آینه آسمانى
نگـاهـى تـربیتآمـوز به زنـدگـانـى سپهسالار عشق
حضرت ابوالفضل علیه السلام,
در استقبال از چهارم شعبان
احمد لقمانى
سخن نخست
زندگانى اسـوه هاى آسمانى به سان دایره المعارفـى گرانبهاست که انسانهاى بسیارى از پرتـو تابناک آن, ره به روشنایى مى یابند و جلوه هایى جاودان از ارزشهاى عرشـى نصیب خـود مـى سازند. صحیفه هاى حیات اینان را که ورق مـى زنیـم, فهرستـى از فضـایل مـى یابیـم که گـاه پیـش از خلقت نمـایان بـوده,(1) زمانى پس از آفرینـش(2) و سرانجام پـس از زندگانـى زودگذر; عرصه هـایـى از ارزشهاى والا و بـالا در عالـم قـدس تجلـى(3) مـى یـابـد.
بى گمان چنیـن صفات سبز و روشنى بخشى براى تمامى انسانها با هر عقیده اى و در هر سـن و سالى ثمرآفریـن خواهد بـود و دامـن وجودشان را با شعاع شور و عشق, نورانى خواهد کرد.
آنچه در این میان نگاهى نو مى طلبد, الگودهى آنان براى ماست. این سخـن نه بـدان معناست که یکایک آینه هاى آسمانى را زمینـى کنیـم و همسان با دیگر انسانها بنگـریـم بلکه بیانگـر ایـن حقیقت است که اگـر اسـوه هاى زندگانى خـود را به اوج عرش بریـن برده و آنقدر از عظمت آسمانـى آنان سخـن بگوییـم که نقـش الگـودهـى آنها بـراى ما زمینیان فرامـوش شـود, خساراتى بس بزرگ نصیب همگان مى شود.
زیرا در ایـن صورت تنها اسطوره هاى دست نایافتنى مى شوند که ما باید به یافته هاى عقلى خـود در باره آنها بسنده کنیـم و هیچ گاه در متـن زندگى حضـورشـان را نیابیـم. بـدون شک, چنیـن بـاورى بیـانگـر تنزل مقـام و خدشه سازى به شخصیت آنان نیست و تنها نقـش آموزه هاى تربیتى اخلاقى آنان را در ((انا بشـر مثلکـم)) دنبال مى کنـد تا در تمامـى عصـرها و نسلها نمـونه هایى از انسانهاى کامل برابر دیدگان ما وجـود داشته باشند و نه تنها خـود بلکه سایر پیروان ادیان گوناگون با آشنایى با آنها, به سوى صراط مستقیم خداوندى رهنمون شوند.
... اینک که شعبه هاى رحمت خـداونـدى از ماه شعبـان نمایان شـده است و سالروز میلاد مولـودهایى مبارک فرا مى رسد, با هـم نگاهى تربیتآمـوز در آینه آسمانى شخصیت حضرت ابـوالفضل(ع) مى افکنیـم و بنیان باورهاى خـود را نسبت به ابعاد شخصیتـى آن اسـوه کـم نظیـر بـارور مـى سـازیم.
ارکان شخصیتى ابوالفضل(ع)
سیماى سپید و به نور نشسته نظام تربیتى اسلام داراى دو جلـوه دلآراست; نخست چهره الهى و قـدسـى آن است که رو به سـوى آسمان دارد و از تابـش وحـى, آفتاب هدایت یافته است و دیگر جلـوه هـدایتـى آن است که دست در دست معصـومان علیهم السلام نهاده است. بعد الهى همساز با فطرت آدمى است و تکامل انسانها, جاودانگـى حیات و سرانجام سعادت ابـدى را به ارمغان مىآورد; با نام رب آغاز مى شـود و با یاد او پایان مـى پذیرد; ((اقـرإ باسـم ربک الذى خلق))(4) و چهره هـدایتى ایـن نظام تـربیتـى, بیانگـر هدایتآفرینـى خـداوند است; ((نهدى به من نشإ مـن عبادنا))(5) که گاه در نـوع تکـوینـى نمایان مـى شـود و زمـانـى در چهره تشـریعى رخ نشـان مى دهد.(6) آنچه در ایـن عرصه بر آغوش اندیشه آدمى مـى نشیند آن است که هیچ ارزش والا و مقام بـرتـرى نصیب کسـى نمـى شـود مگر با اراده, تلاش و اخلاص.
