گفتگو با خانم زهرا شجاع خانى

نویسنده


سرگذشت زنى از سرزمیـن خدایان بت
در گفتگـو با خانـم زهرا شجاع خانى ـهند محبوبه پلنگى

 

اولین حرف زیبایى که در اسلام دیدم
وحدانیت خدا بود
زمانى که اشک در خانه چشمانـش لبریز مى شود, آشنایى و دوستیمان در دل ریشه مى بندد تا زمانى که از او مى خواهـم, برایـم از خـودش بگوید. زنى ایرانـى الاصل, که در هند متـولد شده است و در سرزمیـن ادیان و خـدایان متعدد, از کیـش زردتشى, اسلام را انتخاب مى کند. آنچه با هـم مى خوانیـم حاصل نشست دوستانه ماست.
بسم الله الرحمن الرحیم
نام اصلى و قبلى مـن نیناnina است اما از زمانى که اسلام آوردم, نام زهرا را انتخاب کـردم و نام کاملـم زهرا شجاع خانى است. یعنـى در واقع اسـم فامیل همسـرم را انتخـاب کـردم. مـن در کشـورى به دنیا آمـدم که هزاران خـدا داشت. در یک خـانـواده زردشتـى چشـم به جهان گشودم.
خانـواده ام بسیار آزاد و روشنفکر بـودنـد. آنها از ایرانیان مهاجر به هندوستان هستند که تقریبا خانـواده مادرى 120 سال پیـش به هند مهاجرت کرده بـود ولى قدمت مهاجرت خانواده پدرى به 80 سال هـم نمى رسد. دوران کـودکى همراه با امکانات و رفاهى که در خانواده داشتـم آرامشى به مـن نمى بخشید. شاید برایتان جالب باشد که مـن از 6 سالگى سوالـم از مادرم این بـود که چرا به دیـن ما (زردشت) کسى نمى تـواند وارد شـود. و حتما بـایـد از یک پـدر و مـادر زردشتـى متـولـد شـود.
آن زمان خـانه ما در یک مجتمع در شهر بمبئى واقع شـده بـود که افـراد زیادى با دنیاها و ادیان مختلفـى را در خـود جاى داده بـود. تغییـر و تحـولاتـى که در پیرامـون مـن وجود داشت روزبه روز بر پیـدا کردن جـواب سـوالـم مرا مصمـم مى کرد. روزهایـى که به معبـد مـى رفتیـم, خـداى مـن ((اهورامزدا)) بـود و هیچ کـس غیر از ما زردشتیان نمى تـوانست پا درون معبد بگذارد در حالى که در دور و بر مـن, معابد هندو که پر از خدایان متعدد بود, آزادانه مردم در رفت و آمد بـودند و یا حتـى مساجدى که در شهر بود براى رفت و آمد آزاد بـود. از طرفـى بتهاى مختلف که مى دیدم و از طرفى اهورامزدا مشکلى براى مـن شده بـود که نمى دانستـم خداى واقعى کدام یک از آنهاست.
همان زمان تصمیم گرفتـم که دو سه ماهى مسیحى شوم و بعد دو سه ماهى هندو و بعد چند ماه مسلمان شـوم و همیـن طـور ادیان دیگر. در واقع یعنـى با روشهاى ایـن ادیان هر دو سه ماه زندگـى کنـم.
جالب است بـدانید از آنجا که دختربچه اى آزاد با ایده هاى روشـن و آزاد بودم, ایـن کار را کردم. البته مادرم مشـوق مـن بـود و مرا براى پیدا کردن راه و هدفـم تشـویق مى کرد. زمانى که نـوبت به مسلمان شدنـم رسید یعنى زندگى کردن با دستورات اسلام, از همسایه مان که مسلمان بـود, کتاب نماز را هدیه گرفتم و با وسع کـم و سـن کمى که داشتـم همان زمان اسلام را بهتر از بقیه دیدم.
