نکاتى درباره قصه نویسى قسمت 3

نویسنده


نکاتى در باره قصه نویسى (3)

مریم بصیرى

 

ساختار
وحدتها
پرداخت
پیام
سبک
نام داستان

ساختار
عملکرد کلیه عناصـر داستان به تإثیر روانـى واحـدى مـى انجامـد که از ساختار داستان ناشـى مـى شـود و خـواننده را متإثـر مـى کنـد. در واقع زیربنا و شکل اصلـى ارایه هر نـوشته اى, طرح ساختار آن است. ساختار با زاویه نگرش, نقاط عطف و نحـوه استفاده نـویسنده از زمان مشخص مى شـود.
به بیانى دیگر ساختار, شیـوه بیان رویدادهاى داستان است و شامل اصـول و قـواعد مشخصى است که به منظور ایجاد حالات و اثراتى خاص باید به کار برده شود تا آن نتایج دلخواه به دست آید. در شکل کلى مى توان ایـن طور برداشت کرد که داستان از تخیل نـویسنـده نشإت مـى گیرد و ساختار شامل تمهیدهایى است که براى مـوثر افتادن اثر نویسنده و پیام داستان تخیلى او به کار گرفته مى شـود. در بررسـى ساختار داستان, هیچ کدام از عناصر و اجزاى داستان بـر دیگرى رجحان ندارنـد, زیرا هر یک, کارکردى مخصـوص به خـود دارنـد. استفـاده درست از اجزاى داستان, سـاختـار را انسجـام بخشیـده و آن را به قـوت مـى رسانـد. در واقع هماهنگـى و عملکـرد درست عناصر داستان, طورى که تإثیر روانى خاصى روى خـواننده بگذارد, حکایت از ساختارى درست دارد.