ارمغان فطرت به سان گـوهر شب چراغى در وجـود آدمـى قرار دارد و تعالیـم رسولان الهى نیز به گوش مى رسد و دو راه برابر نگاه انسان قرار دارد; ((انا هـدیناه السبیل اما شاکـرا و اما کفـورا)).(7) از آن سـو هیچ نعمتى بدون پدید آوردن زمینه هاى آن حاصل نمى شـود و خداوند مهربان بـر اساس تلاشها و لیاقتها, فرصت دستیابـى به قله هاى قـدس و رهایـى را فـراهـم مـى سازد; ((لیـس للانسان الا ما سعى)). به دیگـر سخـن با شـروع تکلیف, برنامه هاى مدرسه آفرینـش آغاز مى شـود, زنگ اول در ایـن مدرسه, ((درس دینـى)) است و آخـریـن زنگ, ((زنگ حسـاب)) است. آنـان که شیفته ((مقام آدمیت)) هستند باید محیط حیات را ((محفل خوشگذرانى)) و ((جشـن همیشه شادى و شهوت)) ندانند بلکه عرصه بندگى بشمرند که خـود و دیگران را به رهسپار بلنداى بزرگى و فرزانگـى مى نمایند. ارکان پرورش روحـى و تربیت اخلاقـى در سه مرحله تجلـى مـى کنـد:
1ـ پـدر و مادر و ویژگیهاى اخلاقى تربیتى آنان
2ـ پرورش و تربیت در دوران کودکى
3ـ دوران نوجوانى و جوانى; تإثیر دوستان و اجتماع(9) با تـوجه به آن مقـدمه و ایـن ارکان, صحیفه اى از دایره المعارف زندگانـى سپهسالار عشق, حضرت ابوالفضل(ع) را مى گشاییـم و از چگونگى رشد, پرورش و تکامل شخصیت وى آگاه مى شویم:
عباس و اصالت خانوادگى
صفـات پـدر و مـادر و ویژگیهاى اخلاقـى نیـاکـان, تـإثیــرى گرانبها در شخصیت افـراد دارد به گـونه اى که در سپـردن کارهاى بزرگ و مسوولیتهاى اداره جامعه, توجه به ایـن برجستگى ذاتى و شرافت خانوادگى از معیارهاى ارزشمند قلمداد شده است. امیر مـومنان علـى(ع) در نامه اى به مالک اشتـر, تـوجه مالک را به ایـن نکته جلب کـرده و مـى فـرمـایـد:
((از عمال خـود کسانى را برگزیـن که داراى تجربه و حیإ و از بیـوتات صـالحه و پیشقـدم در اسلام بـاشنـد)).(10) به دنبـال اشـاره به اصـالت خانوادگى با عبارت ((بیوتات صالحه)) آثار ایـن گزینش را اینگونه بیان مى کنند:
((زیـرا اینان اخلاقشان کـریـم تـر, نامـوسشان سالمتـر, طمعشان کمتـر و عاقبت انـدیشـى شان بـرتر است)).(11) ایـن ویژگـى که در عبارات مردم به ((اصل و نسب)) شهرت دارد, تـإثیـرى بسزا در حـالات, روحیـات و رفتـار انسـانها داشته و گاه ضعف ایـن نکـات, افـرادى را از اوج عزت به حضیض ذلت فرود آورده است. از این رو, رسول اکرم(ص) در جمله اى کوتاه به ایـن حقیقت والا اشاره کرده, فرموده است:
((از علفهاى زیبایـى که در جاهاى متعفـن روییده مـى شـود بپرهیزید ...