همان زمان خانمى که زردشتـى بـود و مسیحى شده بود, آموزش مسیحیت را به مـن تعلیـم مى داد و همسایه مسلمان ما الفباى قرآن و خواندن آن را به مـن مىآموخت و تمام این مسایل به اصرار مادرم بـود که دایما به مـن مـى گفت: ((نینا)) بـرو و همه چیز را یاد بگیر و بهترین را انتخاب کـن. شاید مادرم تفاوتى بین من و بچه هاى دیگر مى دید و اصرار داشت که تو باید خودت پیدا کنى. از طرف دیگر, فرهنگ حاکـم بر مـردم بمبئى, احتـرام به ادیان و خـدایان متعدد است تا جایـى که حتـى نشان یا بتـى از ادیان مختلف را در خانه نگه دارى مى کنند بدون آنکه به آن اعتقادى داشته باشند. چرا که اعتقاد به خـداى یگانه در تمام ادیان وجـود دارد.
حتـى ((هندوئیزم)) با خدایان متعدد که به شکل بت در همه جا به چشـم مـى خـورد, اشاره به خداى بالا سر داردOpezvala) ). به ایـن صورت اوقات من یا در کلیسا و یا در مساجد مى گذشت و مـن با ذهنى روشـن و کـودکانه به یکتا بـودن خدا پـى بردم. انقلاب اسلامـى ایران و پیروزى آن, مرحله دوم براى آگاهى مـن بـود; چرا که ما هنوز وابستگان نزدیک و دورى داشتیـم که در یزد زندگـى مـى کردند که با شروع انقلاب و تظاهرات, سراسیمه ایران را ترک کرده و به هند آمدند. عمه و عموى مـن نزدیکترین اقوام مـن بودند که نظر خوب و خوشى نسبت به این حرکت مردمى نداشتند و شروع کردند به تبلیغات سـوء و بد نسبت به ایـن رستاخیز مردمى و اسلامى که خودبه خـود ایـن موضـوع چهره بدى از ایران و ایرانیان براى خانواده من ساخت که دردسرهاى بعدى را براى مـن پـدید آورد و شاید خـواست خـدا بود که مـن براى پیدا کردن راهم ایـن قدر زحمت بکشـم. نمى دانـم هر چه بـود گذشت.
عمه و عمـو ایـران را سـرزمینـى نـاامـن و بـا عقـایــدى واپسگـرایانه معرفـى کـردنـد. مـن اخبار ایران را از طـریقBBC دنبال مى کردم اما آنها هم چهره زیبایى از سرزمیـن سبز ایران ارایه نمى دادند و مـن که آن زمان 16 ـ 15 سـاله بـودم, به دنبـال آن آقا و بزرگـوارى بـودم که از دوردستها ایـن انقلاب را رهبـرى مـى کـرد تـا آنکه امام به ایران آمـد. سال 57 بود, آن شب خانـواده ام مضطرب و نگران بـودند و در ایـن فکر که سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ چرا که امام را هـم براى آنها بد معرفـى کرده بـودند.
(زمانـى که نام امام را مـى برد 5 دقیقه تمام اشک مى ریزد و مرا نیز متإثر مى کنـد و با خـود به بهمـن 57 مـى بـرد.) خانواده مـن چون خود را متعلق به ایران مى دانستند در فکر کشورى باز و آزاد بـدون قید و بند حجاب بـودند تا نسل جدید و جـوان آنها به ایران باز گرداند.اما خدا را شاهد مى گیرم که مـن حتى آن زمان در ته دلم چیز دیگرى بـود و ندایـى را مى شنیدم که اخبار را کذب و دروغ مـى خـوانـد و فطرتم به مـن چیز دیگرى مى گفت. تا اینکه روزى به خانه مادرشوهر دوستم رفتم که همسایه اى ایرانى داشت. ایـن آقا از دانشجویان ایرانى شاغل به تحصیل در بمبئى بـود که مـن با آشنایى با ایشان سـوالاتـم را یکى یکـى دریافت کردم. او از اعضاى اتحادیه انجمنهاى اسلامـى بـود و ایـن شروعى بـود براى پیدا کردن و یافتـن سـوالاتـم چه در خصوص اسلام و چه در خصوص ایران اسلامـى. در همان برخـورد اول مـوضع ایشان را فهمیدم و چند کتاب