کبـوتـران خـونیـن بـال, از سـالهاى اسارت در قفس صهیونیستها مى گویند
از سرزمین اسلامى لبنان
گفتگویى با شش بانوى آزاده
سوسن صفاوردى
اشاره:
اگر در خاطر خـوانندگان محترم باشد در شماره 73 مجله (فروردیـن ماه سال جارى) گفتگـوى مشروحـى را با خانـم ((رسمـى جابـر)) از خـواهران مبارز لبنانـى که پـس از مـدتها از چنگ دژخیمان رژیـم صهیونیستى آزاد شده بـود داشتیـم. آن گفتگـو که در لبنان انجام شده بود گذشت تا اینکه ایـن بار, خانـم رسمى جابر به همراه پنج نفر از خـواهران مجاهد و آزاده لبنانـى که از بنـد اسارتگاههاى غاصبـان فلسطیـن رهایـى یافته انـد را در تهران ملاقـات کـردیـم.
آنان بـراى دیـدارى از جمهورى اسلامـى ایران به این سرزمیـن, که خـانه آزادگـان و آزادیخـواهان است آمـده بـودنـد. آنان تـوفیق یافتند که با رهبـر معظم انقلاب اسلامـى دام ظله نیز ملاقات کننـد.
حضـور ایـن عزیزان در ایران فـرصت مناسبـى بـود که در جمع آنان حاضر شـویم و از فعالیتها, مبارزات و جهاد اسلامى آنان بپرسیـم.
از خاطرات دوران بسیار سختـى که در اسارت داشته اند, از شکنجه ها و وحشـى گـریهایـى که نسبت به آنان صـورت گـرفته است. از مقاومت مثال زدنـى آنان در برابر آن همه فشار و شکنجه. کجایند مـدعیان حقـوق بشـر و آنان که صـداهاى گـوشخـراش آنـان در بـاب آزادى و انسانیت و حقـوق ملتها گوش فلک را پر کرده است! آن دروغگـویانى که براى آزادى و حقـوق زنان اشک تمساح مى ریزند و جمهورى اسلامـى و ملتهاى مسلمان را به جرم دفاع از اسلام و ایستادگـى بـر احکام آن محکـوم مـى کنند, ولـى در حمایت از غاصبان فلسطیـن و دژخیمان صهیـونیستـى از هیچ کمکـى فروگذارى نمـى کننـد. مگر زنان مسلمان لبنانى و فلسطینـى, گناهـى جز دفاع از سـرزمین و دیـن و خانه و کاشـانه خـویـش و ایستـادگـى در کنار مجـاهـدان مسلمان دارنـد.
آنان که در دفاع از یک نـویسنده مرتدى که به مقدسات بیـش از یک میلیارد مسلمان اهانت کـرده و بـاعث ریخته شـدن خـون بـى گناهان شـده, آن همه ضجه مـى زننـد و فـریاد مـى کشنـد و قطعنـامه صـادر مى کنند, آیا زنان مظلـوم لبنانى که از خانه و کاشانه و سرزمیـن خویـش تـوسط متجاوزان صهیونیستى با قلدرى تمام ربـوده مى شوند و سالها در اسارت و زیر شکنجه هاى بـدتـر از قـرون وسطایـى به سـر مـى برند, قابل دفاع و حمایت نیستند و باید حتـى از دشمنان جانى آنان حمایت کـرد! نفـریـن بر ایـن مـدعیان و مرگ بـر آمـریکا و اسرائیل.
به هر حال آنچه مـى خوانیـد شرح ماجراى ایـن خـواهران ارجمنـد و فداکار است, ماجراهایى خـواندنى, تلخ و در عین حال غرورآفریـن.