اینـان دختـران زیبـارویـى هستنـد که در خـانـواده اى بـد, تــربیت شده اند)).(12)
صفات والاى پدر
حضرت ابـوالفضل(ع) انسانى والاگـوهر است که از نسبـى ارزشمند و برجسته برخـوردار بـوده است. از سـوى پدر, علوى و هاشمى است و عظمت و شرافتى در اوج باور دارد. پـدرى که رسـول اسلام(ص) او را از کـودکـى در دامان تربیت خـود پرورش داد و از بارش صفات ارزشمند اخلاقـى, وى را بهره منـد ساخت.(13) او را همسـان خـود در خلقت نامیـد; ((انا و علـى ابـواهـده الامه))(14) و نـور و روح را مایه پدیدآمدن وجـود خـود و على(ع) معرفى کرد(15) و چـون رسـول خدا به معراج رفت, خداوند با او به زبان على(ع)
سخـن گفت و به ایـن حقیقت روشنى افروز اشاره نمود که[)) :اى رسـول ما] تو را از نور خودم و على را از نور تـو آفریدم و بر دلت آگاهى یافتـم و در دل تو هیچ کسى را محبـوبتر از على نیافتـم. از ایـن رو تـو را با زبـان علـى خطـاب کـردم, تـا دلت آرام گیـرد.))(16)
پرتـو ایـن پدر در عالـم آفرینـش به گـونه اى است که بیگانگان با ولایت حضرت, زبان به مدح و ستایـش او گشوده اند; امام شافعى, عظمت على(ع) را در چنـدیـن بیت شعر, بـدیـن گـونه بیـان مـى کند:
((گفتند: رافضى شده اى. گفتم: هرگز! رافضى نه دین مـن است و نه اعتقاد مـن است. ولـى بـدون هیچ شکـى, بهترین امام و بهتریـن هدایت کننده را دوست داشتـم. اگر دوستـى ولى(خدا) رافضى گرى است, مـن رافضـى تریـن همه بندگانم)).(17)
از آنجا که حـوصله نـوشتار ما بسیار کـم است و ارزشهاى معنـوى و صفات والاى على(ع) نیاز به اقیانوسى از مرکب و دشتى بى انتها از قلـم دارد و با ایـن حال فضایل آن امام والامقام افزونتر خواهد بود, دامـن سخـن را برمى چینیـم و با چنین اظهار عجزى, در باره اصالت خانـوادگى ام البنیـن سخن مى گوییم:
ارزشهاى اخلاقى مادر
تـإثیـر کیمیـاگـون صفـات و روحیـات مـادر در تـربیت فـرزنـد, علـى(ع) را بر آن داشت, برادر خود عقیل را طلبیده و از وى بخـواهد تا از بلنـداى ((علـم انسـاب))(18) نگـاهـى به قبـایل مختلف بیفکنـد; خانواده اى اصیل و دودمانـى شجاع انتخاب کند تا از بانـویـى منسـوب به آنان, فرزنـدانـى دلاور, شیردل و قـوىپنجه در پیکار با دشمنان اسلام به وجود آید. پس از مدتى تحقیق, عقیل, ((فاطمه کلابیه)) یا ((ام البنیـن))
را برگزید.(19) بانـویى که شمامه یا ((لیلى)) افتخار مادرىاش را داشت و ((حزام بـن خـالـد)) پـدر او بـود. در دیبـاچه اجـداد و نیاکـان وى, دلیرمردى, حماسهآفرینى و ستم سوزى بسیارى دیده مى شد به طورى که سلاطیـن زمان در برابر اینان سـر تسلیـم فرود مـىآوردنـد.(20) ابـوبـراد علـم بـن خالد, شخصیتـى بـود که شجاعتریـن فرد عرب محسـوب مـى شد و جد مادرى فاطمه کلابیه بـود, با پنجاه رزمآور مقابله مـى کرد و لقب ((بازىکننـده بـا نیزه هـا)) را به خـود اختصـاص داده بـود. از این رو عقیل رو به امیرالمـومنین(ع) کرد و گفت: ((شجاعترین و زیرک تـرین مردمان عرب ایـن قبیله هستنـد.))(21) افزون بـر صفات نیاکان و پـدر و مادر, ام البنیـن خـود از بـانـوان فـرزانه و ارجمنـدى بــود که به اهل بیت علیهم السلام, معرفتـى والا داشت و از اخلاص و صفا در ولایت بهره منـد بـود. شناخت عمیق او از ژرفاى وجـود و شیفتگـى فراوان وى به فرزندان فاطمه علیهاالسلام, او را بانویى محبوب و مورد احترام نزد فرزندان آن حضرت ساخته بـود به گـونه اى که زینب کبرا علیهاالسلام در ایام عید به دیـدار وى مـى شتافت.
چـون به خانه شوى خود, على(ع) پا نهاد, همانند مادرى دلسوز و پرستارى مهربان از امام حسـن(ع) و امام حسیـن(ع) که بیمار بـودنـد, مـواظبت و پذیرایـى کرد و با عطـوفتى خاص در تإمیـن سلامتـى آن دو کـوشیـد.(22)
هماره بر ایـن باور بـود که مانند خدمتگزارى افتخارپیشه در خدمت امام علـى(ع) و فرزندان ارجمند وى قرار دارد و بر ایـن تـوفیق, خـداوند را سپاس مى گفت.