وحدتها
یکـى از مباحثـى که علاوه بـر دیگر عناصر داستان در بحث ساختار عنـوان مـى شـود, رعایت وحدتها است. هر اثـر بایـد از وحـدت عمل, زمان و مکان برخـوردار باشد. یعنى باید داستان طرح مشخصى داشته باشد که همان وحدت عمل است, سپـس ایـن عمل در یک محدوده زمانـى خاص انجام شـود که وحـدت زمان ایجاد مـى شود و ایـن عمل باید در مکانـى مشخص واقع شـود که همان وحدت مکان است.
نویسنده با یارى وحدتها باید در کـوتاهتریـن مدت خـواننده را به درون داستان بکشاند و او را با حوادث و اشخاص آشنا کند. پـس نویسنده ماهر, هرگز طرح داستانـش را بیهوده گسترش نمى دهد و به وقایع و اعمالى که به داستان مربـوط نمى شـوند, نمـى پردازد, بلکه حرفـش را همراه با ایجاز و بـدون حاشیه پـراکنى در محـدوده زمانـى و مکانـى مشخص واقعه داستانـى, پرداخت مـى کند. علاوه بر رعایت وحـدتها, بحث تقسیـم داستان به سه بخـش آغاز, تنه و پایان, پیـش مـىآید. آغاز داستان, یعنى جایى که نـویسنده در آن مقـدمه چینـى کرده و شخصیتها را معرفـى مـى کند و مکان و محیط را مشخص مـى نماید. پـس در ((آغاز)) هنـوز اتفاقـى نیفتاده است و همه چیز راکـد است. ((میان)) و یا ((تنه)) داستان, مهمترین بخـش است. در ایـن قسمت عدم تعادل و آشفتگـى ایجاد شده و بحران به وجـود مىآید و کار به اوج مى رسد. نحـوه مبارزه شخصیت با مشکلـش تماما در ایـن بخـش پرداخته مـى شـود. مرحله ((پایان)), زمان حل شدن مشکل و گره گشایى است. اگر فرض کنیـم داستانـى 5 صفحه باشـد, بـایـد یک صفحه آن به آغاز و یا مقـدمه اختصاص پیـدا کنـد و یک صفحه به پایان و سه صفحه دیگـر به اصل ماجـرا بپـردازد. البته ایـن شکل کلاسیک و سنتـى قضیه است.
هر چه شروع و پایان داستان کـوتاهتر باشد و بر میانه آن افزوده شـود, داستان جذابتر و پرمحتـواتر خـواهد بـود. حتـى گاهى اوقات مقدمه کاملا حذف شـده و داستان درست از حادثه و تنه داستان شـروع مـى شـود. ماننـد داستـانهاى پلیسـى که یک راست مـى رونـد سـر اصل مشکل.
البته اگر نوشتـن مقدمه براى نویسنده مهم باشد, وى باید سعى کند آغاز داستانش خسته کننده نباشد, بلکه برعکس, به ایـن طریق رغبت خواننده را برانگیزاند و با معرفى شخصیتها, شروع عمل داستانى, گفتگو و یا تـوصیف زمان و مکان وقـوع داستان, اثرش را آغاز کند, ولى باید تـوجه داشت که ایـن سه قسمت کاملا در هـم تنیده شود و نویسنده و خواننده عادى نتواند شـروع و پایان ایـن قسمتها را مشخص کنـد. بایـد تـوجه داشت که ساختار داستان, طـولانـى بـودن آن را هـم مشخص مـى کنـد. طـول داستان بایـد به انـدازه اى باشـد که با تـوجه به عناصـر انتخاب شـده, پـس از یک سلسله مراحل, قهرمان را از بـدبختى به نیکبختـى برسانـد و یا بالعکـس. ایـن اندازه بـراى داستان کـوتاه کافـى است و نـویسنـده مجاز نمـى باشـد با استفاده از کلمات و توصیفات زیبا ولى بیجا داستانـش را طولانى کند. از دیگر سـو, ساختار و فرم داستانـى, مکمل یکـدیگر هستنـد و اگـر فـرمـى نباشـد, ساختار قوام نمـى یابد. فرم مقـوله اى ابـداعى است که در حـوزه خلاقیت نـویسنـده مى گنجـد و او فرمى ارایه مـى دهـد که نتیجه یک ساختار مستقیـم است که خـواننـده پـس از مطالعه چنیـن داستـانـى احساس رضایت مى کند.

پرداخت
پـرداخت به معناى تمیز کردن, بـرق انـداختـن و آرایـش کردن چیزى است.
وقتى گفته مى شـود چیزى را آرایـش کرده اند یعنى چیزى به آن افزوده اند, و وقتـى کلمه پیرایـش به کار مى رود, یعنى چیزى از داستان کـم مى شـود.
نـویسنده به آرایش اثرش مى پردازد و ویراستار که کارش ویرایـش ادبـى و محتـوایـى اثر است, داستان را پیرایـش مـى کند. به دیگر سخـن, اگر طرح داستان ماننـد یک طرح مـدادى باشـد, رنگآمیزى آن طرح, پـرداخت داستان است. پرداخت باید در خدمت پیام داستان باشد و به گونه اى القا شـود که خـواننده در هنگام خـواندن آن, فضا و عناصـر تشکیل دهنده را ببینـد و بشنـود و حـس کند. براى پرداخت یک اثر, باید با اطلاعات کافـى در باره آن مـوضـوع, وارد عمل شد و با تـوجه به عناصر داستانى, اثر را پرداخت کرد. تازه بعد از اینکه پـرداخت اولیه تمام شـد, بایـد آن را بارها و بارها مـورد بـررسـى قرار داد و کلمات و جملاتـى را به آن افزوده و یا کاست تا اینکه با یک پرداخت نهایـى, کار, پختگـى لازم را پیدا کند. در بررسى مجدد داستان, نویسنده باید به روشـن و واضح بـودن طرح کار خـود تـوجه کنـد. دقت نمایـد که آیا مقـدمه و تنه داستانـش با هـم پیـونـد خـورده اند یا نه. اشخاص را بـررسـى کنـد. به منطقـى بـودن بحـرانها و مشکلهاى داستان تـوجه کند. به پاراگـراف بنـدى و نقطه گذارى درست اثـرش بینـدیشـد. در واقع, پـرداخت بایـد در خـدمت فضاى کلـى و پیام داستان باشـد. نـویسنده مـى تـواند با پرداخت, ضمـن آنکه روح و زنـدگـى را در داستانـش مى دمد, به راحتى خواننده را به سمت و جهتى که مى خـواهد, سوق دهد.

