مشاور شما

نویسنده


مشاور شما

دکتر زهرا آکوچکیان

 

این شماره
خواهر م. ف ـ آذربایجان شرقى
خواهر س ـ ... خواهر ب. ص. ج ـ بندر ترکمن
خواهر ر. ح ـ استان زنجان
خواهر م. ز ـ خوزستان
خواهر ز. پ ـ 607

بـا مشکل روحـى و روانـى مـادرم چه کنم ؟ خواهر م.ف ـ آذربایجان شرقى

دخترى 16 ساله هستـم که به دلیل مشکلات عدیده خانـوادگـى و اقتصادى یک سال است تـرک تحصیل کـرده ام. البته سعى دارم سال آینـده اگر خـدا کمک کنـد تحصیلاتـم را ادامه دهـم. هشت ساله بـودم که به دلیل آنکه بـرادر هفده ساله ام اقدام به دزدى کرد و به هفت سال زندان محکـوم شـد, پـدرم از شدت ناراحتـى سکته کرد و فـوت نمـود. بعد از مرگ پدر و زندانى شدن بـرادر, ما دیگـر نه سـرپناهـى داشتیـم و نه فامیلـى که سـراغى از ما بگیرند. آنها همه ما را رها کردنـد. مـدت چهار سال بـدون حمایت دیگران با کار کردن مادرم (خیاطى) به هر مصیبتى بـود زندگى خود را گذراندیـم. از دو سال پیش به این طرف تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفته ایم. در ایـن چند سال متإسفانه مادرم مبتلا به بیمارى روانـى شده و دو بار نیز منجر به بستـرى شـدنـش در بخـش روانپزشکـى شـده است. رابطه عاطفى خـوبى با هم نداریـم. مدتى است که مادرم که هـم اکنون 50 ساله است نسبت به یکـى از امدادگران که به ما سرکشـى مـى کنند و افراد سالمند و محترمى هستند, اظهار علاقه مـى کند و اصرار دارد ایـن مطلب را به او بگـوید و مـن تاکنـون مانع شده ام. از طرف دیگر برادرم حـدود یک سال است آزاد شده است ولـى مادرم او را به منزل راه نمى دهد و شنیده ام او, هـم اکنون شب و روز خـود را گوشه کنار کـوچه و خیابان به گدایى و بطالت مى گذرانـد. رفتار مادرم متعادل نیست و مـن نمـى دانـم چگـونه از امدادگران بخـواهـم دیگر به منزل ما نیایند. نسبت به برادرم نیز خیلى بى عاطفگى نشان مى دهد. از طرف دیگر مشکلات اقتصادى خیلى به ما فشار آورده است. دلـم مى خـواهد بتـوانـم کـار کنـم و از نظر اقتصـادى به خـانـواده ام کمک کنــــــم. خـواهـر گـرامـى! سـرگذشت ناراحت کننـده شما مـا را متـإثـر سـاخت و امیدواریـم به جاى پژمردن و افسردن در کـوره راه مشکلات, از ایـن میان با بهره گیـرى از تجارب خویـش در برخورد صحیح با مشکلات, خـود را بـراى زنـدگـى آینـده قـویتـر و مصمـم تـر و پـرتـوانتـر آمـاده سـازیــــد. شما چند مسإله پیـش رو دارید که براى حل مـوفقیتآمیز آنها بایستـى در مقابل هر کدام موضع مناسبى اتخاذ کنید تا بتـوانید یک به یک با مشکلات کنار بیاییـد. مشکل اول وضعیت روانـى خاص مادر و ابراز عواطف خـود به گونه اى غیر منطقـى است. گـویا مادرتان سابقه ابتلا به بیمارى روانى که منجر به بسترى شدنـش شده, داشته است, ولـى البته اطلاعات بیشترى به ما نداده اید که بتـوان به طـور قطعى در مـورد وضعیت او قضاوتى داشت. مثلا اینکه, آیا در فـواصل بیمارى او شرایط طبیعى قبلى خـود را باز مى یابد یا خیر؟ آیا باز تا حدى درگیر علایـم بیمارى خـویـش باقـى مى ماند؟ آیا پذیرش درمان و پى گیرى درمانى و پذیرش مصرف دارو را دارد یا خیر؟ چـون برخـى از بیماریهاى روانـى هستنـد که در صـورت بیـش از یک دوره ابتلا, نیازمند درمان دارویـى طـولانـى و پیشگیرى کننده دارنـد و در غیر ایـن صـورت, احتمال عود بیمارى زیاد است و در هر عود افت عملکـرد و تخـریب شخصیت بیمار بیشتـر خـواهـد بـود و درمان را تا حـدى بـا مشکل مـواجه مى سازد و طول مدت بیمارى نیز بیـش از دوره هاى قبلى خواهد بـود. و حالا با تـوجه به اینکه مادرتان 50 ساله مـى بـاشنـد به نظر مـى رسـد از نظر واقعیت سنجى و قضاوت اجتماعى در شرایط مطلـوبى به سر نمى برند. از آنجا که او تا کنـون زندگى پرمشقتـى را طى کرده و فشارهاى متعددى را متحمل شده است, مثل زنـدانى شـدن تنها پسرش در سنیـن نـوجـوانـى, مرگ همسر, مشکلات عدیـده اقتصادى, نـداشتـن حمایت فامیلـى و خانـوادگـى مناسب که بتـواند فشار ایـن استرسها را کاهـش دهـد, مسـوولیت اداره زنـدگـى به تنهایى, همه و همه مـى تـوانند عوامل مهم بهم زننده تعادل روانـى او و ابتلا به بیمارى روانـى باشـد. ایـن شرایط مـى تـوانـد منجر به تغییرات عاطفى و شخصیتى در وى شود و البته شخصیت زمینه اى فرد در واکنـش او به استرسهاى محیطى و اجتماعى و روانى موثر است زیرا همه افراد در مـواجه با استرس دچار بیمارى یا اختلالات رفتارى و شخصیتـى نمى شـوند. در برخى مـوارد