پرورش عباس در دوران کودکى
زمیـن مـدینه بـا نیـم نگـاه خـورشیـد, روشنـایـى مـى گـرفت و تابش طلایى آفتاب, جمعه, چهارمیـن روز شعبان سال 26 هجرى را نورى دیگر مى بخشید. (23) شیفتگان مـولاى متقیان, علـى(ع) هروله کنان به سـوى خانه حضرت روانه بـودند تا طلـوع ((ماه هاشمـى)) را در دامان ام البنیـن به امام تبریک گـویند. نگاه اطرافیان به قنداقه طفل بـود که در آغوش پدر جاى گرفت و على(ع) در نخستین کلام خود, بذر بندگى در سرزمیـن قلب پاره تـن خود افشاند تا سالیان بعد, شاخسار ایمان و عشق به تـوحید و نبـوت گردیده و در سایه سار ولایت, سروى سبز گردد. اذان در گـوش راست و اقامه بر دیگر گوش طفل خوانده شد و امام با واژه اى مهرآفریـن و روح افزا نام فرزند خـود را بیان فرمـود: ((عباس)); یعنـى شیر بیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد;(24) دلاورى از شجاعان اسلام و قهرمانـى که در برابر باطل و ستـم, عبوس و خشمگیـن است و در مقابل نیکى, شادان و متبسم.(25) پس از آن الماس بـوسه علـى(ع) بلـور پیکـر عباس را صـداى محبت بخشیـد(26) و دستان کوچک کـودک, با حریر عشق و عاطفه پدر آشنا شد.(27) هفتمیـن روز میلاد طفل فرا رسیده بـود که على(ع) فرزند خود را طلبید و لبان خـویـش را با یاد خدا مترنـم ساخت. بنا به سنت پسندیده اسلام, موهاى زیباى سر کودک را تراشید و هـم وزن آنها, طلا (و یا نقره) به مستمندان داد. سپـس گـوسفنـدى به عنـوان عقیقه ذبح کرد(28) تا به بـرکت آن صـدقات و ایـن قربانى, پیکر پاک عباس عزیز, پابرجا و سالـم مانده, ایام زندگانى او, طـوباى بـرکاتـى جاودان باشـد. آرى تـوجه به آداب اسلامـى و باور آثار ارزشهاى دینـى در وجـود طفل, نهال حیات فرزنـد را با نسیـم سبز معارف ناب توحیـدى آشنا مـى سازد و او را در پـرتـو آفتاب ایـن حقایق, رشـدى معنـوى و تکاملـى ارزشمنـد عطا مـى کنـد. اذان, اقامه, نام گذارى صحیح, عقیقه و تمامى ایـن آداب, نمـودهاى آن باور پاک و آسمانى است. آدابـى که زمینه ساز پذیرش سخـن حق و گفتار الهى در دوران کـودکى خـواهد شد و بینشـى بـى کران از آغاز زنـدگانـى به افراد خـواهد بخشید. از ایـن رو, روزهاى طفـولیت عباس در حالـى آغاز شـد که پـدر گرانقدر او چـون آینه معرفت, ایمان, دانایـى و کمال در مقابل او قـرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى على(ع) تإثیرى عمیق بر وى مى نهاد. عباس در کـودکى خـود را زورق نشیـن دریاى بـى کـرانه معرفت مـى دیـد و هماننـد ماه تابـان از خـورشیـد وجـود پـدر نـور مـى گرفت. با فراستى چشمگیر و دقتـى فراوان, خـوشه چیـن خرمـن حقایق ولایت بـود به گـونه اى که على(ع) پرورش و تکامل فرزندش را چنین توصیف مى کند:
((ان ولـدى العبـاس زق العلـم زقا));(29)
همانا فرزندم عباس در کودکى علـم آموخت و به سان نوزاد کبـوتر که از مادرش آب و غذا مـى گیرد از مـن معارف فرا گرفت. پرتـوى از ایـن تربیت روحى و پرورش اخلاقى در ایـن گفتگـوى على(ع) و عباس(ع) نمایان مى شـود:
در آغازیـن روزهایى که الفاظ بر زبان فرزند امام(ع) جارى مـى شد, حضرت رو به عباس کرد و فرمود:
بگو: یک.
