قصه هاى شما (20)
مریم بصیرى
این شماره:
فرشته هاى نجات صدیقه شاهسون ـ شهرکرد
گـرمکـن نـارنجـى سیـدداود شـاه ولایتـى ـ خـوانسـار
مسابقه طیبه.ج ـ نائین
؟طیبه عرب ـ شهرکرد
فرشته هاى نجات
صدیقه شاهسون ـ شهرکرد
دوست عزیز, مـا هـم امیـدواریـم شمـا همیشه در زنـدگیتـان مـوفق باشید و آن قدر به داستان نویسى بپردازید, تا اینکه پیشرفتهاى بزرگى نصیبتان شود.
((فرشته هاى نجات)) نسبت به کارهاى قبلى تان خیلـى بهتر است. پیداست که سعى و تلاش زیادى کـرده ایـد. طـرح داستان درست انتخاب شـده و شما به خـوبـى از توصیف عملى بهره برده اید, حتـى در تـوصیف محیط و اشخاص هـم مـوفق بـوده و تـوانسته اید به زیبایـى, تصاویر آنها را در ذهـن خـواننـده, ایجاد کنیـد.
مهمتـر از همه آنکه با بکارگیرى زاویه دیـد دوم شخص و استفاده از خـواب و بیدارى دخترى که از پرورشگاه فرار کرده است, حالتـى جادویـى و مبهم ایجاد کـرده ایـد که داستـان را زیبـاتـر کـرده است.
((از خـواب پـریـدى, خشکت زده. نه مى دانى خـواب مـى بینى و نه مـى دانـى که بیدارى. چـون همه آن اشیإ و وسایلى را که در خواب دیده بـودى, در بیدارى هـم مـى بینى. تنها با ایـن تفاوت که حالا روز است و به جاى نـور ماه که تا نیمه فرش آمده بـود, خورشید ایـن وظیفه را به عهده گرفته است و بالاى اتاق را سایه پـوشانـده است. انگار همه خـوابت به حقیقت پیـوسته بـود. در همان اتاقـى که در خواب دیدى و صداى تکان خـوردن دستگیره اش را شنیده بـودى. در باز شـد. چه مـى دیدى؟ چقدر تعجب کردى. از حیرت دهانت باز مانده بـود. کـم مانده بود سکته کنـى. همان زن و مـرد بـودنـد تنها با ایـن فـرق که ...))
البته در پـایـان داستـان کمـى غلـو کـرده ایــد.
اینکه آن خانـواده بچه هایشان را از دست داده اند و دیگر بچه دار نمى شـوند و اتفاقـى به ((افسانه)) برخـورده انـد, کمـى تصادفـى و دور از ذهـن است. از هزاران مورد مشابه فقط یک حادثه مى تـواند چنیـن تمام شود. بهتر بـود براى قـوت بیشتـر داستـان, پـایـان آن را بـا هیجـان و انتظار بیشتـرى پـرداخت مى کردیـد. مثلا آن خانـواده به ((افسانه)) مـى گفتنـد که بعد از بهبـودى او خیال دارند وى را دوباره به پرورشگاه بفرستند و ایـن حرف دختر را به فرار مجدد وا مى داشت, اما عاقبت طـى ماجرایى دیگر متـوجه اشتباهـش مى شد; یا به پـرورشگاه بـرمى گشت و یا فرزندخـوانـدگـى کسـى را مـى پذیرفت. با ایـن حال ((فرشته هاى نجات)) داستان خـوبـى است و نمایانگر آن است که مـى تـوانید با سعى و تلاش بیشتر و تـوجه به شخصیتها و حوادث محیطى اطرافتان, بیش از پیـش مـوفق باشید. ((داستایـوفسکـى)), نـویسنده روسـى, نگاه خاص هنرمنـد را به شخصیتها, بـراى خلق داستـان ایـن گـونه بیـان مـى کند.
((در کـوچه, دوست دارم رهگذران را تماشا کنـم, چهره ناشناس آنها را بررسى کنـم. در پى آن باشـم که اینها چه کسانى ممکـن است باشند, طرز زندگى آنها را مجسـم کنـم و چیزهایى را که ممکـن است در زندگـى برایشان جالب باشد.)) بـاز هـم داستانهاى خـوبتـان را بـرایمان بفـرستیـد. مـوفقیت و سـربلنـدى شمـا را از درگـاه ایزد منـان خـواستـاریـم.
