روشهاى تربیت (11)
روشهاى عام

سیدمهدى موسوىکاشمرى

 

تا کنون طى نوشتارهاى پیـش, بخشى از روشهاى تربیت که در امر خـودسازى و بخشـى دیگر در خصـوص دیگرسازى به کار مـى رود, مـورد بحث واقع شـد و اینک به روشهایـى که در هـر یک از آن دو حـوزه قـابل استفاده است مى پردازیم.

عبودیت
از عنـوانهاى مهمـى که خـالق جهان بـراى مـوجـودات خود قرار داده و معرفى فرموده است عنوان ((عبـودیت)) است, چنان که در آیه کریمه مى فرماید: ((ان کل من فـى السمـوات و الارض الا آتـى الرحمـن عبدا)). هر یک از مـوجـودات آسمان و زمیـن بنده پروردگاراند.(1) راغب اصفهانى ریشه ایـن عبـودیت را اصل ایجاد مى داند.(2) و چـون مـوجـودات جهان در اصل وجـود و بقإ آن به مبدإ خلقت وابسته اند و ایـن وابستگى و ذلت در برابر آفریدگار هستى عیـن موجـودیت آنهاست, سراسر پدیده ها و مظاهر وجود, ((عبد)) اویند. و ایـن تسلیـم و بندگى در برابر حق را با افتخار پذیرا شدند.
قرآن کریـم مـى فرماید: ((فقال لها و للارض ائتیا طـوعا إو کرها قالتا إتینا طائعین)) سپس به آسمان و زمیـن گفت از روى رغبت و کراهت تسلیم شوید. آنها گفتند ما با میل و رضایت سر فرود مىآوریم.(3) ایـن نوع از عبـودیت, همچنان که یاد شـد لازمه اصل آفرینـش است و همه مـوجـودات را شامل مى شـود و انسان نیز از ایـن جهت که مخلوق او است, محکوم آن است.
ولى انسان, متناسب با شرافت وجودى خـود که موجـودى مختار و سرنوشت ساز است, امکان دستیابى به عبـودیتى شریفتر دارد و آن نـوعى از بندگى است که تنها بـا اراده و خـواست خـود او قـابل تحصیل است و او از رهگذر پذیـرش ایـن بنـدگـى و التزام به لـوازم آن, به آن مـى رسد.
البته گاهـى قرآن کریـم به کافـران نیز عنـوان ((عباد)) داده است.(4) ولى روشـن است که مقصـود از آن معناى نخست است که منشإ آن, اصل خلقت و وجـود است, ولـى عبـودیتـى که ویژه مقام انسان و در مرحله اى نازلتر براى برخى موجودات دیگر نیز ثابت است, جز از راه بندگى کردن و تـن به عبـودیت حق دادن, قـابل کسب نیست. و لذا در بسیارى از آیات قـرآن صفت ((عبد)) براى انبیا و صالحان ذکر گردیده و به عنـوان برتریـن اوصاف و افتخارآمیزتریـن آنها, براى آنان معرفى شده است.(5)
و بالاتر اینکه هر انسان مومنى مکلف است در مقام تشهد نماز حداقل روزانه نه بار بهتریـن خلق خدا را با وصف عبـودیت یادآورى کند و حتى آن را پیـش از شهادت به درجه رسالت بر زبان و دل جارى کند.