بیمارانى که از بیمارى روانى رنج مى برند در صـورت مزمـن شدن و عدم درمان مناسب و مداخله هاى روانـى ـ اجتماعى مناسب به تدریج اضمحلال شخصیت پیدا مـى کننـد که رفتار و افکار و عواطفشان را تحت تإثیر قرار مى دهد. در ایـن شرایط ممکـن است رفتارهایى که متناسب با شإن اجتماعى و سـن او و هماهنگ با شرایط جامعه نباشد از او سر بزند. در ایـن حالت درک واقعیت و قضاوتـش, نسبت به خود یا دیگران مختل است. لذا با تـوجه به همه آنچه گفته شد, به جاى سرزنـش کردن, تـوهیـن نمـودن یا طرد, او نیاز به کمک و حمایت اجتماعى و درمانـى دارد. و در ایـن مورد مـوافقت او را براى پى گیرى بایستى جلب کرد. شما مى تـوانید در برخورد با مسایل مادر و حفظ حـرمت خانـواده, با مـددکاران کمیته تماس گرفته و از آنها کمک بخواهید; تا هم در زمینه هدایت او به سیستـم درمانى و هم در مورد تغییر فرد امـدادگر به شما یارى برسانند. شما با تشریح وضعیت روحـى و رفتارى مادر و تإکیـد بـر حفظ حریـم او با مسـوول محتـرم کمیته صحبت نمایید تا بـدون جنجال و بحث, ایـن مسإله انجام پذیرد. و خدشه اى نیز به حرمت فرد امدادگر مورد تـوجه مادر وارد نیاید. مسإله دیگر وجـود بـرادر آواره و سرگردان شماست. رفتار مادر با ایشان تا حـدى قابل فهم است. شاید او, برادرتان را مسوول همه بدبختیهایـش مى داند. و مرگ پدر, مشکلاتـى که بعد از آن گـریبانگیرش شـده را تقصیر او مـى دانـد و چنیـن واکنشـى نسبت به او دارد. از سـوى دیگـر, وضعیت روحـى مادرتـان که کلا مى گویید از نظر عاطفى بى تـوجه و بى تفاوت شده است نیز در ایـن برخـورد طـردآمیز او موثـر است که در ایـن مـورد نیز از امـدادگران کمیته کمک بگیـریـد و از دو جنبه به ایـن مسإله تـوجه داشته بـاشیـد: هـم آنها بتـوانند بررسـى و کنکاش نسبت به وضعیت فعلـى برادر داشته باشند. هـم آنکه با نظارت آنها و کمکشان زمینه بـازگشت او به خانه و جلب مـوافقت مادر فراهـم شـود. نکته اى که حایز اهمیت است و بایستـى به آن تـوجه نمود این است که برادر شما هنگامى که نوجوانى بیش نبوده است و در سـن هفده سالگى که مستعد آموختـن بسیارى از رفتارهاى ضد اجتماعى بـوده به زندان رفته و هـم اکنون نیز با تجارب منفى بیشترى برگشته است. لذا در زمینه روابط و رفتارتان با او به طور ((جدى)), ((محکـم)), و البته با ((عطـوفت)) و ((هشیارى)) و محبتـى خواهرانه برخـورد کنیـد. مشکل دیگر شما ادامه تحصیل است که البته گویا تصمیم خـود را گرفته اید که تصمیـم معقولى است. و همت خـود را بر ایـن امر استـوار کرده و به هیچ وجه با وجود هر گونه مشکلى ناامید نشوید. در مـورد تمایل به اشتغال و پیـدا کـردن راهـى بـراى کمک اقتصـادى به خانواده, به شما توصیه مى کنیـم; اولا ادامه تحصیل خود را جدى بگیرید و حداقل دوران دبیرستان را با مـوفقیت طى کنید. بخصـوص رشته اى را دنبال کنید که کارآیـى حرفه اى نیز داشته باشد; مثل کار و دانـش. ولـى البته انتخاب نهایـى بسته به خـود شما و علاقه تـان مـى بـاشـد و ایـن تنها یک پیشنهاد است. ثـانیا فعالیتـى را بـراى امـرار معاش انتخـاب کنیـد که امنیت اجتماعى نیز بـراى شما دختـر نـوجـوان داشته بـاشـد. شما هنـوز نوجـوانید و مهارتهاى اجتماعى کافى براى درگیر شدن با افراد در بیرون حریـم خانه را نـدارید. لذا اگر بتـوانید همان حرفه مادر یا مشابه آن را دنبال کنید تا هم در آن مهارت کافى پیدا کنید, و هـم در کنار مادر و حریم امـن خانه کمک اقتصادى مطلوبى به مادر خود داشته باشید. البته به طـور مثـال خـدمتتـان عرض کنیـم که رشته کـار و دانـش یکـــــى از زیرگروههایـش رشته خیاطـى است و راه بـراى پیشرفت و گذرانـدن دوره هاى کاردانى نیز باز است. اگر حساب شده و قـوى جلو بروید ان شإالله قادر خـواهید بـود هم در حل مشکلاتـى که رنجتان مى دهـد قـدمـى بردارید; هـم مى تـوانید در آینده به صـورت بهترى به خانواده خـود کمک کنید. البته بـا درایتـى که احسـاس مـى کنیـم در شمـا وجـود دارد و نسبت به مسـایل پیرامون خـود حساس و هشیارید و کمک و عنایت خداوند ان شإالله با همت عالى بتـوانید در زندگى خـود به نتایج مطلوب دست یابید. سفارش خداوند مهربان را به گـوش جان بشنـوید و پذیـرا باشیـد که ((اى مـومنیـن! در برخـورد با مشکلات ((استعینـوا بالصبر والصلـوه)). از صبـر و مقاومت و نمـاز ((راه ارتبـاط بـا خـدا و کمک گیـرى از او)) استعانت و یــــارى بجویید)). موفق باشید. دعاى خیر ما همراهتان.
