نویسنده

زنان در کابل, فرار به سوى جنون

تـرجمه: روزنـامه آلمـانـىSchw AFISCH ZEITUNG
باهمکارى: محبوبه پلنگى

 

 

حـدود دو سـال قبل طـالبـان, شهر کـابل پـایتخت افغانستان را به تصـرف خـود در آوردنـد. از آن تاریخ تـا حال ایـن شهر تـوسط وحشت و تـرور بـى رحمانه اداره مى شـود و زنان تحت اداره ایـن رژیـم شلاق و چماق جنگآوران راه ((شریعت))!! زجر و شکنجه مى شوند.
فرزانه خانـم 60 ساله که تبسـم از لبانش رخت سفر بسته و در چشمانش جز یإس و ناامیدى چیز دیگرى دیده نمى شـود, با غمهایـش تنها در گوشه اى نشسته است.
او توان خرید یک جفت کفـش را نداشته و جامه بدنـش سراسر پینه و پاره است.
بیچـاره زن افغان بیشتـر به شبحـى مـى مـانـد که روح در بـدن ندارد.
فرزانه داستان غم انگیزى دارد. شـوهرش در بستر بیمارى ضجه مى کشد و دو پسرش را جنگ خانمانسوز از او ربوده است. یکى از پسرانش در زمان رژیـم کمونیستى ((نجیب الله)) شب هنگام به جـرم مخالفت با رژیـم تـوسط سربازان سرخ بازداشت شده که از آن تاریخ تا کنـون خبرى از او نیست. پسر دیگرش در جنگهاى داخلى مـورد اصابت تیر قرار گرفته و کشته شده و یگانه پسرش که هنوز زنده مانده, فلج مى باشد. فرزانه که رمقـى در بدن ندارد, پسر بیمارش را به آغوش مـى کشد و مـى گـویـد: ((پسـرم گرسنه است. چه کنـم در بساط چیزى نـدارم که بـرایـش بـدهـم.)) و اشک از چشمـانـش سـرازیـر مـى شـود.
نگاههاى تیز آنها ((طالبان)) دردآور است و پـوست بدن انسان را مـى شکافد و آنها تإخیر و تعلل را در انجام ((کار نیک)) نمـى پسندند. وقتـى زنـى تنها در جاده کابل مخروبه و نیمه ویران دیده شـود, از خـدا مـى خـواهد تا او را مرد سیاه دستار و ژولیده ریشـى (طالب) نبیند. چـون ایـن خـود جرم کافى براى تعذیب و شکنجه شـدن است که دیـدنـش نفـس انسـان را در سینه حبـس مـى کنـد.
اگر طالب, فرزانه را به ایـن حال ببیند چـى خـواهد شد؟ چـون او برقع و یا چادرى خیمه مانند را که سـوراخهایى براى دیدن داشته و سر تا پاى بدن او را مى پوشاند به تن ندارد.
((طالبـى)) که چشمـش به فرزانه بیافتد نمى تـواند او را نادیده بگیرد, چرا که در غیر ایـن صورت خودش مجازات خـواهد شد. او مجبـور است همانند طالبان دیگر که کابل را به صورت یک شبکه تحت نظر دارند, اوامر حکام مذهبى!! خـود را عملى نماید. احتمال هر نوع وحشت و وحشیگرى موجود بـوده, آنها مى توانند به مجرد دیـدن ایـن زن بخت برگشته به جانـش حمله بـرند و شلاقـش زننـد و زن بیچاره و زجرکشیـده چاره اى جز فریاد و ناله اى که ناشـى از درد جانکاه شلاق است ندارد. اگر رمقى در نفسـش باقـى ماند و تـوانست صداى شکسته و گرفته اش را به گـوش طالبان برساند و تعهد بدهد که دیگر تنها و بـدون برقع از خانه بیـرون نمـى شـود, امکـان دارد که ایـن مجـریان ((عمل نیک))!! دست از سـرش بردارند. فرزانه گیج و مبهوت است و نمـى داند چه کار کنـد؟ اگر او از خانه بیرون نرود از کجا لقمه نانـى به خاطر شکـم گرسنه پسرش جستجـو نمایـد؟ از کجا 25 دلار براى خریدن چادرى (برقع) پیدا کند؟ در حالـى که تـوان خرید یک قرص نان را براى طفل علیل و گرسنه اش ندارد. فرزانه به خاطر زن بـودنـش با وجـود مشکلات بى حد و حصرش, به نام خدا از طرف دیکتاتـوران شکاک مذهبـى]!!] شکنجه مى شـود. آنها به نام خدا شکنجه مى کنند ولى اگر فرزانه چاره و راه حل مشکلـش را بپرسد در آن صـورت به کمک از جانب خـداوند او را برمـى گردانند.
آنها به نام خـدا او را شلاق مـى زننـد ولـى چاره مشکل را به خـود خـداونـد مى گذارند!
رجعت به سوى تاریکى
سـال 1996 میلادى, سـالـى که رژیـم خشـن مذهبـى]!] طـالبان که جزیـى تـریـن احتـرام به حیثیت و آبـرو و شـرف انسان نـدارد, کابل, پایتخت افغانستان را به تاریکى و قهقرا رجعت داده و با آمدن آنها به ایـن شهر پر از میـن, یإس و ناامیدى بر چهره ها و ترس و اضطراب بـر دلها مسلط گردیـده است. در زمان رژیـم کمـونیستى 55 درصد از کارمندان و معلمیـن شهر کابل را زنان تشکیل مـى دادند که به امر حکام مذهبـى ایـن شهر و با تهدید سرنیزه و ضـرب شلاق, همه زنان از کار منع و دروازه هاى همه مکـاتب بـر روى زنان بسته شده است. زنها اجازه ندارند به تنهایى در تاکسـى سـوار شـوند. اگر خانمـى تنها در تاکسـى باشـد, در نیمه راه تـوسط طالبان که در چهارراهها با چشمان تیزبینشان در حال جستجویند, متـوقف شده و به زن مظلوم تهمت فحشا زده و او را شلاق مى زنند. ((رحیمه)) در بیستمین بهار عمرش, شکسته و غمگیـن مى خـواست به سـوى خانواده اش برگردد که طالبان تاکسى اش را در مسیر راه متـوقف کرد و او را به زور از تاکسى پاییـن کشیده و بـى رحمانه شکنجه اش نمـودند. بیچاره ((رحیمه)) که سخت مجروح شده و به مشکل سرپا ایستاده است, از درد مـى نالد.
او مجبـور است به میل جنگجـویان ((راه خـدا))!! رفتـار کنـد, چـون مقاومت فایـده اى نـدارد و او دیگر از چهاردیـوارى خانه اش بیرون نخـواهـد آمـد. و ((درس عبـرت))!! که طالبـان بـرایـش داده انـد کارگـر افتاده است. حتـى در چهاردیـوارى خانه اش صـداى ((رحیمه)) را خفه ساخته و حـرکاتـش را منع قرار داده اند. دختران قبل از سـن رشد و پیش از پانزدهمین بهار عمر باید همانند خانمها در خانه بنشینند. اگر دخترى مى خـواهد از چهاردیوارى خانه قدمـش را بیرون بگذارد, باید برقع و یا چادرى که سر تا پاى بدنـش را مى پـوشاند, به تـن داشته باشد. او فقط از لاى سـوراخهاى چادر اجازه دارد به محیط اطرافـش نگاه کنـد. در غیـر آن صـورت دیکتـاتـوران مذهبـى!! مـراقبنـد, چـون آنها مى خـواهند مطمئن شـوند که ((از حقوق زن حمایت و دفاع درست!)) صـورت گرفته است. اگر پاشنه کفـش خانمى که در زیر چادرى است, شنیده شـود, هیاهو و صدا به آسمان بلنـد مـى شـود: ((ریشه فحشا]!](( و بایـد هر چه زودتر ایـن ریشه خشکانیده شـود. همان است که زن بیچاره را در بازار شهر به شلاق که از کابل برق ساخته شده است, مى بندند.

