مشاور شما
دکتر زهرا آکوچکیان
این شماره:
خواهر ع. د ـ ؟
خواهرR.M ـ دختر آرزومند محبت پدر
خواهر م. الف ـ ؟
خواهرT.D.F.Q ـ گناوه
خواهر س. ب ـ تهران
... حـالا مـن کـار مـى کنـم و او بیکـار مـى گـردد
خواهر ع. د ـ ؟
زنـى حـدود چهل سـاله هستـم و تقـریبـا 24 سـال پیـش یعنــــــــــــى در سـن 15 سالگى ازدواج کردم. سه فرزند دارم. یکـى ازدواج کرده و دختر و پسر دیگرم پایان دبیرستان را مى گذرانند.
مـن دختـرى شاد و سرحال و آخریـن فرزنـد خانواده بـودم. خانـواده ام بسیار مذهبى و با صداقت و مهربان بـودند. در همان سالها که ازدواج کردم فردى از فامیل بود که هر دو به هـم علاقه داشتیـم ولى به دلیل بلاتکلیف بودن از نظر سـربـازى و شغل, پـدرم مخالف ازدواج ما بـوده و بعد یکـى از فامیلهاى دور پدرم به خواستگاریـم آمد. پدر او به خـوبـى حرف مى زد و دل پدرم را به دست آورد. مـن هـم در مقابل خواست پدر سختگیرى نکرده و قبول کردم. با توجه به آنکه او 15 سال از مـن بزرگتـر است, مشکلات مـن بعد از ازدواج شـروع شـد و رفتارى دیگر, متفاوت با آنچه قبل از ازدواج نشان داده بـودنـد را نظاره گر بودم. پـدرم از آنها خـواسته بـود بـرایمان خانه اى بخرنـد. از آن خانه دو دانگ در مهریه مـن بود ولى ثبتى نشد. از خانه خریدارى شده 3 دانگ به اسـم شوهرم و 3 دانگ به نام برادرش بـود که چند سال پیـش پدرشوهرم آن را فروخت و خانه اى به نام خود خرید. حال نمى دانـم تکلیف مهریه مـن چه مى شود. مشکلات دیگرى نیز داشته ام. از همان ابتدا یکى از خواهرانـش با ما زندگى مى کرد. و مـن در زندگى آزادى عمل نداشتم. حق سوال و جواب با شوهرم را نداشتم. شبها دیر به خانه مىآمد. بیشتر وقتها را بیرون سر مى کرد. اگر مـى پرسیدم ناراحت مى شد ولى مـن متـوجه شده بـودم او مشروب مى خورد! و تریاک نیز به قول خودش ((تفـریحـى))! مصـرف مـى کـرد. اینها چیزهـایـى بـودنـد که عذابـم مـى داد.
در فامیل ما حتـى کشیدن سیگار بـدترین عمل محسـوب مـى شـد چه رسـد به ایـن کارها! کم کـم با بیرون رفتن و نیز به مسجد رفتـن مـن مخالفت مى کرد و اگر اعتراض مى کردم کتک کارى شروع مـى شد. او خانـواده اى سهل انگار داشت به اصرار او خـانه مان را تـرک کـردیـم و به نزد فامیل او رفتیـم. تـا آن مـوقع مـن فرزندیک ساله داشتـم و اصلا نگذاشته بـودم خانواده ام هیچ کدام از رفتارهاى او را بفهمنـد و گـرنه ایـن وضعیت را تحمل نمـى کـردنـد.
با رفتـن در جوار خانواده اش او بیشترین وقتش را با آنها صرف مى کرد. یا با ایـن رفیق یا آن رفیق مى گذراند و روز به روز رفتارش بدتر و بدتر مـى شد. و حتـى مـن حق هیچ اعتراضى را نداشتـم. در شروع انقلاب اختلافات ما بیشتر شد.
او و خانـواده اش مرتب به روحانیت و جـریانات انقلاب اهانت مـى کردنـد و مـن علاقه به راهپیمایى یا انقلاب داشتـم. او دیگر حتى نمى گذاشت هنگام فوت امام مراسم تشییع ایشان را از تلویزیون ببینم. و مـن باز تحمل کردم چون تا این مـوقع دیگر سه فـرزنـد داشتـم. و حالا هـم حتـى نسبت به علاقه ما به دولت و مسوولیـن مسخرگى مى کند! او سپـس از مـن خـواست سر کار بروم ولى فشارهایـش کمتر نشد. از اول ازدواج همیشه با میهمانیهاى متعدد داشتیـم, یا خـودش با دوستانش بود. با شرایط جدید رفتارش تغییرى نکرد. حالا مـن کار مى کنـم و او بیکار مى گردد و به من مى گوید تو جوانى و باید از نیرویت استفاده کنى. مـن مریض حال هستـم. او تقیـد زیادى به انجام فرایض نـدارد. هر روز تریاک مصرف مى کند. تنها تـوانسته ام از او بخـواهـم جلوى بچه ها ایـن کار را نکند و در زیرزمین یا با دوستانش و برادرش ایـن کار را بکند. بچه هایم بزرگ شده اند و هیچ تعلق خاطرى نسبت به او نداشته و به مـن وابسته انـد. دختـرانـم خـوب و مقیـد به فـرایض دینـى هستنـد و یکـى از آنها ازدواج کرده است. پسـرم نیز نوجـوان است و از پدر بیزار ولى نگران هستـم رفتارهاى بد پدرش روى او اثر سوء بگذارد. آن وقت دیگر ایـن زندگى را به هیچ وجه نخـواهـم تـوانست تحمل کنـم. و هنوز هم خانواده ام هیچ نمى دانند همه ایـن سالها را با خدا و خودم خلوت و درد دل داشته ام. ناخواسته و در دل همیشه او را با خـواستگار اولـم مقایسه مى کنم. چرا که او فردى بود متدیـن, مهربان و باایمان و در جبهه هاى جنگ با داشتـن زن و یک فرزند شهید شد. و آن وقت همسر مـن باید ایـن گـونه بـاشـد که به زحمت نـام انسـان مـى تـوانـم بـر او بگذارم.
حالا بعد از این همه سال زندگـى مشترک, حسرت داشتـن یک همسر خـوب, متیـن و باایمان که بتـواند استاد و اسوه اى براى فرزندانـم باشد, بر دلـم مانده و آزارم مى دهد.
خواهر گرامى!