شما بگویید با این زندگى چه کنم؟ خواهر س ـ ... زنى هستـم که حدود بیست سال پیش, در سـن 16 سالگى به عقد مرد جوان 21 ساله اى در آمـدم. دو سال نامزدى ما طـول کشید. سپـس پا به خانه مشترک گذاشتیـم. خانواده او با ازدواج ما مخالف بـودند, چون مصرانه خواستار وصلت او با دختـرعمـویـش بـودنـد. همسرم علـى رغم مخالفتهاى آنها بـر ازدواج با مـن پافشارى کرد. به این دلیل در ابتداى زندگى با ایرادهاى مکرر و بدگـویـى از طرف آنها مـواجه شدم. لذا مـن نیز سردى, لجبازى و بى علاقگى به آنها نشان مى دادم. نتیجه این مسایل چنین بود که هم مـن که دختر نوجوانى بیـش نبودم نتوانستـم آن محبتى را که نیاز شوهرم بود به او عرضه کنـم و هم علاقه شدید او به مـن طى دو سه سال اول زندگى مشترک به سردى گرایید. در ابتـدا مـن از او تـوقعاتـى داشتـم و حاضرجـوابـى مى کـردم. او نیز در مقابل ساکت و بـى اعتنا از کنار مـن مـى گذشت. حتـى حاضر نبود جواب سوالى را به مـن بدهد, فقط در حد بلى و خیر. از مسایل مربـوط به خـودمان حتـى از میزان درآمدش اطلاعى ندارم. و محدودیت مالى زیادى برایـم قایل مـى شـد. با تـولد اولیـن فرزندمان مشکلاتمان با هـم بیشتر شد. هر روز فاصله مان از هـم بیشتر شده است. قبلا گاهى برایش حرف مى زدم ولى حالا هر دو در مقابل هـم یا ساکتیـم یا مشغول مشاجره, فحاشى و پرخاشگرى. چندیـن بار قهرهاى طولانى حتى 9 ماه از خانه داشته ام و سه بار درخـواست طلاق کرده ام ولى با وساطت اقـوام, التماس مـن و روحانیون شهر, طلاق صـورت نگرفته است. و حالا نیز چنـد سالـى است که حرفهاى زشت, فحشهاى رکیک, پـرت کـردن اثـاث خانه حتـى سفـره و وسایل آن هنگام غذا خـوردن, کتک کارى, لجاجت, تحقیر و تـوهیـن من, حتى تحقیر مـن در مقابل دوستان و آشنایان و به هـم ریختـن رابطه مـن با آنها و بدبینـى مفرط, جزئى از زندگـى روزمره ما شده است. اولیـن فرزندم, دختر و هیجده ساله است و دومیـن فرزندم پسر است و 12 سال دارد. تا سه چهار سال پیـش پسر خوبى بود ولى مدتى است به دلیل توهیـن و تحقیرى که دایم از طرف پدرش مـى شـوم او نیز رفتارش عوض شـده است. دختـر و پسـرم هیچ کـدام به مـن احترام نمى گذارند. شـوهرم مرا به نامهاى رکیک مى خـواند و به بچه هایـم هم مى گوید مادرتان چیزى جز کثافت نیست و او را همیـن طور بخوانید. به پسرم مى گوید هر وقت خـواستى مى تـوانى مادرت را بزنى یا فحاشى کنى; او چیزى جز ایـن سزاوارش نیست! شـوهرم تا سر حـد مرگ از مـن نفرت دارد و بارها گفته, حالا که حاضر نشدى طلاق بگیرى کارى مى کنـم دق مرگ شـوى! حالا بعد از سالها درگیرى و گفتـن و شنیدن, خسته, افسرده, کسل و فرسـوده و بیمار شده ام. پسرم از او مى ترسد. در مقابل پـدرش با لکنت حرف مـى زند و هر چه او بگـوید بـى اراده انجام مـى دهد. پسر پنج ساله ام نیز کم کـم دارد رفتارهاى او را پیدا مى کند. دخترم افسرده و منزوى و خـودش را با کتابهایـش مشغول مى کند و به هر دوى ما بـى اعتناست. مـن و شـوهرم وقتى ازدواج کردیم هر دو معمولى و با تحصیلات راهنمایى و دیپلـم بودیم. حالا او فوق لیسانـس و مشاور و از نظر اجتماعى, اقتصادى بسیار موق و خوش نام و استاد دانشگاه و مـن لیسانـس با فعالیتهاى اجتماعى و فرهنگى. شوهرم مثل جعبه باروتـى شده که دیدن مـن او را مشتعل مـى کند و به حد انفجار مـى رساند. او حالا هم محدودیتهاى مادى شدید و هـم در رفت و آمد به مـن اعمال مى کند. او حتى مرا از رفتـن سر مزار پدرم که تازه فوت کرده منع مى کند. اگر از او بخواهـم کارى انجام دهد فحاشى مى کند که مگر نوکر تو هستـم و اگر کارى از او زمیـن بماند و یا کاستـى در خانه ببیند داد و فریاد و بدحرفـى راه مى اندازد که بـى عار و تنبل مى گردى و هیچ خاصیتـى ندارى, چرا شام نـداریـم, چرا اثاث خاکآلـود است و ... رفتار شـوهرم مثل رفتار پدرش با مادرش بـوده و در سـن 4 ـ 13 سالگـى شـوهرم, پـدرش ازدواج مجـددى داشته که در ایـن ازدواج دوم او مردى شده مطیع و آرام. همسرم در بحرانى ترین لحظه هاى زندگـى, شاهد تمام مسایل فیمابیـن پدر و مـادرش بـوده است. خلاصه اینکه مـن اهل مطـالعه و تحقیقـم و مســوولیت اجتماعى دارم که درگیر مسایل خانمها هستـم و از ایـن رو سـوز و گـدازم بیشتـر است. اما نمى دانـم با مشکل خـودم چه کنـم.
خـواهـر گـرامـى!
در پـاسخ, آنچه مـى نـویسیـم ایـن سـوءتعبیـر را پیـش نیاورد که مشاور شما همه تقصیـر را به گـردن شما انـداخته و شما را مسـوول همه مسـایل خانـوادگى مى داند بلکه چـون شما طلب کمک کرده اید و مخاطب ما شمایید و لازم است راهنماییهایى خدمتتان داشته باشیـم که چگـونه موضعى در برابر ایـن مسایل اختیار کنیـد, کلام خطابـى است ولـى واقعیت ایـن است که در بررسى و حل مشکلات زناشویى و خانـوادگى حضـور هر دو نفر زن و شـوهر در جلسات مشاوره ضرورت تام دارد. زیرا هر دو در بروز مشکلات دخیل بـوده و براى حل آن نیز هر دو بایـد سهیـم باشنـد. اما چـون همسرتان مخاطب ما نیست و نمى دانیـم نظر ایشان چیست و ایشان چگونه مسایل را تحلیل مى کند و در مـورد علل بروز مشکلات و راه حلهاى آن چه عقیده اى دارد, و اصلا آیا ایشان حاضـر هست با کسـى دیگـرى در رابطه با مسایل خـود حـرف بزنـد و چاره جویى کند یا خیر, براى شخص ایشان سخنى خاص نداریـم. اما با تـوجه به آنچه که نـوشتیـد چاره جـویـى از دیگـران و تماس نزدیک همسـرتان با مشـاور و کمکهاى درمـانـى لازم است.
و امـا بعد ...
