نویسنده

زن افغان, فریاد بى پاسخ

محبوبه پلنگى

 

 

مـى خـواهـم بـرایتـان بگـویـم. امـا نمـى دانـم بـایـد از کجـا شـروع کنم.
همه خاطرات را از من دزدیده اند.
حافظه ام فـرو پـاشیـده و در تنگناى حـوادث عاجز و ناتـوانـم و از دامـن تصاویـر واژه ها و عنـاویـن در کشـورم خـون مـى چکـد و نشـریه ها, از سـرنـوشت سیاه جـامعه فروریخته, عزادارند.
و مغز متفکـر دنیا آسـوده خـاطـر از گستـردن دامنه جنگهاى نامقـدس البته در اصلاح جهان! درفـش سیاه بدبختـى بر روى ما زنان سایه افکنده است و امروز کشـورم نمادى از زنـدگـى بر باد رفته هزاران خانـواده است و رد پایـى و جاپایـى بـراى بازگشت فرزندان آواره ام باقى نمانده است.
شهرها در آشوب تنگدستى و فقر تـن مى ساید و تنفس در نهایت درماندگى است و مـن به عنـوان یک زن فـریاد مـى زنـم دروازه کنفـرانسها مصاحبه ها و جلسات را بـا سیمهاى خـاردار بپـوشـانیـد که وعده هـا و صحبتها دیگـر متعفـن شـده اند و ...
و مـن خـود به دنبـال هـویتـم هستـم و تـا آخـریـن لحظه مـى ایستـم.
((اهـداى یک دسته گل به زن افغان)) یا ((یک شاخه گل بـراى زنان افغانستـان)) در روز 8 مارس, روز بیـن المللـى زن, از جـانب خـانـم ((نبینـو)) از اتحـادیه از ما بهتران اروپا عنوان شد.
اگر چه آشکار نیست زن افغان با ایـن تشـریفات چه چیزى به دست خـواهـد آورد. اما عطف تـوجه جـوامع بیـن المللـى, سـازمانها و شخصیتهاى مختلف در روز جهانـى زن به وضعیت اسفبار و پرفاجعه زن افغان, امرى مسلـم است که بدیـن ترتیب مى تـوان فریاد یکپارچه و اعتـراضآمیز زنان افغان را به گـوش جهانیان رسانیـد هـر چنـد که ایـن فریاد تا کنـون بـى پاسخ مانده است. آنچه که بر زن افغان در دوران اختناق و سیاه طالبان مـى گذرد تنها حقـوق تضییع شـده و از دست رفته آنان نیست و باید به جرإت گفت که حیات انسانـى زنان نادیـده گـرفته شـده است و بـا جـاهلیت حاکـم در نظام طـالبـان, زن افغان از حق تحصیل و بهداشت محـروم گشته و روز به روز انهدام حیات انسانى اش عینى تر مى شود.
جامعه بیـن المللـى زن به اتفاق آرإ, هشت مارس را ((روز یک گل بـراى زن افغان)) نامگذارى کرد تا شاید مرهمـى بر دردها و فریادهاى بـى پاسخ او به جهان و جهانیان باشد.
فریاد رساى زن افغان را جهانیان بارها دیده و شنیـده انـد و ستمـى را که از طـرف طالبان در ایـن مدت بر او تحمیل شده است را جوامع بشرى به نظاره نشسته است و در نهایت, مصیبت زنان افغان را با عنـوان فـاجعه قـرن, همه مـى داننـد. وضع رقت بـار زندگى زنان در کشـور تحت سیطره و کنترل طالبان, روزگار سختى را سپرى مى نمایند و از ابتدایى ترین حقـوق انسانى محرومند و در کشـورى که سرزمیـن رنج و مبارزه, مهد پرورش قهرمانان و حماسه هاى شگفت انگیز است, اکنـون قتلگاه پرورش دهنـدگان ارزشهاى والاى انسانـى, فـرهنگـى است. زنانـى که در روزگاران کهن, در دامـن خـود, سجایاى اخلاقـى و انسانى را پرورش مى دادند اکنـون مـورد ظلم و تهاجـم حکـومت ظالـم قرار گـرفته انـد. جنگ و ویـرانـى در افغانستان در طـى دو دهه اخیـر در واقع یک فاجعه ننگیـن و بزرگ بشرى است که به ملت افغان تحمیل شد و نتایج آن علاوه بر میلیـونها شهید و معلول, مهاجرت جبرى میلیونها افغان به سراسر دنیا بـود. توطئه هاى دشمنان خارجـى افغانستان و عمال داخلـى آنها, افغانستان را به ویرانه اى مبدل کرد. و بر اثر جنگهاى فرساینده دو دهه اخیر که عمدتا ناشى از مداخلات کشـورهاى خارجى ذینفع در قضیه افغانستان بود, افغانستان در آتـش جنگ سوخت و مردم افغانستان با از دست دادن و به جا گذاشتـن میلیـونها کشته و زخمى, به زندگـى رقت بارى ادامه مـى دهند.