سـرگذشت غم انگیزى که از زنـدگـى خـود تعریف کـردیـد مجـددا هشــــدارى را در ذهـن تداعى مى کند که والدیـن عزیزى که همه زندگى خود را به پاى عشق به فرزندان و آرزوى خـوشبختـى آنها مى ریزند, در انتخاب همسر براى فرزندانشان کمى بیشتر دقت کنند و سنجیده تر عمل نمایند. به صرف آنکه فلان کـس از فامیل است یا دوست والدیـن, دلیل آن نیست که فرزند او بتـواند همسر مناسبى براى فرزند ما باشـد. در زمان حضرت رسـول اکرم(ص) نیز وقتـى مسإله همسرگزینـى مطرح مـى شـد اول خـود فرد, ایمان و صـداقتـش و درستکاریـش مـورد نظر قرار مى گرفت; سپـس خانواده و پدر و مادرش. چنان که حضرت(ص) تـوصیه کرده اند اگر مرد مـومـن و صادقى به خـواستگارى دخترتان آمد بـى دلیل او را رد نکنید که خیرى در ایـن کار نیست. دقت کنید که حضرت(ص) فرمودند: اگر جوان باایمان و درستکارى آمـد و نفرمـودند اگر فردى از خانـواده اى که پـدر و مادرش فلان و بهمان باشند. در مرحله اول بها به خـود فرد داده مى شـود; سپـس خانـواده و فامیل در درجه دوم مورد تـوجه قرار داده مى شـود. متإسفانه در مـورد ایـن ازدواجـى که هـم اکنـون نتیجه اش, ناکـامـى, یإس, بـى مهرى و ناامنـى است, مـى بینیـم دردانه یک خانـواده, تنها به صرف آشنایى دور پدران 2 با یکدیگر در اختیار مردى گذارده مى شـود که نه از سلامت فکر و رفتارش و نه حتى فامیل و خانواده اش اطلاعى در دست است. به گونه اى که ایـن دختر از یک کانون مذهبى پا به خانه اى مى گذارد که به راحتـى فسق و فجـور در آن انجام مى گیرد و هیچ منبعى که ایـن زن جـوان از آن کمک بگیـرد در اختیار نیست. چـرا که فـامیل شـوهـر نیز تـإییـد کننـده رفتـار او هستنـد.
مشکل عمـده دیگرى که بر سر راه زنـدگـى جـوانان ما چه دختر و چه پسر قرار دارد, ایـن است که آنها بدون آنکه مهارتهاى لازم در انجام نقشهاى زنانگى و مردانگى را بیاموزند, پا به زندگـى مشترکـى مـى گذارنـد. یا اگر آمـوخته اى داشته باشند ضعیف است و آن قـدر بایستـى با یکدیگر درگیرى داشته باشند تا به تـدریج بیامـوزنـد. و اغلب هـم آمـوخته هـا صحیح نیست یـا کـافـى نیست.
مشکل دیگر ایـن است که زنان و مردان جـوان نمـى داننـد در چه مـواقعى خـود تصمیـم گیرنده باشند و چه مواقعى از دیگران کمک ((فکرى)) بخـواهند. یا از این سوى بام مـى افتند یا آن سـو. گاهى فقط نقـش اطلاع رسانى مسایل فیمابیـن خود و همسرشان را به خانواده هاشان دارند و دایـم آنها را درگیر مسایل ریز و درشت خویـش مى کنند و نهایتا مداخلات احساساتى والدیـن و آشفتگى زندگیهاى جـوان و یا مثل شما خواهر گرامى که مى خـواهند به تنهایى بار همه مسایل را به دوش بکشند و به دلیل ضعف عملکرد, عنان زندگى خویـش را از دست مى دهند و دیگر ناتـوان از انجام ذره اى, تغییر مثبت در زندگـى مشترک مى مانند. زن یا مرد جـوان به دلایل مختلف, رازدارى, حفظ آبرو, حفظ مـوقعیت خـود در فامیل, ترس و ... بشـدت مسایل بیـن خـودشان را مخفـى مـى کنند و اگر دیگران پرس و جویى هـم بکنند انکار مـى کنند. در واقع دملهاى چرکینـى که وجـود دارد, نه خـودشان قادر به درمان آن هستند و نه از فکر و تجربه دیگران بهره مى گیرند و آن وقت مشکلى که با مداخلات مثبت مـى تـوانست خیلـى پیشتر حل شـود حالا به صـورت سرطانى در مىآید که به همه جاى ایـن زندگـى دست اندازى کرده و حل آن بسیار دشوار و گاه ناممکـن مى شـود. اگر والدیـن قدرى بیشتر به اهمیت شروع یک زندگى بیندیشند و فرزندان دختر یا پسر خـود را براى پذیرش مسـوولیتهاى آینده خـود در قبال دیگرى آماده کننـد و ابزار لازم را براى درگیر شـدن با مشکلات و مسایل زندگـى در اختیارشان بگذارند, بسیارى از ایـن دست مسایل را نخواهیـم داشت یا اگر باشد گذرا و ناپایدار خواهد بود. خواهر گرامى! مشکل شمـا از همـان ابتـدا بـوده است که سکـوت در مقـابل گنـاه, بـى تفـاوتـى و بـى مسـوولیتى را با همراهى, همفکرى و همیارى در زندگى مشترک اشتباه گرفته بودید.
شما که خانـواده قـوى و حمایت کننده اى داشتید مـى تـوانستید در شرایطـى که همسـرتان هـم انعطاف پذیرى بیشتـرى داشت, در جـوى دور از هیاهـو و جنجال و احساساتى شدن, مسایل را با والدیـن در میان بگذارید و از تجربه آنها براى اصلاح و هدایت همسر و زندگیتان بهره بگیرید. حال رفتارهایـى که ربع قرن از آن گذشته و جزئى از خـو و خصلتهاى یک انسان شـده است را چگـونه در مـدتـى کوتاه مى خواهید تغییر دهید. البته نه آنکه بگوییـم از هر گونه تغییر مثبت ناامید باشیـد بلکه منظور آن است که دشـوارى اصلاح, بیشتر و سنگیـن تر شـده است. اما حالا فرزندان شما در دوره حساسى به سر مى برند. درگیرى بیـن شما و همسـرتـان, ضـررش مستقیمـا متـوجه فـرزنـدانتـان مـى شـود.
حال ایـن درگیریها به صـورت جـدالهاى مستمر و روزانه, لفظى یا فیزیکـى یا حتى جدایى و طلاق باشد.
شما به تنهایـى قادر نیستیـد او را متوجه ضـرر و زیانـى که متـوجه خـود و خانـواده اش مـى نماید بکنید. اشکال ندارد که جریان را با برادر یا پـدرتان مطرح نمـوده و از آنها کمک بخواهیـد. متإسفانه اطرافیان خـود همسرتان با رفتارهاى فعلـى او, مثل عدم حضـور مناسب در منزل, بیکارى یا مصرف تـریاک, برخـورد اصلاحـى مناسبـى نداشته و گـویا در بعضـى مـوارد تإیید کننده نیز هستنـد. لذا شما از نزدیکان خود کمک بخـواهید و احتمالا چـون فاصله مکانـى بین شما و آنها بـوده و حریـم افراد تا کنـون حفظ شـده و قبلا درگیرى بیـن همسر و فامیلتان نبـوده به دلیل وجود ایـن حریـم, مداخله مناسب آنها خالى از سـود نیست. با او صحبت شـود و قدرى واقعیت زندگیـش را به طـور روشنترى پیش چشمـش به تصویر کشید. او هـم اکنون 50 ساله است; وقتى که بایستى بیـش از آنکه به خود بیاندیشد به آینده خانواده و فرزندانـش توجه کند. شما نیز سعى کنیـد اختلاف نظرهاى سیاسـى را وارد زنـدگیتـان نکنیـد که مسـایل بیـن فردیتان براى ایجاد آشفتگى کفایت مى کند. اختلاف نظر در ایـن گونه مسایل را بـایستـى بـا سعه صـدر بـرخـورد نمـود و از مجـادله پـرهیز کـرد.