پیام
پیام, یک جمله خبرى است که قصـد و غرض نویسنـده را از نـوشتـن داستان مشخص مى کند. یعنى اگر از نـویسنده اى بپرسند: پیام کار تـو چیست؟ باید یک جمله که در هیچ کجـاى داستـان مستقیمـا به آن اشـاره نشـده است را عنوان کند. پیام, حرف اصلى مـوضـوع است و همان چیزى است که داستان به خاطر آن نوشته مى شود و نویسنده, تمام قصدش ایـن است که خـواننده حتما به آن پیام پنهانـى پـى ببـرد. یعنـى با اینکه پیام بایـد در همه جاى داستان حضـور داشته باشد ولى نباید حـس گردد, درست مثل شکرى که در یک لیوان آب ریخته مى شود. همه جاى آب شیریـن است ولى نمى تـوان شکر را در جایى از آب نشان داد.
بلکه شکر چـون پیام در آب و یا همان اثر داستانـى حل شده است. پـس در داستان هـم باید از تمام عناصر پى به پیام برد ولى جایى چیزى به اسـم عنصـر پیام پیـدا نکرد. همان طـور که بعد از خـوردن شـربت, فقط احساس شیرینى در ما باقى مى ماند. پیام یکى از مهمتریـن عناصر داستان است که دیگر عناصر بر محور آن مى چرخد.
داستان نـویـس انـدیشه اش را که حاصل جهان بینـى اوست, از طریق داستان و حرفـى که مى خواهد بزند, به خـواننده ابلاغ مـى کند. پیام, حاصل انـدیشه نویسنده است نه تخیل او.
نویسنده با استفاده از تخیلـش, پیامش را که حاصل اندیشه اش است, بازگو مى کند. پـس هر اثر خیالـى مى تـواند پیامـى مثبت و واقعى داشته باشـد.
البته پیام هر اثرى بستگـى به قالب و فرم همان اثر هـم دارد. به فرض, حرف هنرمند باید گنجایـش داستان کـوتاه, داستان بلند, رمان, فیلمنامه و یا نمایشنامه و دیگـر آثار هنـرى او را داشته بـاشـد. به طـور مثال شایـد بشـود پیام را تنها بـا یک عکـس تـإثیـرگذار منتقل کـرد و گاه احتیاج هست که از یک سرى رمان چند جلـدى سـود جست. قـوت و ضعف داستان براى انتقال پیام آن, وابسته به انتخاب صحیح اشخاص و حوادث مربـوط به آن اشخاص است. اگـر نـویسنـده بیـراهه بـرود و اشخاص داستان کارهایـى انجام دهند که به هیچ وجه به پیام اثر مربـوط نمى شوند, خـواننده هرگز پـى به منظور نویسنده نخـواهد برد. پیام مـوجب مى شـود که نـویسنده از همان ابتداى اثر, حـوادث را منطقـى انتخاب کند و براى نـوشتـن وقایع, دنبال علت معلوم و مشخصى باشد.

