در محضر خورشید قسمت 13


در محضر خورشید
درسهایـى از تفسیـر سـوره نـور
(قسمت سیزدهم)

سیدضیإ مرتضوى

 

((یومئذ یـوفیهم الله دینهم الحق و یعلمـون ان الله هـو الحق المبیـن الخبیثـات للخبیثیـن و الخبیثـون للخبیثـات و الطیبـات للطیبیـن و الطیبـون للطیبـات اولئک مبـروون ممـا یقـولـون, لهم مغفره و رزق کریم)).
((آیات 25 و 26))

بیان کلى
این دوآیه آخریـن بخـش از مجمـوعه آیات شانزده گانه است که به دنبال و در ارتباط جریان افک نازل شده است. جریانـى که از یک اتفاق ساده آغاز شد و به سرعت تبدیل به یک شایعه عمـومى و زمینه سـوء استفاده منافقان و تلاش براى هتک حیثیت پیامبر اکرم(ص) و خانـواده او گردید. جریانى که گـروهـى همـداستان به هـدف ضـربه زدن به جایگاه والاى رسـول خـدا(ص) و خـدشه دار ساختـن شخصیت آن حضرت(ص) در گستـرش آن تلاش کردنـد و جمعى از ساده دلان و کسانـى که تـوجه به عمق جـریان نداشتنـد, گـرفتار ایـن دام گشتند و در گسترش و قوت گرفتـن بیشتر ایـن شایعه شرکت جستند. و دیدیم که آیات گذشته چگونه به افشاى ایـن جریان و نکوهش بانیان و تابعان آن پرداخت. دو آیه قبل که در قسمت پیش گذشت, متضمـن ایـن معنا بود که آن دسته از کسانى که به زنان پاکدامـن مسلمان نسبت ناروا مى دهند در دنیا و آخرت نفریـن شده اند و مـورد لعنت مـى باشند و عذاب بزرگـى در انتظار آنان است. عذاب در روزى که زبـان و دست و پاى آنان علیه آنان نسبت به رفتارى که داشته انـد گـواهـى خـواهنـد داد. اینک, نخست در تکمیل بیان وضعیت اینان در آخـرت, اشـاره به جزاى بـى کـم و کاست آنان مـى کنـد, و آنگاه آخرین آیه ایـن مجموعه, به تفکیک میان پاکان و ناپاکان و تناسب میـان هـر گـروه بـا دسته خـود مـى پـردازد که شـرح آن خـواهـد آمد.

نکات ادبى:
((یـوفـى)) از ریشه ((وفـإ)) است که مصـدر آن از بـاب تفعیل ((توفیه)) مى شود و فعل یادشده, مضارع ایـن باب مى باشد. ((تـوفیه)) به معناى اداى کامل و پرداخت تمام, مـى باشد. لذا ((یـوفیهم الله)) یعنـى خداوند به صـورت کامل و بدون کـم و کاست, به آنان پرداخت خـواهد کرد.
((دیـن)) که در اینجا مفعول دوم فعل ((یـوفـى)) مـى باشد, یا به معناى جزاست و یـا به همـان معنـاى معروف که عقیـده و سنت حیـات بـاشد.
((خبیث)) و ((طیب)) که در آیه شـریفه از نظر اعراب و مذکـر و مـونث بـودن و حالت جمعى, در حالات مختلف قـرار گرفته انـد, دو وصف مقابل هـم مـى بـاشنـد. ((خبث)) به معناى آلـودگـى و ناپاکـى و ((طیب)) به معناى گوارایى و پاکى مى باشد.