عبادت
گفتیـم انسان در قبال آفریدگار جهان از دو نوع عبـودیت برخوردار است, در یک نـوع آن سایر مـوجـودات نیز با او شریکنـد و قسـم دیگر آن ویژه مقام او و برخـى محدود از مـوجـودات دیگر است. تکلیف بشر ایـن است که خود را از آن مرتبه عام بدیـن درجه خاص ارتقا دهد و عبودیت جهان شمولى را در خـود به کمال عبـودیت ویژه خـویـش مبـدل سازد, و ایـن راهـى جز ((عبادت)) و پرستـش نـدارد. و عبادت, اظهار همان عبـدیت حقیقـى مشترک بین انسان و سایر مـوجـودات, و اقرار به همان بندگـى است. ایـن اقرار مـداوم و تلقیـن مستمـر به قلب, که در عمل زبـان و سـایـر اعضـا ظهور مى یابد رفته رفته نفـس انسان مختار را در سیطره خـود مـى گیرد و دل او را نشیمنگاه خویش مى کند و از بنده سرکش, عبدى مطیع مى سازد. بنابرایـن ((عبادت)) انسان را از عبودیتى ساده و عمومى به عبـودیتى تکامل یافته و خاص مى رساند و از بندگى فطرى و جبرى, عروج داده و او را به عبدیتـى از روى اراده و با معمارى خـود او واصل مى کند. بر اساس آنچه مذکور شد نکاتـى به دست مـىآیـد:
1ـ عنـوان ((عبـد)) به معناى عام آن شامل هـر انسانـى از مـومـن و کافـر است و ریشه عبدیت بـدیـن معنا, اصل خلقت و آفرینـش است.
2ـ منشإ عبـودیت الهى در انسان, همان بندگـى تکـوینى و فطرى و ظهور و پیاده شـدن آن در فکر و قلب و عمل افراد بشر به عنـوان مـوجـود مختار است, که در سطحى کمال یافته و بسیار عالى تر در او محقق مى شـود.
3ـ هیچ عنـوانى شریفتر و بایسته تر و کارسازتر براى انسان, از مقام عبـودیت حق نیست و حتى وصول به مقام رسالت و ولایت نیز متـوقف بر دستیابـى به بالاتریـن درجه از درجات آن است.
4ـ عبادت, نردبان ترقى و صعود از مرتبه ساده اى از عبـودیت, به مـرحله پیچیـده و کمال یافته آن است و لذا عبـودیت یک وصف حقیقـى است, که حاصل و ثمـره عبـادت محسـوب مى شـود.
5ـ مـوجـودات دیگر, گرچه تسبیح گـوى حق اند,(6) ولى ایـن تسبیح لازمه همان آفرینـش آنهاست و لذا ایـن عمل, بـراى آنها فطرى و غریزى و جبرى ـ نه اکراهـى ـ است و به همین جهت ایـن کار, جز آنچه خـداوند در اصل خلقت آنها بـرایشان تعییـن و مقـرر فـرمـوده است, کمالـى به آنها نمى بخشد, در حالـى که عبادت انسان چـون با اختیار از او صادر مى شـود, کمالآفریـن و موجب رشد است و او را از نقص به کمال و از مرحله اى نازل به درجه اى بالاتر صعود مـى دهد.
6ـ روشـن شـد که عبادت در مـورد انسان, سـودآور و بهره دهنـده است و ایـن منفعت حـاصل از آن جز نفـس نیایشگـر مرجعى ندارد و هیچ نفعى از آن عاید خداوند معبـود نمى گردد. همچنان که ترک آن نیز هیچ گـونه ضررى متـوجه ذات اقدس او نمـى کند. امیر مـومنان علیه السلام مـى فرماید:
((فان الله ـ سبحانه و تعالـى ـ خلق الخلق حیـن خلقهم غنیا عن طاعتهم آمنا من معصیتهم لانه لا تضـر, معصیته مـن عصاه و لا تنفعه طاعه مـن اطاعه))
خداوند متعال, در حالى که از طاعت موجـودات بـى نیـاز و ازمعصیت آنها در امـان بـود, آنـان را آفـریـد, زیرا نه نافرمانى گناهکاران بدو ضررى مـى رساند و نه اطاعت مطیعان به او سـودى عاید مى کند.(7)

جلوه هاى عبادت
عبادت و پرستـش, جلـوه هاى مختلف دارد که به بـرخـى از آنها اشاره مـى کنیم:
1ـ نماز قـرآن کـریـم در تإثیر تربیتـى نماز این چنیـن مـى فرمایـد:
((و اقـم الصلاه ان الصلاه تنهى عن الفحشإ و المنکـر ...))