زندانى محافظین اخلاق
عدم رعایت اخلاق ((طـالبـى)) و فـرار از ایـن شهر بـراى اکثریت شهروندان کابلى غیر ممکـن است و براى خارج شدن از ایـن شهر به پول احتیـاج است و پـول در دستـرس عامه مـردم قـرار نـدارد.
ـ مادر گل نسإ که دخترش قبلا خوب درس مى خواند, مـى خـواهد کابل را ترک کنـد ولى با جیب خالى نمى تواند آرزوهایـش را برآورده سازد. گل نسإ که از زندگى خود در کابل به جان آمـده, یک بار کـوشیـده تا با دست خـود غنچه نـوشکفته عمـرش را پـر پـر کنـد و به زنـدگـى اش خاتمه دهـد, ولـى مـوفق نشـده است.
او فعلا تـوسط بـرادرش که از حـامیان طالبـان است, در چهاردیـوارى خـانه اش زندانى شده است و یگانه آرزویـش ادامه تحصیل در خارج از کشـور, به یإس و ناامیـدى مبـدل شـده است که زمینه ترس و اضطراب مادر بیچاره را هم فراهـم ساخته است. لیست ((محرمات)) و ((غیر مشروعات)) براى کابلیان خیلى طـویل و دراز است و ارتکـاب اعمال ((غیـر شـرعى)) تطبیق ((جزاى شـرعى)) را در پـى دارد, ولى در رابطه با ده هزار طالبى که کابل و حـومه آن را در قبضه خـود دارنـد, نه شـرع وجـود دارد و نه تطبیق شـرعیتـى. طبق گفته هـاى چنـدى, ((طـالبـان)) خـود در پشت درهاى بسته و پـرده هاى کشیـده شـده به تمـاشـاى فیلمهاى سکسـى مـى نشیننـد و خانمهایشان را به لباس مـدرن آراسته و آرایـش مى دهند. ایـن یک حقیقتى است آشکار و انکارناپذیر که طالبان هر چیزى را که دلشان آرزو کنـد از مـردم مـى رباینـد و هـر عملـى را که بخـواهنـد, انجام مـى دهند. زنها همیشه کشـش و جذابیت خـود را داشته و ((محافظیـن اخلاق)) با ولع و آز در به دست آوردن آنها چشـم نمـى پـوشند.
زهرا مى گـوید: ((زمانى که طالبـى را مى بینم دست و پایـم را گـم مـى کنـم و مى کوشـم تا هر چه زودتر از نظرشان دور شوم.)) او که بازویـش در اثر اصابت راکتى فلج شده و به سختـى دروازه لرزان خانه شان را باز مى کند, اطرافـش را مضطـربـانه بـا تـرس و لـرز نظر مـى انـدازد و به عجله پشت سـرش دروازه را مى بندد. ((ملا عمر)) رهبر یک چشـم طالبان, ازدواج جنگجویانش را در کابل منع کرده است. اما اینک معلـوم شده است که طالبان دختران جـوان را شب هنگام از خانه هاشان مـى دزدنـد که تا به کنون از سرنـوشت ایـن دختـران خبـرى در دست نیست. بیـوه زنـى بیچاره و درد و زجر کشیـده از جانب دو دخترش پـریشان خاطر بـوده و مـى گـویـد: ((مـن در رابطه بـا دختـرانـم خیلـى نگـرانم.))
تقلا براى زنده ماندن
زنان در کـابل با وجـود تحقیـر, شکنجه, شلاق, آزار و اذیت بـاز هـم در تلاش زنده ماندن و جستجـوى لقمه نانى براى شکـم گرسنه کـودکانشان هستند. تعداد کمى از زنان در کابل شانـس آورده اند تا در یک مـوسسه کمکـى به کار گماشته شـوند. آنها جهت نخ ریسى در یک پروژه امدادى براى زنان مقدارى پـول به دست مىآورند که تا اندازه اى تکافـوى مایحتاج اولیه زندگیشان را مـى نماید. اگر ایـن پروژه که یگانه پروژه کاردستـى براى خانمهاست, به علت مشکلات اقتصادى و صادرات به بیرون از کشور بسته شود, چه به وقوع خـواهد پیوست. ((الینا)) تنها زن غیر بومى ایـن پروژه که نمى خواهد در رابطه با زندگى اش چیزى نوشته شـود, مى گوید: ((ما چیزى که در تـوان داریم, انجام خـواهیـم داد.)) او در مـوسسه کمکـى اش در بخشهاى کـابل در پـى تخفیف رنج و زحمت زنهاى محتــاج و درمانده بـوده و براى برطرف شدن احتیاجات و نیازهاى ضرورى آنها به کمکهاى پـولى عاجل نیازمند است. او که از شلاق و ایجاد مشکلات توسط طالبان در هراس است مى گوید: ((از یک طرف ما نمى دانیم از کجا پول به دست آوریـم تا به کمک خـود ادامه بدهیم و از جانب دیگر از طرف طالبان مـورد تعقیب هستیـم. آنها ما را متهم مـى کننـد که خانمهایشان را به بیراهه کشیده و مشکلـى به مشکلات کشـورشان مى افزاییم و اگر ما حرفهاى ایشان را بپذیریـم باید اینجا را ترک بگوییم. در حالى که مـن تعهدى را در رابطه با مراقبت از این زنان درمانده و بیچاره به دوش گرفته ام و نمى توانـم آنها را که از هر سو ناامید شده اند, باز هـم مإیوس نمایـم.)) فعلا طالبان با عصر و زمان به مقابله برخاسته اند و تا جایى که دیده مى شود در ایـن مقابله و مسابقه زمانى علیه زنان, برنده بـوده اند. از دوازده بیمارستان شهر کابل فقط در دو بیمارستان به روى زنان باز است که در آنجا هـم کمک دارویى چندان وجـود ندارد. و اکثر زنان بیمار در کابل به علت عدم پذیرش بیمارستانها و یا عدم وجـود داروى مورد نیاز از بیـن رفته انـد و جالب است بـدانید که بیـوه زنان بیچاره و زجـر کشیـده اگر بیمار شـوند به جـرم نـداشتـن محـرم شـرعى در بیمارستان و مـراکز درمانـى پذیرفته نمى شوند.