راجع به دین اسلام و سیاست و حجاب دریافت کردم. درست یادم است که ایـن کتابهاى استاد شهید مطهرى و استاد دکتر على شریعتى بود که مـن پنهانى و قاچاقـى آنها را به منزل بردم و براى دومیـن دیـدار و بحث و گفتگـو ایشان را به خانه دعوت کردم و به خانواده ام معرفـى کردم. خانـواده از دیدن ایشان بسیار شاد و مسرور بودند چرا که میزبان یک ایرانـى بـودند و به اعتقادات او در حد یک میهمان احترام گذاشتند و ایـن رفت و آمدها چندیـن بار صورت گرفت تا جایى که مـن هم به اعتقادات او قریب و نزدیک شـدم و زمانـى که پیشنهاد ازدواج را از جـانب او از طـریق مادرشـوهـر دوستـم دریافت کردم سخت یکه خوردم و تشویـش و نگرانى وجودم را گرفت و چهار روز تمام سعى کردم با کسى برخورد نداشته باشم. مى دانستم که ایـن خبر در خانـواده آزاد مـن, غوغایى به پا خـواهد کرد. چرا که مادرم دو سه بار در لفافه و غیر مستقیـم به مـن گفته بـود که رفت و آمـد او به ایـن خانه به عنـوان میهمان ایرانـى اصلا اشکال ندارد اما مـوضـوع شکل دیگرى به خود نگیرد. و حالا ایـن شکل را داشت به خود مى گرفت. روز پنجم تصمیم گرفتـم که گشتى در خیابان بزنم تا کمى از فکر و اضطراب خود کـم کنـم و جالب است بدانید همان روز در کتابفروشى, خانـواده دوستـم و آن آقا را در آنجا دیدم و حالا که فکر مى کنم مى بینـم همه ایـن جریانات به کائنات و خدا مربـوط است تا هدایتى صـورت بگیرد و مـن از گمراهى نجات پیـدا کنـم.
نتیجه معلـوم است مـن هـم بـا وجـود تمـام امکـانات و خـواستگاران بسیار, یک مسلمان ایرانى و دانشجـو که زندگى ساده اى داشت را انتخاب کرده بـودم; به طـورى که خانـواده ام فکر مـى کـردنـد که مـن دیـوانه شـده ام که بهتـرینها از نظر آنان را کنار گذاشته و به دنبـال هیچ (از نظر آنها) مـى روم. در آن سـن و سال پیشنهادات زیادى براى مدل شدن در تلویزیون به مـن داده شده بـود که از نظر شهرت و پول و درآمدى که داشت آرزوى دختـران بسیارى بـوده و هست, اما مـن در مقـابل چشمـان متعجب پـدر و مادرم به همه گفتـم امکان نـدارد, مـن انتخـاب خـودم را کرده ام و تصمیم دارم حجاب بپوشـم. الان پس از سالها دوستانم را مى بینم که آلـوده ایـن کار شـدند; هر چند پـول و شهرت را به دست آوردنـد اما هنوز دنبال چیزى در درون خود مى گردند و واقعیت را هنوز نیافتند و مـن هم راضى و مسرور از ایـن انتخاب هستم و خدا را گواه مى گیرم که حتى یک بار هـم از کرده ام پشیمان نشـدم.
خـوب مشکل و جنگ اصلـى در خانه ما شروع شده بود. مستقیم و غیر مستقیم مورد عتاب و خطاب قرار مى گرفتـم و زمانـى که نصیحت کـارسـاز نبـود, تبلیغات بـد و سـوء که به اسلام نسبت دادند را پیـش مـى کشیـدنـد. مثلا مـى گفتنـد که مـردهاى مسلمان چهار زن مى گیرند و مى تـوانند چندیـن زن هـم به شکل ازدواج موقت یا متعه داشته باشند و یا از جـو ایران و جنگ آن مـى گفتند و زمانى که از مـن ناامید مـى شـدنـد مـى گفتنـد حتمـا تـو را شستشـوى مغزى داده انـد. حـالا آزادى خانـواده ام, بـراى مـن با قیـد و شـرط عمل مـى شـد.
اتاق مـن, مجلات و کتابهاى مـن که از طـرف ایـن آقا و از اتحادیه انجمنهاى اسلامـى بـود, مـورد کنتـرل قـرار مـى گرفت. به شکلـى که مـن گاهـى نمازم را در حمام مى خواندم.
