نکاتى در باره قصه نویسى (1)
مریم بصیرى
داستان چیست؟
ویژگـى یک داستـان خـوب چیست؟
چـرا و چطـور بنـویسیم؟
((خیل نامه ها و داستانهاى دوستان عزیز و علاقه منـدان به دنیاى ادبیات, ما را بـر آن داشت که از زمستان 75, بخشى از مجله را به نوشته هاى خـوب ایـن عزیزان اختصاص دهیم. پـس در تلاشى مضاعف سعى کردیـم با زبانى ساده و در صفحه ((قصه هاى شما)) با ذکـر بـرخـى از اشکالات, نـویسنـدگان محتـرمـى را که از روستـاها و شهرهاى مختلف برایمان داستان فرستاده بـودند, یارى دهیـم. اما پـس از مطالعه بیـش از صـد اثر ارسالـى متـوجه شـدیـم که بیشتـر علاقه منـدان داراى ضعفهاى مشابهى در امـر نگارش هستند. به عنوان مثال بعضـى از نـوشته هاى ارسالـى, داراى طرحهاى ناقص, سـوژه هاى تکرارى, شخصیت پردازیهاى ضعیف, گفتگـوهاى نسنجیـده و نارسا, پیامـى مستقیـم و یا هدفـى گنگ و گمشـده, آشنا نبـودن با زاویه دیدها و یا عدم پرداخت صحیح کشمکـش و حادثه و ... بودند.
کاملا مشهود بـود که برخـى از ایـن نگارنـدگان به علت عدم مطالعه کافـى و اطلاعات ناکافى و شتاب در امر نگارش و ارسال داستان, اقدام به نوشتـن این متنهاى روایى, قطعات ادبى, خاطره و داستانهاى ضعیف کرده بـودند که طبعا عناصر داستانى کمتر در آنها یافت مى شد.
البته ناگفته نمانـد که در ایـن میان داستـانهاى قـوى و جذابـى هـم خـودنمـایـى کرده اند. داستانهایى که نشانگر آشنایى کامل نـویسنده با عناصر و سبکهاى داستانى بودند, که ما نیز در جاى خود خالق ایـن آثار را تشویق کرده و آثارشان را به چاپ رسانده ایم.
به هر حال, بنا به ضرورتـى که مشاهده مـى شـود و براى اعتماد به نفـس بیشتر ایـن دوستان و یادآورى نکات گفته شـده, سعى داریـم بعد از ایـن, در هر شماره به طـور خلاصه و با مثالهایى ساده به ذکر عناصر داستان و لزوم کار نـویسندگـى بپردازیـم, چرا که عنصر داستانى در ادبیات, عنصرى است که بدون آن, داستان موجـودیت نمى یابد و به اثـرى نـاقص بـدل مـى شـود.)) داستان چیست؟
هنر راهـى است براى شناخت دنیا. هنرمنـد بـراى آفرینـش یک اثر, ابتـدا در مرحله ((احساس)) و سپـس ((ادراک)) چیزى را که وجـود ندارد خلق مـى کنـد. با ایـن حساب, صاحب نظران, ادبیات را شاخه اى از هنـر دانسته انـد که در آن بیان زیبـا و متعالـى احساس, عاطفه و اندیشه انسانى به مدد واژه ها و جمله ها صورت مى گیرد. پس مى بینیـم که ادبیات برخلاف تصـور عده اى, به معناى احساس و اندیشه هاى زیبا نیست. بلکه بیان زیباى این انـدیشه هاست. در این میان, داستان به عنـوان یکـى از بـرتریـن شکلهاى ادبـى, مطـرح مـى شـود که مـى تـوانـد ایـن مهم را به انجـام بـرسـاند.
داستان بیان واقعه اى است که در آن یک مجمـوعه عنصـر اساسـى ماننـد شخصیت, زبان, فضا, ساختمان, موضوع, محتـوا و ... حضـور و نفوذ داشته باشند, بر اساس نیازها و اهـداف انسـانـى خلق شـده بـاشـد و کارکـرد زمان و روشهاى زمان بنـدى در آن نقـش اندیشمندانه و ظریفى یافته باشد.
به بیانـى دیگـر, داستان, اثـرى کـوتاه است که در آن نـویسنـده به یارى یک طـرح منظم, شخصیتى اصلى را در یک واقعه اصلى نشان دهد; طـورى که ایـن اثر بر روى هـم تإثیـر واحـدى را القا کنـد و مخاطب نیز به دریافت خاصـى از داستـان و تفکـرات نویسنده برسد.