عباس گفت: یک.
حضرت ادامه داد: بگو دو.
و او خـوددارى کرد و گفت: شرم مـى کنـم با زبانى که خدا را به یگانگـى خوانده ام دو بگویم.(30)
دوران نـوجـوانـى و جـوانـى; تـإثیـر دوستـان و اجتماع ایام نـوجوانى, دورانى است بیـن کـودکى و جـوانى که انسان دچار بحران روحى است و خود را بیـن دو خواسته مى یابد, برخى از او انتظار کارهایى عاقلانه و بزرگسالانه دارند و بعضـى هنـوز او را به کارهاى کـودکى دعوت مى کننـد. ایـن دوران حالت نقـش پذیرى روح و روان آدمـى بیشتر از همیشه است. گاه با محبتى اندک, جذب شده و مسیر آینده زندگانى خود را تعییـن مـى کند و زمانى با آمـوزه اى ژرف و ارزشمند, آینه هایى تابناک از معرفت و حقیقت برابر دیدگان خـود مـى یابد و با تمسک به آنها راهى طـولانى از ناهمـواریها را در مدتى کـوتاه با سرفرازى و نیک بختى به پایان مى برد.
در ایـن فـراز و نشیب حساس عمـر, نقـش پـدر و مادر و تإثیر دوستان و هـم سخنان بسیار بـوده و جامعه اى که آدمى در آن زیست مـى کنـد نیز اثرى کیمیابخش در صحن وجود ایفا مى کند.
عباس, علیه السلام, چون به سـن نوجوانى رسید, خود را با آغوش پرمهر پدر و دامان صفا و معنـویت مادر روبه رو دید. محبت پدرى, علـى(ع) را بر آن مـى داشت که گاه پاره پیکر خـود را ببوسد(31), زمانى ببـوید و ساعاتـى نیز با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از ایـن رو لحظه اى نوجـوان خـود, عباس را از خـود دور نساخت و هماره در نقـشآفرینى وسعت ارزشمند وجـود او, تلاش مى کرد. همیشه در غربت و وطـن(32), حرب و محراب و دور و نزدیک او را در کنار خود نگاه مى داشت.
عباس(ع) که مـدت 14 سال و چهل و هفت روز با پـدر زیست, خـود را فرزند مطیع و مودب در برابر پدر ساخته بـود. در ایام دشوار خلافت, لحظه اى از پـدر جدا نشد و آنگاه که در سال 37 هجرى قمرى جنگ صفیـن پیـش آمد, با آنکه دوازده سال بیشتـر نـداشت, حماسه اى جاویـد آفـریـد که مطالعه آن بـراى تمامـى نـوجـوانان, مربیان و پـدران و مادران, تإثیرى روح افزا خواهد داشت.(33) به هر روى, فصل آغازیـن حیات عباس علیه السلام تنها 14 سال به طول انجامید. در ایـن دوران, شاخسار وجود ابـوالفضل علیه السلام از بارش برکات پدر پرثمر گردید و هر روز آن را, برکتآفریـن و نعمت بخش ساخت. فراگیرى علـوم و معارف و کسب آداب و فضایل در کنار فنـون رزمـى در صحنه هاى مختلف و حـوادث گـوناگـون, شخصیتـى باشکـوه بـراى فـرزنـد ام البنیـن به یادگار گذارد. ایـن فصل با غروب عمـر علـى علیه السلام در محراب خونیـن مسجد کوفه پایان یافت و دوران جـوانى عباس(ع) با همراهى برادر خود امام حسـن علیه السلام و همرازى دیگر برادر خویش, امام حسیـن علیه السلام شروع گردید.
