نکاتى در باره قصه نویسى (2)
مریم بصیرى
طرح
درونمایه
موضوع یابى
طرح, پایه اصلى
طـرح داستان, چارچـوب, اسکلت یا فشـرده داستان است, که به اسامـى پیـرنگ, پلات, الگو و ... نامیده مى شـود. پیرنگ, پایه و اساس ساختمان داستان است و وابستگى موجـود میان حوادث داستان را به طور عقلانى تنظیـم مى کند. قوت طرح بستگـى به منطقـى بـودن علت بـروز حـوادث و اعمال شخصیتها دارد.
یعنى اگر حادثه اى در داستان به طـور اتفاقـى ایجاد شـود و بقیه داستان بر اساس همان اتفاق پـرداخت شـود, به طـور حتـم با یک داستان ضعیف سـر و کار داریـم. به طـور مثال اگر در داستان, شخصى مشکل مالى داشته باشد و به هیچ طریق نتـواند کارى از پیـش ببرد, ظهور ناگهانى و اتفاقـى یک دوست قدیمى و یا آدمـى خیر در ایـن میان, یک تصادف داستانـى است و خـواننـده دیگر بقیه داستان را باور نمـى کنـد, چـرا که انتظار دارد, آن شخص بنا به انگیزه ها و دلایلى در صدد کمک به این مرد محتاج باشد. براى نوشتـن طرح ابتدا باید اصل ماجرا در ذهنمان شکل بگیرد, سپـس شخصیت اصلـى را خلق کنیـم تا بـراى ایـن شخص, حادثه اى اتفاق بیفتد و سپـس به زمان و مکان وقوع حادثه اشاره کنیـم.
پس با این تعریف, طرح, یک پیش نویس کوتاه است که به ایـن چهار مورد با ذکر علل آن مى پردازد. بعد از اینکه طرح در ذهـن نویسنده و یا روى کاغذ نـوشته شد, او با توجه به قوت کارش داستان خـود را مى نویسد. اما باید تـوجه داشت که طرح در خـدمت پیام داستان باشد نه اینکه طرح چیز دیگرى را دنبال کند و پیام حرف دیگرى بزنـد. مثلا اگر قصـد دارید به علل ترس کـودکان بپردازید و آن را نفـى کنیـد, نبایـد طـرحـى انتخاب نماییـد که بچه در آن بعنـوان یک قهرمان معرفـى شـود و یا اینکه درس نخـوان شناخته شده و به تنبلى او اشاره کنید. بایـد طرح طـورى پیـش برود که بـر ترس کـودک بیشتر صحه بگذارد و با حوادث فرعى دیگر, ایـن حادثه بیشتر تشدید شود. اگر طرح در خدمت کامل پیام داستان باشـد, تمامى حـوادث و اشخاص اضافـى حذف مـى شـونـد و طرح یک دست و منسجـم مى گردد. با ایـن حساب معلوم است که نباید طرحى پیش پا افتاده را که حادثه مهمى در آن دیده نمـى شـود, اصل کار قرار داد. بلکه طرح باید تا حـد امکان بکر باشد و کشش لازم را براى پرداخت داستان دارا باشد. همچنیـن کامل و روشـن بـوده و قابل باور باشد و رشته حوادث منظمى داشته باشد که بتواند در جاى خـود به اوج بـرسـد و پیام داستـان را مشخص کنـد. پیـرنگ بـر اساس آشفتگـى وضعیت و مـوقعیتهاى داستان نیز بنا مى شـود. به فرض شخصیت اصلى ما در خـود و یا دیگران چیز غیر عادى کشف مـى کنـد و همیـن آگاهـى مـوجب بروز کنشها و واکنشهایى در او مى شـود. در واقع بهم خـوردن تعادل عادى زندگـى و ایجاد یک مـوقعیت جدید بـراى شخصیت, آغاز یک داستان و طرح جـدیـد است. به بیانى دیگر, داستان از آنجا آغاز مى شود که تعادل به هـم مى خـورد, و آنگاه خاتمه مـى گیرد که تعادل قبلـى دوباره بـرگردد و یا اینکه تعادل تازه اى در زندگى شخص ایجاد شـود. به طـور نمونه, شخصى که زندگى عادى خـود را پشت سر مى گذارد ناگهان متوجه مى شود که با یک بیمارى خطرناک روبه رو است. در چنیـن حالتى مـوقعیتـى تازه خلق شده و روال زندگى شخص به هـم مى خـورد. حال ایـن بیمار طـى اقداماتـى جان خـویش را نجات مـى دهد و دوباره تعادل به زندگیـش برمى گردد. با ایـن حساب موضـوع داستان هـم باید حاوى نوعى عدم تعادل باشد تا طرح کامل پى ریزى شود.