قصه, داستان کـوتاه, داستان بلند و رمان, شکلهاى مختلف ادبیات داستانـى هستنـد, که بنـا به شکل, محتـوا, مـوضـوع, سبک و ... به انـواع و اقسـام مختلفـى تبـدیل مـى شـوند. البته قصد ما فقط پرداختـن به داستان کـوتاه است که خـود پایه اساسـى تشکیل داستانهاى بلندتر و رمان مى باشد. گرچه عمر داستان کوتاه و رمان, کـوتاهتر از بقیه اشکال است ولى در بیـن عموم پذیرفته تر و پرطرفدارتر مى باشد. اگر داستان کـوتـاه را یک سـاز فـرض کنیـم, رمـان یک سمفـونـى و مجمـوعه اى از سـازهـاست.
رمان نـویـس شخصیتهایـى را انتخاب مـى کند و آنها را در مـوقعیتـى از اجتماع قرار مـى دهـد, بعد در نتیجه درگیرى و کشمکـش ایـن شخصیتها با هـم و بر اثر برخـورد و اصطکاک آنها با افراد آن اجتماع, وقایع رمان به وجـود مىآید, ولى براى نـویسنده داستان کوتاه چنیـن فرصت و امکانى پیش نمىآید و هرگز مجموعه زندگى شخصیتى تجسـم پیدا نمـى کند. در داستان کـوتاه, شخصیت قبلا پرورش یافته است و حال در پیـش چشـم خـواننـده منتظر, فقط درگیـر کـارى است که آن کـار محتملا به اوج و لحظه حسـاس و بحرانى خـود رسیده, یا در جریان کارى است که قبلا به وقـوع پیـوسته اما به نتیجه نهایى خود نرسیده است.
علاوه بر ایـن, داستان شالـوده هر اثر روایتـى و نمایشى خلاق است. در واقع, تمامى آثار سینما و تئاتر در هر شکل و شیوه اجرایى, محتاج متنى خاص هستند, که در ایـن متـن داستان نقش اصلى دارد و مى کوشد در عین سرگرم کننده بودن, آموزنده نیز باشد و پیامى را به مخاطب منتقل کند. گستردگى مـوارد استفاده داستان و شیوه زیباى آن در بیان هنرى و ادبى اندیشه هاى خاص, موجب شده علاقه مندان بسیارى به ایـن کار روى آورند و به نویسندگى بپردازند, اما باید تـوجه داشت یک داستان نویـس نباید زندگى را تقلید کنـد بلکه بایستـى از مـواد و مصالح آن استفاده کرده و چیزى را که مـد نظرش است خلق کند.
ویژگى یک داستان خـوب یکـى از مشخصات مثبت داستان, اختصار و کـوتاهى آن است. یک نـویسنده ماهر بایـد بتـواند با کمترین کلمات, بیشتریـن مفهوم را القا کنـد. در واقع او باید با استفاده از ایجاز و گزیده گویى, با زیباترین و کوتاهتریـن جملات, داستـانـش را بنگـارد, آن هـم بـا زبـان و سبک زمـان خودش.
ابتکار, یکى دیگر از این ویژگیهاست.
نـویسنـده باید با استفاده از خلاقیت و ابتکار خـویـش, طرح مناسبـى را با پیچهاى لازم پـى ریزى کنـد تا بتـوانـد در مـرحله بعد به روشنـى و با منظورى مشخص و واضح داستان را بنویسد.
ساده و روان نوشتـن دلیل بر کـم سوادى نویسنده نیست, بلکه برعکـس نشانگر قدرت او در استفاده از ساده تریـن کلمات است. مبهم نـویسى و استفاده از کلمات غیر مستعمل, بیانگر آن است که نـویسنده خود نیز نمى دانـد که به روشنـى چه مـى خـواهد بگـوید.
تازگـى شیـوه پـرداخت نیز کمک مـى کنـد تا داستـان نسبت به آثـار مشابه که داراى موضـوعهاى یکسان هستند, از جذابیت ویژه اى برخـوردار باشد. نویسنده باید سعى کند با استفـاده درست و مناسب از عنـاصـر مختلف و بـا زاویه دیـدى متغایـر از دیگـر نـویسنـدگـان اثـرش را خـوانـدنـى و به یـادمـانـدنـى کند.
چرا و چطور بنویسیم؟
به طور مسلـم کسى که مى خواهد نویسنده شـود, با تـوجه به هدف والاى خـویـش دست به ایـن کار مـى زند. کمتر دیده شـده که کسـى فقط به خاطر پـول و مادیات قلـم بزند.
