زن و خانواده, فرهنگ و آداب محلى (2)
ازدواج در ایل کلهر

 

 

سـرزمیـن ایل ((کلهر)) یا ((بـاونـدپـور)) در استـان کـرمانشـاه واقع شـده است.
این سرزمیـن از شمال و شمال باخترى به سرپل ذهاب, از جنـوب به ایلام, از باختر و جنوب باخترى به بخـش سـومار, قصر شیریـن و گیلان غرب و از خاور و جنـوب خاورى به ماهیدشت محدود مى شود.
مـردم ایـن ایل کـرد مـى بـاشنـد و به گـویـش ((کـردى کلهر)) سخـن مـى گـوینـد.
در ایل ((کلهر)) سـن عروسـى براى دختران از ده تا بیست و بـراى پسران از پانزده تا بیست و پنج سالگـى است. در ایـن ایل رسـم است که دختـران هـر طایفه را بـراى پسران همان طایفه بـرمـى گزینند. زیرا معتقـدنـد که ((دختر خوب را از قبیله خـود نباید بیرون برد)) و چون بیشتر عروس و دامادها با هـم خویشى دارند, از ایـن روى خواستگارى دخترها چندان رسمى نیست. چنانچه خانواده پسر و دختر با هـم خـویشاوند نباشند شیوه خواستگارى چنین است:
پسر, دختر دلخواه خود را انتخاب مى کند.
آنگاه مادرش را از ایـن امر آگاه مـى سازد. (در ((سـومار)) پسر, نخست خـواهرش را آگاه مى سازد و خواهر پـس از شناختـن دختر ایـن دلبستگى را با مادر و پدر خود در میان مى نهد و پدرش با چند تـن از نزدیکان و ریـش سفیدان دهکده خـود در ایـن باره گفتگو مى کند و با آنها براى خـواستگارى به خانه دختر مى رود.) مادر پسر هـم براى دیدن دختـر به بهانه اى به خانه او مـى رود. اگر او را شایسته همسرى پسـرش دیـد و پسندید بىآنکه سخنى گـوید به خانه خود برمى گردد و از خـوبـى و زیبایى دختر براى شوهرش تعریف مى کند. شوهرش نیز تصمیـم مى گیرد که آن دختر را براى پسرش خواستگارى کند. در یک روز خوش یمن (روزهاى فرد به عقیده آنها براى خواستگارى خـوش یمـن است) پدر پسر, همراه چند ریـش سفید به خانه پـدر دختر مـى رود تا از دختر دلخـواه پسرش خواستگارى کند. اگر پدر دختر با ایـن پیـوند راضى نباشد به خواستگاران روى خـوش نشان نمى دهد و به بهانه هایى مانند:
((دخترم هنوز کـوچک است, یا خودش مى داند یا فلان فامیلـم او را مى خـواهد و ...)) خواستگاران را از سر خود باز مى کند و اگر با ایـن ازدواج موافق باشد در همان جا به گفتگـو مـى پـردازند و مقـدار ((شیـربها)) و ((مهریه)) را تعییـن مـى کننـد در ((سـومار)) هنگام خـواستگارى فقط روز نامزدى را معلـوم کـرده و از ((شیربها)) و ((مهریه)) سخنـى به میان نمىآورند و در روز نامزدى مقـدار آنها معلـوم مـى شـود.
((شیربها)) عبارت از مبلغى پـول, چند رإس گاو, اسب و یا گـوسفنـد است که داماد یا پدرش به خانـواده عروس مى پردازد. پـس از گفتگـوى فراوان در باره عروسـى, روز نامزدى را نیز معلـوم کرده و پدر پسر با پـدر دختر دست مـى دهند و دست همدیگر را بوسیده و خداحافظى مى کنند.
بامـداد روز نامزدى (در ((سـومار)) تنها پنج شنبه ها) نخست پـدر پسر بـرنج, روغن, نان, گـوسفند و ... به خانه دختر مـى فرستد تا در آنجا ناهار بپزند. سپـس پـدر و مادر پسر همراه چند از تـن بستگان خود براى شیرینى خورانى و انجام مراسـم نامزدى به خانه دختر مـى رونـد. مردها در یک اتاق و زنها در اتاقـى دیگر که عروس نیز در آنجاست مـى نشینند. مادر پسر یک انگشتر طلا, اندکـى شیرینـى و نقل نیز همراه خـود دارد.