جاسوسان طالبان
((زینب)) مـى گـویـد: ((بـدبختـى بزرگ مـا ایـن است که طـالبــان از بیـن زنها طرفدارانى براى خود جذب مى کنند که برایشان جاسوسى کنند.)) او و دوستـش, زمانى که در بازار از جمع زنان دیگر جدا شدند, در چهارراهى تـوسط طالبان توقیف شدند و حیـن تفتیش و بازجویى, دوست زینب به دروغ و براى رها شدن از دست طالبان, ادعا نمود که تنها نبـوده و مردى او را همراهى مى کرده است, ولى در رابطه با سـوال طالب که رنگ پیراهـن مرد همراهـش چه رنگ است, خانـم بى جواب ماند که ایـن سبب شد, طالبان او را به دو جرم, یکى جرم دروغ گفتـن و دیگر جرم تنها در بازار گشت و گذار کردند لت و پار کننـد و شکنجه نمایند. بلى این جزاى دروغ گفتـن و تنها گشت و گذار نمودن در بازار کابل.
((ملاعمر)) رهبر طالبان زمان پیشروى جنگجـویانـش به سـوى کابل, در سپتامبر 1997 وعده ((آینده طلایى)) را داده بود و مردم که تشنه صلح و آرامـش بـوده و از جنگهاى طولانى داخلى خسته شده بودند, حرفهایـش را پذیرفتند. ولى دیرى نگذشت که تصـویر حقیقـى ((آینده طلایـى)) بر همه کـس هـویدا گردید و تعداد باقیمانده مردم رنج کشیده و بلا دیده کابل با فقر و تنگـدستـى, دست و پنجه نرم کنند و چنان پیـش مى روند که یکـى از صاحب نظران اروپایى اظهار مى دارد:
((روزهاى بدترى هم در پیش رو است.
چون طالبان هنوز تمام اوراق را زیر و رو نکرده اند.)) زنهاى کابل با وجـود ضرب و شتـم, و با وجـود تحقیر و تعذیب, مقاومت مى کنند ولى ایـن مقاومت تا چه زمانى ادامه خواهد یافت; هیچ کـس نمى داند. اما ترس و وحشت و غم و غصه, آخـریـن نیـرو و مقـاومت را از وجـود نحیف و محکـوم به فناى زنان بلادیـده مى رباید. فرزانه, رحیمه و ... هنـوز هـم زنده هستند; ولى زندگـى در دوران طالبان, تبسـم را از لبانشان ربوده و آخریـن پناهگاهشان فرار به سوى جنون است!!