صبح صادق امامت امام حسـن علیه السلام در حالـى شروع شـد که پشتیبانـى, همراهى و همدلى با آن حضرت, نیازمند بینشى ژرف بـود و به نـورى افزون از عمق باورهـاى الهى, نیاز بـود تـا در ظلمت غبـار تـردیـد و دودلـى حمایتـى راستیـن از امام انجام پذیـرد. فتنه هاى غروب افـروز همه جا را فرا گرفته بود. از یک سو دشمنان دانا در بیرون مرزها در کمیـن بـودند و از سـوى دیگر دوستان نادان در درون, سنگر گرفته بـودند. برخـى مردم ریحانه رسول الله(ص) را آماج انتقادها و ناسزاهاى خویـش قرار مى دادند, و پاره اى با جاذبه زر و زور و تزویر, همساز حکـومت مـى شـدنـد و عده اى دیگـر با قبول شایعات مختلف, ایمان خـود را بـر تـوفان حـوادث نابـود مـى کردند.(34) عباس علیه السلام که از پدر, معارف ناب و از مادر, بینـش بسیار آموخته بود, ابتدا حق و باطل را شناخت, سپـس با دلیرى, شجاعت و ایمان بنیادیـن خود به یارى ولایت و امامت پرداخت. ضعف ایمان سپاهیان, خستگـى فـراوان سـربـازان و تبلیغات و شـایعه سـازى دشمنان را, ابزارى کارآمد براى دشمـن مى دانست و حمایت و یارى از امام زمان خود را وظیفه برتر و ضرورى مى شمرد. از ایـن رو در طول نه سال و چهار ماه و هفده روز بـا تمام تـوان در رکاب یـاورى امام حسـن علیه السلام آمـاده فـداکـارى بود.(35) در ایـن دوران که لبـریز از فراز و فـرود حـوادث بـود, عباس ((باب الحـوائج)) شیعیان بـود و مستمنـدان را از الطاف و عنایات برادر خویـش بهره مند مى ساخت و از دیگر سو, گوش به فرمان برادر خـود, لحظه اى نظر خـود را بر سخـن امام مقـدم نداشت.(36) سـومیـن فصل از کتاب حیات ابـوالفضل علیه السلام با طلوع خـورشید امامت حسینى آغاز شد. و ایـن در حـالـى بـود که بیست و چهار بهار از حیـات عبـاس مـى گذشت.
تـإثیـر اکسیرگـونه سخـن پـدر و عبارات عشقآفریـن مادر, صحیفه هایـى از شـور و دلدادگى از دوران زندگانى عباس در ایـن عرصه از خود به جاى گذاشت. او هماره در خدمت امام حسیـن(ع) بـود و گاه سکـوت حضرت در برابر معاویه, سکـوت مـى نمـود و هنگام نیاز به افشاگـرى, از امام و حجت خـدا, تبعیت مى کرد.(37) امام که عباس را یاورى شجاع و قهرمانـى شایسته مـى دید, در صحنه هاى گـونـاگـون به عنـوان همـراه ویژه و مشـاور مخلص از وجـود وى استفاده مى کرد که از آن جمله در دعوت حاکـم مدینه از حضرت بـود. (38)
... و بدیـن سان دوران جوانى حضرت ابـوالفضل علیه السلام با گستره اى از اخلاص, اطاعت و حمایت از ولایت سپرى شد و چندیـن نشان افتخار و سربلندى در عبارات مختلف امام حسیـن علیه السلام در صحنه هاى حماسى کربلا به چشـم مى خـورد که از آن میان مى تـوان به ایـن عبارات اشاره کرد: عصر عاشورا که سپاه سیه سیرت دشمـن با حمله اى ددمنشانه قصـد یکسـره کردن کار امام را داشت, حضـرت رو به سـوى ابـوالفضل علیه السلام کـرده, فـرمود:
ارکب بنفسى انت یا اخى, حتى تسإلهم عما جإهـم.(39) برادر, جانـم به فـدایت! سـوار بـر اسب شـو, نزد آنان بـرو و بپـرس که چـرا بـدیـن جا آمـده انـد. و چـون عباس به سـوى شریعه رفت تا به امر امام مقـدارى آب براى تشنگان حرم حسینى تهیه کند و ناکام ماند و با تیغ دژخیمان امـوى به شهادت رسیـد, امـام حسیـن(ع) جمله اى جـانسـوز در وصف ابـوالفضل علیه السلام بیان فـرمـود که بـراى هیچ یک از سپـاهیـان خـود نفـرمـود:
الان انکسـر ظهرى و قلت حیلتـى و شمت بى عدوى(40)
هـم اکنون کمرم شکست, چاره ام رو به کاستى رفت و دشمـن زبان به سرزنشـم گشود.
امید آنکه به زودى تمامـى شیفتگان بارگاه ربـوبـى آن حضرت خـود را در صحـن و سراى حضرت ابوالفضل علیه السلام دیده و از طوباى برکات مرقد وى, ریزش اجـابت آرزوهـاى دیـریـن خـود را, به دست آورند.