اما پیشاپیش به خاطر درج ایـن گفتگو از خوانندگان عزیز به خاطر جریحه دار شدن احساسات و عواطف آنان پوزش مى خواهیـم.((پیام زن)) دفتر بیـن المللى زنان مجمع جهانى اهل بیت(ع) در مهرماه امسال به مناسبت میلاد حضرت زهرا(س) و هفته بزرگـداشت مقام زن به مـدت یک هفته میزبـان میهمانان عزیزى از کشـور لبنان بـود. شـش نفـر از خـواهـران آزاده لبنانـى که هـر کـدام سالهاى اسارت و شکنجه هاى هـولناک رژیـم صهیونیستى را پشت سر گذاشته بـودند و به جرم عشق به اهل بیت(ع) و نـایب بـرحقشـان خمینـى کبیـر و دفـاع از خــاک وطنشان, سـالهاى طـراوت و شادابـى اشان را در زنـدانهاى نمـور و مخـوف رژیـم اشغالگر گذرانده بـودند. فرصت را غنیمت شمرده و به واسطه دینـى نیز که بـر گـردنمان در قبال رشادتهاى ایـن وارثان زینب(س) داشتیـم, پـاى صحبتشـان نشستیم.
قبل از هر چیز از نحوه و چگونگى مبارزات زنان در لبنان مى پرسـم و اینکه آیـا زنـان در حملات مسلحـانه نیز شـرکت دارند؟
خـواهـر خـدیجه حـرز ایـن طـور مـى گـویـد:
زنان در لبنان نقش کمک رسانى, اطلاع رسانى و پشتیبانى از مبارزیـن حزب الله را به عهده دارند. در مناطقى که خط مرزى محسـوب مى شـود و حـرکت و تردد مردان دقیقا کنتـرل مى گردد, زنان نقـش مهمـى را ایفا مى کنند. به طور مثال, مـن صاحب 9 فرزند هستم; با ایـن حال هیچ گاه از فعالیتهایـم دست نکشیـدم. خـوب به خاطر دارم که قبل از دستگیرى, صاحب یک نوزاد شیرده بـودم و با همیـن نـوزاد و با یک ماشیـن مرتب در راه بودم, از رساندن آذوقه و مهمات گرفته تا انتقال پیامهایـى که مبارزیـن مـى دادنـد و یا انتقال اخبارى که دشمن داشت, به مبارزین. خانه من ماشیـن بود و مـن جز براى تهیه مایحتاج, هیچ گاه به خانه نمى رفتـم. شب دستگیرىام نیز براى تهیه وسایلى که مى بایستـى به مبارزیـن برسانـم به منزل رفته بـودم و غافل از اینکه توسط ستون پنجم دشمـن که غالبا از لبنانیهایى که از فرقه هاى دیگر بودنـد, لـو رفته ام. آخر شب شـده بـود و مـن و فرزندم در بستر خوابیده بودیـم, قصد داشتـم با دمیدن صبح مجددا حرکت کنـم. سیاهـى شب همه جا را فرا گرفته بـود, نیروهاى رژیـم صهیـونیستـى با یک حمله برقآسا قبل از هر چیز تمامى برق شهر را قطع مى کنند و با یورشى وحشیانه, به خانه ما ریختند. چندیـن مرد چکمه پوش, مسلح و با فریادهاى سهمگیـن مرا از بستر بیرون کشیدند و بـدون اینکه اجازه دهنـد حرکتـى بکنـم در مقابل چشمان معصـوم فرزندان مرا روى زمیـن مـى کشیـدند. فرزنـد شیرخـوارم که یک سال بیشتر نداشت با وحشت فریاد مى زد و مرا مى طلبید ولـى آن وحشیان, کشان کشان مرا به طرف ماشیـن بردنـد دست و پاهایـم را به زنجیر کشیدند و کیسه آلـوده به مـواد سمى را بر سرم گذاشتند و مرا به داخل ماشین پرت کردند. و مـن بدیـن ترتیب, بدون آنکه هیچ گـونه اطلاعى از آینده مبهم خـویـش داشته باشـم به سوى نقطه اى نامعلوم برده شدم و فرزندانـم بدون سرپرست ماندند.
از آنجایى که پدر آنها 6 ماه قبل از مـن دستگیـر شـده بـود, مـن اولیـن زن اسیـر لبنانى در دست جنایتکاران صهیونیستى بـودم و به همیـن خاطر مرا به فلسطیـن بردند.
به محض ورود به زندان شکنجه ها شروع شـد و ایـن مدت که به نام مدت بازپرسى بود شب و روز, شخص شکنجه مى شد.