خواهر گرامـى, مسایلـى که از زنـدگـى خـود گفته اید واقعا به طـور قطع نمى تـوان در مـورد آن قضاوتـى داشت. درست است که صـورت ظاهر زندگى تان مطلـوب نیست و رفتار شـوهرتان نیز با شما رفتار صحیح و در شإن خـودش یا شما نمـى باشد, ولـى آیا همه مسایلتان واقعا همیـن است؟ آیا حرفهاى او را و علت ایـن همه سردى و انزجارش را جـویا شده اید; حال یا خودتان یا توسط دیگران. درست است شما شروع مناسبـى در ابتداى زندگى نداشته اید و عوامل محیطـى و بیرونـى نیز در مخـدوش کـردن روابطتان مـداخله داشته اما حالا که از مـداخلات قبلـى چندان اثرى نیست چه؟ در شروع نامه تان اقرار کرده اید آن رابطه محبتآمیزى که بایستـى داشته باشید نـداشته اید. مردى با آرزوهاى بسیار على رغم مخالفتهاى والدیـن انتخابى کرده اما پاسخ آن همه شـور و علاقه, سـردى و بـى مهرى و لجاجتهاست. نگـران نشـویـد ما شما را محکـوم نمى کنیم, یا به خاطر همه مسایل موجودتان شما را مسوول نمى دانیـم بلکه تحلیلـى واقع گرایانه از زندگـى شماست تا ((گیرها)) مشخص شـوند و ریشه مسـایل را بهتـر درک کنیـم که تصـور مـى کنـم شما هـم مـوافق بـاشیـد. به هر صـورت, محبت براى رشد و شکـوفا شدن, زمینه مى خـواهد. شما در آن زمان دختر نوجـوان 16 ساله و بى تجربه اى که تازه از دامان خانواده جدا شده و به عنوان یک همسر مسوولیتهایى را بایستى بپذیرد. ایـن بى تجربگى تمام شور و حرارت آن مرد جـوان پرشور 20 ـ 19 ساله را به خاموشى سـوق مى دهد. حال از کسـى که خـودش نیز پایان نـوجوانى و شروع جـوانى را طـى مى کند چقدر مى تـوان تحمل واقع بینى و دوراندیشـى داشت. نداشتـن درک مناسب یک زن از مرد و مرد از زن, به تـدریج بیـن آنها زاویه اى ایجاد مـى کند که هر چند در ابتـدا بسیار ناچیز و بـى مقدار است ولـى با گذشت زمان ایـن فاصله بیـن دو نقطه روى هر ضلع زاویه بیشتر و بیشتر مى شـود. زنها حرف زدن, درد دل کـردن, تعریف کـردن مسـایلشان بخصـوص هنگامـى که فشـار و اضطرابى به آنها وارد مى شـود را دوست دارند. ایـن مسإله آنها را سبک مى کند و آرامـش مى دهد. کمتر راز در دل نگه مى دارند اما بالعکـس مردها بخصوص در برخـورد با فشار یا حتى مسایل روزمره غالبا تمایلى براى حرف زدن راجع به آن ندارند. در خود فرو مـى رونـد و در ذهـن مسایل خـود را مرور مى کنند. گاه از مرموز بـودن و همه چیز خـود را بیان نکردن بیشتر از حـرف زدن در مـورد آنها احساس آرامـش مـى کننـد. اگـر مردى به طـور مستقیـم مـورد خطاب قرار بگیرد احساس خطـر نسبت به تمامیت شخصیت خـود مى کند و هر چند مورد درست باشد, مـوضع مى گیرد. بخصـوص وقتى زن ادعاى همه دانى و همه چیز فهمى داشته باشد, ایـن واکنـش صـورت لجـوجانه ترى به خود مـى گیرد. حالا هر دوى شما مـوقعیتهاى اجتماعى خـوب و بـرجسته اى در اجتماع داریـد; یکـى به عنـوان کـارشناس حقـوق و مشـاور بـا مقبـولیت اجتماعى و دیگـرى مسـوول و آگاه به مسـایل زنان و درک اجتماعى بـالا و اهل مطالعه و تحقیق. یک سـوال از شما داریـم. واقعا علـم و فهمـى که به کـار بـرقـرارى یک ارتباط سالـم نیاید به چه کار مىآید؟! یکـى در ایـن زندگى مغرور درجه تحصیلـى و اجتماعى خود و دیگرى داعیه دار از دست دادن امکانات خـود در جـوانـى و مدعى درک مسایل زنان و هر دو ناتـوان از فهم خـود حقیقـى و نـاتـوان از درک ایـن نکته که آنکه روبه رویـش نشسته است. در ایـن میانه هـر دو مقصـریـد. و اگـر هـر دو داعیه دانستـن را کنار بگذارید و واقعا حتـى اگر شده در همه ایـن سالها 5 دقیقه با هـم صحبت کنید و به چند نتیجه برسید. 1ـ آیا واقعا مشکلى دارید. 2ـ آن مشکل چیست؟ 3ـ هر کدام علت بروز مشکل (ریشه اى) را چه مـى دانید. (بدون جر و بحث و تلاش براى متقاعد کردن دیگرى که مـن بى گناهـم و شما مسوولید.) 4ـ براى حل این مشکلات چه باید کرد؟ 5ـ آیا خودتان قادرید مسایلتان را حل کنید و هر دو واقعا مـى خـواهیـد مشکلات حل شود یا تمایلى ندارید؟ و آیا مى خـواهید زندگى را ادامه دهید یا خیر. 6ـ اگر پاسخ آرى است و مـى خـواهید زنـدگـى را حفظ کنید و قبـول دارید مشکلاتى هست و خودتان نمى توانید حل کنید (اگر مى تـوانستید بعد از ایـن همه سال تغییرات حتـى کـوچکى رخ داده بـود) فکر کنید پـس از چه منابع دیگرى مى توانید کمک بگیرید. نمى دانیـم آیا در استان شما مرکز مشاوره, روانپزشک یا روانشنـاسـى هست یا خیـر؟ به احتمال زیاد هست. حتمـا بـا همـدیگر چندیـن جلسه مشاوره داشته باشید. تا مشکل از زبان هر دوى شما تبییـن و سپـس مورد تجزیه و تحلیل و راهگشایى قرار گیرد. درست است که الگـوى زندگى والدیـن تا حد زیادى روى رفتارهاى آتى فرزندان موثر است ولـى شما هـم به صرف آنکه شرایط مشابهى با خانـواده ایشان دارید (وضع پـدر و مادر اصلى اشان) از ادامه و پـى گیرى راه حل براى مشکلات فعلـى تان ناامید نشـوید. به هر صـورت هر درجه علمـى و اجتماعى که داشته باشید, نقـش اول شما مادرى و همسـرى است. سعى کنیـد مقـابل او رفتـار خصمانه نداشته باشید حتـى اگر او برخـورد تندى داشته باشد. هنگامـى که او در تلاطـم و جوش و خروش است از هر گونه پاسخگویى و جر و بحث امتناع کنید. هر چه حق را به خـود بـدهید و واقعا شما محق باشید باز ایـن سکـوت از جنجال بیشتر همسرتان مى کاهد و او زودتر سکوت مى کند. البته