آنچه در یک خـانـواده اصل است اجتنـاب از حـرام و انحـــــــــــراف است.
در مـورد فـرزنـدانتان خـوشبختانه چنان که مـى گـوییـد مشکل زیادى با آنها ندارید و بچه هاى سالمى هستند. نگرانى عمده شما از نظر پسر نوجـوانتان است که مبادا رفتارهاى پـدر را دنبـال کنـد. از آنجا که از کـودکـى بیشتـریـن لحظه ها را با شما گذرانده انـد عمـده الگـوهاى رفتارى آنها را شما خـود در وجـودشان ترسیـم کرده اید. گرچه هر دو والد به عنوان الگو مورد همانندسازى نـوجـوانان قرار مـى گیرند, ولـى هر کدام از والدیـن که رابطه نزدیکترى با فرزند داشته باشند, تإثیر عمیقتـرى روى رفتار و شکل گیرى شخصیت فـرزنـدان مـى گذارند. از طرف دیگر فرزندان شما که از رفتارهاى پـدر منزجـر هستنـد و آثار منفـى آن را روى زندگـى خـویـش مـى بیننـد, بعیـد است دنباله رو چنیـن رفتارهایى باشند.
اما نکته مهمى که ضرورت دارد به آن توجه کنید ایـن است که گرچه پدر آنها, بى احساس مسـوولیت, خودخـواه و بى تـوجه به مسایل خانواده باشد سعى کنید از تـوهیـن کردن یا بدگـویى کردن از او, در مقابل فرزندانتان خـوددارى کنید; چـون هـر چه باشـد او پـدر فـرزنـدان شماست و یک مادر بـراى کنتـرل رفتار فرزندانـش به اقتـدار پـدر هر چند صورى و ظاهرى نیاز دارد بخصـوص فرزندان پسر. و اگر به خاطر رفتارهاى پدر عصبانیت بچه ها برانگیخته مـى شـود بخصـوص پسـرتـان و قصـد تـوهیـن به پـدرش را دارد او را منع کنیـد.
ایـن رفتار سنجیـده شما نه تنها براى سلامت و تعادل رفتارى و روانـى بچه ها ضـرورت دارد بلکه حـرمت شمـا و اقتـدارتـان را بیشتـر از پیـش در چشــــم فرزنـدانتان افزایـش مـى دهـد. به او سـوره مریـم که نمـونه بـرخـورد حضرت ابراهیـم(ع) با پدرخوانده یا عمویـش را نشان مى دهد تذکر دهید. براى تقویت گرایشهاى دینى فرزندانتان بهتریـن روش رفتارهاى خود شماست. مثلا در ارتباط با رفتار شما با پدر وقتى بگـویید طبعا تـوصیه هاى دیـن ما حتـى اگر پدر و مادر ظلمـى به فـرزند کـردنـد او نبایـد نسبت به آنها تـوهیـن و آزار روا بدارد, یا متانت برخـورد شما با پدر را, اگر او معترض شد بگویید او رفتار غلطى دارد; مـن که نمى توانم مثل او باشـم. اگر معتقدم مسلمانم باید چنیـن عمل کنـم. در زمینه هاى ریز رفتارى و آداب دینى براى انجام آداب مذهبـى به او فشار نیاوریـد ولـى اگـر انجام داد حتـى نرفتـن به مسجـد یا فعالیت با بچه هایـى که اهل مسجدند ایـن رفتارها را تشـویق کنید. هر چند عمل مثبت او کـم باشد ولى تشـویق و تإیید شما و احترام گذاشتـن به او تقویت گرایشهاى اخلاقى و رفتارى مثبت او است.
من نمى دانم محبت پدر یعنى چه؟!
خواهرR.M ـ دختر آرزومند محبت پدر
دخترى هفـده ساله هستـم. دو خـواهر بزرگترم ازدواج کرده اند و مـن و برادر کـوچکترم در خانه با پدر و مادرمان زندگى مى کنیـم. مادرم زنى ساده و آرام است, اهل جدال و بحث و دعوا نیست. ولـى پـدرم مردى است که در عیـن داشتـن امکانات مالى مطلـوب از هزینه کردن براى زندگـى خانـواده اش دریغ دارد. به طـورى که اگر او روزى خانه نیاید ما پـولى نداریم که حتـى نان بخریـم. او مردى است که اصلا اهل شوخى نیست, رابطه عاطفى خـوبى با ما ندارد رفت و آمد خانوادگى و دوستانه نداریـم; به طـورى که یکى از خـواهرانـم به دلیل ایـن رفتار پدر با فامیل شوهرش مشکل دارد. او نسبت به همه بدبیـن بـوده همه را با دیده شک نگاه مـى کند. بدبینى اش نسبت به همه بخصـوص به مادر بیشتر است.
به طـورى که بارها به او تهمت زده که از مالـش مى دزدد یا با مردان همسایه ارتباط دارد! او حتـى از خواهر و برادران خـودش نیز متنفر است و ارتباطـى با آنها ندارد. بارها اطرافیان مثل دایـى مان و حتـى مادربزرگ پـدرى با او صحبت کرده اند ولى فایده نداشته است. او هیچ کدام ما را دوست ندارد و حتـى متنفر است.
او فرزنـد پسـر را بیشتر دوست دارد و شایـد به همیـن خاطـر از ما دختـران بیزار است. ما حتى جرإت نداریم با او حرف بزنیم. مـن نمى دانـم محبت پدرى یعنى چه, با پدر چگونه مى توان حرف زد و چه چیزهایى را مى توان گفت یا نقـش یک پدر در خانـواده چیست؟ اینها همه برایـم حسرتى دردناک شده به طـورى که نفرت زیادى نسبت به او در خـود احساس مـى کنـم; هر چنـد از ایـن احساس رنج مـى برم. همیشه در حسرت یک پدر خوب بـوده ام و در خیالـم یک پـدر خـوب و یک زندگى خـوب را تصـور مى کنـم. واقعا در زندگى یک دختر چه چیز مى تـواند جاى محبت پدر را بگیرد. چه چیز؟
خواننده گرامى!
اینها درددلهاى سـوزنـاک یک دختـر جـوان است از ((وجـود)) یک پــــــــدر نـامهربـان, بـى تـوجه, شکـاک, منزجـر و درونگـرا و ...
یک دل کوچک که غصه اى بزرگ ریش ریشـش ساخته و خونابه هاى آن, جوهر قلمـش بر صفحه سفید کاغذ شـده است. ایـن غصه ها, قصه و خیال نیستنـد متإسفانه باید بگوییم در اطرافمان کـم نمى بینیم آدمهایى که همه چیزشان را از دیگران حتى عزیزتریـن کسانشان, پاره هاى تنشان دریغ مى کنند حتـى دوستیشان و مهرشان را به آنها, که خرجى هم بر نمى دارد.