گرمکن نارنجى
سیدداود شاه ولایتى ـ خوانسار
برادر گرامى! دستتان درد نکند. تمام خطوط نوشته تان آکنده از حـس همدردى و کمک به همنوعان است و پر از احساس و عاطفه قوى انسانى. با تـوجه به اینکه راوى داستان اول شخص است به نظر مى رسد که شما یکى از خاطرات شغلى خـودتان را براى ما فرستاده اید, ولى از آنجا که ما وظیفه داریم محاسـن و معایب هر اثـرى را به نـویسنده اش گـوشزد کنیـم, لذا به چنـد مـورد اشاره مـى کنیـم.
انتخاب زاویه دید درست ((مـن راوى)) باعث شـده, نـوشته, صمیمیت و یکرنگـى خود را حفظ کند و خـواننده اثر با ایـن مربـى مـدرسه, احساس هـم ذات پندارى داشته باشد, یعنى اینکه خـود را به جاى او و در شرایط او فرض کند و احساس نماید تمام وقایع به دلخـواه وى اتفاق مى افتد. همان طور که صمیمیت یکى از محاسن این زوایه دید است, عدم شخصیت پردازى کامل هـم از معایب ایـن زاویه دید مى باشد. به طور نمونه, اگر شما خـودتان به عنوان نویسنده اثر, نمى نـوشتید که شخصیت اصلـى داستان مربى تربیتى است, خواننده هیچ وقت از قراین و شواهد دیگرى متوجه ایـن امر نمى شد. البته امکان حدس و گمان بـود, ولـى در یک داستان کامل واقع گرا, ما باید تا حد لزوم شخصیت را به مخاطب معرفـى کنیـم تا او بر اساس دانسته هاى خویش از داستان, شخصیت را در ذهـن مجسم کند, نه بر اساس حدسیات و فرضیاتش از محتواى متـن. راوى نمى تـواند و در واقع نباید خودش عنوان کند که کیست؟ چکاره است؟ چه قیافه اى دارد؟ چه خصـوصیاتى داشته و چطـور حرف مى زند؟ بلکه به عهده دیگـر عنـاصـر داستـان است که ایـن عیب زاویه دیـد اول شخص را بپـوشانند. بایـد دیگـر شخصیتهاى داستان هـم جان بگیـرنـد و به گفتگـو با مربى شان بپردازند. در نـوشته شما فقط مربـى حرف مـى زنـد و صحبت دیگران از زبان او نقل قـول مى شـود. حال فرض کنید اگر در همان آغاز داستان, یکـى از دانـشآمـوزان به طرف مربى مىآمد و با او صحبت مى کرد, از میان حرفهاى آنها مى شد فهمید که فرد مذکور مربى تربیتى است و چه خصـوصیاتى دارد. بعد از آن مربى مى توانست احمد را ببیند و متـوجه لباسهاى مندرس او بشـود. همان طـور که قبلا گفتیـم سعى کنید به تعریف حـوادث داستان اکتفا نکنید و امکان تحرک و پـویایـى را از شخصیتهاى داستانتان نگیرید. بگذارید خـودشان حرف بزنند, فکـر بکننـد و بـراى کـارهـایشـان تصمیـم بگیـرنـد.