ایـن مدت بعضا به دو ماه مى رسید. همان طورى که گفتـم دست و پاى مرا با زنجیر بسته بـودند به طورى که خـون از آنها جارى مى شد و یک سرباز با پوتینهاى محکـم سربازى, مرتب به سر و رویم و خصوصا کمـرم مـى کـوبیـد و مـرتب فـریـاد مى زد:
ایـن قدر توى کمرت مى زنم تا دیگر نتوانى سگهایى به دنیا بیاورى که دشمـن اسـرائیل باشند و با ما مبارزه کننـد. نـوع شکنجه ها و مدت آن, همچنین بستگى به ایـن داشت که آیا شخص فعال بوده یا نه و یـا علاقه اى به نیـروى مقـاومت اسلامـى دارد یـا نه؟
اگر حـس مى کردند که شخص علاقه مند است, شکنجه ها بیشتر مى شد و اگر معلـوم مى شد که در فعالیتهاى پشتیبانى از مبارزیـن نقـش داشته, نیز همین طور. مـن در روز, 13 الى 14 ساعت شکنجه مى شدم. به طور مثال ما را بـدون لباس در سرما تـوى حیاط مـى گذاشتند و خـوب که بـدن یخ مـى کرد یک سطل آب یخ و بلافاصله یک سطل آب جوش جـوش روى سر ما مى ریختند.
از سـوراخ زندان تک سلولى حشرات موذى را داخل اتاق مى کردند و یا اینکه بـرعکـس ما را آویزان مـى کـردنـد و به همـان حـالت شکنجه مـى کردنـد. براى به حرف در آوردن ما, یک دفعه, پسر دهساله ام را شکنجه کردند و پـوست صـورت او را کنده و در شهر او را گردانـده بـودند تا عبرتى باشد براى دیگر زنان. مادران بایستى مى فهمیدند که اگر از نیروى مقاومت پشتیبانى کنند علاوه بر خـودشان چه بلایى بر سر فرزندانشان خواهد آمد.
یک بار پس از آنکه 10 تا 12 ساعت پشت سر هـم شکنجه شدم, از حال رفتـم و سربازان بـراى به هـوش آمـدنـم با یک سطل, آب روى سـرم ریختند. وقتـى به هـوش آمدم, بازپرس با عربده مى گفت: بدبخت تـو اینجا زیر دستان مـن در حال جان کندن هستـى در حالـى که خمینـى راحت و آسـوده در بسترش خـوابیده است. به او جـواب دادم خمینـى همیشه بیـدار است و یـار مستضعفـان.
در تمام مدت شکنجه ها احساس قدرت عجیبـى مى کردم. مـى دیدم که مـن با دست و پاى به زنجیر کشیـده هنـوز از چنان قـدرتـى برخـوردار هستـم که ایـن جنایتکاران مسلح بالاى سر مـن مـىآیند و از دست و پاى بسته مـن نیز وحشت دارنـد. سربازان اسرائیلـى از هیچ گـونه تحقیر و تـوهینى کـوتاهى نمـى کردند تا جایى که غذاى ما را گاهى در درون کفـش مى ریختند و به ما مـى دادنـد و یا لباسهاى سربازان اسرائیلـى را به ما مى پـوشاندند و نان مقدس! به ما مى خـوراندند که ما را که به اصطلاح خـودشان نجـس بـودیـم, متبرک کنند. البته اینها پس از مدت بازپرسى بود. پـس از مدت بازپرسى که گفتـم مدت شکنجه بـود, بایستـى ما را به زندانهاى عمـومى منتقل کنند و از آنجایـى که مـن اولیـن اسیر زن بـودم, مرا به زندان ((رمل)) در فلسطیـن اشغالـى انتقال دادنـد.
در تمام مـدت 2 سال اسارت از هیچ کـس اطلاع نـداشتـم و تا مـدتها صـداى فـریاد و شیـون دختـر خـردسـالـم به هنگـام دستگیـرى در گـوشـم مـى پیچید.