هستند کویر دلهاى کودک و نوجـوان و حتى بالغى که در حسرت یک قطره مهربانى و علاقه و محبت تـرک خـورده و چاک چاک به جا مـى ماننـد و آخر به بـى حاصلـى مى نشیند و با ادامه ایـن دریغ و خست, یا بذر هر عاطفه اى در آن دل مى افسرد و مى میرد و یا پذیراى هر گندابـى مى شـود که فرصت را براى خـودنمایى و عرض اندام, نیکو مى یابد. و آیا در ایـن کـویرى که مى تـوانست با قطره اى از زلال محبت انسانى دیگر چمنزار عشق و ایثار و محبت باشد, حال با آمیختگـى با آن گنداب عفـن, جز لجنزار چیزى حاصل نمى شود و آنچه در ایـن لجنزار رشد مى کند چیست, جز خـس و خـارى آزارنـده و بـى ریشه. در روایت است که ((اســاس خلقت انسان بـر محبت بـوده است.)) و حال انسانـى که قادر به دوست داشتـن دیگرى نباشد, در واقع از اصل انسان بـودن خویـش خارج شده است. ... وقتى پدرى یا مادرى عشق ورزیـدن به فرزندان خود یا یکـدیگر را تـرک کننـد و تنها خـود, محـور دوستى و علاقه شان شوند, طرف, طرد شده و یا مورد غفلت قرار گرفته, در جاى دیگر به شکلـى ناصحیح به دنبال ایـن نیاز طبیعى و بحق انسانـى خـویـش مى گردد. بسیارى از انحرافات بخصوص در دختران نوجوان یا جـوان ما از اینجا نشإت مـى گیرد. وقتـى یک مرد, محرم, امین و آشنا به ایـن نیاز دوست داشته شدن فرزند خویـش بهایى ندهد, او ایـن محبت را از دیگرى گدایى خـواهد کرد.
یا حتى ممکـن است از سر کنجکاوى که ایـن دنیا چگـونه دنیایى است به تجربه خطرناک برقرارى رابطه عاطفـى با فرد ذکـور دیگرى بنماید و آن پیـش آید که نباید.
خـواهر گرامى! در مورد وضعیت پدرتان با تـوجه به شرح حال مختصرى که از او ارائه داده اید اگر خصـوصیات شخصیتـى و منشـى که از او تعریف کـرده ایـد از ابتداى دوره جوانیـش وجـود داشته و در واقع الگـوى عمیق و نافذ شخصیتى او است, احتمالا او از نـوعى اختلال شخصیت رنج مـى بـرد. یکـى از اختلالات شخصیت, اختلال شخصیت بـدبیـن مـى باشـد. اینها افـرادى هستنـد غیـر قابل انعطاف با محدودیت در روابط عاطفى و بیـن فردى, ندانستـن روابط اجتماعى جز با افراد نزدیک درجه یک, افکـار بـدبینـى و سـوءظن نسبت به رفتـار اطـرافیـان, عدم اعتمـاد به دیگـران و شکـاکیت, ناتـوان از بـرقـرارى روابط عاطفـى گـرم و صمیمانه با اطرافیان, سـوء تعبیر رفتار و اشارات اطرافیان که قصد آزار یا تـوهین و .... نسبت به او را دارند. اگر بدبینیهاى ایـن افراد شدیدتر شود و در حـد یک هذیان به ایـن افکار و سـوءظنهاى خـود اعتقاد داشته باشنـد و اقـدام به رفتـارهـایـى در ایـن مـورد بنماینـد حتمـا نیاز به مـراجعه به روانپزشک و اقدامات درمانـى ضرورى است. البته راضـى کردن ایـن افراد براى مراجعه به پزشک مشکل است و بیشتر مـى تـوان از علایـم ثانـوى که آنها پیـدا مـى کننـد مثل اضطـراب, عصبانیت, اختلال در خـواب و ... استفاده نمـود و به بهانه حل ایـن مشکلات آنها را به نزد پزشک برد و رضایت درمانى آنها را جلب نمود. صحبت کردن یا نصیحت نمـودن, به تنهایى کمک چندانى به آنها نمـى کند.
از طرف دیگر اگر مقدورات شما براى تغیر شرایط پدر و خانـواده کافى نیست و تـوانایـى آن را نـداریـد, سعى کنیـد روابط عاطفـى و محبتآمیز خـود را با برادر, مادر و خواهران افزایـش دهید. ایـن مسإله گرچه ظاهرا ساده و عادى یا بـدیهى به نظر مـى رسـد, ولـى ممکـن است همه شما به دلیل متإثر شدن از شرایط موجـود خانواده, احساس کنید تـوانایى بیان احساس, علاقه و محبت خـود به دیگرى را ندارید; اما با تـوجه و تعمق بیشتر روى روابط خـودتان, آن را غنـى تر و گرمتر سازید و به هـم نزدیکتر شـوید که تا حـدى بتـوانید آن همه بى مهرى پدر را تا حدى جبران کنید. اما در هر صـورت با هر نامهربانى که از جـانب پـدر سـر زنـد, حـریـم او را حفظ کنیـد. و از شیـوه بـرخـورد حضـرت ابـراهیـم(ع) بیـامـوزیـد که در اوج فشـارهـایـى که از طـرف آذر بت تــراش (پـدرخـوانده یا عمـوى حضرت) به او وارد مـى شـد, او جز به مهر با او سخـن نمى گـوید و وقتـى آذر او را تهدید مـى کنـد که به کمک دیگران به خاطر کافر شدن ابراهیـم به بتها, سنگسارش خـواهد نمـود و او را طرد مـى کند, حضرت در پاسخـش مى گـوید ((سلام علیک ...)). درود بر تـو باد! به زودى از پروردگارم براى تـو آمرزشى مى خواهـم زیرا او همواره نسبت به مـن پرمهر بـوده است.)) سـوره مـریـم, آیه 47. در دعاى زیبـاى صحیفه نیز از زبـان حضـرت سجـاد(ع) مى خوانیم که ((الهى! اگر در گفتار با مـن از اندازه بیرون رفته اند, یا در عمل نسبت به من زیاده روى نمـوده اند, یا حقـى از مـن ضایع کرده انـد, یا از وظیفه پدر و مادرى در حق مـن کوتاهى نموده اند, حق خـود را به آنان بخشیدم و آن را برایشان نثار کردن و از تـو مى خـواهـم که وزر و بال آن را از دوش آنـان بـردارى ...)). ((دعاى 24))
دست حق یـارتـان.
پدرتان نیازمند بسترى شدن است
خواهر م. الف ـ ؟
قبلا گفته ام که پـدرم حالات روانـى دارد و به شـدت مادر و ما را مـورد آزار قرار مـى دهد. تـوصیه هایـى مبنى بر اقدام درمانـى و شکایت از او داشتید که فعلا مقدور نیست. من فکر مى کنم اگر مـن کارى پیدا کرده و مشکلات اقتصادیمان حل شـود از آزار و اذیت او نیز کـاسته خـواهـد شـد.