شرح تفصیلى
یـومئذ یـوفیهم الله دینهم الحق در آیه پیـش خـوانـدیـم که تهمت زنندگان به زنان پاکدامـن, در قیامت گرفتار عذابى بزرگ مى شـوند و اعضاى بدن آنان به ضررشان گـواهى خـواهند داد. اینک در ایـن آیه و با عنـایت به کلمه ((یـومئذ)) که اشـاره به همـان روز, یعنـى روز قیـامت دارد, تإکید شده است که خـداوند در آن روز جزاى بحق ایـن دسته افراد را بدون کـم و کاست خـواهد داد. اگر با تـوجه به ظاهر آیه و با عنایت به کلمه ((یومئذ)) و ضمیرهاى ((هم)), ایـن آیه را که شرح فراز دوم آن خـواهد آمد متصل و مرتبط به آیه قبل بدانیـم, کلمه ((دیـن)) به معناى ((جزا)) خـواهد بـود. یعنى خداوند جزاى کامل و بى هیچ کـم و کاست آنان را در آن روز خـواهد داد. جزایـى که حق آنان است و آنان سزاوار آنند.
ایـن همان معنایـى است که در نگاه نخست به نظر مـى رسـد, و صفت ((حق)) نیز که براى جزا آمده, براى بیان ایـن نکته است که جزاى آنان, جزایـى بحق و منطبق بر اعمالشان مـى باشـد و ریشه در افکار و رفتار خـود آنان دارد. ولـى با یک نگاه استقلالـى به خـود آیه, چنان که علامه طباطبایـى نیز فرمـوده, ممکـن است معناى دقیق تر و بالاترى را از آن یافت; بـویژه که ایـن معنا با فراز دوم آیه نیز تناسب بیشتـرى خـواهـد داشت. معناى دوم بر این اساس است که ((دیـن)) را به همان معناى معروف که عبارت از عقیـده و سنت حیات است بگیـریـم. در ایـن صـورت معناى آیه, بـرگشت به مـوضـوع مهم ظهور حقایق بـراى انسـان در روز قیامت مـى کنـد و در واقع ((دیـن حق)) که در بـر دارنـده همه حقایق هستـى است, در آن روز تماما بـراى انسـان آشکـار مـى شـود و آن روز است که مـردم کـاملا آن را در مـى یابنـد. و یعلمـون ان الله هـو الحق المبیـن فـراز دوم آیه در بـر دارنده معنایى والا و ارزشمند در معرفت خداوند است و درخشندگـى ویژه اى را به آیه شریفه داده است. مفاد آن ایـن است که خداى تعالـى حق است و آشکار و به هیچ وجه و در هیچ فرضى نهان و مخفى نیست. از ایـن رو وجـود مطلق او از بدیهى تریـن بدیهیات است که هیچ گونه جهل و ناپیدایى به او تعلق نمـى گیرد. البته چه بسا که امرى کاملا بدیهى و آشکار, مـورد غفلت دیگران قرار گیرد و از آن غافل بماننـد. ترجمه ایـن جمله با تـوجه به جمله قبل این است که در آن روز ایـن را نیز خـواهند دانست که خداوند, وجـود حق و آشکار است. اگر خـداوند را هیچ خفا و ناپیدایـى در او راه نـدارد, پـس علـم پیـدا کـردن و معرفت یافتـن به او, در واقع چنان که اشاره شد, همان از میان رفتـن دیوار غفلت در انسان است که پـس از آن, متـوجه این حقیقت مطلق و آشکار خـواهد شد. همیـن رفع غفلت است که گاه از آن تعبیر به ((علـم)) مى شود و آنچه که در قیامت به وقوع مى پیوندد, همیـن مرتفع شدن و کنار رفتـن پرده غفلت از مقابل دیدگان است که موجب مى شـود حاضران در قیامت بدانند خداوند حق مبیـن و هـویداست. به عبارت دیگـر, اینـان در دنیـا به خـداونـد تعالـى جـاهل نیستنـد بلکه از او غافلند. به همیـن حقیقت اشاره دارد آنجا که قرآن کریـم خطاب به انسان در قیامت مـى فرماید:
((لقـد کنت فـى غفله مـن هذا فکشفنا عنک غطإک فبصرک الیوم حدید));(1)
((تـو در دنیا نسبت به ایـن قیامت در غفلت به سر مـى بـردى ولـى ما پرده و حجابت را از تـو کنار زدیـم; نتیجه اینکه امروز دیده ات تیزبیـن است.))
آیه مورد بحث را اگر در فضاى آیات گذشته و به دنبـال آنها بـدانیـم, مفـاد آن ایـن است که آنانـى که به زنـان پاکدامـن نسبت ناروا مى دهند علاوه بر آنچه گذشت, در روز قیامت خداوند, جزاى کـامل و بحق آنـان را به آنها خـواهـد داد و خـواهند دانست که خـداونـد حق و آشکار است. و اگـر نگاهـى مستقل به آیه داشته بـاشیـم, معنایـى فراتر از ایـن خـواهد داشت که همان مسإله ظهور و بروز حقایق براى انسان در روز قیامت است. در آن روز دیـن حق که متضمـن همه حقایق است, کاملا براى انسان آشکار مى شود و نیز همه خـواهند دانست که خداوند وجـود حقـى است که هیچ خفـا و مستـورى نـدارد. و به قـول شیخ محمود شبسترى: جهان, جمله فروغ نـور حق دان
حق اندر وى ز پیدایـى ست پنهان