ـ ((آمنه دیاب)), خـواهر 24 ساله اى که در سـن 16 سالگـى در راه مـدرسه در یک یـورش وحشیانه تـوسط سـربازان اسـرائیلـى دستگیـر مـى شـود, جرم او مجاهدان خانـواده اش است. مـدت 4 سال در زنـدان مـى ماند و در طـول اسارتـش مـورد آزار و اذیت و شکنجه هاى زیادى قرار گرفته است. 2 سال پیـش در تبادل اسرا تـوسط صلیب سرخ آزاد مـى شـود. این خواهر مجاهد در ادامه صحبتهاى خـواهر خدیجه چنیـن مى گوید:
برادران مـن در نیروى مقاومت بودنـد و ایـن علت, کافـى بـود که سـربازان مرا نیز به اسارت بگیرند. مـرا نیز هماننـد خـواهـران دیگر به غل و زنجیر کشیدند و کیسه اى سمـى بر روى سرم گذاشتند و به وسیله یک طناب بـر روى زمیـن مـى کشیـدنـد. به محض رسیـدن به زنـدان, اولیـن کـارى که سـربـازان مـى کـردنـد, حجـاب مـــا را برمى داشتند; زیرا که وحشتى عجیب از حجاب ما داشتند هر گـونه نخ یـا بنـدى که در لبـاس و یـا کفشهاى مـا وجـود داشت را از مــا مـى گرفتند, چـون وحشت داشتند ما به خاطر ترس از شکنجه ها دست به خودکشى بزنیـم! ایـن بیچارگان غافل بودند که ایمان ما قوىتر از شکنجه هاى آنان است.
مدت دوران بازپرسـى, یعنـى شکنجه مـداوم, یک سرباز قوىهیکل, شکل غول که خیلى هـم وحشتناک بود با یک سیـم فلزى به سـر و روى مـن مـى زد و مـرتب مـى گفت: اعتـراف کـــــن.
نمـى دانستـم چه چیز را بـایستـى اعتـراف کنم.
هـى مـى گفتـم چه چیز را اعتـراف کنـم و در مقابل ایـن حرف مـن, محکم تر بر سر و روى مـن مى زد و بعد بر روى زمین پرتابم مى کرد و وحشیانه زیـر مشت و لگـد مـى گـرفت. بعد هـم بـا شلاق به پاهایـم مى زدند. شدت شکنجه ها به حدى بود که یک جاى سالم در بدن نداشتـم و هر گاه بیهوش مى شدم, قرصـى به دهانـم مـى انداختند تا به هـوش بیایـم و بعد از به هـوش آمـدن, مجـددا شروع مـى کردنـد. همه ما انواع شکنجه ها را کشیدیـم, ولى براى اینکه خواهران نیز بتوانند حـرفهایشان را بزننـد, هر کـدام از ما فقط بخشـى از شکنجه ها را بازگو مى کنیم.
یک مسإله اى که شدیدا عذاب روحـى براى ما بـود شکنجه هاى روانـى بـود. تحمل شکنجه هـاى جسمـى بـرایمـان خیلـى آسـانتـر بـود.
به طور مثال مطرح مى کردند که همیـن الان ما را لخت خواهند کرد و در وسط شهر در معرض دیـد همه قرار خـواهنـد داد. ما که هر نـوع عمل غیر انسانى را از آنان انتظار داشتیـم, تمام مدت در وحشت و اضطراب به سـر مـى بـردیـم که الان چه خـواهـد شـد. در تمام مـدت بازپرسـى ما را در زندانهاى انفرادى مـى انداختند, زندانهایى که به صـورت ((مچـاله)) مـى بـایست در آن بنشینیم.
یک سطل کوچک براى رفع حاجات در آن قرار داده بـودند که گاهى تا مدت 10 روز آن را خالـى نمى کردند, بایستـى مجسـم کنید تا احساس کنید چه وضعیت اسف بارى بـود. همان طـورى که مـى دانید مـن بـدون آنکه جرمى داشته باشـم چهار سال تمام در اسارت بودم. کم نبودند افرادى که در اثر شکنجه ها علیل شدند. خـود ما نیز هنوز دچار یک سـرى از امـراض هستیـم که تحت مـراقبت مـى بـاشیـم.