درونمایه چیست؟
داستـان وقتـى مـى تـوانـد داستـان خـوبـى بـاشـد که سـاخت و تـرکیب عناصر تشکیل دهنده اش وحدت داشته باشد و همه عناصر آن به هـم وابسته باشد.
ایـن خصـوصیت یعنى ایجاد هماهنگى و وحدت بر عهده درونمایه است و درونمایه تمام عناصر داستان را انتخاب مـى کند. البته درونمایه که بـن اندیشه, تـم, مضمون, محتوا و بـن مایه نیز نامیده مى شود, نباید مستقیـم عنوان شود, بلکه باید به طـور غیر محسـوس در افکار و عواطف و تخیلات شخصیت گنجانـده شـود و خـواننـده از ایـن طـریق به فکـر اصلـى داستـان پـى ببرد.
درونمایه هر اثـرى را مـى تـوان از طریق تغییر و تعبیر شخصیت اصلـى داستان تشخیص داد; حتى مى توان به نوعى با ایـن کار به جهت فکرى و ادراکى نویسنده نیز پـى بـرد, چرا که او ایـده و مفهوم کارش را در درونمایه مـى گنجانـد و محتواى کلامـش را در آن آشکار مى کند. در واقع مى تـوان ایـن طور برداشت کرد که ایـن فکر اصلى چـون رودى در بستر داستان جارى است, رودى که سایر عناصر داستـان, از جمله شخصیتها در آن شنـا خـواهنـد کرد.
پـس هر مـوضـوع و طرحـى حاوى یک فکر و ایده اصلى است که نـویسنده عمدا به خـاطـر روشـن شـدن آن فکـر, داستـان را نـوشته است.
موضوع, سـوژه, مایه
موضوع بر اساس ایجاد یک حـس درونى و گسترش آن فکر واحساس به وجـود مىآید.
در ابتـدا یک محرک بیرونـى نـویسنده را برانگیخته مـى کــنـد و انگیزه هـاى درونـى او را بیـدار مـى نمـایـد.
به طـور مثال, داستان نویـس از دوستـى مـى شنـود که یک فرد نیکـوکار زندگـى بیمارى را نجات داده و کلیه اش را به او بخشیده است. با شنیـدن ایـن سخـن, حـس انسان دوستـى به نـویسنده دست مى دهد و مایه و طرح داستان در ذهنـش شکل مى گیرد. موضوع, اولیـن جرقه و بذر درخت داستان است که باید در باغچه ذهـن نویسنده به وسیله قـوتى که به آن داده مى شـود رشد کند. اگر مـوضـوع را در حکـم بذر بگیـریـم, طـرح, تنه و شـاخه هـاى درخت است و پیـام, میوه آن.
بعضـى از نـویسنـدگـان مـوضـوع را شـامل سه بخـش درونمایه, کشمکـش و پیام دانسته اند. به فرض, اگر موضـوع ما در مـورد شخص دروغگـویـى باشد که عاقبت رسوا مى شـود, فکر اصلـى و درونمایه دروغ است, رسـوایى شخص دروغگـو پیام و تضـاد بیـن شخصیت و راستـى و حقیقت, کشمکـش مـوضـوع است.
برخى نیز بر ایـن باورند که در موضوع و یا سوژه, فقط کافى است که به علت, قصـد و انگیزه اشاره کنیـم. به طـور مثال مردى به علت فقر و به انگیزه به دست آوردن پـول و خـوشبختـى, به قصـد دزدى از دیـوارى بـالا مـى رود.
به هر حال تمامى ایـن مفاهیم, معانى مشترکى را در پى دارد و موضوع به طور کلـى شامل پدیده ها و حادثه هایى است که داستان را مـىآفریند و درونمایه را به تصویر مى کشد.