خـواهر گرامى! اگر به شما تـوصیه نمـودیـم از نیروهاى انتظامى کمک بگیرید منظور ایـن نیست که مادر برود شکایت کند تا پـدر تحت تعقیب قانـونـى قرار بگیرد. بلکه در مـوارد حادى که فـردى بیمارى روانـى داشته و خـود قادر به تشخیص منافع و مضار خـود نیست و پذیرش اقدامات درمانى را ندارد, خانـواده با مراجعه به نیروى انتظامى مـى تـواننـد از آنها براى انتقال بیمارشان به بیمارستان و شروع اقدامات درمانى کمک بگیرند. با وضعیتـى که پدر شما دارد تنها بهبود شرایط اقتصادى قادر به تغییر زیاد شرایط خانواده نخـواهد بـود چرا که هم اکنون واقع بینى و قضاوت پدر مختل است. در ایـن صورت دیگر نیازى به ترک خانه توسط مادر نیست, یا اگر فعلا در خانه نیست مـى تـوانـد برگردد.
در ضمـن در طـى دوره اى که پـدر در بیمارستـان است یا اقـدامات درمانـى را انجام مى دهد, ملاطفت خود را با او بیشتر کنید تا مبادا ایـن ذهنیت را پیدا کند که به طـور کلى از طرف خانواده خـود طرد شده است. بسترى شدن یک بیمار چنـد فـرصت منـاسب در اختیـار خـانـواده او قـرار مـى دهـد:
1ـ فـرصتـى بـراى درمـان منـاسب در اختیـار بیمـار گزارده مـى شـود.
2ـ دورشـدن بیمار از فضاى خانـواده, هـم فـرصتـى به بیمار مـى دهـد تـا از استرسهاى محیطى دور باشد.
3ـ و هـم خانواده با دور شدن بیمار از محیط خانواده فرصتى براى تجدید قوا و بازسازى خود و نظم دادن به زندگى خود پیدا مى کند. و در ایـن جـو آرامشى که فراهـم مى شود افراد خانواده فرصتى براى پرداختـن به اهداف و برنامه هاى خود مى یابند.
4ـ اشکالات دیگر موجـود در خانواده تا حدى روشنتر پیـش چشـم افراد خانواده قرار مى گیرد. تا افراد قادر به حل آنها شـوند زیرا تا وقتى بیمار در خانه است همه هیجـانـات اعضـاى خـانـواده معطـــوف به او است و او را منبع همه گـرفتـاریها مـى شمـارنـد و از حل معضل اصلـى بـاز مـى مـاننـد.
در ایـن فرصت شما هم مى توانید با توجه به تواناییها و امکانات پیرامونتان کارى را انتخاب کرده و انجام دهیـد. و در ایـن مرحله است که کار کردن شما مـى تـوانـد بـارى را از دوش خـانـواده بـردارد. و در آرامـش دادن به فضاى خـانـواده مـوثـر بـاشـد. مـوفق و سـربلنـد بـاشیــد.
بـرادر زورگـویـى داریـم که مـا را کتک مـى زنـد
خواهرT.D .F.Q ـ گناوه
فرزند پنجم یک خانواده 9 نفرى هستم.
سه بـرادر بزرگتر دارم که بزرگتـریـن آنها بیست و هفت ساله است. او پسـرى است خشـن, زورگـو و بیکاره. هر بار بـراى کار نکـردن بهانه اى دارد. او در خانه هیچ مسـوولیتـى نمى پذیرد ولـى همه چیز را از آن خـود مـى دانـد. مرتب دستـور مى دهد و با کوچکتریـن بى اعتنایى یا جوابگویى ما, ما را به باد کتک مـى گیرد. هیچ کـدام از ما حتـى دوست نـداریم با او حـرف بزنیـم جز پـدر و مادرم. او از هر راهى براى اثبات قدرتـش در خانه استفاده مى کند. وقتـى او هست ما حتى حق تماشا کردن تلویزیون را نداریـم. حضـور او در خانه براى ما جز اضطراب, وحشت و ترس نیست. کسى هـم در خانه نیست که جلـوى کارهاى او را بگیرد. رفتار او زنـدگـى را بـراى همه ما تلخ کرده به طـورى که اغلب آرزو مـى کنیم بیشتر خارج خانه باشـد و او را نبینیـم. کتک کارى او با مـن در شب امتحان, باعث شـد امتحانـم را خراب کرده ام و حالا چنـد تجـدیـد آورده ام که باید بخوانم. ولى به خاطر بى حوصلگى باز هـم نمى دانـم اوقات فراغتـم را چه کنـم؟ خواهر گرامى! در یک خانواده سالـم, براى حفظ تمامیت خانواده و سلامت روابط بیـن اعضاى خانـواده, اعم از والـدیـن با فرزنـدان یا فـرزنـدان با یکدیگر و اینکه فضاى خانه فضایـى باشد براى آرامـش و تسکیـن آلام و محیطـى امـن براى رشد و شکـوفایى استعدادهاى اعضاى آن, بایستـى اقتدار در اختیار والدیـن باشد. اقتـدار به معناى تسلط و آگاهـى به مسایل افراد خانـواده و تـوان کافـى براى نهدایت و رهبرى افراد و نیازهاى آنها, و در واقع مدیریت و رهبرى خانواده است.
والدین بایستى تعیین کننده قـوانیـن و حدود رفتار اعضاى خانـواده باشند و در واقع کنترل رفتار فرزندان به واسطه هیبتـى که دارند نه حاکـم کردن ترس و احساس حقارت و خـودکامگـى در فضاى خانه. در چنیـن خانه اى فرزنـدان عاشق والـدیـن هستند و به واسطه مهرى که به آنها دارند مطیع آنها هستنـد نه به واسطه ترس و احساس عدم امنیت. ایـن شکل رابطه والـد و فرزنـد چیزى است که ما از دعاى 24 و 25 صحیفه سجادیه آموختیم و هـم اکنون بسیارى از متخصصیـن علـوم رفتـارى و خـانـواده به طـور تجـربـى به ایـن نتیجه رسیـده انــــد.
حال اگر در این حوزه, والدیـن ضعیف عمل کنند و نتوانند نقش مقتدرانه خویش را به خـوبى ایفا کنند, معمـولا یکى از اعضاى خانواده به خصـوص از فرزندان پسر تلاش مـى کننـد بـراى کنترل خانـواده اقتـدار خـود, که در واقع به سـوى سلطه طلبى گرایش دارد, را به افراد خانواده تحمیل کنند و در ایـن میان نقش اصلى خـود بعنوان یک فرزند یا یک برادر را فراموش مى کنند. اینها وقتى لذت سلطه بر دیگران و ارضإ نیازهاى خـود تـوسط دیگران و وانهادن مسـوولیتهاى خـود در میان بقیه اعضاى خانواده را تجربه کنند, دیگر مشکل بتـوانند ایـن رفتار خود را تغییر دهند زیرا دیگر براى خـود مسـوولیتى در میان دیگران و مجمـوعه خانـواده قایل نیستند و متـوقع هستنـد که همه نیازهایشان بایستـى فـورا و آنى توسط بقیه برآورده شـود. اینها ناتـوان از برقرارى یک ارتباط بین فردى صحیح و سالم با دیگرى هستند و این مهارتى است که براى داشتـن یک نقـش اجتماعى موفق ضرورى است. به همین دلیل مى بینیـم ایـن افراد در جامعه نیز ناتـوان از پذیرش مسـوولیت و ابراز وجـود از طرق مناسب و صحیح هستند.
