نویسنده

اخلاق معاشرت (19)
عزت نفس

جواد محدثى

 

مفهوم ((عزت نفس))
شاید براى شما نیزپیـش آمده باشد که به چیزى ((نیاز)) داشته اید, ولـى براى حفظ آبرو و ((موقعیت)) خـویـش, آن را با کسى مطرح نساخته اید. یا گاهـى مشکلـى برایتان پیدا شده, اما آن را در حدى ندانسته اید که براى چاره جـویى و حل آن, آن را با کسـى در میان بگذارید. آیا تا کنـون شده است که بـراى روبه رو نشـدن با یک نفر ناباب, راه خـود را کج کنیـد, و بـراى دهان به دهان نشـدن بـا یک فـرد هـرزه و هتاک, دنـدان روى جگـر گذاشته, حتـى به دفـاع از خـویـش نپـرداخته اید؟
اینها و نمونه هاى دیگرى از ایـن قبیل, شـواهدى بر روحیه اى متعالى است که از آن بـا ((عزت نفـس)) یـاد مـى کنیـم.
جان آدمى عزیز است و رفاه و برخـوردارى دوست داشتنى است; اما انسانیت انسان بالاتر از هر چیز است و شخصیت و آبرو قیمتـى بسیار بالاتر از مال و اندوخته دارد.
((کرامت نفـس)) نیز, ارزشـى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرایانه و مادى دارد.
وقتـى انسان به چیزى طمع مى بندد, بخشـى از انسانیت والاى خـویـش را در معرض خطر و تلف شـدن قرار مـى دهد تا آن ((خـواسته)) را برآورده سازد.
گاهى هم حق و دیـن و شرف و کرامت نفس, زیر ((پا)) گذاشته مى شود تا آن مطلـوب و خواسته به ((دست)) آید. آیا به راستـى خـواسته هاى نفسانى تا ایـن حـد مهم است که در چنیـن معامله زیـانبـارى پـى گیـرى شود؟
چگونه مى تـوان به خواسته هاى دل, بى حساب و بى حد و مرز رسید, بىآنکه از معنـویت و کمـال و ارزش, چیزى را فـدا کرد و از دست داد؟
صاحبان ((عزت نفـس)), هرگز آبروى خـود را به کف نانى نمـى فروشند و به خاطر ((مناعت طبع)), هرگز خواسته هاى دل را زمینه ساز حقارت و زبـونى و خفت و خوارى نمى کنند.

بهاى وجود
نماد دیگرى از ((عزت نفـس)), آن است که انسان, پاسـدار کـرامت وجـودى خویـش باشـد و ارزش فـوق مادى خـود را با خـواسته هاى حقیـر و هـوسهاى ناپایدار و درخـواستهاى ذلت بار, لکه دار نسازد. ((عزت)) به معناى صلابت و استـوارى و نفـوذناپذیرى و تسخیر نشدن و فرو نپاشیدن و سست نشـدن و نبـودن است. انسانـى عزیز است که به پستیها و حقارتها راه ندهد که در زمیـن دل و جان و زمینه شخصیت او نفوذ کند. کسى عزت نفس دارد که هویت انسانى خویـش را در مقابل ضربه هاى خردکننده فسادها و تباهیها حفظ کند و ایـن جز در سایه ((خـودشناسـى)) و آگاهـى به ارزش انسانـى و والایـى جایگاه معنـوى انسان فراهـم نمىآید. انسان خـود را با چه چیزى مقایسه مى کند و به چه چیزى مى فروشد و خـود را به چه مى دهد و چه مـى گیرد؟ اصلا انسان به چه و چند مى ارزد؟
حضـرت علـى(ع) در سخـن زیبا و بلنـد و شیـوایـى, در بیان جایگاه رفیع انسان و ارزش وجودى او مـى فرماید: ((بدانید که براى جانها و وجـودهاى شما, قیمت و بهایـى جز ((بهشت)), نیست. آگاه بـاشیـد و خـود را جز به بهشت نفروشید)):
((انه لیس لانفسکم ثمـن الا الجنه, فلا تبیعوها الا بها))(1) کسى که ایـن جایگاه را بشناسد و از آن مراقبت کند, هرگز به پستـى و حقارت و طمع و ذلت کشیده نمى شـود و گـوهر خود را به تمنیات نفسانى و خـواهشهاى مادى نمى فروشد. عزت نفـس, مانع مى شود که انسان آگاه, خود را ارزان بفروشد.