ایـن جنگ بیهوده, که جز بـدبختـى و سیاه روزى چیز دیگـرى به ارمغان نیاورده است, تمـامیت ارضـى و استقلال ملـى افغانها را مـورد سـوال قـرار داده و دشمنان مـردم افغانستان با حیل و نیرنگها تحت عناویـن مختلف با سـوءاستفاده از احساسات پاک و عقاید مذهبـى, افغانها را به منظور حفظ منابع آزمندانه شان به جان هـم انداخته و با پاشیدن تخـم نفاق که زاده استعمار است, جنگ و برادرکشـى را متـداوم کردند. و طالبان از زمانى که جنـوب افغانستان را اشغال نمـود, با تربیت و پرورش تروریست, ترویج کشت تریاک و تإمین کارخانه ها و کارگاههاى هروئیـن سازى, ایجاد جو خفقان و دهشت برنامه دیگرى ارائه نـداد و سکـوت جهانیان بر ایـن همه جنایت و بـى پروایـى بسیار شفت انگیز است. بـى حرمتـى و انهدام حیات انسانى زنان در افغانستان از جانب طالبان به قدر و اندازه اى بوده و هست که خانم ((ایمانبینو)) و جوامع بیـن المللى را به دادن ((شاخه گلـى براى زنان افغان)) وادار مـى کرد. به امیـد آنکه رایحه و بـوى خـوش ایـن گل, فضـاى افغانستـان بـالاخص کـابل که روزهاى سنگیـن و سختـى را مـى گذراند, پـر از صفا و صمیمیت کنـد و صلح همراه با آرامـش را به ارمغان آورد.
در اینجا قسمتـى از راز و نیاز و مـویه هاى یک زن افغانى را با هـم مـى خـوانیـم:
[ وقتـى فـریاد در گلـو گره مى شـود و آدمى را به ستـوه مـىآورد, فغان به آسمان مـى رسـد. و جز نـوشیـدن ((جـام شـوکـران)) چـاره اى نمـى مـانـد.
که گوشها تنها به حرف موافق شنیدن خـو کرده اند و مرید به ارشاد مراد مشغول است.
و اگر رو به قاضى و شیخ گذارى که دادیابـى و مرحمى بهر داغى, در آنجا نیز بینى, مدعى بر مسند است و جلاد بر کرسى. دردا که سقا در ایـن بیابان حنظل در کوزه دارد و طبیب شمشیر بر کمر.
واى که آدمها زیـر رداهاى عاریه مخفـى گشته و هـویتها, جلـدهاى کاغذى هستنـد که عناوین بر روى آنها نقاشـى شـده انـد. هیچ کـس در ایـن شهر دیده بـر دیـده دیگرى نمى دوزد که از پـس آن, زشتى بدنهاى عریان آشکار است و در پرده آن خلـوتکده ضمیر نقش بسته است.
ایـن جماعت, قامـوسها را برگردانده اند و واژه ها را زیر و رو کرده انـد, که هر چه برگهاى آن را مى کاوى, درمـى یابـى که مفاهیـم را با معانـى دیگرى عوض کرده انـد و اندرزها را وارونه رقـم زده اند. در فرامیـن ترا فروخته اند و قـواعد, ترا به رقص در بازار حراج فرا مى خوانند.
جمعى زبـون, گلها را و رنگها را و عطـر نسیـم گلزار را مـى دزدنـد و در فـرا راه فرشتگان خار مى کارند. کینه تـوزى, هنر است و طبیعت و فطرت, طراوت بى بدیل خلقت در رگهاى رنگها همه را نابود ساخته اند و در ایـن محشر عیان, پرستوها که بالشان بال فـرشتگان را ماند, لانه ساختـن را از یاد برده انـد, دیگر به هـواى آشیان بـرگ به منقار نمى گیرند و پرستـوان عاشق زمزمه مى کنند که زمان زمان عشق ورزیدن نیست, که گـوسفندها امروز استخوان مى خـورند که بـره ها فقط روى سبزه ها مستـى مـى کننـد. در اینجا ترازوى عدل در دست قابیلان است که دستـور از غیر خـدا مـى گیرنـد و در میان دریـدنها و بلعیـدنها هذیان مـى گـوینـد و زشتـى را به ربـودن اصالت از زیبـایـى مـى خـوانند. و قاصـدکان بزمآرا در محفل ایـن ((از ما بهتران)) به نـواى کلاغ پاى مـى کـوبنـد و طبلها بـاروت انـدودنـد مـوج و ضـرب آنها مـرگ و درد مـىآفـریند.
خـداوندا, بارالها, طایفه ما را که به عذاب تاریکـى خـو کـرده انـد و در ویـرانه خوابیده اند, بیامرز.
خـداوندا, دلهاى امیدوار و سینه هاى پرسـوز, رو به تو دارنـد و از حکمت تـو مـدد مى جویند که تنها تو گره گشایى].