حالا زندگى, هم بر مـن زهر شده بـود و هـم براى خانواده ام; چرا که دختر یکى یکدانه و عزیز کرده آنها, داشت به سـوى اسلام مى رفت و از آنها هم براى همیشه جدا و دور مى شد. آنها فکر مى کردند که مـن نسبت به این آقا اصرار دارم در حالـى که اولیـن جاذبه براى مـن راهـى براى شناخت بیشتر اسلام بود, و هیچ کـس مرا درک نمى کرد. از طرفى فشار و جنگ با خود داشتم, جنگ با خانواده و جنگ با ایـن آقا. ایشان مرا تحت فشار قرار داده بودند که سریعا باید حجاب داشته باشى و مـن مى دانستم که با پـوشیدن حجاب با آن سرعت, نمى توانم خانواده ام را نرم کنـم و درگیریها بیشتر خواهد شد.
خانـواده مرا آماده سفر به لنـدن مـى کرد تا شایـد عشق به اسلام از سرم بپـرد و یاد همه چیز را کنار بگذارم غافل از آنکه مـن 4 ماه بیشتر در آنجا هم نمانـدم و حتـى براى مـن بـرنامه ریزى ازدواج هـم تـرتیب داده بودند, اما مـن براى بازگشتم به هند, پافشارى کردم و به هند برگشتـم.
حالا براى خانـواده مسجل شده بـود که مـن دیـوانه ام. مرا به بیمارستان بـردنـد و مـن را 8 روز در آنجا تحت نظر مـدیر آن, که از دوستان بـود قرار دادند اما ایـن مرحله و خان هم تمام شد. و مـن در دل مى گفتـم که به خدا شما دیـوانه اید. مـن با شناخت و آگاهـى, اسلام و راهـم را پیدا کرده ام اما شما, ره گم کرده اید.
این مراحل حدودا 7 سال طول کشید. در طى این 7 سال, مـن بارها و بارها روحـم آزار دیـد اما تحمل کردم و بالاخره تـوانستـم خانـواده را بـراى ازدواجـم با یک مسلمان ایرانى آماده کنـم. البته لازم به گفتـن است که مـن در همان 16 ـ 15 سالگى شهادتین را گفته بودم و مسلمان شده بودم و نمازم را مى خـواندم و گاهى همان طور که گفتـم مجبور بـودم نماز را در حمام خانه بخوانـم. رضایت خانواده ام به ایـن ازدواج در واقع سرسختى و ثبات قدم من بـود, اما آنها بعد از عقد ما به مـن گفتند که تـو 5 ماه بیشتر طاقت نخواهى آورد و برمى گردى و این جنون از سرت مى پرد. اما مـن خودم پریدم.
روحـم پریـد و پـرواز کردم به سـوى همه خـوبیها که همانا اسلام همه را یکجا دارد. پـس از 7 سال سختى و تشویـش و مبارزه, مى توانستـم آزادانه نماز بخوانم, قرآن بخوانـم, حجاب بپـوشـم و هر کتاب و مجله اى که دلـم مى خواست بخـوانـم. واقعا احساس راحتى مى کردم و از همه مهمتر با همسرم یک زندگى اسلامى را مى خواستیم پایه ریزى کنیـم. رساله حضرت امام(ره) را تماما خوانده بودم و حفظ کرده بـودم. نمى تـوانـم مقدار و اندازه عشقى که به اسلام دارم را براى شما بگـویـم. اولیـن حرف زیبایـى که در اسلام دیدم وحدانیت خدا بود.
دستـورات صحیح و احکام صحیحى که اسلام ارایه داده است دقیقا با فطرت و طبیعت من سازگار بود و مـن احساس مى کردم که اسلام دینى است که مرا درک مى کند و مـن مى توانم شخصیت خودم را به دست آورم و خودشناسى کنـم. عشق مـن به اسلام وصف ناشدنى است. هر چه که از دوران کـودکـى سـوال داشتـم, جواب خوب و صحیح آن را در اسلام یافتـم و حالا که حدود 17 ـ 18 سال است که از مسلمان شدنم مى گذرد, مـى بینـم که اسلام بیشتر از اینها بـوده که من شناخت داشتم.
قبلا گفتم که مادرم مشوق مـن براى انتخاب و تحقیق در خصوص ادیان بود و زمانى که من اسلام را یافتـم على رغم تشـویشـى که نسبت به زندگى مـن در ایران و با یک مسلمان داشت, اما رضایت را در خانه چشمانـش مـى دیـدم و اعتراف مى کنـم که مادرم اکنـون نام یک زردشتـى را با خـود یدک مى کشد.