خواستن, پل ذلت
((کیـان وجـودى)) انسـان, گـاهـى به خـاطـر ((طلب)) در هـم مـى شکنـد.
هر کس مى کوشد خود را کامل و بى نیاز و بزرگوار جلوه دهد و شخصیت خویـش را نگهبـان بـاشـد. ولـى گـاهـى افـراد سست اراده و طمـاع در بـرابـر ((خـواستـن)), آن گـوهـر را از کف مـى دهند.
خواستـن, سند ((احتیاج)) است و نشانه فقر و نادارى. گاهى یک ((آبرو)) در گرو یک ((درخـواست)) قـرار دارد و با گشـودن دست نیاز, آن آبـرو و حیثیت سـالیـان دراز, یکبـاره بـر خـاک مـى ریزد و بـر بـاد مـــى رود.
امام على(ع) فرموده است:
((مإ وجهک جامد تقطره السوال, فانظر عند مـن تقطره؟))(2) آبروى تـو, جامـد است و با سـوال و درخـواست, قطره قطره مـى ریزد. بنگر که قطـرات آبـرو را پیـش چه کسـى مـى ریزى! و چه زیبـا گفته است صـائب تبــریزى:
دست طلب چو پیش کسى مــى کنى دراز
پل مى کشى که بگذرى از آبروى خویش
بدتریـن وضع, آن است که حرص و طمع و تکاثر و افزون طلبـى, انسان را به ((خـواستن)) وادار سازد و براى دست یافتـن به آنچه که نـدارد, دست به هر کارى بزند و پیـش هر کس و ناکسى کوچک شود و التماس و خواهـش کند و کـوچک شـود, غلام و چاکـر این و آن گـردد, تا از ایـن رهگذر, چیزى بـر ((داشته))هایـش بیفزایـد و یا به بـرخـى از ((خـواسته))هایـش بـرسـد.
مگر دنیا چه اندازه مى ارزد که انسان, اعتبار و شرف خـود را در گرو آن بگذارد؟ مگر پـول, چقدر مقدس است که انسان, عزت نفـس خـویـش را با آن مبادله کنـد؟ آیا بـایـد به هـر خـواسته اى رسیـد؟ و هـر چه را ((دل)) خواست, باید تإمیـن کرد؟ پس عفاف و کف نفس و کنترل غرایز و تمنیات و مهار زدن بر حرص و آز, براى کجا و کى و چه کسانى است؟! در ایـن داد و ستد, چه مى دهیم و چه به دست مىآوریـم؟ سخنى زیبا از حضرت علـى(ع) نقل شده است: ((و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الى الرغائب, فانک لـن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا)).(3) خویشتـن را از هر چه که پست باشد, والاتر بدان و پرهیز کـن. هر چند تـو را به خـواسته ها و آمالت برساند.
چـرا که تـو هرگز از آنچه که از ((خویـش)) مـى دهى, چیزى عوض نخـواهـى یـافت. مسـإله بـر سـر شـرافت و کـرامت انسان است.
وقتـى در ایـن داد و ستد, در مقابل ((دنیا)) و خـواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشـى از آن به هـدر رفت و تباه شـد, دیگر جایگزینـى بـراى آن پیدا نخواهد شد. چه بسیار عزیزانـى که در چاه ((خـواستـن)) افتادند و چـون با طناب دیگران بیرون آمدند و به خـواسته هاى نفسانى رسیدند, زیر بار منت دونان ماندند و عزت خـویـش را در همان چاه وا نهادند و کرامت را با وابستگـى به دیگـران معامله و مبادله کـردنـد. نخـواه, تا عزیز بمانـى. طمع مـدار, تا سربلند باشـى و قانع باش, تا اسیر نگردى. ایـن رهنمود مولاى آزادگان حضرت امیر(ع) است که فرمود: ((القناعه تـودى الى العز))(4) قنـاعت, عزت مـىآورد. و نیز سخـــــن او است که: ((العز مع الیإس))(5) عزت, همـراه با ناامیـدى از دست مـردم است. به آنچه دارى قـانع بـاش و به داشته هـایت بسـاز, تـا عزیز بـاشى.