در سومار بستگان داماد در همیـن روز همراه خـود رخت عروس را که از پیـش خریدارى کرده اند به خانه عروس مـىآورند و نزدیکان داماد نیز به خـواهران و برادران عروس هدیه هایـى مى دهند که آن را ((خلات)) مـى گـوینـد که همان خلعت است. پـس از خـوردن ناهار, مادر پسـر انگشترى نامزدى را به انگشت دختـر (عروس) رد مـى کنـد. در ایـن هنگام زنان هلهله و شادى مى کنند, کف مى زنند, مبارک باد مـى گـوینـد و نقل بـر سر عروس مى پاشند.
کودکان نقلها را از روى زمیـن برمى چینند و مى خـورند. گاهى هـم زنان براى شگون و بخت گشایـى چند دانه نقل با خـود به خانه هایشان مـى بـرنـد و مراسـم نامزدى پایان مى پذیرد. آنگاه پدر و مادر داماد روز خرید رخت عروسى و روز انجام عقد را تعییـن مـى کننـد و همـراه مهمـانـان از خـانه عروس خـانـم به خـانه خـود بـرمـى گـردنـد.
چنـد روز پـس از نامزدى داماد بـراى ((رو باز کردن)) به خانه عروس مـى رود. عروس لیوانى شربت یا کاسه اى آب براى او مىآورد. داماد پـس از نوشیدن آن یک سکه طلا یا مبلغى پـول به عنـوان ((رو باز کردن)) درون لیـوان یا کاسه مـى انـدازد و پـس از سـاعتـى از عروس خـداحـافظى مـى کنـد و به خـانه خـود بـرمـى گـردند.
پـس از آنکه خانواده داماد از خانه عروس برگشتند دور هـم جمع شده و در باره رخت عروسـى و اشیإ مـورد نیازى که بایـد خـریـدارى شـود سخـن مـى گـوینـد و از آنها صـورت بردارى مـى کنند و در یکـى از روزهاى فرد (یکشنبه, سه شنبه, پنج شنبه) به شهر مـى روند تا آنها را بخرند. در خریدن رخت عروس پـدر یا برادر بزرگ عروس هـم شرکت مـى کند. در سـومار بامـداد روز پنج شنبه یا جمعه برادر بزرگ یا پـدر داماد همراه دامـاد به خـانه عروس مـى رونـد و عروس و پـدر عروس یا بـرادر بزرگ عروس را فـرا خـوانـده تا به همراه هـم براى انجام مـراسـم عقـد به شهر برونـد. در بـرخـى از دهکده هاى دیگر ایل کلهر براى عقد, عروس و داماد به شهر نمـى روند بلکه پـدران یا برادران بزرگ آنها به وکالت از سـوى عروس و داماد عقـد را برگزار مـى کنند. لباس عروس را بیشتـر از پارچه هاى رنگارنگ بـرمـى گزیننـد و لباس داماد را هـم در همان زمان خانـواده عروس مـى خرد. پـس از خـریـد رخت عروس و داماد و اشیإ مـورد نیاز عروسـى, پدر یا برادر بزرگ داماد با پـدر یا بـرادر بزرگ عروس به وکالت از سـوى داماد و عروس به دفترخانه رسمى شهر مـى رونـد تا آنها را براى عکـس تزیینـى است.
همـدیگر عقـد کنند. گاهـى عروس و داماد نیز در دفترخانه حاضر مـى شـوند و زمانـى تنها حضور داماد کافى است.
پس از انجام مراسـم عقد, طرفیـن قرار روز عروسى را با هـم گذاشته و به خانه خود برمـى گردند. میان عقد و عروسـى گاهى از یک هفته تا یک ماه با مـوافقت هـم فاصله مـى اندازند تا وسایل عروسـى را فـراهـم کننـد. در ایـن مـدت عروس و داماد هـرگز نمـى تـوانند یکدیگر را ببینند. روز عروسـى معمـولا یکشنبه یا پنج شنبه و گاهى هـم سه شنبه ها مى باشد.