در واقع از اعمال و رفتـارش به نظر مـن او یک مسلمان است. حالا بعد از عقد من با یک مسلمان انقلابى, کار و تفحص من شروع شده بود. مـن تشنه اى بـودم که باید سیراب مى شد و ایـن کار وقت و علاقه مى طلبید که بحمدالله در من به وفور بود. مـن سعى کردم که با مطالعه و تجسس, از اسلام بیشتر بدانم البته گاهى فطرتـم و درونـم را در ایـن مطالعات و آگاهـى بسیار دخیل مـى دیدم که این هـم از الطاف الهى بـود. با مطالعات بیشتر, دیـن اسلام را بهتـریـن و راحت تـریـن و پیشـرفته تـریـن دیـن یـافتـم.
شایـد بـاور نکنیـد که قـریب به 19 سـال است که تمام ادیان را مطالعه کـردم و ایـن کار را با دقت تمام انجـام دادم اما دینـى که بـا فطـرت انسان سازگار است فقط دین اسلام است. و خوشحال کننده تریـن مسإله براى مـن این است که قوانین اسلام با درونم سازگار است و قانونى در آن نیست که با فطرت و درون من نسازد.

ـ در اینجا از او مى خواهـم تـوضیح بیشترى به خوانندگان, بخصوص جوانان بـراى درک و آگـاهـى بیشتـر از اسلام بـدهـد.
ـ من تحصیلات دانشگاهى دارم.
فـوق لیسانـس جـامعه شناسـى هستـم. اما به ایـن تحصیلات بسنـده نکـردم و دوره هاى ((فردشناسى)) یا ((خـودشناسى)) را که ((فروم)) نامیده مى شود, گذرانده ام. در ایـن دوره ها چگـونگى ایجاد ارتباط و روابط با دیگران و حتى با خود و خـودشناسى و بعد خانـواده و اجتماع مطرح مى شـود. مـن در ایـن کلاسها و دوره ها باز هـم دستـورات اسلام را دیـدم. مثلا ما در اسلام داریم که مواظبت از چشم و گوش و حواس خود داشته باشیم و ممکـن است به نظر آیـد که یک نگاه کوچک حرام یا یک فعل کـوچک حـرام مسإله اى نیست.
اما در واقع ایـن عمل کوچک مثل دانه اى در درون و روح انسان رشد مى کند یا حتـى قصه فیلمهاى رمانتیک یا فیلمهاى مبارزه یا ((اکشـن)) همه روى وجـود انسان اثر مى گذارد و انسان را از حقیقت دور مـى کند در حالـى که اکثر ما فکر مى کنیـم که ایـن مسایل ریز و کـوچکى است. و همه اینها در اسلام در احـادیث و روایـات تذکـر داده شـده است و تـازه دنیـاى غرب و متـرقـى, آنها را درمان درون و روح و انسانیت یافته است; در حالـى که پیغمبر ما سالها پیـش از جانب خـدا آن را بـراى ما آورده است. مثلا در یک دوره اى به نـام ریکـىRiki) ) اثـر تـوبه و بخشـش, در درمـان اکثـر بیماریها مطرح مى شـود, در حالـى که در اسلام, تـوبه و بخشـش احترام به خویـش و دیگران و حتى اثر غذا بر تفکر انسان را در خـود دارد. اکنـون دنیاى مترقـى و پیشرفته به آثار غذاى حلال و طاهر پـى بـرده است که چه تإثیراتى در وجـود انسان دارد. در حالى که ما بارها و بارها ایـن را در دستورات اسلام مى بینیم. دزدى, دروغ و اثرات علمى آن براى مـن بسیار جالب بود و باید بگوییم که علم به این نتیجه رسیده است که ایـن موارد حتـى اگر خیلـى کـوچک و جزیـى باشنـد, برکت را از وجـود و خانه, یکجا بیرون مـى برد. و ایـن را اسلام 1400 سال پیـش به صراحت گفته است. حتـى علـم جدید, آثار ایـن حرکت و اعمال را روى سلامت انسان بررسى کرده است و نتایج اسلام را به ما ارایه مى دهـد. و اینجا مـى بینیـم که تمام ایـن گفته ها دستورات اسلام است که بسیار شیریـن و زیبا بـوده و اسلام راههاى بهتر زیستـن در دنیا و آخرت را بـراى ما به ارمغان آورده است. بعد از کلاس و دوره خـودشناسـى, دوره هاىRiki)) )) یاhealing)) )) یعنى شفا را گذراندم.