نماز را به پـاى دار, زیـرا نماز از فحشـا و منکر نهى مـى کند.(8)
البته در ایـن خصـوص چنـد نکته لازم به ذکـر است.
الف: مقصـود از نمـاز در ایـن آیه, طبیعت نمـاز است که یـاد خداست, همچنان که در آیه دیگرى مـى فرمایـد:
((و إقـم الصلاه لذکرى)) نماز را بـراى ذکـر مـن به پـاى دار. (9)
و چنیـن نمـازى قطعا بـازدارنـده از بدیهاست, ولى عملى که تنها صورتى از نماز داشته باشد از چنیـن خاصیتى بى بهره است, گرچه بر آن هـم فوایدى بار است و انجام دادنـش واجب است.
2ـ در آیه کـریمه دستـور, اقـامه نمـاز است, همچنان که در آیات بسیار دیگر این چنین است, و ایـن نکته روشنـى است که بر پا داشتـن نماز غیر از خـواندن آن است, که اگر بدیـن صـورت فریضه نماز عملى شـود, تإثیر مثبت و فـراوان آن بـر فـرد و اجتماع قابل انکار نیست.
3ـ آیه شـریفه مى فرماید: نماز از بدیها نهى مـى کند و ایـن بدان معنا نیست که هر کـس نماز بگذارد, دستـش بـراى گناه بسته است. چه بسا کسانـى هستنـد که در حال نماز هشدار آن را مى شنوند ولى سپـس بر اثر غلبه هوا و خـواسته هاى نفسانى به سـوى برخى بدیها و گناهان رانده مى شوند و ایـن نقص از نماز نیست, بلکه از شخص نمازگزار است که تلاش بایسته اى نکرده تا خـود را به مقام عبـودیت و بندگى حق برساند.
4ـ اگر مقصـود از ((صلاه)) همان ظاهر عمل بـاشـد نیز چنیـن شخصـى که تنها به صـورت آن اکتفا کـرده است, در مقایسه با کسانى که هیچ سر و کارى با آن ندارند, در ایـن خصوص متفاوت است و شخص نمازگزار نسبت به تارک آن, پرونده جنایـى کمترى دارد. حضرت امام مـى فـرمایـد:
((... در اسلام از نماز هیچ فـریضه اى, بالاتـر نیست.
چطـور در نماز این قـدر سستـى مـى کنید؟ از نماز همه ایـن مسایل پیـدا مـى شـود. شما پرونده هایـى که در دادگستریها, در جاهاى دیگر, دادگاهها هست, بـروید ببینید. از نمازخـوانها ببینیـد پـرونـده اى هست آنجا؟ از بى نمازها پرونده هست. هر چه پرونده پیدا کنیـد, پرونـده بـى نمازهاست.
نماز پشتـوانه ملت است.))(10)
2ـ روزه نقـش بسیار سازنـده و تربیتـى روزه بر کسى پوشیده نیست.
امام صادق علیه السلام در جواب مفضل ابـن عمر که از آن حضرت پرسید: چه عملـى شیطان را از ما دور مـى سازد, چنـد عمل را برشمردند و در مرحله نخست فرمودند:
((الصوم یسـود وجهه ...)) روزه صورت شیطان را سیاه مى کند.(11)
و شاید ایـن تعبیر, کنایه از ناکامى و شکست شیطان باشـد, که روزه دار با ایـن عمل خـود تلاش او را نافـرجام و بى اثر مى سازد. و در مثال هـم مى گویند:
((فلانى کار خـود را پیـش برد و روسیاهیـش براى فلان انسان بدخـواه باقى ماند)).