چـون در اولیـن تجربه اجتماعى وقتـى مى خـواهند همان گـونه که مستبدانه در فضاى خانه عمل مـى کنند در جامعه نیز عمل کنند, دیگران آنها را تحمل نکرده و با آنها مقابله کرده, یا طردشان مـى کنند. لذا اینها مجددا به خانه پناه آورده و نیاز به پذیرش, احترام و ابراز وجـود خود را با نشان دادن قلدرى, زورگـویى و خشـونت در خانه جبران مـى کنند. در انسان خصلتـى است که اگر در مقابلـش حدودى اعمال نشود و محدودیتى در رفتارهایش نباشد در بروز رفتارها و انگیزه هایـش بى مهاباتر و گستاخ تر مى شـود. به تعبیر زیباى قرآن که انسان را ((هلـوع)) و ((مجهول)) مـى خـوانـد, انسان حریص و زیاده طلب و متمایل به ارضإ آنى غرایز و خواسته هایش مى باشد. در تعابیر روانشناسى خانواده, ایـن گـونه خانواده هایى که هیچ حدى و قانـونى براى بروز رفتار افراد جارى نیست را خانواده هاى سهل انگار مى نامند. در ایـن خانواده ها احتمال بروز رفتارهاى تکانى و آنى زیاد مـى شـود. در ایـن فضا حضـور افراد مقتدر (مدیر و رهبر و هشیار نسبت به نیازها و مسایل افراد) بخصوص والدیـن مخصـوصا پـدر بایستـى بیشتر باشد. حال اگر به دلیل بى توجهى هاى قبلى یا کهولت سـن و بیمارى چنین امکانى نباشد بایستـى از حضـور معنـوى افرادى که مـى تـوانند روى برادرتان تإثیر بگذارنـد و بینـش او را نسبت به رفتارش و عواقب رفتارهایـش بیشتـر کنند و بتـوانند در کنتـرل رفتار او مـوثـر باشنـد کمک گرفت. ایـن افـراد مى تـوانند دایى, عمو یا دوستان فامیل نزدیک یا به طور کلى افراد ریـش سفید فامیل باشنـد. روش دیگرى را که بایستـى در کنار تـوصیه اول به کار گـرفت, ایـن است که اگر مجمـوعه خـواهران و برادران هماهنگ عمل کننـد و در مقابل رفتارهاى سلطه جـویانه او مقاومت کننـد و از طریق آرام کردن, صحبت کردن در جوى آرام و به دور از جنجال و هیاهو او را متوجه رفتار غلطـش بنمایند. در بسیارى از مـوارد, علت اصلى بیشتر پرخاشگریها, احساس ناکامى و بـى کفایتـى است و فرد با ایـن احساس ناخوشایند, براى جبران احساس بى کفایتى خـویـش در جایى دیگر که احساس تـوانمندى بیشترى مـى کند, سعى در قـدرت نمایـى, قلدرى, پرخاشگرى, بهره کشـى از دیگران و رفتارهاى سلطه جـویانه مـى نماید. گاهى علت پرخاشگرى در افراد, بروز افسردگـى است که مى تـواند منجر به تحریک پذیر شدن فرد, بـى حـوصلگـى, کاهش واکنشهاى عاطفـى, کاهـش علایق, سستـى, ناتـوانى از تصمیـم گیرى و عدم علاقه به تحرک و تلاشى شود که اغلب با تغییراتى در خواب و اشتهاى فـرد همـراه است. حال ممکـن است به صـورت پرخـورى و پـرخـوابـى یا کـم خوابى و کاهـش اشتها باشد. که در صورت وجـود افسردگى بایستى درمان خاص خـود را تحت نظر پزشک متخصصـى داشته باشـد. در مـورد بیکارى او نیز عوامل بالا مى تواند مـوثر باشد ولى احتمال دارد صحبت کردن با او تـوسط افرادى که روى او نفـوذى داشته بـاشنـد, و تشـویق به فعالیت بیشتـر و پـرشـدن اوقات بیکارىاش, در تغییر رفتارهایـش موثر باشد. چرا که جوانى در ایـن سـن یعنى بیست و هفت سالگى آرزوهاى زیادى دارد که وقتـى احساس ناکامى و عدم دسترسى به آنها را داشته باشـد, تمام ناراحتـى خود را در خانـواده, تخلیه خـواهد کـرد. او نیاز به داشتـن شغل, همسـر و کـانـون خـانـواده مستقل دارد ولـى متإسفانه چنین شرایطـى برایـش فراهـم نشده و والدیـن شما به طـور جدىترى بایستـى در این مورد اقدام کنند. در مـورد وضعیت خـودتان بهتریـن کار فعلا براى گذرانـدن وقت, جبـران دروسـى است که در آن افت داشته ایـد ولـى البته لابه لاى ساعاتى که مطالعه مى کنید, کارهاى دستـى منطقه خـودتان یا فعالیتهاى دیگـرى مثل کمک به مـادر در کـارهـاى خـانه یـا اگـر علاقه به نقـاشــــى, داستـان نـویسـى یـا ... داریـد را انجـام دهیـد.
موید و موفق باشید.
بـراى حل مشکلات مـوجـود زنـاشـویـى, از نقـاط مثبت شـروع کنید
خواهر س. ب ـ تهران
خواهر گرامى!
به دقت درددلهایتـان را مـرور کـردیـم. در ایـن چنـد سـال اول زنـدگــــى رنجهاى زیـادى را متحمل شـده ایـد. هـر گـاه بخـواهیـم مشکلـــــــى را حل کنیـم بـایستـى به چنـد نکته مهم تـوجه داشته بـاشیـم.
1ـ تا آنجا که ممکـن است باید عوامل ایجاد کننده یا عوامل دخیل در مسإله و تشـدیـد کننـده آن را شنـاسـایـى نمـوده و سعى در تعدیل آنها نمـاییـم.
2ـ راه حلهاى احتمـالـى بـراى حل مشکل را بـررسـى کنیـم.
3ـ از افرادى که بتـوانند به عنـوان مشاورى عادل و دورانـدیـش ما را یارى بدهند استفاده کنیم.
4ـ ارزیابـى مجددى از تـواناییهاى خود, نکات مثبت و نقاط قـوت خـود و فرد مقـابل و همچنیـن نقـاط ضعف خـود و فـرد مقـابل داشته بـاشیم.