ـ در اینجا خـواهر ((مریـم نصار)) رشته کلام را به دست مـى گیرد:
وصل بـرق به نقاط حسـاس بـدن به مـدت 10 دقیقه بـاعث مـریضـى و بیمارى قلبى خیلى از اسرا مى شد که ما نیز از ایـن شکنجه بى نصیب نبودیم. مـن در یک یورش شبانه به منزلمان دستگیر شدم, در مقابل چشمان حیرت زده خانـواده ام, مرا با وحشیگـرى تمام مـى کشیـدنـد و فـریاد مى زدنـد: فقط 5 دقیقه او را مى بریـم, الان بـرمـى گردد. 5 دقیقه تبـدیل به 4 سال اسارت شد. هیچ کـس از مـن اطلاعى نداشت و من نیز از هیچ کس خبرى نداشتم.
در بـى اطلاعى کامل از والدیـن و بستگانـم به سر مى بردم. مـن نیز نمى دانستـم به چه جرمى در اسارت به سر مـى برم. جرم ما پشتیبانى از نیـروى مقـاومت, عشق به اهل بیت(ع) و ولایت بـود. مـن پــس از بازپرسـى و تحمل شکنجه هایـى که بعضـى از آنها ذکر شد به اتاقـى منتقل شدم که 7 نفر دیگر در آن بـودند. این اتاق ایـن قدر کوچک بـود که ما مى بایستـى به حالت نشسته بخـوابیـم, روزى یک بار به مدت 5 دقیقه مى تـوانستیم از سلول خارج شـویـم. اگر رفت و برگشت بیـش از 5 دقیقه طـول مـى کشیـد, مجـددا وحشیـانه مــا را شکنجه مى کردند. گاهى نیز اجازه حمام کردن به ما مـى دادند, اما به محض اینکه ما بـرهنه مـى شـدیـم, چنـد تا بازپـرس مـرد را داخل حمام مىآوردند تا ما را شکنجه روحـى دهنـد. ما فریاد مـى زدیـم ما را بزنیـد, از سقف آویزان کنیـد, بـرق به بـدن ما وصل کنیـد, امـا شکنجه روحـى امان ندهید. گاهـى تهدید مـى کردند که الان چنـد نفر براى تجاوز به ما خـواهند آمد. فقط خدا مـى داند در آن لحظات ما چه مـى کشیـدیـم و چه وحشت و اضطرابـى سر تا سر وجـودمان را فرا مى گرفت. در آن زمان نمـى دانستیـم که در آییـن یهود, همبستر شدن با زن مسلمان حرام است و آنها در ایـن صورت نجس خواهند شد! لذا بند بند وجـودمان را ترس فرا مى گرفت. هر وقت تهدید مى کردند فکر مـى کردم امروز دیگر حرفشان را عملـى خـواهند کرد و بدیـن ترتیب دچار فشار روحـى شدید مى شدیم و همیشه در وحشت به سر مـى بردیـم.
ایـن شکنجه هـا به مـراتب از شکنجه هـاى جسمـى سخت تـر بـود.
ـ ((هنیه رمضان)) از اعضـاى نیـروى مقاومت است و کل دوران اسـارت هفت ساله اش حتى یک لحظه هـم نور خـورشید را ندیده است. در تمام مـدت, کمتر سخنـى از او شنیـده شـد.
آثار درد و غم از تمامـى خطوط چهره اش موج مى زند و هنگامى که خـواهرها حرف مى زنند, چشمان آبـى اش را به نقطه نامعلـومى مـى دوزد; گـویى هنـوز آثار کابـوس شکنجه هاى روحى و جسمانى او را رها نکرده است و آزادى خـویـش را باور ندارد. 7 سال اسارت, او را به انسانى گـوشه گیر تبدیل کرده است. به همـراه بـرادرش, از اعضـاى نیـروى مقاومت, در یک یـورش شبانه دستگیر مى شـوند. هر کدام را در یک سلـول مى اندازند, درست مجاور هـم. در و دیوار زندان پـوشیده از پارچه هاى سیاه است, به طـورى که هیچ گـونه نـورى به داخل آن راه نـدارد. جرمـى سنگیـن دارد, عضـو نیـروى مقـاومت! دفاع از عقیـده و مکتبـش, دفـاع از خاکـش; چه جرمـى سنگین تـر از ایـن جـرمها. بـر روى زمیـن سلـول انفرادى قطره هاى خون, مشتى موى کنده شده و ناخنهاى کشیده وجـود دارد. براى اینکه بداند چه سرنـوشتى در انتظار او نیز است, مدت 2 مـاه شبانه روزى شکنجه مـى شـون. از لحظه دستگیـرى به بعد, بـا آنکه بـرادرش در سلـول مجـاور به سـر مـى بـرد هیچ گـــاه او را نمـى بینـد; 7 سال تمام. فقط در مـدت بازپـرسـى صـداى دلخـراش و فریادهاى او در زیر شکنجه هاى جنایتکاران صهیونیستى را مى شنـود.