ناگفته نمـانـد آن کـس که در همیـن جهان به معراج مـى رود و ملکـوت و حقایق هستـى به او نشان داده مى شـود و شیطان از نزول جبرئیل بر او به ناله مـى افتد چنین نیست و آن وجـود نازنیـن و برگزیده خداوند که قرآن در باره اش مى فرماید: ((ثم دنا فتدلى فکان قاب قوسیـن إو ادنى))(2) و تا آنجا اوج مى گیرد که جبرئیل نیز راه به آن نـدارد و عذر مـىآورد که اگر یک سرانگشت نیز نزدیکتر شـوم خـواهـم سـوخت و به قـول شیخ محمـود شبسترى:
در آن موضع که نور حق دلیل است
چه جاى گفتگوى جبرئیل است
فرشته گرچه دارد قرب درگاه
نگنجد در مقام ((لى مع الله))
او در انتظار کشف حقایق نیست و یا آن وجـود مبـارکـى که مـى فـرمایـد: ((لـو کشف الغطإ ما ازددت یقینا))(3); اگـر پـرده نیز کنار رود چیزى بـر یقیـن مـن افزوده نمـى گـردد. و یـا مـى فـرمـود: ((ایها الناس! سلـونى قبل إن تفقدونى, فلا نا بطرق السمإ إعلـم منى بطرق الارض))(4); اى مردم! پیـش از آنکه مرا از دست دهید از مـن پرسـش کنیـد; چـرا که مـن به راههاى آسمان آگـاهتـر از راههاى زمیـن هستـم.
او از حـالت انتظار بـراى کشف حقـایق در قیـامت و پـى بـردن به اینکه خـداونـد پیداى پیـداست, به دور است. ایـن بزرگـواران, حقایق را و آن حقیقت مطلق را در همیـن جـا دریـافته اند.
و باز به قول شبسترى:
دلى کز معرفت نور و صفا دید
ز هر چیزى که دید اول خدا دید
عارضه غفلت و ابتلاى به بـى معرفتـى نسبت به پیشگاه خداى تبارک و تعالى از آن گـروه مـردمـى است که امیـرالمـومنیـن(ع) در باره اشان فـرمـود: ((الناس نیام; فـاذا ماتـوا انتبهوا))(5); ((مـردم اینک در خـوابنـد; آنگاه که مردند بیدار مى شـوند.)) اما آن وجـود ملکـوتـى که مى فرمـود: ((إنا علـم الله, و إنا قلب الله الـواعى, و لسـان الله النـاطق, و عیـن الله, و جنب الله, و إنا ید الله))(6); ((من علـم خداوندم, مـن قلب آگاه و هشیار خداوندم, من زبان گـویاى خداوند و چشـم خدا و پهلوى خداوندم, مـن دست خداوندم)) و نیز مى فرمود: ((إنا حجه الله, و إنا خلیفه الله, و إنـا صـراط الله, و إن بـاب الله, و إنا خازن علـم الله, و إنا المـوتمـن علـى سر الله, و إنا امام البـریه بعد خیر الخلیقه محمـد نبـى الرحمه(ص)))(7); ((منـم حجت خدا, و منم خلیفه خدا, و منم صـراط الهى, و منم باب خـداونـد, و منـم خزانه دار علـم خدا, و منم امیـن سر الهى, و منـم پیشواى آدمیان پس از بهتـریـن خلق خـدا یعنـى محمـد(ص) که پیامبـر رحمت است)); آیـا چنیـن انسـانـى, نیز دچـار غفلت است که نتـوانـد حقیقت مطلق و نـور مطلق را نظاره کنـد. چه رسـد به آن وجـود برگزیده اى که امیر مـومنان(ع) یعنـى گـوینـده سخنـان فـوق در بـاره اش فـرمـود: ((إنـا عبـد مـن عبید محمد(ص)));(8) مـن بنده اى از بنده هاى محمد(ص) هستم. روشـن است که این برگزیدگان خداوند از آنچه گفته شد بیرونند و روى سخـن با دیگران است.
به هر حال, در قیامت ایـن پرده ها کنار مى رود
((و یعلمـون ان الله هـو الحق المبیـن)); و خـواهنـد دانست که خـداونـد حقیقتـى آشکار است. از پیامبـران الهى نیز که در قـرآن کریـم از آنان به عنـوان ((مذکـر)) و یادآورنده نام برده مـى شـود در اشاره به همیـن حقیقت است چرا که آنان مى خواهند انسان غافل و فرامـوش کار و بـى تـوجه را به خـود آورند تا به نداى فطرتـش از درون و به پیامآفریده ها گوش فرا دهد که خداوند حقیقتى مطلق و انکارناپذیر است و آدمى حتى اگر بتـواند خود را انکار کند اما نمى تـواند آن وجـود مطلق را انکار نماید.
((سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتـى یتبیـن لهم انه الحق إو لـم یکف بربک انه على کل شىء شهیـد))(9);
((نشانه هایمان را در آفاق و در خـودشان نشانشان خـواهیـم داد تـا بـراى آنان آشکار شـود که او حق است; آیا نسبت به پـروردگارت همیـن بـس نیست که او بـر هر چیزى گـواه است.)) آیات متعددى اشاره به نکته یادشـده دارد که قـرآن مایه ذکر, و کار پیامبـر تذکـر و یادآورى است. از جمله به ایـن آیات تـوجه شـود: فذکر انما انت مذکر(10) فذکـر بالقـرآن مـن یخـاف وعیـد(11)
هذا ذکـر مبـارک إنزلناه إفـانتـم له منکرون(12) و انه لذکر لک و لقومک و سـوف تسإلون(13) ان هو الا ذکر و قرآن مبین(14)
آیات بسیار دیگرى در این زمینه وجـود دارد که به همیـن مقـدار بسنـده مـى شـود.
((الخبیثات للخبیثیـن و الخبیثـون للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات))
این فراز بخـش اول آخریـن آیه اى است که به دنبال جریان افک و در سیاق آن آیات نازل شده است و مـوضـوع افک را به پایان مى برد و مـى تـوانـد تإکیدى بر آیات گذشته و بیان یک اصل کلى باشد که شرح آن خواهد آمد. کلمات بکار رفته در ایـن فراز, هر چنـد از نظر مفهوم و معنا واضح است ولـى تعییـن مصـادیق آن از دو جهت مورد بحث است. با روشـن شدن ایـن دو جهت مى تـوان به منظور آیه نیز پى برد: 1ـ کلمات یادشـده که شکلهاى مختلفـى از کلمه ((خبیث)) و ((طیب)) است, اوصافى مى باشد که طبعا هر کدام موصوفـى را مى طلبد. مـوصـوف آنها چیست و اینها وصف براى چه هستنـد؟
2ـ خبث و طیب چنان که اشاره شـد از نظر معنا ابهامـى ندارند ولـى در اینجا شامل چه مصادیقـى مـى گـردنـد؟

