مـا فـرض اسـت کـه در هیـچ مـرحـلـه اى مـتـوقـف نـشـویـم.
سعى کنید که به رهبران تاریخى خویش احترام بگذارید اما در حد آنـان تـوقـف نـکـنـیـد.
زیرا رهبرى هر چند بزرگ باشد, در مرحله خویش و بنا به تجربه خود او کـارآمـد اسـت.
حیات, مراحـلـى دارد کـه پیـش مـىآیـد و تـجـاربـى تـازه مـى طلـبـد تجربه گذشتگان تجربه شما را غنا مى بخشد اما شما باید تجربه خودتـان را داشـتـه بـاشـیـد.
من تصور مى کنم نسلى که شما آن را تشکیل مى دهید نسل رنج است, نسـلـى کـه بـا کـفـر جـهانـى روبـه رو اسـت.
ما به این نسل افتخار و از آن احساس سرافرازى مـى کـنـیـم و دلـمـان مـى خـواهد کـه ایـن نـسـل حـجـم اشـتـبـاهاتـش هر چـه کـمـتـر بـاشـد.
و از بسیارى دسیسه ها و توطئه ها که[ دستـهاى پنـهان] مـى خـواهنـد در آگاهى و حرکت این نسل بکارند, آگاه باشد وهوشیارى خـود را حـفـظ کـنـد بـایـد دلـتـان بـه خـدا مـحـکـم بـاشـد تـا از احـدى نـتـرسـیـد.
بـا خـدا انـس بـگـیـرید, از کـسـى وحـشـت بـه خـود راه نـدهیـد.
باید با رسول خدا(ص) ارتباط معنوى داشته باشید تا نـمـونـه اخـلاق و قدرت و چـگـونـگـى ارتـبـاط بـا انـسـان و حـیـات را از او بـگـیـریـد ما نسل رسالت هستیم و باید در هر مرحله اى متناسب بـا آن بـخـشـى از نـیـرو و تـوان خـود را بـه کـار گـیـریـم.
اسـلام بـه تـوان همـه نـسـلـهاى مـا نـیـاز دارد.
((و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المومنون))(3) بـگـو[ هر کارى مى خواهید] بکنید که به زودى خدا و پیامبر او و مومنـان در کـردار شـمـا خـواهنـد نـگـریـسـت.

پى نوشت ها:
1ـ تـوبـه, آیـه 128.
2ـ فـاطر, آیـه 8.
3ـ تـوبـه, آیـه 102.