با تـوجه به آنچه نـوشته ایـد برداشت ما از شما و همسر و زنـدگـى مشترکتان چنیـن است: شمـا به دلیل تعجیلـى که اطـرافیان در ازدواجتـان نمـوده انـد, آمادگـى لازم و کامل بـراى پذیرش مسـوولیتهاى یک زن را نـداشته ایـد و نقـش همسرى خـود را آن چنان که باید نشناخته و ایفا نکرده ایـد. البته منظور ما از ایـن سخـن آن نیست که شما را مسبب همه رنجها خطـاب کنیـم بلکه از جنبه تحلیل مسایل, خدمتتان عرض مى کنیـم. یکى از نقشهاى مهمى که یک زن در مقابل شـوهر خـود دارد, مدیریت خانواده و اداره کانون خانواده است. درست است که شـرایط به هـم ریخته و آشفته اى داشته ایـد اما چنـد نکته اساسـى را با همه دشـواریها فرامـوش کرده اید. شما که در خانـواده اى فهمیده رشـد کرده ایـد و نحـوه برخـورد مادر با پـدرتان را دیده اید چرا به ایـن آسانـى تحت تإثیر برخوردهاى مادرشوهر با پدرشوهر قرار گرفته اید. حرمت کلام بیـن خـود و شوهر را حفظ نکرده ایـد. اگر بیـن دو نفـر احتـرام متقابل بـرقرار باشـد محبت و صمیمیت نیز در پى خواهد آمد. وقتى ما فرد مقابل خود را دایـم مورد مقایسه با دیگران و تحقیر قرار دهیـم و تنها نکات منفـى وجـود او را زیر ذره بیـن قـرار دهیم و بزرگ نمایـى کنیـم دیگـر چگـونه انتظار داریـم محبت در دل ما جوانه بزند.
وقتى شما شروع به تعریف از محسنات یک نفر نمـوده و به جنبه هاى مثبت رفتار او تـوجه زیاد مـى کنید ناخودآگاه احساس علاقه و کششـى نسبت به او خـواهیـد کرد. همسرتان وقتـى احساس کند براى شما ارزشـى ندارد و برایتان دور بـودن از او خوشاینـدتر است و حضـورتان در کنار هـم برایتان ملالآور, ناخـودآگاه ترجیح مـى دهد در محیطـى قرار گیرد که به او بها بـدهنـد و لحظاتـى از فکر کردن به زندگى خود فارغ باشد.
سفرهاى مکرر همسرتان مـى تـواند جلـوه اى از فرار دایـم او از ایـن زنـدگـى ملالآور بـاشـد; زنـدگـى که عشق, محبت, احتـرام و امنیتـــــى در آن نیست.
درست است که شما به عنـوان یک زن نیز طـالب احتـرام, محبت و احسـاس امنیت روانى و مادى در زندگى هستید اما از همسرى که نیامـوخته دهنده باشد و حالا کسى هـم که در کنارش قرار گرفته نتوانسته راه عرضه و پذیرش علاقه را به او نشان بدهد, چه انتظارى مى توان داشت.
خـواهر گرامـى, ایـن را بدانید که یک زن و شـوهر وقتـى عزت دارند, چه نزد دوستان یا خانـواده هاى یکدیگر, که عزت و حرمت یکـدیگر را حفظ کنند. وقتـى شما بـراى همسرتان احترام و ارزشـى قایل نباشیـد ایـن احساس را به دیگران نیز ناخـواسته انتقال مى دهید. همسرتان نیز چنیـن است. و در نتیجه هـم شما در نگاه دیگران, والدیـن خویـش یا شوهر, کوچک خواهید شد و هـم شوهرتان در نگاه خانـواده شما و خودش حقیـر مـى شـود و از حـرمتـش کاسته خـواهـد شـد.
اما همسرتان به نظر مـى رسـد آن پختگـى که بایستـى به عنـوان یک مرد داشته بـاشـد را نـدارد و عوامل چنـدى در آن دخیل است.
یکـى, سیستـم تـربیتـى خـانـواده ایشـان است.
وقتى در خانـواده, مرد اقتدار نداشته باشد نمى تـواند الگـوى مناسبـى براى فرزندان بخصـوص فرزنـدان پسر باشد. اگر پـدرى اعتقاد داشته باشـد که مادر همچـون کـودکى بایستى مراقبتـش نماید, همانندسازى پسر در خانواده با مشکل مواجه مى شـود. او نیز فکر مى کند مثل پدرش نباید آن ابراز وجـود و اقتدارى که لازم است داشته بـاشـد را نشـان دهـد و همیشه از همسـر خـــــود انتظار مادرىکردن دارد. مـى خواهد چگـونه بـودن خـود را هـم از همسر بگیرد; یا از همسرش انتظار دارد نیازهایـش را در زمینه هاى مختلف برآورده سازد. بـرآورد نیاز نه در حد یک همسر و یک همراه که در حـد یک مادر. و شایـد شما نیز در درون, از او چنیـن انتظارى داشته اید. یعنـى شـوهرتان نقـش پـدرى براى شما بازى کند و چـون ایـن انتظارها برآورده نمى شود, دلزدگى, بى علاقگى و بى میلى به زنـدگـى مشتـرک در هر دو ریشه مى گیـرد. شـوهـرتان به نظر مـى رسـد دچار سرگردانى هویت شده است. او که بودن و کجا رفتن و چگونه زیستـن خود را گـم کـرده است, ایـن سـرگردانـى او را در همه زمینه ها مثل تصمیـم گیریها بـراى انتخاب هدف زندگـى, رفتار با دیگران و حتـى ابراز عواطف, بـى ثبات مـى کند.
ایـن بـى ثباتـى قدرت تصمیـم گیرى محکـم و قاطعانه را از او مى گیرد و مـوجب مى شود هیچ کدام از تـواناییها و استعدادهاى او آن گونه که باید رشد نکند.