خواسته و ناخـواسته کلماتى که از قلـم نویسنده تراوش مى کنند, مى تـواند تإثیرات مثبت و گاه بسیار منفـى روى جامعه کتاب خـوان داشته بـاشـد. پـس مطالعه کتـابهاى مناسب و آشنایى با تفکرات و عقاید نـویسندگان مختلف, هر قلـم به دستـى را در هر مـرحله اى یـارى خـواهـد داد و استعدادهـاى او را شکـوفـاتـر خـواهـد کرد.
از سـویـى دیگر, ایـن نـویسنده است که باید شرایط مناسب کارش را بسازد نه اینکه انتظار داشته بـاشـد طـى شـرایطـى نـاگهان نـویسنـده شـود.
او از درون فریاد مى کشد که مـن نیازمند نوشتـن هستم و تنها به این وسیله است که مى توانم با مفاسد زمان خویش مبارزه کنـم. پس در واقع ایـن انگیزه و هدف نویسنده است که او را به نوشتـن وادار مى کند. انگیزه به صورت جرقه اى در ذهن هنرمند ظهور مى کند و او را به تـولید هنرى اثرش راغب مى کند. انگیزه ابتدا نویسنده را دگرگون مـى کنـد و آنگاه از طریق نـوشته هاى او مردم یک منطقه, شهر و سپـس جهانـى متإثر مى شوند.
نویسنده باید خـود مـورد تإثیر واقع شده باشد تا بتـواند تإثیرگذار باشد. اگر به انگیزه ها, شکل عمومى و مردمى داده شـود آن وقت شاهد خـواهیـم بـود که چگـونه مخاطب برانگیخته و متحول مى شود.
اگر نـویسنده با توجه به جهان بینى اسلامى که بر اساس تـوازن و تعادل بیـن زندگـى دنیـوى و اخـروى و بـر اساس رنجها و شادیها, زیباییها و زشتیها, دردها, عشقها و شکستها و غیـره است, بنـویسـد, به درستـى افـراد اجتماعش را با مشکلات و واقعیات زندگـى آشنا خواهـد کرد. در واقع وظیفه داستان, رساندن خـواننده دردمنـد است به ریشه درد و به علت و راه درمان درد.
اعتقاد برخـى بر ایـن است که داستان مـى تـوانـد در ایجاد ساختمانـى مناسب بـراى زندگى و سرنوشت انسان نقـش مـوثر و تعییـن کننده اى داشته باشد. البته تمام اینها پیـش نمىآید مگر با اراده و تلاش سرسختانه نویسنده و صبـورى و پشتکار فراوان او.
یک نـویسنده مـردمى چـون مـى داند داستان لطیف کننـده روح مخاطب است در جهت ادراک دردهاى مشترک, و نه غفلت از واقعیت و غرق شدن در لذات و خیالات; پـس مـى کـوشد از مردم براى مردم بنـویسـد, به میان جمع بـرود, به حـرفهاى مردم گـوش بسپارد و به اعمال و گفتـار آنها در مکـانهاى مختلف دقت نمـایـد و به معنـاى واقعى, زنـدگـى دیگران را به قصد آگاهـى و آشنایـى بیشتر مطالعه کند, سپـس در خلـوت خـویـش روى شخصیتها و حوادث داستان کار کند و به خلق اثرش بپردازد. در ایـن صورت, با اینکه نـویسنده در جمع است ولى همیشه تنهاست و مصداق ایـن حدیث است که ((در میان مردم باش و با آنان نباش.)) با ایـن شیـوه حتى مى تـوان به سـوژه ها و طرحهاى بکرى دست یافت و با ابتکار, داستانهاى زیبایى نوشت. این کار علاوه بر تمام محاسـن و فواید عمومى, مى تواند براى نگارنده نوعى تصفیه و تزکیه نفـس به همراه داشته باشد و او را به قیام در مقابل نفـس اماره وا دارد, چرا که وى با قصدى الهى, همنوعانـش را یـارى مـى دهـد و خـود نیز به پـالایـش روحـى مـى رسـد.
مى تـوان این طور برداشت کرد که ایـن عاطفه قوى نویسنده است که او را به سوى یکى شدن با مردم و شخصیتهایى که خلق مى کند, مـى کشاند. البته ایـن به معنى احساساتـى بـودن نیست چـرا که احساس تإثیرپذیرى مستقیـم و آنـى است, اما عاطفه رابطه غیر عقلى انسان با پیرامونـش است که به طـور عمیق و استـوار با عوامل و مسایل مختلف برقرار مى شود.
حال که دانستیم براى چه مى نـویسیم و از که مى خـواهیم سخـن بگـوییـم, وارد مرحله طرح و دیگر عناصر داستانى مى شویم که ان شإالله در شماره هاى آتى به آن خـواهیـم پرداخت.