چرا خوشبخت نیستیم؟

 

مـرد: مـن خـوشبخت نیستـم.
زن: شـوهـر مـن, زمـانـــــــــــى که به یک منظره زیبا همچـون باغچه اى پرطراوت و سرسبز چشـم مـى دوزد, آن قسمت بسیار کـوچک را مى بیند که در سلطه علفهاى هرز مـى باشـد. او اصلا گلهاى باغچه را نمـى بینـد. او فقط عیبها را مـى بینـد. عیبهاى بسیار کـوچک و قابل چشم پوشى را!
مرد: مـن خوشبخت نیستـم.
زن: آیا اگر ایمان مذهبى ما سست باشد مى تـوانیم احساس خوشبختى داشته باشیـم؟
مرد: مـن خوشبخت نیستـم.
زن: آیا در فقدان روحیه سپاسگزارى مى توان خوشبخت بـود؟
مرد :مـن خـوشبخت نیستـم.
زن: آیا با ناسپـاسـى و قـدرنشنـاسـى از بـابت ((نعمتهایى که داریـم)) مى تـوان احساس خوشبختى کرد؟
مرد: مـن خوشبخت نیستـم.
زن: حیات و زنـدگـى, معنا و مفهوم بسیار والایـى دارد. چـرا بعضـى از افـرادى که زندگـى پـر رنج و محنتى دارنـد, احساس خـوشبختـى مـى کنند؟ آنان, به واقع به نقاط مثبت و روشـن زندگـى چشـم دوخته اند.