مصادیق طیبات و خبیثات
کلمـات مذکـر در فـراز مـورد بحث, یعنـى خبیثـون, خبیثیـن, طیبـون و طیبیـن را همه پذیرفته انـد که منظور مردان خبیث و مردان طیب مـى باشند. اما در خصـوص بقیه کلمات که مـونث اند, دیدگاه یکسانى وجـود ندارد. برخى منظور از آنها را سخنان آلـوده و سخنان پاک شمرده اند; به ایـن معنا که از مردان خبیث, گفتار ناپسند و آلـوده سر مى زند و مناسب حال آنهاست, و از مـردان طیب, سخنان پـاک و نیک صادر مـى شـود. احتمالا منشإ ایـن گفته, آیات گذشته است که در زمینه نکوهش تهمت و افتراست و نیز ادامه همیـن آیه که در باره تبرئه پاکان نسبت به تهمتهایـى که به آنان زده مى شود مى باشد. روشـن است این گفته نمى خواهد موضوع یادشده را منحصـر به مردان کنـد و طبعا ذکر مردان, یا به حسب مـورد است و یا از باب غلبه الفاظ مذکـر در مـوارد مشتـرک. بـرخـى نیز منظور از تعابیـر یـادشـده را کـارهـاى شـایسته و کـارهـاى نـاشـایست دانسته اند.
به ایـن بیان که رفتار ناشایست و کردار آلوده به خباثت, از آن مردانى با همیـن وصف است و رفتار پسنـدیده و پاک از انسانهاى پاک و طیب صادر مى شود.