در ایـن کلاس به ما آموخته شد که بدن انسان براى ناراحتى و بیمارى نیست و مـن در نهایت در ایـن دوره هـم اسلام را یافتـم که اگـر زندگى اسلامى داشته باشـم, دردهاى روحى و جسمى نخواهم داشت و ایـن است که به نهج البلاغه پناه بردم. حتـى بـررسـى ادیان دیگر را دوباره از سر گرفتـم و به ایـن نتیجه رسیدم که ادیان در نهایت یک حرف را مـى زنند و دنیا را و زندگـى در آن را بازى, مـى دانند اما اسلام تنها دینى است که دیـن متعادل و شاد و نشاطآورى است و در ایـن بازى, نقـشآفـرینـى درست انسان را نشان مـى دهـد و در کنار آن شیعه بـودن در اسلام انسـان را به اوج مى رساند. حتى آداب وضو گرفتـن, مسواک کردن, نماز خـواندن و حرکات آن, و قنوت که زیباترین لحظه پیوند با کائنات است, ایـن قدر حرف براى گفتـن دارد; مخصوصا اگر کلمات فرج را[ لا اله الا الله الحلیم الکریـم, لا اله الا الله]... ذکر کنیـم ایـن عمل تمام کائنات را تکان مى دهد. و به نظر مـن و با تحقیقاتى که داشتم, دستورات اسلام, شفا است. شفاى روح و جسـم و زندگـى هر انسان مى باشد و مـن با این دستـورات تازه به ایـن رسیدم که اسلام دینـى کامل است که در 1400 سال پیـش همه چیز را راحت و زیبا براى ما بیان کرده است.

ـ صحبتهاى زیباى شما بسیار جذاب و گیـراست بالاخص بـراى نسل جـوان. به نظر شمـا وظیفه مـا در دنیـاى کنـونـى به عنـوان یک مسلمــــان چیست.؟
ـ به نظر مـن وظیفه هر فرد مسلمان در دنیاى فعلى خودسازى است. چرا که اگر حرفى براى گفتـن داشته باشیم با عمل به دیگران تفهیم کنیم. و اگر در ایـن دنیاى بزرگ دردهاى بزرگ را مى بینیـم, نتیجه ساخته نشدن انسان است. بنابرایـن, باید آمادگـى کامل پیـدا کنیـم براى سفر آخرت و براى رسیـدن به هـدف اصلـى. از ایـن رو تصمیـم دارم که بـا خـودم کار کنـم.
چـون آنچه که اکنون دردسر زاست و مسإلهآفریـن است, عدم خودشناسى است و آنچه که الان در ایـن خصوص مرا کمک مى کند, نهج البلاغه است و چهل حدیث حضرت امام. (با گفتـن نام امام مجددا گریه مى کند و اشک مـن را نیز با خود همراه مى کند.)
ـ علت اشکهاى شما و منقلب شدنتان را که با ذکر نام امام است مى توانـم بپرسم.؟
ـ مـن راجع به امام خیلى کـم مى دانم. فقط مى دانم که امام, امام است و حرکت او یک حرکت بزرگ و پرصلابت بود. و اگر امروز من مسلمانم, به یمـن وجود او است. مـن زندگیـم را از او مى دانم. گاهى فکر مى کنـم اگر امام نبود, سرنوشت مـن معلوم نبود که الان در کجاى دنیا و با کدام اندیشه و نگرش نسبت به دنیا زندگى مى کردم. آیا یک زندگـى آلـوده داشتـم, دنبال چه مى گشتم. امام براى من نمونه یک مسلمان واقعى است و ایـن را مـن با مطالعات و تحقیقاتى که تا کنون راجع به اسلام داشتـم, بهتر درک مى کنم.