حنابندان یک روز پیش از عروسى است.
در ایـن روز که معمـولا شنبه یا دوشنبه و یا چهارشنبه است, زنـى نسبتا سالخـورده از نزدیکان داماد (عمه, خاله یا ...) به نام ((پـاخسـو)) به خـانه عروس مـى رود.
اگر عروس و داماد در یک ده باشند که ((پاخسـو)) قـدم زنان به خانه عروس مـى رود و اگر دهکـده آنها دور از هـم باشـد ((پاخسو)) سـوار بر اسب نر سفیـد یا سرخ رنگـى مى شود و به خانه عروس مى رود.
ایـن اسب نبـایـد مـادیـان, یـابـو و یـا قـاطـر بـاشـد.
پاخسـو هنگام رفتـن به خانه عروس رخت عروس و اشیایـى را که خانـواده داماد براى عروسـى خریده است با خـود مى برد. فرداى آن روز چند تـن از نزدیکان عروس که حتما باید زن باشند گرد هم آمده و ساززن و دهل زن را هـم دعوت مى کنند که به خانه عروس بیایند.
حاضرین با آواى ساز و دهل شادى مى کنند.
پـاخسـو به دست و پـا و سـر عروس حنـا مـى بنـدد.
ساعتى پـس از حنابندان آب گرم مى کنند و پاخسـو تـن و سر عروس را با آب مى شـوید.
(اگر گرمابه نباشد.) اگر دهکـده عروس بزرگ باشد و گرمابه داشته باشـد پاخسـو به همـراه ده تـا بیست زن از بستگـان عروس, او را به گـرمـابه مـى بـرند.
هنگام بـردن عروس به گرمابه, روى سر و صـورت عروس را با پارچه تـورى سفیـدرنگـى مى پوشانند و یک زن آینه به دست مى گیرد و پیشاپیـش عروس راه مى رود و آینه را جلو صورت او نگه مى دارد که عروس همیشه چشمـش به آینه بیفتد. عقیده دارند که با ایـن کار عروس سفیدبخت و خوشبخت خواهد شد.
زن دیگرى هم اسفند و کندر دود مى کند.
نوازندگان ساز و دهل, عروس و همراهانـش را تا در گرمابه مى رسانند. پـس از اینکه آنها وارد گرمابه شدند نـوازندگان بیرون از گرمابه مـى ایستند و منتظر آمدن عروس و همـراهان مى ماننـد. ساعتـى مـى گذرد و آنها از گـرمابه بیـرون مـىآینـد و لباس مى پوشند. در حالى که همان پارچه تـورى سفید را روى سر و صورت عروس پـوشانیده اند و او را مانند حلقه گل در بـر گـرفته انـد, از در ورودى گـرمابه خارج مـى شـونـد, دوباره نوازندگان با نـواختـن ساز و دهل آنها را تا خانه عروس همراهى مى نمایند.
از طرف دیگر زمانـى که عروس در گرمابه است خانـواده عروس اسباب جهاز عروس را به خانه داماد مى فرستد.
چند روز پیـش از عروسـى در خانه عروس نـوعى نان شیرینى به نام ((بژى)) (از آرد و روغن و شکر) مى پزند و در کیسه اى ریخته و روز عروسـى همراه عروس تـوسط پاخسـو به خانه داماد مى فرستند. در همان کیسه کشمـش و نخـودچى هـم کنار ((بژى)) مى ریزند و ایـن سه خـوارکـى را روى هـم ((نـاو ـ پلکـانه)) مـى گـوینـد.
بژى را پاخسـوى عروس بـراى شگـون و گفتـن شادبـاش به خانـواده داماد میان اعضاى خانـواده داماد پخـش مـى کند و گاهـى هـم مقـدارى از آن را تا روز ((پاگشا)) نگه مـى دارد و میـان زنـان دو خـانـواده قسمت مـى کنـد.