سکـوت کردن نه به معناى بـى اعتنایـى, پشت کردن به او یا نگاه تحقیرآمیز است بلکه حفظ آرامـش و طمإنینه خـودتان است. ایـن تـوصیه تنها یک نصیحت از سر بـى دردى مشـاورتـان نیست بلکه کلام پیـامبـر اکــرم(ص) است که طبق نقل فرمـود: ((اگر زنـى با پرخاشگریها و بدرفتاریهاى شـوهرش صبر کند و با او مـدارا کند هماننـد مجاهـدى است که در راه خـدا شمشیـر مـى زنـد)). خـواهـر گـرامـى, جبهه اول حضـور یک زن به تعبیـر رســــــــــــــول اکـرم(ص) خانه او و در کنار همسـرش است. جبهه هاى دیگر و محیطهاى دیگر بـراى فعالیت, همه صـورى و در درجه بعد قـرار دارنـد. ایـــن تنها یک اولـویت بنـدى در انجام فعالیتهاست; نه تعییـن ارزش کـردن بـراى زن یا محدود نمودن او. با تـوجه به رهنمودهاى دینى ما بر ایـن عقیده ایـم که مشارکت اجتماعى زن قبل از آنکه او تـوانسته باشـد کلیـدىتریـن مـواضع حضـور خود در اجتماع یعنى اجتماع کـوچک خانـواده را به خـوبى اداره و هدایت کند, معنا و مفهومى ندارد. در ایـن زندگى, نه همسرتان و نه شما نتوانسته اید به درک درست و عمیقى از یکدیگر و نیازهاى هـم برسید و به یک مفاهمه عمیق و صحیح در روابطتـان دست یابیـد. مسلما منشـإ بسیارى از ایـن سـردیها, بـى تفـاوتیها, نشـان دادن انزجـارهـا, بـــى مهریها, بـى اعتناییها و پـرخاشگریها نسبت به یکـدیگر, احساس عدم پذیرش, فهم و درک و بـرآورده شـدن نیاز به مقبـولیت و احتـرام است که در دل هر دوى شما رخنه کـرده و آن را از اینکه کانـونـى از محبت و صفا بـاشـد, لانه نفـرت و بـى علاقگـى ساخته است. زن و مرد هر کـدام خصلتهاى خاص خـود را دارند, به شیـوه خاص خـود مى اندیشند و عمل مى کنند. اگر هر دو درکى از ایـن تفاوتها داشته باشند بهتر مـى تـوانند با یکـدیگر کنار بیاینـد و همـدیگر را بپذیرند, آنگونه که هستند, نه آنگـونه که مـى خـواهنـد طرف مقابل باشد و چون هیچ کدام نمى تـوانند آنچه در ذهـن دیگرى است باشند, از هـم دلگیر و دلزده مى شوند. پـس مقدمتا چند تـوصیه خدمتتان داریـم: 1ـ اگـر در استـان شمـا مشـاور, روانپزشک یا روانشنـاسـى هست به آنها مـراجعه کنیـد و از راهنمـاییهاى آنها بـراى درک صحیح مشکلاتتـان بــا یکـدیگر و سپـس پیدا کردن راه حل بـراى آن کمک بگیریـد. یا از مـداخله افراد آشنا و فهیم هم کمک بگیرید. 2ـ در بـرخـوردها کمـال آرامـش را پیشه کنیـد و چنـد نکته را در حیـن درگیریهاى خـود با همسـر مراعات کنیـد. هیچ اشکال نـدارد از جانب شما بـاشـد که به تعبیـر روایت ((رحمت خـدا بـر زن و مـردى است که هنگـام درگیـرى و اختلاف, اول بـراى مـدارا پیـش قـدم مـى شـونـــــــد.)) لذا الف) هنگام پرخاشگریهاى ایشان یا فحاشى و ... شما سکـوت اختیار کنید. کلامـى در پـاسخ و بـراى دفـاع خـویـش نگـوییـد. ب) از پشت کـردن, روتـرش کـردن اجتنـاب کنیـد و بـا حـالت تحقیـــر و توهین به او نگاه نکنید. ج) وقتـى او حرف مى زند خـود را به کار دیگر مشغول نکنید یا براى نشان دادن بـى اعتنـایـى, مشغول صحبت کـردن بـا دیگـرى نشـویـد. 3ـ هر چه هـم از او بیزار باشید, ولـى با در نظر داشتـن رضاى خداوند, کـارهـاى شخصـى که مـربـوط به ایشـان است به مـوقع انجـام بـدهید. وقتى وارد خانه مى شـود, خـود براى باز کردن در بروید. هنگام خروج چند قدم به دنبالـش بروید, وقتى خسته وارد خانه مى شود, حتى اگر نمى خواهید با او حرفى بزنید, سلامى کـوتاه و تبسمى و پذیرایى مختصرى مثل چایى یا میـوه یا ... بگذارید فرزندانتان به طـور عملـى رفتار شما را حتـى با کسـى که حرمت شما را حفظ نمـى کند ببیننـد. سرتان را هنگام انجام ایـن کارها بالا بگیرید و تصور نکنید با ایـن کارها حقیر مى شوید ((که تواضع براى خـدا بزرگـى و عزت است)). ایـن کلامـى است که در عمل تجربه شده و حقیقت آن بـراى ما به اثبات رسیـده است و به فرزنـدان کـوتاه و مختصر توضیح بدهید اگر پدر عصبانى است گاهى حرفهاى توهیـنآمیز مى زند یا ... ولى مـن به خاطر آنکه او بزرگ خانه و پدر شماست, به خاطر خدا احترامش مى کنـم و شما هـم بایستى احترامـش کنید. آن وقت کودک شما که ایحها را مى بیند و مى شنود, خـود مغز و شعور و درک دارد, به قضاوت رفتارهاى شما مى نشیند و مسلـم است فطـرت او کـدام را نهایتا حق مـى دانـد و در دلـش تحسیـن و احترام ایجاد مى کند حتـى اگر چند صباحى غلط عمل کند. 4ـ سعى کنیـد در بحثها و صحبتهایـى که با هـم داریـد مـوقعیت اجتماعى, میزان اطلاعات نتـایج تحقیقـات و دیگـر یـافته هـاى خـــود در حیطه فعالیتهاى اجتماعى و ارزشمنـدیهاى خـود را به رخ او نکشید و با تکیه بر آنها از او نخـواهید حرمتـى برایتان قایل شـود یا مراعاتتان را بکند. بلکه از خود بعنوان یک زن که نیازمند حمایت و محبت همسرش و فرزندانش است سخـن بگویید. از خود بعنوان یک مادر که بایستى فرزندان, حریمى برایـش قایل باشند آن هـم حریمى که از پدر آمـوخته اند, تا شما بتـوانید بعنوان یک مادر فرزندانى تربیت کنید که فردایى که هر دوى شما ناتوان شدید حریـم هردویتان را رعایت کنند. از خـود بعنوان همسرى یاد کنید که دوست دارد محیط خانه را مإمنـى براى ایجاد آرامـش براى شـوهر و فرزندانـش قرار دهـد, چگـونه دوست داشتـن را به فرزنـدان بیامـوزد و اینکه تلاش دارد شـوهـرش را, مسـایل و مشکلاتـش و نیازهـایـش را درک کنـد. 5ـ هیچ گـاه همسرتان را با مردان دیگر از جهت جنبه هاى مثبت آنها و یا با پـدرش به خـاطـر جنبه هاى منفـى اش مقایسه نکنیـد. به میان آوردن خصلتهاى زنان و مـردان دیگـر در محیط خـانه, چیزى است که در روایت به شـدت از آن نهى شـده است. حتى اگر او چنیـن کند شما نکنید. 