ارزیابى دو گفته یادشده
هـر یک از دو گفته یـادشـده را هـر چنـد بـرخـى مفسران معتقد شده و بیان کرده اند ولـى به قراینى که بیان خـواهد شد باید گفت اینها حـداکثـر دو احتمـال هستنـد و نمـى تـوان آنها را به صـورت قطعى پذیرفت. آنچه درست تر به نظر مى رسد ایـن است که منظور از ((خبیثات)) و ((طیبات)) زنان خبیث و زنان طیب مـى باشند و نه گفتار یا کردار. زیرا: نخست اینکه; قرینه مقابله میان دو تعبیر مـونث و دو تعبیر مذکر, ایـن گمان را قـوت مـى بخشد که منظور زنان و مردان داراى دو وصف یادشده اند.
دیگر اینکه; ادامه آیه که از تبرئه پاکان از تهمتهایى که زده مـى شـود مى گـوید, و انسانهاى پاک و طیب را از آلـودگـى مبرا مى شمارد حاکـى از همین معناست و از همیـن رو است که آیه را جزء آیات مربوط به جریان افک و متصل به آن مـى دانیـم. مردان و زنان پاک, فراور حال یکـدیگرند و از حـرفهاى نـاروایـى که در بـاره اشـان گفته مـى شـود منزه مـى بـاشنـد.
سـوم اینکه; در سخنى که از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده آمده است که ایـن آیه مشـابه آیه ((الزانـى لا ینکح الا زانیه إو مشرکه)) مى باشد که در آغاز سـوره گذشت. برخى مى خـواستند با زنان آلوده به زنا یا شرک ازدواج کنند ولى خداوند آنان را از ایـن کار باز داشت.(15) در اینجا نیز مردان و زنان آلـوده و ناپاک را متناسب با هـم, و مـردان و زنان پاک و طیب را فراخور هم شمرده است. قرایـن دیگرى نیز گفته اند که به همیـن سه مـورد بسنـده مـى شـود. نتیجه اینکه, در اینجـا صف زنان و مردان آلـوده و پاک از یکـدیگر جـدا شـده است و افراد هر گروه, مناسب همان دسته معرفـى شده اند. آنچه گفته شد در شرح نخستیـن جهت مـورد نظر در تعییـن منظور و مصـداق آیه مـورد بحث بـود.

منظور از خبث و طیب
نکته دوم در شـرح آیه شـریفه, ایـن است که منظور از خبث و طیب چیست
پاسخ به ایـن پرسـش مى تواند هدف از تفکیک میان ((خبیث)) و ((طیب)) را نیز روشـن نمـایـد. تـوضیح اینکه, در شـرح آیه ((الزانـى لا ینکح الا زانیه)) ایـن پـرسـش مطرح شـد که آیا آیه مذکـور در صـدد بیان یک امر طبیعى و اشـاره به ایـن واقعیت است که مـرد زنـاکـار نـوعا تمـایل به ازدواج با کسى چـون خود دارد و بالعکـس, یا آیه, حکـم شرعى عدم جـواز ازدواج با زنان و مردان آلـوده را بیان مـى کند؟ نظیر آن پرسـش در آیه مورد بحث نیز وجـود دارد. تسانخ و همخوانى میان زنان و مردان خبیث, و زنان و مـردان پـاک که در آیه آمـده, آیا در اشـاره به امـرى طبیعى و تکـوینـى و در حقیقت بیان واقعیت خارجـى است, و یا حکـم شـرعى ازدواج میان ایـن دو گروه را بیان مى کند؟ توضیحى که در باره نکته دوم مى دهیم پـاسخ به سـوال یـادشـده را نیز در بـر خـواهد داشت.
به هـر روى, اینکه ((خبث)) و ((طیب)) در آیه مـورد بحث, شـامل چه مـواردى و چه چیزهـایـى مـى شـود, احتمـالاتـى وجـود دارد.

احتمال نخست:
یک احتمـال ایـن است که اطلاق خـود آیه مـورد تـوجه قـرار گیـرد; در نتیجه شامل هر نوع پاکى و ناپاکى, اعم از فکرى, عملى و زبانى مى شـود.
بـر این اساس, مفاد آیه را مـى تـوان ایـن گـونه بیان کـرد که مردان و زنانى که داراى آلـودگـى فکرى و عملـى هستند از آن یکدیگرند, و آنانى که در اندیشه و عمل و گفتار پاکند و از آلـودگى دو رند نیز با یکدیگر همخوانى دارند و از آن هم اند. با توجه به این احتمال, دیگر ایـن گفته که آیه مـورد بحث در صـدد بیان حکـم تشـریعى ازدواج پاکان و ناپـاکان است, ضعیف خواهد بود.