اما باید بگـویم که ما امام را هنـوز نشناخته ایـم. او اگر مـى گفت ((لا اله الا الله)) واقعا غیر از خدا, خـدایـى نداشت اما براى ما اینگـونه نیست و ما گاهى مشرک مى شـویم و غیر از خدا به چیزهایى دل مـى بندیـم و از اتکال خـود مـى کاهیـم. اما امام در تمام مراحل انقلاب و جنگ همچنان بـر مـوضع خـود که همـانا حق بـود ایستـاد و لحظه اى از آنچه را که به راستى حقیقت داشت, غافل نشد.

ـ خـانـم زهـرا شجـاع خـانـى, از حجـاب اسلامـى و فلسفه آن بگـویید.
ـ مـن که در محیط آزاد بزرگ شـده بـودم, دردسـرهاى بى حجابـى را بسیار دیده بـودم, لذا حجاب را براى بار اول خیلـى دوست داشتـم اما با دیـد ضعیف انگاشتـن خـود, آن را قبول کرده بـودم. اما اکنون انتخاب حجاب و پوشیدن آن براى مـن انتخاب خاصى است. زن بى حجاب با ظاهر آراسته, خودش نیست. در حالى که زن باحجاب, استعداد و خود خودش و خـود اصلـى اش است.
و مـن با پـوشیـدن حجاب احساس مـى کنـم هاله اى مرا در بـر گرفته است و احساس آرامش مى کنم.

ـ خـانـم شجـاع خـانـى, نـام زهـرا را خـودتـان انتخـاب کـردید .؟
ـ بله ایـن نام و نـام سمیه را بسیار دوست داشتـم. مـن راجع به حضـرت فاطمه زهرا(س) چند کتاب خوانده بودم. همچنیـن سمیه و اثر حرکات او در صدر اسلام روى مـن بسیار بود. و بالاخره از ایـن دو نام زهرا را انتخاب کردم و آن لحظه احساس آرامش کردم و ایـن آرامش مـن را به دوران کودکى و خوابى که دیدم برد.

ـ ممکـن است ایـن خـواب را بـراى خـواننـدگـان مجله تعریف کنید.
ـ در کودکى همسایه اى داشتیـم که الفباى قرآن و نماز خواندن را به مـن آموزش مى داد و آن زمان مـن 7 ـ 6 ساله بودم. یک شب خواب بسیار زیبایى دیدم. آقایـى که بالاى سرش آسمان پر از ستاره بـود و دستانـش را بلنـد کرده بود و یک لباس بلنـد عربـى به تـن داشت که راه راه بـود, به مـن گفت: ((خوش آمدى به دنیاى ما.)) یک خواب زیباى دیگرى هـم زمانى که در ایران بـودم دیدم. حدودا 7 سال پیـش به ایران مسافرتـى داشتـم. یک شب بسیار ناراحت بودم.
شب, حضرت امام خمینـى را خـواب دیدم که در جایـى که شبیه دادگاه بـود نشسته بود. و مـن به پیشگاه آقا رفتـم و ایشان دستش را روى سرم گذاشت و حـدودا یک سـاعت دستـش را به ایـن حـالت نگه داشت و گفت: ((دختـرم, نـاراحت نبـاش. دختـرم همه چیز درست مـى شـود.))
ـ خانـم شجاع خانـى, چند فرزنـد دارید؟انتخاب نام آنها را هـم برایمان توضیح دهید.
ـ مـن دو پسر دارم. به نامهاى امیرعباس و علیرضا. در طول باردارى اول مشغول خـواندن کتاب امام علـى(ع), و زنـدگینامه ایشان بـودم و هـر چه بیشتر مى خواندم شیفته تر مى شدم.
بنابرایـن تصمیـم گرفتـم نام او را اگر پسر بـود على بگذارم. از طرفى همسرم در سنیـن 17 ـ 18 سالگى روزى در عاشورا تصمیم گرفته بود که اگر روزى پسر داشته باشـد نام او را عباس بگذارد. بنابرایـن نام امیرعباس را براى او انتخاب کردیـم و نام دومیـن پسر را با عشق به علـى(ع) نیز علیرضا گذاشتـم و اکنون که نهج البلاغه را مى خوانم, ارادت و عشق مـن به حضـرت علـى(ع) روزبه روز شعله ورتـر مـى شـود.