6ـ وقتـى مردى یا زنـى در محیط خانه خـود حـس کند بعنوان یک مـوجـود باارزشى مطرح نیست, بعنوان فرد ایدهآل در خانه اش مطرح نیست, با پرخاشگرى, زورگـویى و بـى اعتنایى ایـن احساس طرد و عدم پذیرش و مقبـولیت را مى خواهد جبران کند. پـس از به کار بـردن کلماتى همچـون اینکه ((حیف که باباى خـوبـى نیستـى)) یا ((اى کاش هیچ وقت با تـو ازدواج نمـى کردم)) ((مردهاى دیگر را ببیـن)) یا ((مردم ظاهر تـو را مى بینند فکـر مـى کننـد آدم درستى هستـى, دیگـر نمى دانند که ...)) و دهها تعبیر دیگرى که به او القا مـى کند تـو براى ما هیچ چیز نیستـى بپرهیزید. 7ـ وقت بیشترى را براى رسیدگى به منزل و سـامان دادن آن به نحـوى که مطلـوب همسـرتـان است اختصـاص دهیـد. روى نظافت, تزییـن و تغییر دکـوراسیون به طـورى که مطلوب همسرتان است دقت داشته باشید. خـواهر گرامى, فکر نکنید اینها تنها تصنیفهایى هستند که به کار نوشتـن مىآیند و عملى نیستند. اینها تـوصیه هایى است که امتحان خود را پـس داده, در روایات بارها به آنها اشاره شده و تإکید شده, و در زنـدگیهایـى مشابه شما به کار گـرفته شـده است. یا فکـر نکنیـد ما ظالمانه تنها شما را مخاطب خویـش قرار داده ایـم, خیر. بلکه از یک طرف چـون شما به ما نامه نـوشته اید و شما مخاطب ایـن پاسخ هستیـد. از طرف دیگر اعتقاد ما بر ایـن است که زن عمـود خیمه زندگـى است و مرد خیمه, هیچ کدام بى استوارى دیگرى در زندگى, نمى تـواند حضـور مـوثر و کارآمدى داشته باشد. و زن در زندگى نقشى بـس ظریفتر و هوشمندانه تر باید داشته باشد. مدیر و رهبر درون یک خانه زن است. شما اگر بتوانید ایـن مدیریت و رهبـرى را بـا عنـایت به چتـر حضـور شـوهـر و احتـرام به او و بیان ((نیاز)) خانـواده به ایـن حضـور, به کار بگیریـد ان شإالله تـدریجا مـوفق به حل بسیارى مسایل خـواهید شـد که البته زمان, حـوصله, طاقت و استـوارى زیادى را باید صرف کنید. و مطمئن باشید هر قدم, هر چند کوچک براى اصلاح بردارید خیر آن را خـواهید دیـد, نه تنها در آخرت که همیـن دنیا, بهشت و جهنـم ما به تعبیر روایت در ایـن دنیا هم بر شانه هایمان است و همراهمان. کمتریـن ضررش اصلاح قضاوت فرزنـدان روى شماست و اینکه اگـر اعتقاد داریـد زندگى شما, تصـویـرى از زنـدگـى خانـوادگـى گذشته شـوهرتان است, حـداقل دیگـر فـرزندان شما آن نتیجه را در زنـدگـى شما نخواهند دید و نگرششان نسبت به زن چیزى نخـواهد بـود که جز آموخته هاى همسرتان آنچنان که مى گـویید است. از نظر انجام ملاقات حضـورى یا تلفنى فعلا مقـدور نیست. مکاتبـات شما را پاسخگـو هستیـم. لطف خـداونـد شامل حالتان.
خواهر ب.ص.ج ـ بندر ترکمن
خواهر گرامى!
واقعا در برابر ایـن همه بزرگـى روح و لطافت شما چه مى تـوان گفت. با آن همه رنجـى که متحمل شده اید تا خـود را به ایـن مـوقعیتـى که هستید بـرسانید, باز روحیه خـود را حفظ کرده اید و ثناگـوى خـداییـد. اى کاش بسیارى از جوانان و نوجـوانان ما که فقط مصرف کردن و متـوقع بـودن را آمـوخته اند ایـن را مى دانستند, هنـوز هستند بسیار دختران و پسرانى که اگر خود, کار کنند پـولى خـواهند داشت که حتـى ضرورىتریـن چیزها (مثل لباس و ...) را بخرند, و از همت بلند شما چگونه بـودن و چگونه زیستـن و تلاش کردن را مىآمـوختند. و آن چیزى که هنوز در ایـن بحرانها شما را سر پا, نگه داشته همان سخت کوشـى دوران کـودکـى و نـوجـوانى است. بیان دردها ناسپاسـى و ناشکرى نیست که شما همیشه شاکر بـوده اید, چرا که از امکاناتـى که خداوند به شما ارزانـى نمـوده حداکثر بهره را برده اید و این گـونه عمل کردن بهتریـن راه سپاس نعمات خـداوندى است. یک نسخه از نامه تان تحویل کمیته امداد شده است و مجله نمى تـواند مستقیما در ایـن مـورد اقـدامـى بکند. شما قلـم خـوب و روانـى دارید. اگر ذوق هنرى در داستان نـویسى یا شعر دارید, منتظر مطالبتان هستیـم و براى دسترسـى به مطالب مجله لازم نیست حتما آنها را خـریدارى کنیـد. به کتابخانه ها اگر رجـوع کنید ان شإالله, مى تـوانید از آنها استفاده کنید. شما اگر خوب و زیاد و متنـوع مطالعه کنیـد و زیاد بنـویسیـد چـون هماهنگ بـا رشته تحصیلتان هست, هـم در رشته تحصیلـى خـود مـوفق تـر خـواهیـد بـود, هـم مـى تـوانید براى خـود, در زمینه نـوشتـن جایـى باز کنید. در ضمـن آن, انتفاع مادى هـم داشته باشیـد. روى نـوشتـن قصه و داستـان بخصـوص بـا پشتـوانه فـرهنگ محلـى خـود با زبـانـى شیـوا و ساده و صمیمـى بیشتـر سرمایه گذارى کنید. امیدواریـم هم آینـده اى درخشان داشته باشیـد و هـم مشکلات فعلى تان حل شود. خدا یار و یاورتان

بـارهـا مـادرم را تـا سـرحـد مـرگ کتک زده است. خواهر ر.ح ـ استان زنجان