وقتـى هـویت مشخص اجتماعى و شغلـى نداشته باشـد, در هیچ جایگاهـى خـود را نمى بیند و احساس خلإ و پـوچى وجودش را پر مى کند. و او براى رهایى از ایـن احساس پـوچـى به دیگران پناه مى برد و براى آنکه انگیزه در خـود ایجاد کند اقدام به مسافرتهاى مکرر مى نماید تا تازگى ایـن سفرها, نشاطى بیشتر به او و زندگیـش ببخشد. همسرتان به دلیل شیـوه خاص روابط والدیـن و نقشى که پدر در خانه ایفا کـرده, نتـوانسته مهارتهاى لازم مـرد بـودن و همسـر بـودن را بیامـوزد. او نمـى داند که بایستـى چنان عمل کنـد که تکیه گاه همسـر و نقطه امنى براى او باشد. بلکه ایـن گونه آموخته که همسرش باید تکیه گاه او باشد و جهت دهنده رفتارها و انتخابهایـش. او آمـوخته که همسرش باید در خانه حد و مرز تعیین کند. نه آنکه خـود نقـش فعال در تعییـن حدود روابط خانواده اش با دیگران یا بیـن خـود و همسـرش داشته باشـد. و از سـویـى دیگر, به دلیل گرایشهاى مردانه اش, بعضى مواقع براى بیان مـوجـودیت خـود که از انکار شدن مى هراسد, حتى به گونه اى غیر منطقى, مرد بـودن و اقتدار خود را با تحکمهاى بى دلیل و بـى ثبات به رخ شما مـى کشد. براى همیـن دلیل در خـواسته هاى او از خـودتان و امر و نهى هاى او تضاد و دوگانگى دیده مى شـود. و چـون در زندگـى خـود تازگى و طراوتى و تحرکى نمى بیند مدام از ایـن شاخه به آن شاخه مى پرد تا شاید تحـولى در روند تکرارى زندگى خـویـش ایجاد کند. نوع رابطه شما با هـم نیز ایـن احساس خلإ, تنهایـى و اعتمادى را بـراى هر دو نفـرتان دامـن مـى زنـد و براى ایشان ایجاد احساس عدم مـورد پذیرش و احترام و قابل اتکإ بودن را ایجاد نموده و روز به روز وضع را وخیـم تر مى کند. به نظر مى رسد او قبلا مردى مهربان و آرام بـوده, شما و زندگى اش را دوست دارد و از دست دادن آن بسیار آزارش مـى دهـد. هـر چنـد به دلیل همان رفتارهاى دوگانه, قادر به بیان صحیح ایـن عواطف و تمایلات نیست. هـر دوى شمـا به کمک احتیاج داریـد.
قبل از آنکه زندگیتان بیش از ایـن از هم گسسته تر شود, بایستى بیش از پیش, در زنـدگـى احساس مسـوولیت همسرى فعال بـودن را نمایید و نیاز به احترام, نقطه اتکإ شما بـودن همسـر و همـدردى بـا شـوهـرتان را بـرآورده سازیـد.
همسرتان نیز بایستى متـوجه مسوولیتهاى مرد بودن و شوهر بـودن خـود بشود و نسبت به نیازهاى عاطفـى و روانـى شما حساس تر شـود. در واقع هر دو بایستـى مرورى روى نقشهاى زن و مرد بـودن, به عنـوان زوج داشته و تلاش کنید نقشهاى خود را به خوبى ایفا کنید.
در ایـن مورد توصیه موکد مى کنیم که حتما با یک مشاور خانواده تماس بگیرید و هـر دو از راهنماییهاى او کمک بگیـریـد. شما بـا بیان صحیح مسایل عمـده زندگى خود حتى با شوهرخـواهرتان که مى گویید فرد عاقلى است و شـوهرتان نیز او را قبـول دارد و با او درددل مى کند مشورت کرده و از او کمک بگیرید. یک مرد بهتر مى تـواند وظایف و مسـوولیتهاى شوهرتان را به او یادآورى نموده و براى رفتارى عاقلانه تر او را کمک کند. پـس با استفاده از مشاور خانـوادگـى (مـراکز مشاوره و یا کمکهاى شـوهرخـواهرتان) به گـونه اى صحیح در حل مسایل خویش اقدام نمایید.
در مـورد ادامه تحصیل و دیگر مسایلتان مثل محل زنـدگـى, باید تـوجه داشته باشید, جهت کلى زندگـى تان که مشخص باشد ایـن مسایل هـم تحت الشعاع آن قرار خـواهد گرفت. به هر حال تـوصیه ما ایـن است با برقرارى رابطه نزدیکترى با همسر نظر او را به ادامه تحصیل جلب کنید و ایـن مدت محدود باقـى مانده را نیز به پایان برسانید و حتـى اگر کار کردن شما با تحصیل منافات پیدا کرده بهتر است مدتى سختى را به جان خریـده و حتـى اگر مدیر مـدرسه با شما کنار نیامد از مرخصى بدون حقوق استفاده کنید و درس خـود را به پایان برسانید و ساعاتى که منافاتى با تحصیلتان ندارد را به صـورت حق التدریـس عمل کنید تا مشکلات مادى پیدا نکنید و حـداقل کمک خرجـى باشد. خـواهر گرامـى, وقتـى ما همیشه صفات منفى دیگران را پیـش رو مجسـم کنیـم به تدریج از میزان علاقه مان به او کاسته مى شود و در رفتار هر چند نخـواهیم احساساتمان را بروز بدهیـم به گونه اى, انزجار خود از او را, نمایان خـواهیـم ساخت. شما به دلیل آنکه از ابتدا تمایلى به ازدواج نداشتید و مى خـواستید بعد از قبـولـى دانشگاه, همسـر اختیار کنید و به اصـرار خانـواده اقـدام کردیـد, حالا نیز بـرایتان بسیار سخت است که همه مسـوولیت زندگـى و مسایل آن را بپذیـریـد. هـر چنـد تاکنـون بسیار گذشت کرده اید و تقلا نمـوده اید ولـى چـون دل به ایـن زندگـى نسپرده اید تاکنـون راه به جایـى نبرده اید. متإسفانه مشکل شما تا حدى نیز مرهـون یک ازدواج نسنجیـده و عجـولانه است که اگـر خانـواده ها در ایـن امر بیشتر دقت مى کردند و ازدواج و تشکیل خانواده را موضوع کـم اهمیتى نمى دیدند که تنها در کنار هم قرار گرفتـن یک زن و مرد باشد, بسیارى از این مسایل و مشکلات قابل پیشگیرى بـود. سختگیریهاى بـى مـورد زمان عقد هـم, در دلسردى و بـى اعتمادى دو طـرف (زن و شـوهـر) نسبت به هـم تإثیر دارد. خانـواده شما بخصـوص برادرتان که قبلا رابطه خـوبى با همسرتان داشته, در باز گرداندن آن جـو احترام و اعتماد و جلب نظر شـوهرتان و دلگـرمـى او به زنـدگـى مشتـرک مى تـواند نقـش مـوثرى داشته باشد. به هر صـورت با تغییرى در نگرش خـود به زندگـى زناشـویى و تغییر اساسـى در برخـوردهایتان با همسر و هـم ایشان با آگاهـى از وظایف و مسـوولیتهاى خـویـش, و شما بـا تـرغیب ایشان به فعالیت بیشتر از طریق احترام و اعتماد به همسرتان مـى تـوانید دوباره کانـونى گرم براى خود داشته باشید و مزه خـوشبختـى را بچشید. از تغییر مثبت در زندگـى خود ناامید نباشید که ان شإالله فرصتهاى زیادى را پیـش رو خـواهیـد داشت.
اگر درست بیندیشید و درست عمل کنید (هم شما و هـم همسرتان) مـى تـوانید در کنار هـم آسایـش و خـوشبختـى را که انتظار دارید بیابیـد. به خاطـر داشته باشید در مشکلاتـى که در زندگـى مشترک پیـش مـىآید طلاق آخریـن چیزى است که باید به آن اندیشید, و هیچ گاه در مراحل اول حتى آن را به ذهـن خویـش راه ندهید. مطالعه کتبى در زمینه مشکلات زناشویى را توصیه مى کنیـم ولى از آنها به عنـوان منبع اصلـى بـراى الگـوبـردارى استفاده نکنیـد.مـویـد بـاشیـد.