حفظ گوهر عزت
نگهبـانـى از گـوهـر عزت و کـرامت, وظیفه است. نبـایـد خــــود را در معرض تحقیر و تـوهیـن قرار داد. انسان باید از کارى که به معذرت خواهى وادار شـود پرهیز کنـد, تا از ایـن طریق هـم, وجهه و آبـرو و اعتبارش صـدمه نبیند. معاشرت بزرگـوارانه, براى مصـون مانـدن از تعرض و دشنام نااهلان, نگهبانى از عزت نفـس است. رسیدن به ایـن هدف, تنظیـم خاصى را در روابط انسان با دیگران مـى طلبـد, رابطه اى بر مبناى هـوشیارى و حفظ عزت و مناعت و زیر پا گذاشتـن طمعها و خواهشها. باید چنان زیست که به پرداخت جریمه, مجبـور نشد, باید چنان کار کرد, که مورد تـوبیخ و ملامت قرار نگرفت, باید آن گـونه رفتار کرد که از سـوى دیگران, تـوهینـى به انسان صـورت نگیرد. حـداقل, بخشـى از اینها به دست ماست. البته نه به ایـن معنا که انسان از انجام وظیفه گفتارى و کـردارى و مـوضع گیـرى در جاى مناسب, شانه خالى کند, بلکه موجبات وهـن و توهیـن نسبت به خویش و تحقیر شدن در حضور جمع را فراهم نیاورد. هـم در برخـورد با قدرتمندان باید ((عزت دینى)) خـود را پاسدار باشیـم, هـم در مواجهه و معاشرت با پـولداران, از رفتار ذلیلانه و حقیرانه پرهیز کنیـم. ایـن گونه مى توان مـوساى عزت را در برابـر فـرعون قـدرت, سـربلنـد نگه داشت. اگـر کسـى ثروتمندى را به خاطر پولش احترام کند, دیـن و شرافت خود را زیر پاهاى خویش, له کرده است. به تعبیر حضرت على(ع):
((مـن اتى غنیا فتواضع له لغناه, ذهب ثلثـا دینه)).(6) هـر کـس نزد ثـروتمنـدى رود و به خـاطـر تـوانگرى و ثروتـش در مقابل او کرنش و فروتنى کند, دو سوم دینـش رفته است! شگفتا که آییـن یک انسان, از کجاها لطمه مى خـورد که به خیال هـم نمى رسد. ایـن منش و رفتار را باید به کودکان هم آموخت, تا با عزت نفس بار آیند و در مقابل ((دارایان)), احساس حقارت و کـوچکى و ذلت نکنند.
اگر نسل نوجـوان ما, مفهوم کرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفـس را در نیابد, با روح کـوچک و همت محدود و چشمى همیشه گرسنه, اسیر دنیاداران مـى شـود. بزرگتریـن خـدمت به فرزنـدان, تعالـى بخشیدن به همتها و غنا بخشیدن به شخصیت وجـودى آنهاست. در سایه چنیـن تربیتى, صاحبان روحهاى بلند و وارسته, ایـن گونه طلبها را تلخ و دشـوار مى یابند و به آن تـن نمى دهند. در دیـوان منسـوب به حضرت علـى(ع) شعرى است با ایـن مضمـون:
((جا به جـا کـردن صخـره ها از قله کـوهها, نزد مـن از تحمل منت مـردم محبـوب تـر است. مـن تلخـى همه اشیإ را چشیـده ام. هیچ چیز, تلختـر از ((سـوال)) و درخـواست نیست)). (7)
پى نوشت :
1ـ نهج البلاغه, صبحـى صـالح, حکمت 456.
2ـ همان, حکمت 346.
3ـ همان, نامه 31.
4ـ غررالحکم.
5ـ همان.
6ـ نهج البلاغه, حکمت 228.
7ـ لنقل الصخـر من قلل الجبال احب الـى مـن منـن الـرجال و ذقت مراره الاشیإ طرا فما طعم امر من السوال