دختـرى 19 ساله و دیپلمه هستـم. گرفتارى بزرگـى گـریبانگیـر خانـواده ما هست که نمى دانیم چه کنیم؟ بیست سال است پدر و مادرم با هـم ازدواج کرده اند و ایـن ازدواج نیز بنا بر اصرار زیاد پـدرم صـورت گرفته است. او مردى بسیار بدبیـن و شکاک است. هر حادثه کوچکى موجب برافروختگى او مى شـود. او از ابتداى ازدواجـش تا کنون بارها و بارها مادرم را در حد مـرگ کتک زده است; به طـورى که دهها بـار استخـوانهاى مختلف بــدن او شکسته است. وقتـى مادرم قهر کند, با گریه و زارى زیاد از او مى خـواهد برگـردد. به هر درى مى زند, التماس و ضجه مـى کنـد, ولـى به محض بـرگشت مادرم, دوباره همه چیز از نـو شروع مـى شـود. بارها مادرم را تهدید به قتل کـرده است و واقعا نگـران هستیـم مبـادا در جـریـان یکـى از ایـن کتک کـاریها و شکنجه دادنها بلایـى سـر مـادرمـان بیـایـد. چنـد بـار به روانپزشک معرفـى شده و تحت درمان قرار گرفته است ولـى بعد از بهبـودى مختصر, بلافاصله داروها را قطع کرده و مـى گـوید نیازى به دارو نـدارد. هیچ کسـى را هـم نداریم که به ما کمک کند. تصمیم گرفته ایـم پنهانى به شهر دور دیگرى برویم و مـن کارى پیدا کنم و به دور از او زندگى آرامى را شـروع کنیـم. واقعا درمـانـده شـده ایـم که چکـار کنیم. خواهر گرامى!
با تـوجه به آنچه در مـورد پـدر خـود ذکر کـرده اید, بـدون تـردیـد او مبتلا به بیمارى روانى ((هذیان بدبینى)) است. ایـن بیمارى را مـى تـوان درمان نمـود, ولـى متـإسفانه به دلیل عدم همکارى مناسب و عدم اعتماد بیمار به کادر درمانى پـى گیرى درمانى وجـود ندارد. هر چند یکى دو بار مراجعه به روانپزشک داشته اید و ناکام مانـده ایـد ولـى خـواهر گـرامـى فرار, راه حل معقـولـى نیست چـون امکان بروز مشکلات عدیـده اى بـرایتان وجـود دارد که ممکـن است بدتر از شرایط خانه پدر باشد. شما که عنـوان مـى کنید هیچ گـونه سیستـم حمایتـى از طرف آشنایان و فامیل نـدارید که کمکتان کنند, حال چگونه یک دختر جـوان بخـواهدبدون سرپرستى و مراقبت مـرد خانه, به تنهایـى در محیطـى غریب و تـازه شـروع به کار نمایـد و خانـواده را اداره نماید. ایـن سـوال مهمى است که قبل از آنکه پاسخـى قطعى و با اطمینان داشته بـاشیـد هیچ گـونه اقـدامـى ازایـن دست صلاح نیست. همان طـور که گفته شـد گـرچه در اقـدامات اولیه درمانـى ناکـام مانده اید, ولـى اولیـن قدم اساسـى و درست, همت گماشتـن به درمان پـدر است. شما مى توانید از قانون, در ایـن مورد کمک بگیرید. در صورت شکایت مادر یا حتـى شما, از بیمارى و امتناع او از درمان و احتمال خطر جانى براى اعضاى خانـواده, به پاسگاههاى کلانترى و گرفتـن مجـوز, خـود آنها اقدام به بردن او به مراکز درمانـى مـى کنند. پدر شما حتما بایستـى در بیمارستـان بستـرى گـردد. درمان سـرپـایـى فعلا بـراى او مناسب نیست و همکارى لازم را در درمان, نـدارد. اگـر پـدر به طـور جـدى و مستمر تحت درمان قـرار گیـرد رفتـارهاى خشـن و بـدبینیهاى بیمارگـونه او التیام خواهد یافت. بعد از درمان حاد هـم, به هر طریق که شده حتى با داروهاى تزریقى طولانى اثر, که به فواصل طولانى مى تـوان تجـویز نمود و در چنیـن بیمارانـى بیشتـر مـورد قبـول آنهاست با تجـویز روانپزشک, حالات او را کنترل کنید. جدا شدن شما در ایـن شرایط روحى بـد پدر و وضعیت روحـى و جسمى بـد مادر که سازگارى او با شرایط جـدید را دچار مشکل مـى کند, به صلاحتان نیست. اول, اقدام جدى به درمان پدر, سپـس درمان وضعیت روحـى و جسمـى مادرتان بنمایید. قدم بعدى, پیدا کردن یک شغل مناسب است, که با امنیت روانى و اخلاقى کافـى بتـوانید درآمدى داشته باشید, و مطمئنا در ایـن اثنا, تغییرات زیادى در ساختار خانواده به وجـود خواهد آمد و ان شإالله خانه شما روى آرامـش را بار دیگر خواهد دید. بیمارانى داریـم با شرایطـى شبیه شرایط پـدر شما که با ترفنـدهاى گفته شـده هـم اکنـون وضعیت قابل قبـول و قابل تحمل روحـى دارند و یک زندگى, از متلاشـى شدن نجـات پیـدا کـرده است.مـویـد بـاشیـد.

خـواهـر م. ز ـ خـوزستـــان
دختـرى پـانزده سـاله ام که در سـن هشت سـالگـى از عراق بـــــــــــا والدینـم به ایران آمدیـم. پدر و مادرم هر دو معلـم بـودند. دو برادر دارم. وقتـى یـازده سـاله بـودم به دلیل بیمـارى فـوت کرد. پدرم در شهر دیگرى کار مى کرد و برادر دانشجویـم در شهر دیگر و برادرى که چهارده ساله بـود با مـن تنها ماندیـم. او بعد از فوت مادر, مشکلات روحى زیادى پیدا کرده بود. تنها کسـى که به ما نزدیک بـود یکـى از اقـوام نزدیکـم بـود که به ما بسیار محبت داشت و چهار سال بزرگتر از مـن بـود. وقتـى دوم راهنمایـى بودم او به من ابراز علاقه نمود ولى مـن حرف او را رد کردم و با اصرار بیشتر او, موضوع را به برادر بزرگترم گفتـم و او هم دوستانه به ایشان تذکر داد. بعد از آن هـم, مـدت دو سال است دیگر با فامیل مادرى رفت و آمد نکرده ام. شنیده ام او شدیدا افسرده شده و درس را هـم رها کرده است و از ایـن بـابت احسـاس گنـاه مـى کنـم و خـود را مسبب وضعیت فعلـى او مى دانـم. پدرم هم مدتى است ازدواج کرده است. مشکل عمده اى با زن بابایم نـدارم. ولـى مسـوولیتهاى مـن در خانه خیلـى زیاد است و از ایـن بابت ناراحتـم. به شعر و رمان علاقه زیادى دارم. بعضـى رمانها مرا دچار ملال و دلتنگـى مى کنند, ولى علاقه به آشنایى با ادبیات فارسـى دارم. از نظر تحصیلى, در رتبه بالا هستـم. و علاقه دارم پزشک شـوم. ولـى به خاطـر آن فرد خـویشاوند بسیار احساس گناه و افسردگى مى کنم; به طورى که نگرانـم روى درسـم اثـر بگذارد. خـواهـر گـرامـى!