پـس از اینکه عروس از گرمابه در آمـد پاخسـو رخت او را که داماد خـریـده است به تنـش مى پوشاند و او را آرایـش مى کند و نقاب صورتى یا قرمزرنگى به سر و روى عروس مى اندازد.
یکـى از زنان پیر خانـواده عروس از زیـر رخت عروس تکه اى نان (کلـوچه) با دستمال به کمر عروس مى بندد و عروس در حالى که اشک فراق از خانه پدر و دورى از خانـواده در چشمانـش حلقه زده با اشاره و تکان دادن سر از یکایک آنان خـداحافظى مـى کند و اکنـون عروس آمـاده است که به خـانه دامـاد بـرود.
همان روزى که ((پـاخسـو)) را به خـانه عروس مـى فـرستنـد پـدر دامـاد مـردم ده و دهکده هاى نزدیک و بستگان را به خوردن ناهار روز عروسـى فرا مى خـواند. داماد هـم با ساق دوشهایـش به گرمابه رفته و یا اینکه در آب رودخانه خـودش را مى شوید و رخت نو خود را مى پوشد.
بامـداد روز عروسـى آواى ساز و دهل در خانه داماد طنیـن انـداز است. مهمانان مرد داماد سوار بر اسبهاى خـود شده و به خانه عروس مـى روند. در میان راه سـوارکاران تیراندازى و اسب دوانـى مـى کنند. پـس از رسیدن به خانه عروس و نـوشیدن چاى و صرف شیرینى آماده آوردن عروس مى شوند.
عروس که قبلا رخت پـوشیـده و خـود را بـراى رفتـن به خانه شـوهر آراسته است حرکت مى کند. زنى آینه به دست مى گیرد و پیشاپیـش روى عروس راه مى افتد. پدر یا عمـو یا برادر بزرگ عروس دست او را مى گیرد و از خانه بیرونـش مـى برد و جلـوى در خانه بر اسب سوارش مى کند. زنى از خانواده عروس پیـش مىآید و دهانه اسب عروس را مى گیرد و درخـواست انعام مى کند. برادر عروس یا کـس دیگرى از خانـواده عروس به او انعامـى مى دهد.
آنگاه مـردى از نزدیکـان تهى دست عروس جلـو دهانه اسب عروس را مـى گیـرد و عروس و همراهانـش به سوى دهکده داماد به راه مى افتند. اسبـى که عروس سـوار مى شـود همان اسبى است که پاخسو یک شب قبل از عروسى سـوار شده و به خانه عروس آمده است. ایـن اسب زیـن و برگ شده و با پارچه هاى رنگارنگ روى زینش را پوشانیده اند. همراه عروس و در دو سوى او دو زن سوار دیگر هست که همان پاخسوهاینـد. یکـى پاخسـویـى که از سوى داماد پیـش از عروسـى به خانه عروس آمـده است و دیگرى پاخسـویـى که عروس از خانه خود همراه مى برد و از نزدیکان عروس است. پاخسوى عروس ((ناوپلکانه)) را هـم با خودش مى برد.
هنگام آوردن عروس همه اهالـى ده, زن و مـرد و کـوچک و بزرگ بـراى دیـدن عروس در کوچه ها, پشت بامها و بر سر راه مى ایستند و گلاب, کشمـش و نقل بر سر عروس مى پاشند.
سـوارکاران همـراه عروس بـا شیـریـن کارى و مسابقات گـوناگـون پیشاپیـش عروس اسب مى تازند و با هـم شرطبندى مى کنند. گاهى عقب تر از عروس مـى مانند و زمانـى چند صد متر جلوتر از اسب او تاخت و تاز مى کنند.
هنگامـى که عروس به حـدود دویست متـرى خانه داماد مـى رسـد داماد از خانه بیـرون مىآید و چندیـن سکه نقره و نقل بر سر راه عروس مى پاشند. جلودار اسب عروس, داماد را دیده و با آواى بلند مى گوید: ((داماد پیـش بیا, اگر نیایى نمى گذارم اسب عروس حرکت کند)).