امام خمینى مى گـویند:
((... ایـن ضیـافت همه اش تـرک است, تـرک شهوات از قبیل خوردنیها, نـوشیدنیها و جهات دیگرى که شهوات انسان اقتضا مـى کند. خـداونـد دعوت کرده است ما را به اینکه شما باید وارد بشـویـد در ایـن میهمانخانه و ایـن ضیافت هم, جز ترک چیزى نیست. ترک هواها, ترک خودیها, ترک منیها, منیتها, اینها همه در این میخانه هست ... اما مـن به شما آقایان و به هر کـس که ایـن کلمات مى رسد و خصوصا طبقه جـوان عرض مى کنـم که آیا به این میهمانخانه رفته اید؟ استفاده کرده ایـد؟ ... تمام ایـن مفاسـدى که در عالـم واقع مـى شـود براى این است که در ایـن ضیافت وارد نشـده انـد ...))(12)
3ـ ذکر و دعا دعا و ذکر خداوند, از زیباترین و دلپذیرتریـن حالات انسان و نردبان عروج او است. دعا راز و نیاز است و سـوز و گداز, دعا شکایت از فـراق است و صحنه وصال, دعا پـرواز روح انسـانـى است به آشیانه معشوق, و دعا بـرانگیزنـده شـور و عالیتریـن احساسات پاک بشرى است. دعا چشمه پاک جـوشانـى است که به مرگ, ارزش و به زنـدگـى, صفا و معنا مـى دهد, و ملک عالـم را به ملکـوت آن و دنیا را به آخرت پیـونـد مـى بخشـد. سیف تمـار به نقل از امـام صـادق(ع) آورده است: ((علیکـم بالـدعإ فانکـم لا تقربـون بمثله ...))
بر شما باد به دعا کردن; زیرا کـارسـازتـریـن وسیله اى که شمـا را به خـداونـد نزدیک مـى کند دعاست ...)).(13)
حضرت امام در اهمیت آن مى گویند: ((... دعاخـوانها و همیـن کسانـى که به ظواهر اسلام عمل مـى کنند, اینها پرونده هاى جنایى شان نسبت به دیگـران یا ندارند یا کـم است. در نظم عالـم همینها دخالت دارنـد.
دعا را نباید از بیـن جمعیت بیرون برد. جـوانهاى ما را نبایـد از دعا منصـرف کـرد, ایـن یک مطلب غیر صحیح است ...))(14)
و باز مـى گـوینـد:
((... آنهایى که به خیال خـودشان مردم را از دعا و ذکر و اینها پرهیز مـى دهنـد که مـردم به دنیا بچسبنـد اینها نمـى داننـد قصه چیست؟ اینها نمى دانند که همین دعا و همیـن چیزها آدم را مـى سازد به طـورى که دنیا هـم آن طـور که بایـد با او رفتار کنـد, مـى کنـد, اقامه عدل را همیـن انبیایـى که همه ایـن مسایل در آنها بـود و اهل ذکر و فکـر و همه چیز بـودنـد, اقامه عدل را در دنیا همینها کـردنـد. قیام ضـد ستمگـرها را همینها کردنـد, همان حضـرت حسیـن بـن علـى سلام الله علیه کـرد که دعاى یـوم العرفه اش را مـى بینید چیست .. .))(15)
عبادت و دیگرسازى عبادت در صـورتهاى مختلف آن همچنان که تإثیـر بسیار سازنـده در تـربیت شخص دارد, وسیله اى بسیار کارآمـد در اختیار مسـوولان نظام و امـور تربیتـى است تا بـا جـدى گـرفتـن نماز جماعت و جمعه در بیـن اقشار مـردم و در تمامى سطوح و تشکیل مراسم دعا و نیایش, و ایجاد بستر مناسب براى ایـن گونه امور, جامعه را به سوى اهداف بلند معنوى پیش برده و بدیـن وسیله راه نفـوذ در اخلاق و عقاید مردم را بر مهاجمان شرور فرهنگـى و دشمنان خـدا و خلق او سد کنند, همچنان که سیره رهبران معصـوم دین(ع) در ایـن خصوص همین بوده است.