احتمال دوم:
با توجه به آیات گذشته و نیز به قـرینه بـرخـى روایات, مـى تـوان ایـن احتمال را داد که منظور از خبث و طیب, همان مسایل زناشـویـى در دایره ازدواج است که در آیـات گذشته نیز از آن سخـن رفت و ادامه آیه نیز که پاکان را از تهمتهایى که در باره اشان بر زبان ایـن و آن رانده مى شود, مبرا و پاک مى شمارد, مـى تـواند شاهد این احتمال باشـد. بر ایـن اساس, آیه مـورد بحث, ظاهرا ناظر به همان آیه سـوم یعنى ((الزانى لا ینکح الا زاینه او مشرکه)) است که حکـم شـرعى ازدواج با زنان و مردان آلـوده و مشرک را بیان مى کرد; در نتیجه, بر خلاف احتمال نخست, ایـن گفته را قوت خـواهـد بخشیـد که آیه مـورد بحث, حکـم شـرعى ازدواج زنـان و مردان ((خبیث)) و زنان و مردان ((طیب)) را بیان مـى کند; چرا که در آنجا, به عنـوان قدر مسلـم اشاره شد که زنان و مردانى که معروف به زنا هستند و حد خورده و هنوز تـوبه نکرده اند, کسى از مومنان حق ازدواج با آنها را نـدارد. شاهـد ایـن گفته, چنان که به اشاره گذشت, همان سخنـى از امام بـاقـر(ع) و امام صـادق(ع) است که در شـرح شـإن نزول آیه نقل شـده و پیشتـر آوردیـم. البته ایـن احتمال با ظاهـر روایتـى که از امام حسـن مجتبى(ع) به نقل از کتاب احتجاج خواهیـم آورد, چندان همخـوانى ندارد; زیـرا آن روایت عنـوان ((خبیث)) را منطبق بـر معاویه و اطـرافیان و پیروان او شمرده و مصداق ((طیب)) را امیرالمـومنیـن على(ع) و اصحاب و شیعیان آن حضرت(ع) معرفـى کرده است. از ایـن رو بایـد به گـونه اى میان ایـن دو روایت را جمع کـرد. از جمله ایـن سخـن که مفهوم و معنـاى آیه مـورد بحث, هر چند محدود به مسایل زناشـویى و پاکى و آلـودگى در ایـن خصـوص است, اما ملاک و معیار آن, امرى فراگیر است و شامل مـوارد مشابه نیز مى شود. آن وقت مى توان افزود که طبق این گفته ایـن آیه, هر چند در صـدد بیان امرى تشریعى در زمینه ازدواج یعنى عدم همخـوانـى شرعى میان طیب و خبیث است, اما فلسفه و علت قرار دادن چنیـن حکمى, امرى طبیعى و تکوینى است که عبارت از وجـود سنخیت میان افراد هر گروه مى باشد. چنان که گفته شـده است: کبوتر با کبـوتر باز با باز, کند هم جنس با هـم جنـس پرواز. از ایـن رو آیه اختصاص به حکم شرعى ازدواج ندارد و مصادیق دیگر را نیز شـامل مـى گـردد.