از یک درونمایه مشترک مى تـوان مـوضـوعات متفاوتى را برداشت کرد. مثلا عشق, یک درونمایه است که مى تـوان موضوعات زیر را از آن استنباط کرد. عشق مادرى به فرزندش باعث مى شـود که او جان خـود را فدا کند. سربازى به خاطر عشق به وطنش در جنگ پایش را از دست مى دهد.
محکـوم به مرگى, به خاطر عشق به زندگـى سعى در فرار از زنـدان دارد و ...
چطور موضوع یابى کنیم؟
مـوضـوع به وفـور در محیط اطـراف و یـا در حـالات درونـى خـود نویسنده یافت مى شـود. هر شخصى مى تـواند بر اساس خاطرات و تجربیاتى که پشت سر گذاشته, داستان بنویسید. اگر داستان نـویـس مبتدى نتـواند براى شروع با ایـن تجربیات کـم, داستانـى خلق کنـد, احتمالا با تجربیات فراوان نیز کارى نخـواهد کرد. حضور در مکانهاى خاص, مثل محله هاى قدیمى دوران کودکى, مدرسه دوران تحصیل, گـورستان, آسـایشگاه, زنـدان, جنگل, بیمارستـان و ... بـاعث برانگیختگى حس نویسنده مى شود.
البته ایـن مکانها و حضـور در آن و صحبت بـا افـرادى که در آنجـا هستنـد, موضوعات مختلفى را به ذهـن متبادر مى کند که اکثر آنها قبلا توسط نویسندگان دیگـرى پـرداخت شـده انـد. در چنیـن مـواقعى نبـایـد تــرس به دل راه داد.
موضوع واحد باعث نمى شود که داستان شما تکرارى شـود. شما باید بتـوانید با نگـاهـى نـو به ایـن سـوژه تکـرارى, داستـانـى جذاب خلق کنیـد.
یک نـویسنده هنرمند در ابتدا طـورى به اطرافـش نگاه مـى کند که گـویا براى اولیـن بار است با آن پـدیـده ها روبه رو مـى شـود. در واقع, تمام شناختها و تعاریف گذشته را به دور مـى ریزد و بـا دیـدى نـو و احساسـى تازه به قضایا مى نگرد, که در نتیجه متوجه حرف جدیدى براى گفتـن مى شود. به فرض داستانهاى زیادى در مـورد افـراد معتاد نگاشته شـده است که در اکثـر آنها به متارکه معتاد و آوارگـى فرزندانـش اشاره شـده است. حال یک نـویسنـده خلاق و مبتکر مـى تـوانـد فقط به حالات درونى و مشکلات روحـى و روانـى ایـن شخص بپردازد و عوالـم خیال انگیز او را تـوصیف کنـد و سپـس به پـوچـى آن اشـاره نمـایـد.
داستان نویـس دیگرى مى تـواند از دید فرزند او به قضیه نگاه کند و دیگرى از دید یک مإمور مبارزه با مواد مخـدر و یا فروشنـده مـواد و یا پرستارى که از معتاد مراقبت مى کند و غیره. البته گاه بعضیها بدون قصد قبلى و پـى ریزى طرح و موضوعى خاص فقط با یک بهانه کوچک و با یک حس درونى اقدام به نوشتـن مى کنند, در ایـن موارد قلم خودبه خود پیش مى رود و داستان رشد مى یابد البته در مرحله اى از کار باید به طور آگاهانه ایـن داستان را مورد ارزیابى قرار داد و دوباره بازنویسى کرد. یکى دیگر از شیوه هاى یافتـن موضـوع, خلق کردن یک شخصیت جدید است. شما بنا به علایق و سبک نـوشتارى خـودتان یک شخص فرضـى را مد نظر قرار مى دهید سپس حادثه و مشکلى براى ایـن شخص در نظر مى گیرید و کشمکشهاى احتمالى را پیـش بینى مى کنید و در ضمـن پیام کار را براى خـودتان مشخص مى کنید. به ایـن طریق طرح ابتدایى کار ریخته شده و شما مى تـوانید با کمـى فکـر و مطـالعه در مـورد آن حـادثه خـاص داستـان را بنگـارید.
ادامه دارد.