اینک با نقل یک روایت در این خصوص ایـن بخـش از بحث را به پایان مى بـریـم و شما خـواننـده گـرامـى را به تإمل هر چه بیشتر در آن دعوت مى کنیـم.
امام صادق(ع) فرمـود: هـم رسـول الله صلـى الله علیه و آله باحراق قـوم فى منازلهم کانوا یصلـون فى منازلهم و لا یصلون الجماعه, فاتاه رجل إعمى فقال: یا رسـول الله! إنا ضریر البصر و ربما اسمع الندإ و لا اجـد مـن یقـودنـى الـى الجماعه و الصلاه معک, فقال له النبـى صلى الله علیه و آله: شد مـن منزلک الـى المسجد حبلا و احضر الجماعه.
((رسـول خـدا صلـى الله علیه و آله قصد کرد, گروهـى را که در منزلهاى خـود نماز مـى خـوانـدنـد و در جماعت مسلمـانان حـاضـر نمـى شـدنـد, در خانه هایشان بسوزاند.
مرد نـابینـایـى به نزد آن حضـرت رسیـد و گفت: اى رسـول خـدا! مـن مردى نابینایم, بسا مى شود صداى اذان را مى شنوم ولى کسى را نمى یابـم تا مرا به مسجـد و نمـاز جمـاعت همـراه شمـا هـدایت کنـد. آن حضـرت در جـواب فرمـودند: از منزل خـود تا مسجد ریسمانـى ببند و در نماز جماعت حضـور پیدا کـن)).(16) مضمـون قسمت نخست ایـن حدیث در روایات دیگر نیز آمده است(17) و ظاهرا رسول خدا(ص) هیچ گاه نیز به ایـن تصمیم خود جامه عمل نپـوشانـد و گـویا این قصـد و اعلام آن در بیـن مردم صرفا جنبه تهدیـد داشته و نشانگـر اهتمام شـدیـد و فـوق العاده آن حضـرت(ص) و حساسیت آن وجـود مقـدس به این فریضه الهى و اقامه جماعت در مساجـد مسلمیـن است.
ادامه دارد.

شناخت ذات اقدس رب
جهان از آن یگـانه ذات بـى مـاننـدى است که عالمـى به هـواى نـى نایش و نـواى نیـش حرکتى عشقآفریـن را به سـوى یک معرفت جاودانى آغاز کـرده است و آن هنگام که نگاه تـو, در ذره ذره خـاکـش گـره مـى خـورد, مى خواهى از اعماق ژرف وجودت فریاد برآورى که اى معبود آراى ایـن معشوق بى کسان, مـن در لحظه لحظه ثانیه ها و در قطعه قطعه خاک تو را مى یابـم.
ساعتى را که به عالـم خاکى چشـم گشـودم به یاد مىآورم و آن لحظه اى را که در نگاه پرعطـش مادر تو را دیدم, هنوز در خاطرم جاودان مانده است.
مـن تو را در خود یافته ام. خود را با تو معنا کرده ام و آه اگر که خود را تهى از خـود یـابـم. آن هنگـام لحظه نیستى است.
امروز مى خواهم پاى بر کشتى عشق بگذارم و سفرى به سوى عالمى دگر کنـم.
عالمى که از آن دلسـوختگان باغ معرفت تـوست. مـى خـواهـم در جهان ابدى روحهاى بزرگ وارد شـود. در بیـان عارفـان و آنگـاه در زمزمه نفسهاى آنان, تو را نیک درک کنـم و اى کاش توانـم بـود تا در جـرگه عشاق تـو درآیـم ولـى, صد افسـوس که جان پرگنه مرا تاب عشق بلندبالاى تـو نیست.