دیـدگـاه علامه طبـاطبـایى:
مفسـر ارجمنـد, علامه طباطبایـى, در شـرح منظور آیه از خبث و طیب, نظر دیگرى دارد.
ایشان با تـوجه به آیات گذشته معتقـد است که وصف طیب و خبث, اشاره به ایمان و کفر دارد.
تـوضیح اینکه: آنچه مـوجب تبـرئه و منزه داشتـن فـرد از تهمت ناروا مى شـود, آن معنا و حقیقتـى است که به ایمان و احصان وى باز مـى گـردد.
مـومنان با داشتـن وصف ایمان و وصف احصان, پاک و طیب به شمار مى روند.
بنابـرایـن آنچه به آنان پاکـى و طیب مـى بخشـد عبـارت است از ایمان و پاکدامنـى (احصان) آنان, و با ایـن اوصاف است که با یکـدیگـر تسانخ و همخـوانـى دارنـد. ایمان و احصـان آنان است که آنان را شـرعا از تهمت بى دلیل مصون و منزه مى دارد. بنابرایـن, آنچه میان مومنان سنخیت ایجاد مى کند همان ((ایمان)) آنان مـى باشـد. از سـوى دیگر, منظور از ((خبث)) همان حالت آلودگى و ناپاکى ناشى از اتصاف به ((کفر)) مى باشد, و همیـن است که زنان و مردان خبیث را متجانـس و مختص یکدیگر مـى سازد, و همیـن آلـودگى است که باعث مى گردد آنها مبراى از ارتکاب فحشا نباشند; البته پـرواضح است ایـن به معناى محکـوم سـاختـن آنان به ارتکاب فحشا نیست.
بنابرایـن, آنچه میان ((خبیثان)) پیـوند برقرار مـى کند, همان ((کفر)) است که مایه آلـودگـى آنان مـى باشـد. بـا ایـن حساب, و بـر اساس ایـن دیدگاه, ایـن گفته نیز قـوت خـواهد گرفت که آیه مورد بحث در صدد بیان حکمـى شـرعى در زمینه ازدواج است; چـرا که کافر ((کفـو)) و هـم سنخ با مومـن نیست و ازدواج مومنان با زنان و مـردان غیرمسلمان به جز مـوارد خاصى که در فقه آمده, حرام است; لکـن این امر منافاتى با ایـن موضـوع ندارد که منشإ ایـن حکـم, امرى طبیعى, یعنـى علاقه مندى و تمایل افراد هر گروه با افـراد همان گروه باشـد. اولئک مبـروون مما یقـولـون, لهم مغفره و رزق کریـم ایـن جمله, فراز دوم آیه و در واقع پایان بخش آیاتى است که در بـاره جـریان افک و به تناسب آن نازل شـده است. مـومنان از آنجا که ایمان دارند و از احصان (پاکـدامنـى) برخـوردارند, طیب و پاک مـى باشند; از ایـن رو, از نسبتهاى ناروایى که دیگران بدون بینه و دلیل شرعى متـوجه آنان مى کنند, پاک و مبرا مى باشند. ایمان, آنان را مشمـول مغفرت الهى مـى سازد چـرا که ایمان, مایه مغفرت است. چنان که فـرمـود: ((و آمنوا یغفر لکم مـن ذنـوبکـم))(16). مـومنان, هـم از آن نسبتها و گفته هاى ناروا مبـراینـد و هم مشمـول مغفـرت الهى, و هـم از رزقـى با کرامت برخـوردارند. ((رزق کریـم)) آنان عبارت است از حیات طیبه و پاک در دنیا و پاداش نیک و عاقبت خـوش در آخرت. و ایـن حقیقتـى است که در آیه اى دیگر آمـده است: ((من عمل صالحا من ذکر او إنثـى و هـو مـومـن لنحیینه حیاه طیبه و لنجزینهم إجرهم بإحسـن ما کانوا یعملون));(17) هر کـس از مردان و زنان عمل صالحـى کند در حالى که انسان مـومنى است, ما قطعا او را به حیاتـى پاک و طیب زنده مى داریـم و پاداش آنان را به بهتـر از آنچه مى کردنـد مـى دهیـم. کلمه ((اولئک)) در فراز مـورد بحث, اشاره به ((طیبات)) و ((طیبـون)) است که در جمله پیـش آمده است, ولـى کلمه ((یقـولـون)) اشاره به کسانـى دارد که بهتـان مـى زننـد و افتـرا مى بندند. یعنـى ایـن افراد طیب و پاک از حرفهایـى که دیگران مـى زننـد مبرا مى باشند. یکى از مصادیق روشـن ایـن مـوضـوع افرادى بـودند که در جریان افک مورد تهمت و نسبت نارواى برخى تـوطئه گران همداستان, و جمعى مردم ساده لوح قرار گرفتند. بنابراین آیه شریفه ایـن موضوع را به صورت کلـى بیان مى کند و منحصر در قضیه ((افک)) نیست. ترجمه: با تـوضیحاتـى که گذشت مى توانیم دو آیه مورد بحث را ایـن گونه ترجمه کنیم: ((آن روز خـداوند جزاى بحق آنان را کاملا به آنها خواهد داد و خـواهند دانست که خـداوند, حق و آشکار است زنان آلـوده و ناپاک براى مردان ناپاکنـد, و مردان آلـوده براى زنان ناپاکنـد, و زنان پاک بـراى مـردان پاکنـد, و مردان پاک بـراى زنان پاک; آنان از آنچه دیگران به ناروا در باره اشان مى گویند مبرایند; براى اینان بخشـش و روزى باکرامتى است.)) البته اگر ((دیـن)) را به معناى عقیده بدانیم, آیه نخست در ترجمه مقدارى متفاوت خواهد شـد: آن روز خـداوند دیـن حق را کاملا به آنان خـواهد نمایاند و خـواهنـد فهمیـد که خـداونـد, حق و آشکار است.