ـ دیـد و نظر خانـواده شما بعد از ازدواجتان تـاکنـون نسبت به اسلام و انقلاب اسلامى ایران چگونه است.؟
ـ خـانـواده مـن در هنگـام ازدواج تـا حـدودى پـى به استحکــــــــام این دین و نظام اسلامـى ایـران که از ایـن دیـن نشإت مـى گیـرد, بـرده بـودند. اما بعد از ازدواج من, با وجـودى که لباس و پـوشـش مـن و طرز تفکر و زندگیم و آزاد زیستـن مـن به آنها شناخت بهتر و دید مثبت نسبت به ایران اسلامى مـى داد, اما متإسفانه حضـور ایرانیهاى بـى خط و ربط و لاقید در بمبئى این سوال را در ذهـن آنها مىآورد که اینها چه مى گویند.؟
و چکاره هستنـد؟ با مرور زمان و شناخت درست آنها از همسـرم و رفتار و منـش او, دیـد آنها نسبت به ایران و اسلام خیلـى مثبت تـر شـده است. تا جایى که مادرم روزى به من گفت که مـن بسیار مایل هستم که اسلام بیاورم و مسلمان شوم. و جالبتر اینکه بگویـم برادر مـن مثل یک مسلمان آن هـم یک مسلمان شیعه رفتار مـى کند. شاید براى شما شنیدنـى باشـد که مـن در زمانى که در منزل آنها هستـم, اگر نامحرمـى به خانه بیاید آنها فـورا چادر برایـم مـىآورنـد و در خانه مادربزرگـم, بـراى مـن چادر و مهر و جـانمـاز آمـاده کـرده انـد تـا بمـوقع بتـوانـم نمـاز بخـوانـم.

ـ احساس خودت نسبت به خویشتـن خـویـش, از زمان ازدواج تا کنون چگـونه است.؟
ـ تلاش و جستجوى من براى یافتـن, پس از ازدواج پایان نگرفت. ابتدا فکر مى کردم که با شناخت و آوردن اسلام و مسلمان شدنـم تمام شد. در حالـى که خیلـى زود به ایـن پـى بردم که جستجـو و تلاش براى حقایقـى که در دنیا جارى است پایان پذیـر نیست و بایـد حـواس همیشه جمع باشـد تا انسان در خزان و ناآگاهى غرق نشـود و براى همه حرکات, آگاهانه عمل کند, چرا که شیطان بسیار استادانه و شیریـن گـول مـى زنـد. و اگر آگاهـى و شناخت و تحقیق و تجسـس نباشد مسایل سنت و خرافات با دیـن مخلوط مى شود و تشخیص اینها نیاز به آگاهى دارد.

ـ خـانـم شجـاع خـانـى! صمیمـانه از حضـورتـان در ایـن گفتگـوى صمیمـى سپاسگزاریم و براى شما و خانـواده محترمتان آرزوى مـوفقیت داریـم. در پـایـان بفـرمـاییـد. چه پیـامـى بـراى دختـران جـوان دارید.؟
ـ ابتـدا پیـامـى به مـادرهـا و پـدرهـا دارم که نقـش خــود را که در اسلام بر آن بسیار تإکید شـده است, مـورد ارزیابـى قرار دهند. چرا که تإثیر والدیـن بخصـوص در دوران طفولیت (تا پنج سالگى) تا آخر عمر با فرزندان خواهد بـود. و به جـوانان پیام مـن ایـن است که اسلام, شرک را حرام مى داند و منع مـى کنـد. فقط به خـدا تـوکل کنید و به ریسمان الهى چنگ بزنید. از طرفـى مستى در اسلام حرام است, مستـى فقط با الکل نیست, مستى شهرت, مستى شغل و مستى هاى دیگر است که انسان را کـور و کر مى کند تا جایى که حاضریم از حق چشم بپوشیم و حقیقت را ذبح کنیم. مواظب ایـن مستـى ها باشیم و به خـدا تـوکل کنیـم. پیام زن: در آخـر, خانـم زهـرا شجاع خانى تمایل خـود را براى ارتباط با عزیزانى که مایل هستند سـوالات خود را با ایشان در میان بگذارنـد, ابراز نمـوده و نشانـى خـود را در اختیار مجله گذاشتند. در ضمـن ایشان اظهار تمایل کردند که اگر نامه ها به انگلیسـى نـوشته شـود بهتـر خـواهـد بـود.
INDIA NEW DELHI 11OOO1 NO.18. TILAK MARG