از طرفـى دیگر, لازم نیست بـراى نـوشتـن یک داستان تخیلـى, کاملا به واقعیت وفادار باشید. شما مى تـوانید با استفاده از خیال و ذهنیت خودتان ماجرا را پیچیده تر کنید و به آن شاخ و برگ بیشترى بدهید, طورى که خـواننده هر لحظه انتظار داشته بـاشـد اتفاق جـدیـدى بیفتـد. ((ویلیام خـاکنـر)) نـویسنـده آمریکایى مى گوید: ((براى خـود مـن, داستان معمولا با یک ایده تنها و با یک خاطره و یا یک تصـویر آغاز مى شـود.)) پـس با در دست داشتـن ایـن خاطره از کارتان, اقدام به بازنویسى مجدد ایـن اثر بکنید و با معرفى اشخاص داستان, با توجه به قـواعد داستانـى, شخصیتهایتان را قابل باور تـوصیف کنید. ((یک بار دیگر با چشمانـم سر تا پاى او را ورانداز کردم. شلـوارش کمى کـوتاه و خیلى کهنه به نظر مى رسید. گوشه کفشهایـش پاه و روى آنها وصله هاى ناجور به چشـم مـى خـورد. مدتـى بـود که مقدار محـدودى لـوازم التحریر و لباس از طرف افرادى خیر براى تقسیـم بیـن دانـشآمـوزان بـى بضاعت به دبیرستان هدیه شده بود. مدیر مدرسه تقسیم این وسایل را در بین بچه ها به مـن واگذار کرده بود که البته این کار خصوصا در بیـن دانشآموزان دوره متوسطه با آن شرایط روحى بخصـوص دوران جـوانى کار بسیار دشـوارى بـود. مـن به عنـوان مربـى تربیتى آموزشگاه تقـریبا روى دانـشآمـوزان شناخت داشتـم ولـى با ایـن حال با کمک اعضاى ستاد تربیتى, لیستى از افراد بـى بضاعت آمـوزشگاه تهیه و بر اساس آن تمامى لوازم را بیـن افرادى که لازم بود, تقسیم شده بود, ولى نمى دانـم چرا هیچ گاه به فکر ایـن دانـشآمـوز نبودم. اکنون او روبه رویـم ایستاده بـود.
وقتى وضع ظاهرى او را دیدم از او و خودم شرمنده شدم.)) امیدواریـم بعد از ایـن, شاهـد داستانهاى زیباترى از شما باشیـم و بارى دیگر مشکلات و روحیات جـوانان را از دریچه دیـد شما ببینیـم. درخت انـدیشه تان سبز و بارور باد.
مسابقه
طیبه. ج ـ نائین
خـواهـر محتـرم, مـا هـم از اینکه مـى تـوانیم به اشکالات داستـانـى شما اشاره اى داشته بـاشیـم و قـدمـى در راه پیشـرفت شما برداریم خوشحال هستیم.
داستان ارسالـى شما با اینکه کـوتاه است ولـى طـرح کاملـى دارد. ((ایزابل زیگلر)) در کتاب ((هنر نویسندگى خلاق)) اشاره مى کند: ((به هر حال, موضـوعى که نویسنده براى نـوشتـن انتخاب مى کند, داراى جنبه هاى مختلفـى است. یا از زندگى خـود نـویسنده و یا الهام و یا از سرچشمه سرشار درون او, یعنى تخیل نشإت مى گیرد.)) پـس تجربه, الهام و تخیل عواملـى هستند که باعث مـى شـوند طرح داستان شما پى ریزى شـود و با پرداخت قوى روى کاغذ بیاید. مشخص است که داستان شما هم بر اساس یکى از ایـن موارد و یا ترکیبى از آنها, نوشته شده است. دخترى که مسابقه نهج البلاغه را در پیش دارد, هنگام رفتـن به جلسه, با زنى بیمار برخـورد مى کند که احتیاج به کمک دارد. همیـن امر باعث مى شود تا دختر دیر به مدرسه برسد و نتیجه دلخواهـش را کسب نکند تا اینکه: ((آن روز گذشت و روز بعد سـر کلاس نشسته بـودم که یکـى از بچه ها آمـد و گفت ((زهـرا رحیمـى)) بره دفتر کارش دارند. اجازه گرفتم و از کلاس بیرون رفتـم. به پشت در دفتر که رسیدم معلـم امـور پرورشـى آمد و در حالى که لبخند بر لب داشت گفت: تبریک مى گـم زهراخانم. مـن که مات و مبهوت مانده بودم گفتـم خانم چى را تبریک مى گید؟ و بعد معلـم امـور پرورشـى مان گفت: تـو رتبه سـوم را کسب کرده بـودى و فرزانه به علت کار پـدرش مـى خـواهد از اصفهان برود و تـو به عنـوان برنده انتخاب شده اى! دیگر هیچ چیز برایـم مهم نبـود. بـرنـده شـده بـودم. باورم نمى شد. انگار مى خـواستـم بال در بیاورم.)) گرچه شما با ایـن تمهید داستان را به خوبى تمام کرده اید ولى دور از انتظار است که با نبـود ((فرزانه)) رتبه او هـم از بیـن برود و زهرا جزو برنـدگان اعلام شـود; مگر اینکه از قبل دلیلى مـىآوردید که بنا به مسابقات بعدى و یا عواملـى دیگر, بـرنـده رتبه اول بایـد در آن مـدرسه حضـور داشته بـاشـد. و اما در مـورد شخصیت پـردازى, همان طـور که در تـوصیف غیر مستقیـم ((زهـرا)) و نشان دادن گذشت و حـس فـداکارى او موفق بـوده ایـد, با عدم تـوصیفات ظاهـرى, نامـوفق شده اید. مخاطب نمى داند ایـن شخص خیر کیست؟ چه ویژگیهاى ظاهرى دارد؟ و حتى کلاس چنـدم است و ایـن مسابقه به خاطـر چه چیزى بـرگزار شـده است؟ اشاره اى کـوتاه به ایـن مـوارد, داستان را محکـم و جاندار مى کند و خـواننده را در جریان وقایع کار مـى گذارد. یکـى دیگر از نکات بـرجسته داستان شما استفاده بمـوقع از عامل بحران و انتظار است; یعنى زمانى که دختر براى یافتـن پـول خرد مى رود و هر بار با مشکلى مواجه مى شود. این امر نشان دهنده ایـن است که مـى تـوانید به خـوبـى حـوادث داستان را شکل بـدهیـد و آن را به سـوى پیام دلخواهتان رهنمـون کنیـد. منتظر آثار خـوبتان هستیـم. سربلنـد و سـرافراز باشید.
طیبه عرب ـ شهرکرد
خـواهـر محتـرم, بعد از خـوانـدن داستـان شمـا متـوجه شـدیـم که عجله بسیارى در حیـن نگارش داشته ایـد. تمرکز و تفکـر در باره مـوضـوعى که مـى خـواهید آن را پرداخت کنید, خیلـى مهم است. ایـده ها و سـوژه هاى بسیارى ممکـن است به ذهن نویسنده خطور کند و براى او الهام بخش باشد, ولى وى باید مدتها با اندیشه خـود کلنجار برود و براى موضوع داستانـش برنامه ریزى کند, تا بتـواند با علـم کافـى آن را بنگارد. یکـى از صاحب نطران در کتاب ((فـن سناریونویسى)) مى گوید: ((الهام برخلاف تصـور جارى, برق صاعقه در آسمان صاف و روشـن نیست, بلکه تمرکز شدید بر سر یک مسإله است که ممکـن مـى باشـد در ذهـن ناخودآگاه نیز ادامه پیدا کند. وقتى که این مسإله در زیر سطح افکار آگاه ما مسیر خود را طى کرد و پرورده شد, جـواب آن, ناخـودآگاه ممکـن است به صورت الهام و فکر خلاقه بروز کند. براى مـن شخصا تمرکز بر سر یک مسإله قبل از خفتـن, روش مفیـدى بوده است. صبح روز بعد آنچه که لاینحل به نظر مى رسید, ناگهان روشـن جلوه مى کند. اینکه مى گویند قبل از تصمیم گرفتـن سرت را روى آن بگذار و بخواب, خالـى از حکمت نیست.)) پـس فکر کردن در خـواب و بیدارى لازمه کار نـویسنـدگـى است. گرچه در هنگام خواب خـودآگاه ما فعالیت نمى کند ولى سـوژه داستان در ناخـودآگاه ما و بدون آنکه عمدى در کار باشد, جلو مى رود و روز بعد ما متـوجه مى شـویـم که داستان در ذهنمان پیشرفت کرده است و حال مى تـوانیم با آگاهى بیشتر عناصر آن را پیـش ببریـم. گویا هر چه به ذهنتان رسیده, همان طـور با عجله روى کاغذ آورده اید و به اندازه کافـى در مورد آن فکر نکرده اید, خـواننده ما متـوجه نمى شـود که ایـن دختر یتیـم کیست و کجا زندگى مى کند؟ و چطـور مى تـواند از سـوراخ قلبـش با مادرش صحبت کند؟ بهتریـن تـوصیه ما به شما پرداخت ذهنـى داستان است. تا مطمئن شده اید که مى خواهید چه بنویسید و براى که بنویسید, عجـولانه اقدام نکنید. آزاده و آزاداندیش باشید.