روایات:
1ـ امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در باره آیه ((الخبیثات للخبیثیـن ..
.)) فرموده اند: ((هـى مثل قـوله ((الزانـى لا ینکح الا زانیه او مشرکه)). الا ان إناسا هموا إن یتزوجوا منهن فنهاهم الله عن ذلک و کره ذلک لهم)).(18) ایـن آیه هماننـد آیه ((الزانـى لا ینکح زانیه او مشرکه)) است. منتها برخـى افراد تصمیـم گرفتند که با ایـن زنان آلـوده ازدواج کنند ولـى خداوند آنان را از ایـن کـار بـاز داشت و آن را بـراى آنـان نـاپسنـد شمـرد.
2ـ امام حسـن مجتبى(ع) پس از آنکه معاویه و اطرافیانش را در یک نشست, ضمـن بحث, منکـوب و مغلـوب ساخت, در حالى که از جلسه آنان بلند شده و آماده خروج بـود فرمود: ((الخبیثات للخبیثیـن و الخبیثـون للخبیثات)) هـم والله یـا معاویه إنت و اصحـابک هـولإ و شیعتک. و ((الطیبات للطیبیـن و الطیبـون للطیبات اولئک مبروون مما یقـولـون, لهم مغفره و رزق کریـم)) هـم على بـن ابى طالب و إصحابه و شیعته;(19) به خدا سوگند اى معاویه! تو و این اطرافیانت و پیروانت مصداق ((الخبیثات للخبیثیـن ...)) هستید, و منظور از ((الطیبات للطیبیـن ...)) على بـن ابـى طالب و یاران و شیعیانش مى باشند.
3ـ ابـوحمزه ثمالـى مـى گـوید: از امام صادق(ع) شنیـدم که به مـردى از شیعیان مـى فرمایـد: ((إنتـم الطیبـون و نساوکـم الطیبات));(20) ایـن شماها هستید که ((طیب)) مـى باشیـد و زنان شما هستند که ((طیبه))انـد.
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ سوره ق, آیه 22.
2ـ سوره نجم, آیات 8 و 9.
3ـ شـرح مـائه کلمه, ابـن میثـم بحـرانى, ص52.
4ـ نهج البلاغه, خطبه 189.
5ـ شرح مائه کلمه, ص54.
6ـ توحید, صدوق, ص164.
7ـ بحارالانوار, ج39, ص335.
8ـ الانوار النعمانیه, ج1, ص16.
9ـ سوره فصلت, آیه 53.
10ـ سـوره غاشیه, آیه 2. ((پـس یادآورى کـن; تـو فقط یادآورنـده اى.))
11ـ سـوره ق, آیه 45. ((پـس با قرآن, هر کـس را که از هشدار مـن خـوف دارد یادآورى کن.)) 12ـ سـوره انبیإ, آیه 50. ((ایـن (قـرآن) یادى مبـارک است که آن را فـرو فـرستـادیـم; پـس آیـا نسبت به آن منکـر هستید!))
13ـ سوره زخرف, آیه 44. ((و ایـن قرآن هر آینه یادى براى تو و قوم تو است و مـورد پـرسـش قـرار خـواهیـد گـرفت.))
14ـ سـوره یـس, آیه 69. ((ایـن کتاب نیست مگر یادى و قرآنـى آشکار.))
15ـ مجمع البیان, ج7, ص135.
16ـ سـوره احقـاف, آیه 31. ((و ایمان آوریـد, خـداونـد از گناهان شما خواهیدآمرزید)).
17ـ سوره نحل, آیه 97.
18ـ مجمع البیان, ج7, ص135.
19ـ نورالثقلین, ج3, ص585.
20ـ کافى, ج8, ص365, حدیث 556.