سبک
راه و روش هر هنرمنـد براى بیان تفکرات و عقایدش سبک کارى او است. در یک اثر داستانـى راه و رسمـى که نـویسنـده براى انتقال پیامـش به کار مى بـرد و باعث مـى شـود که از واژگان و ساختمان دستـورى خاصـى استفاده کند, همان سبک است. به دیدى دیگر, سبک, آرایـش کلمات است به طریقى که بهتـر فکـر و انـدیشه نـویسنـده را آشکـار کنـد. سبک, جهت دهنــــده و تنظیـم کننده وحدت بافت و ساختار هر اثر ادبـى است. البته نباید سبک و تکنیک را با هـم اشتباه گرفت. سبک جزئى از تکنیک است چـرا که تکنیک و یا فـن, همه روشها و تمهیـدهایـى است که نـویسنـده براى ایجاد ساختار ادبـى داستان به کار مـى گیرد که شامل تنظیـم پیـرنگ یا طـرح, مفاهیـم شخصیت پردازى, مشخص کردن زاویه دیـد و استفاده از نماد و تمثیل و غیره مى شـود. سبکها داراى انـواع و اقسام مختلفى هستند. به فرض سبک فلسفى, سبک عامیانه, سبک دربارى, سبک عاطفى, سبک ادبـى, سبک گزارشى و ... از ایـن نوع مى باشند. اما عمده تقسیـم بندى سبکها, مربـوط به سبکهایى است که از قـرنها پیـش در اروپـا پـایه ریزى شـده است, مـاننـد سبک کلاسیک, رمانتیک, رئالیسم, سـوررئالیسم, اکسپرسیـونیسم, کـوبیسـم و ... که در همه آثار هنرى مشترک هستند. از آن جایى که شناخت و بررسـى هر کدام از ایـن سبکها خـود مبحثى جداگانه است و در داستان کـوتاه احتیاج چندانى به استفـاده از آنها نیست, مـا هـم فقط به ذکـر اسـامـى آنها بسنــده مى کنیـم. اما به یاد داشته باشید که نویسنده درک خـود را از هستى, در سبک کاریـش دخیل مى کند, پـس به اندازه تمام هنرمنـدان مـى تـوان سبکـى جـداگانه یافت. سبک ادبـى از ذهـن و اندیشه نـویسنـده و یا شاعر مایه مى گیرد و آنچه بدان سبک رنگ فردى مـى دهد, نگرش و بینـش هنرى صاحب سبک است.

نام داستان
نـویسنـده به وسیله عنـوان و نام اثـرش است که آن را از آثـار سـایـر نویسندگان جدا مى کند.
پـس اگر اثرى عنوان نداشته باشد, مانند انسان بى هویتى است که نمى توان آن را از دیگران تشخیص داد. البته بر سر زمان انتخاب عنوان هنـوز بحث مى باشد, ولى خوب است که نویسنده بعد از پایان داستانـش به تخیل خویـش قـدرت آزادى دهـد تـا انـدیشه اش از آمیزه وقـایع و شخصیتها, نامـى را الهام بگیرد. پـس بهتر است در آخر کار و بعد از پرداخت نهایى, نام را انتخـاب کـرد, گـرچه بـرخـى از نـویسنـدگـان از همـان اول عنــوان را برمى گزینند و گاه حتى براى عنوان دلخـواهشان داستان مى نـویسند! به هر حال, یک عنوان خوب باید کوتاه و لطیف باشد, طـورى که فکر خـواننده را برانگیزد و او را به فکر ببرد که حتما با موضـوع جالبى روبه رو خـواهد شد. علاوه بر ایـن, باید اسـم داستان گیرا باشـد و در یک نگاه کلـى با توجه به موزون و آهنگیـن بـودنـش, نگاه مخاطب را تسخیر کند. اما باید تـوجه داشت که ایـن عنوان نباید طرح داستان و یا گره و نحوه گره گشایى را لـو دهـد. همچنیـن بایـد از اسامـى تکرارى و کهنه اجتناب کـرد. از سـویى, دیگر باید از همان آغاز تـوجه داشت که نام داستان یک ساز نزند و مـوضـوع داستان, سازى دیگر. در هر کجاى داستان که عنوان به خاطرتان رسید, باید به هماهنگـى و تطبیق آن با مـوضـوع بینـدیشید و با احتساب تمام جوانب, اسمى مناسب برگزینید.
ادامه دارد.