داماد پیـش مىآید و به فراخـور حالـش انعامى به جلودار اسب عروس مى دهد و بى درنگ به خـانه اش بـرمـى گـردد و در انتظار رسیـدن عروس به در خـانه مـى مـاند.
عروس که به در خانه داماد مى رسـد, داماد با مادر و خـواهـرانـش پیـش مـىآینـد و شیرینـى, پـول نقره و نقل بر سر عروس مـى ریزند. سپـس داماد نام خـدا را بر زبان آورده و عروس را از روى اسب به پاییـن مىآورد و به درون خانه مـى بـرد. میهمانان همه دست مى زنند و شادى مـى کننـد. در حجله خـواهر و مادر و فامیلهاى نزدیک داماد از عروس استقبـال کـرده و دامـاد فـورا از حجله بیـرون رفته و پیـش میهمـانان برمى گردد. عروس در حجله نمـى نشیند تا از پدر یا برادر بزرگ داماد هدیه اى بگیرد.
ایـن هدیه گاو یا گـوسفنـد است. پـس از گرفتـن هـدیه یکـى از پسران نزدیک داماد (برادر کـوچک یا برادرزاده و یا خـواهرزاده داماد) شالى از جنـس ابریشـم به کمر عروس بسته و با صداى بلند مى گوید:
((هفت پسر یک دختر آرزو مى کنـم))! آنگاه عروس مـى نشیند و همه افراد نزدیک داماد به او خوشآمد مى گویند.
هنگام ناهار داماد هـم با مهمانان دیگر ناهار مى خورد. پـس از خـوردن ناهار, یکى از مهمانان برخاسته و سینى بزرگـى به دست مى گیرد و در میان مهمانان دور مـى زند.
هر کـس به فراخور خود پـولى در آن سینى مى اندازد و او هـم با آهنگ بلند مى گوید:
((فلان کـس, فلان قدر پول داد. خدا برکت بدهد, خـدا خیر بـدهد ...)) پـول گردآورى شده را مى شمارد و به داماد مى دهد.
داماد پـس از خوردن ناهار به حجله مى رود و کسانى که در حجله نزد عروس بـودند از حجله بیرون مىآیند. داماد نخست روسرى تـورى قرمزرنگ عروس را از جلـو رویـش کنار مى زند و از سرش برمى دارد. دستمال نانى را که به کمر عروس بسته شده باز مـى کند و لقمه اى نان خود مى خورد و لقمه دیگرى به عروس مـى خـوراند. آنگاه پاخسـوى عروس در حالـى که آفتـابه لگنـى پـر از آب در دست دارد نزدیک مـىآیـد و به عروس و داماد شـادبـاش مـى گـویـد و آنها را وادار مـى کنـد که پـاى یکـدیگـر را بشـوینـد.
سه یا چهار روز پـس از عروسى (اگر دهکده عروس و داماد دور از هـم باشد, یک هفته پـس از عروسى) پدر عروس گوسفند, روغن, برنج, نان, قند, چاى و ... به خانه داماد مى فرستد, در خانه داماد به خرج پدر عروس جشـن بزرگى بر پا مى شـود. ناهار یا شام آماده مى شود و همه بستگان (فقط زنان) عروس و داماد را به آن جشـن فرا مى خوانند.
زنان با خواندن شعرهاى محلى به خوشحالى مى پردازند و براى عروس و داماد خـوشبختى آرزو مى کنند.
در ایـن جشـن مردان نمى توانند شرکت داشته باشند. پس از ناهار هر کس به خانه خود مـى رود. مادر عروس و زنانـى که همراهـش آمده اند براى پا گشـودن ((پاگشا)) هنگام رفتـن به خانه هاى خـود, عروس را نیز همراهشان مـى بـرنـد. عروس سه یا چهار روز و گاهى یک هفته در خانه پدرش مـى ماند. سپـس داماد به خانه پدرزنـش رفته و عروس را به خـانه خـود مـىآورد. بـا ایـن رسـم, عروسـى پـایـان مـى پذیرد.
منبع:
عروسـى در ایل کلهر, غلامـرضـا معصـومـى, هنـر و مـردم, ص66 ـ 58.