ان شإالله.
پى نوشت :
1ـ نک: زیـارت حضـرت زهـرا علیهاالسلام, یـا ممتحنه امتحنک الله الذى خلقک قبل ان یخلقک ... (اى آزموده ـ الهى ـ! خداوند متعال تو را پیـش از آنکه آفـریـده شـوى امتحـان کرد ...)
2ـ رک: کامل الزیارات, ابن قولویه.
3ـ نک: بحـارالانـوار, علامه مجلسى, ج44 و 26.
4ـ اقرإ, آیه 1.
5ـ شورى, آیه 53.
6ـ هدایت تکـوینـى آن است که زمینه ها, و پـدیده هدایت به دست خـداوند فراهـم مـى شـود (ربنا الذى اعطـى کل شـى خلقه ثـم هدى); اما در هدایت تشریعى ابزار و زمینه فراهـم است و انسانهاى کمال جـو و هـدایت طلب, با پاى همت و تلاش باید خود به دنبال زلال هدایت بشتابند تا بیابند و ایـن با استمـداد از پیامبر درونى (عقل) و پیامبران بیرونـى (رسـولان الهى)
میسر خواهد بود. 7ـ انسان, آیه 3.
8ـ نجم, آیه 53.
9ـ نک: تعلیـم و تـربیت اسلامـى, دکتـر علـى شـریعتمدارى.
10ـ رک: نهج البلاغه, نامه شماره 53.
11ـ قهرمـان علقمه, دکتـر احمـد بهشتى, ص27.
12ـ نک: تـربیت کـودک, دکتـر علـى قـائمــى.
13ـ فـرازهـایـى از تـاریخ اسلام, استـاد جعفـر سبحـانى.
14ـ بحـارالانـوار, علامه مجلسى, ج35, ص15 به بعد.
15ـ بهجه قلب المصطفـى, احمـد رحمـانـى همـدانى, ص26.
16ـ رک: ینابیع الموده, ج1, ص81.
17ـ رک: همـان, ج2, ص100 و 101 از قهرمان علقمه, ص30.
18ـ علـم انساب, علمـى است که با آن آبا و اجـداد افراد شناخته شده و اصـالت خـانـوادگـى و صفـات روحـى اخلاقـى آنـان فهمیـده مـى شــود.
19ـ در باره این سخـن که ازدواج علـى علیهاالسلام با ام البنیـن پـس از وفـات فـاطمه زهـرا علیه السلام بـوده دو قـول است (رک:سپهسالار عشق, ص20).
20ـ العبـاس, ص;69 به تنقیح المقال, ج2, ص128.
21ـ معارف ابـن قتیبه, ص;92 العباس, ص69.
22ـ سـردار کربلا, ص158, مـولـد العباس بـن على(ع),ص25 ـ;27العباس,ص73.
23ـ ثمـرات الاعواد, ج10, ص;105 سـردار کربلا, ص192.
24ـ زنـدگـانـى قمـر بنـى هـاشـم, ص53 ـ ;54 العبـاس بـن علـى, ص24.
25ـ همان, ص25.
26ـ همان, ص24.
27ـ سپهسـالار عشق, احمـد لقمـانى, ص19.
28ـ العباس بن على, ص25.
29ـ ثمرات الاعواد, ج10, ص;105 مـولـد العباس بـن علـى علیه السلام, ص;62 العباس, ص94.
30ـ فـرسان الهیجا, ج1, ص;190 مستـدرک الـوسائل الشیعه,ج3, ص815.
31ـ مـولـد العبـاس بـن علـى علیه السلام, ص60.
32ـ همان, ص63.
33ـ نگـاه کنیـد به سپهسـالار عشق, ص25 تــا 30.
34ـ رک: زندگانى سیاسى امام حسـن مجتبـى علیه السلام, جعفر رقضى عاملى; قهرمان علقمه, ص152 و 153.
35ـ مـولـد العبـاس بـن على علیه السلام, ص71 و 72.
36ـ زنـدگـانـى قمـر بنـى هـاشـم علیه السلام, ص72.
37ـ سپهسالار عشق, ص48 و 49.
38ـ تاریخ طبرى, ج4, ص251.
39ـ همان, ص315.
40ـ العبـاس, ص;163 مقتل مقـرم, ص338.