شما نه تنها کار اشتبـاهـى در بـرابـر بـرخـورد خـویشاونـد خـود نشان نداده اید, که بهتریـن رفتار را داشته اید. و دقیقا به اعتقادات مذهبـى خویـش عمل کرده ایـد. عاقلانه تریـن بـرخـورد ممکـن, از شما سرزده است و لزومى نـدارد احساس گناه بکنید. البته اگر فکر مـى کنید برخـورد قبلـى بـرادرتان تإثیـرى در افسـردگـى او دارد از بـرادرتان که با او دوست بـوده خـواهـش کنیـد بـا او صحبت کنـد و او را به ادامه درس و فعالیت تشـویق کند و به آینـده امیدوارش سازد. طبع لطیفـى دارید که به همیـن دلیل گرایـش به ادبیات و شعر نشان مـى دهید. براى آنکه افکارتان سـویه نشود و خـواندن بعضى رمانها افسردگى کاذب در شما ایجاد نکند, در ایـن برهه سنى که هستید سعى کنید کتابها و متـون ادبـى قـوى و باارزشـى را بیشتـر مـورد مطالعه قرار دهیـد که در ساختار ذهنیتان هـم نقشـى فعال داشته باشـد. مثل مطالعه صحیفه سجادیه, نهج البلاغه, قرآن, دیـوان حافظ و مثنـوى مـولانـا. اینها بخصـوص سه مـورد نخست را حتمـا جزو مطـالعات روزمـره تان قـرار دهیـد, زیرا میزان و مقیاس مناسبـى بـراى افکار شما خواهند بـود و ذهـن شما را در برابر هجـوم افکار واهى, تحت نفوذ بعضى نوشته ها ایمـن خواهد ساخت. همان طور که تاکنون شإن و وقار خـویـش را حفظ کرده اید و بـر پیمانـى که با مادر داشته اید استـوار مانـده ایـد و آرزوهاى او را تاکنـون برآورده ساخته ایـد, از ایـن به بعد نیز به تلاش خویـش ادامه دهید. ان شإالله خداى مهربان کمکتان خـواهد کرد. تلاشتان جلـوه اى از شکر, بخاطر داشتـن نعمتهاى والایـى است که خـداونـد به شما ارزانى داشته است. خداوند خود قول داده است که ((لئن شکرتـم لازیدنکـم ...)) هـر چه شـاکـرتـر, نعمت افزونتـر.پیـروز بـاشید.
مى خواهم در قم تحصیل کنم
خواهر ز. پ ـ 607
دختـرى هفـده ساله ام و سه بـرادر و چهار خـواهر دارم. به دلیل مشکلات مالى عدیده, همه خواهران و برادرانـم ترک تحصیل کردند و حالا برادر 22 ساله, تنها نانآور خـانه است. چـون پـدرم 61 سـاله و کشـاورز و مادرم خانه دار است, مـن نیز بعد از اتمام دبستان مجبـور به ترک تحصیل شـدم. یکى از معلمیـن, در مورد حـوزه علمیه خواهران زیاد صحبت کرد و مـن از آن مـوقع سخت شیفته رفتـن به آنجـا شـدم. به هـر زحمتـى بـود سه ساله راهنمایى را با کار روزانه و درس شبانه طـى کردم. بعد از مراجعه براى حضور در حوزه علمیه جـواب قطعى نگرفتـم. فکر مى کنـم آنها به علت آنکه مـن روستایى هستـم و تصور کرده اند دورى از خانواده را نمى توانـم تحمل بکنم به مـن جواب رد داده اند. عشق به تحصیل در قم وجودم را پر کرده و نمى توانم هیچ کار دیگرى بکنم. خواهر گرامى! ایـن همه شور و اشتیاق از خواهرى که از پهن دشت روستایى در گوشه اى از این سرزمیـن به تحصیل علوم دینـى علاقه نشان مـى دهـد, هیجان انگیز است. اما, یک چیز را در آغاز هر انتخاب, بایستـى در نظر داشت. هر راهـى و مسیرى که انسان در طلب باشد دشـواریها و گرفتاریهاى زیادى دارد که گاه ممکـن است سختیهایـى را به دنبال داشته باشـد, و مـوجب دلسـردى و سکـون ما شود. وقتـى یک شـور و احساس همیشه مداوم خـواهد بـود که با مـوفقیت همراه باشـد. اگر امکان حضـور فیزیکـى شما در قـم فراهـم نباشد شما مـى تـوانید از درسهاى غیر حضورى بهره ببرید چرا که اگر عشق باشد همه چیز ممکـن خواهد شد و آسان مى گردد. عشقى از سر معرفت, ایـن شور و احساس با ناکامى, رو به سردى و خاموشى نمى رود. اما اگر ایـن همه احساس و هیجان همراه با معرفت و درک واقعیت و سنجـش مشکلات نباشد خاموش مى شـود. قبله آمال ساختـن و تصـورى مبنى بر آنکه هر چه بخواهیـم در یک جا جمع است و یک انتخاب, ما را به همه آرزوها مـى رسانـد تصـورى غیر منطقـى و غلط است. شما باید هـدفتان مکان نباشد, بلکه آن شرایطـى باشـد که آن مـوقعیت را بـرایتان فراهـم مى سازد. هدف, باید چیزى باشد که قرآن مى گـوید یعنى تفقه, تفکر و تعمق در دین. هدف, رفتـن به یک جا نیست اگر شرایطى به جز حضور حتمى فیزیکى فراهـم باشد در راستاى اهداف عالى خود از آن بهره برده و در شروع, آن را تجـربه کنیـد. و بـراى تکمیل دانـش خـود شـرایط بـالاتـر را جستجـو کنید.پیروز باشید.