براى دریافت تو, سفرى دیگر نیز باید آغاز کرد. براى دریافت تـو, باید هر لحظه عمر سفرى باشـد به سـوى نـور; سفرى مـى باید به عالـم خاک, در بیان نفـس چلچله ها و رقص بـاد و سحـاب, تـو را در میان گـریه آسمان و خنده دریا مى یابـم. قدم در بیابان مى نهم و در بحبوبه زمان تنگ, تو را به روى شبنم گلبرگهاى شقایق جست و جـو مى کنـم و اکنـون خـوابـى خیالى خـورشید روشـن چشمانـم را مـى رباید و مـن, مانند کـودکـى آزاد از بند اوهام, از زنجیر نفس, در عالمى شیریـن تر تو را بهتر از هر لحظه اى درک مى کنـم. پس از یک دنیا عشق, پـس از خواب آرام, دنیایى از نور را پیـش رو مـى گشایـم. کتابـى سرشار از گلهاى زنـدگـى و در خط به خط و آیه به آیه اش و در نقطه هـاى کـوچکـش, مـن, تـو را حـس مـى کنم.
خـداونـدا! دیگـر نمـى توانـم به زبان آورم که تـو را در کجا و چگـونه یافته ام. آخر چگونه بگویم, کسى را که از آغاز بودنم, در جان مـن بوده است, از کجا یافته ام. مـن نیازى به جست و جـو نمـى بینـم, دیگـر نیازى نیست آخر تو در خود من, در جانـم بـوده اى و هستى و آنچه که از آن مـن است را چگـونه جست و جـو کنـم. هیهات از آن گمشـدگان در دست بـى خبرى.
چگونه آدمى خود را در میان دشت نفـس غرق مى کند و به امید یافتـن خـود این رنج گران را به جان مـى خرد. باید آوازى برآید بر ایـن گمشدگان در دریاى ظلـم, که اى گمشـدگان در ظلمات به کجا مـى روید که او که در ییـش روانید, در شما است و شما چه بـى خبـر, حیران گشته ایـد. اى قـوم به حج رفته کجایید کجایید معشـوق همیـن جاست بیایید بیاییـد شما چه سان بـر ایـن احـوال در آمده اید, بیایید که مـن پیامى نو برایتان دارم. پیامى از سـوى آن عالـم که: پروردگارتان را در خود بیابید که او از خـود بر شما آگاهتر است و نزدیکتر. دیگر از تو, سخـن بر زبان نمى توان راند که خستگـى روح مرا از دریافت عالى تـو باز مى دارد. فقط یک عشق وجـودم را آرام و جاودان خواهد ساخت و آن یاد تو خواهد بود. تو, با مـن بـوده اى پـس با مـن باش و یاریـم کـن در رسیدن به دریاى پرموج شناختت و آنگاه غرقه ام ساز.
غرق تا عمق آن بنده خاکسار حق
معصومه یوسفى
پى نوشت :
1ـ سوره مریم, آیه 93.
2ـ المفـردات فـى غریب القـرآن, نشـر مـرتضویه تهران, ص319.
3ـ سوره فصلت, آیه 11.
4ـ سوره یس, آیه 30.
5ـ نک: آیـات 172 نسـإ, 3 اسـرإ, 23 بقـره, 30 ص و آیـات دیگر.
6ـ سـوره هاى نـور, آیه 41, اسرإ, آیه 44, حدید, آیه 1, حشر, آیه 1 و آیـات دیگـر. 7ـ نهج البلاغه, تحقیق صبحـى الصالح, ص303, خ193.
8ـ سوره عنکبوت, آیه 45.
9ـ طه, آیه 14.
10ـ صحیفه نور, ج12, ص148.
11ـ وسائل الشیعه, چـاپ اسلامیه, ج7, ص296, ب1 از ابـواب صـوم منـدوب, ح35.
12ـ صحیفه نـور, ج20, ص210 ـ 211.
13ـ اصـول کـافـى, چـاپ اسلامیه, ج2, ص467, بـاب فضل دعا, ح6.
14ـ تفسیـر سـوره حمـد, انتشـارات وحدت, ص80.
15ـ همان, ص77.
16ـ وسـائل الشیعه, چـاپ اسلامیه, ج5, ص377.
17ـ همـان, ج5, ابـواب صلاه الجمـاعه, باب 2.