و زمانـى که او شکنجه مى شـود, برادرش فریادهاى او را مـى شنـود.
هنیه مى گوید:
یکى از روشهاى ددمنشانه ایـن رژیم, شکنجه اعضاى یک خانـواده در مقابل یکدیگر جهت اعتراف گرفتـن است و هیچ دردى سخت تـر از شنیدن فریادها و یا دیـدن شکنجه شـدن وابستگان نیست.
شاید باورتان نشـود اما شنیـدن صـداى فریاد دلخـراش بـرادرم به مراتب برایـم زجرآورتر و دردناکتر از زمان شکنجه خودم بود. یکى دیگر از روشهاى آنان, روش تفرقه انداختـن بین اسرا بود. به طور مثال, به مـن مى گفتند: برادرت همه چیز را لـو داده است و یا به برادرم مـى گفتنـد: خـواهرت همه چیز را گفته است و از ایـن طریق سعى در اقرار گرفتن و تفرقه انداختـن داشتنـد اما بـراى ما جاى شک نبود که دروغ مـى گـویند. البته عده اى هـم بـودنـد که در زیر شکنجه ها تاب و تـوان را از دست مـى دادند.
ـ نگاه هنیه مجددا به نقطه اى دوخته مى شود و خامـوش مـى شـود. چند لحظه سکـوت حاکـم مى شـود. خـواهر ((فـریده رسلان)) سکـوت را مى شکنـد و مـى گـویـد:
براى مـن دردهاى ناشى از شکنجه ها آسانتر بود از این درد که فکر مى کردم مـن در خاک وطـن خودم, در خانه ام اسیر شده ام و ایـن فکر بـرایـم تحملـش سخت تـر از تحمل شکنجه هـا بـود.
ـ فریده خـواهرى بـود با جثه اى بسیار نحیف و چشمانى که در عیـن جوانى کاملا گود افتاده بـودند. غمى عجیب در چشمان او موج مى زد; حاصل شـش سال اسارت. ایـن عزیزان گلهایى بودند که در اوج طراوت و شـادابـى, گلبـرگهاى خـود را به واسطه تحمل دردهاى نـاشـى از شکنجه هاى وحشیانه رژیـم غاصب صهونیستـى از دست داده بـودند. او گه گاه سعى مى کرد لبخندى بر لب بیاورد, که آن هـم به سختى حاصل مى شـد. این خـواهر مجاهد در ادامه سخنانـش ایـن طـور مـى گـوید:
امراض جلـدى تمام بـدن ما را فرا گرفته بـود, اما آنان از دادن مراقبتهاى پزشکى خـوددارى مـى کردند و اگر مریضـى یکـى شدت پیدا مى کرد, او را به زندان تک سلـولى مى انداختند. گاه پیـش مىآمد که شخصـى 9 ماه در زندان تک سلـولى به سر کند; اگر شانـس مىآوردند, بدون مداوا خـوب مى شدند واگر شانـس نداشتند مـى مردند. گاهى نیز امراض, موجب علیل شدن مى شد. به طـور مثال, یکى از خـواهرها زخمى در پاهایـش به وجود آمد, البته در اثر شکنجه. ایـن زخـم روز به روز عمیق تر مـى شد و در جـواب درخـواست ما براى مداواى او, تنها مشت و لگد نثارمان مى کردند.
بالاخره پس از مدتها که زخـم دیگر به استخوان رسیده بود یک پزشک آوردند.
پزشک بلافاصله دستـور عمل داد. بـراى جلـوگیرى از پیشـروى زخـم, پایش را قطع کردند و براى مداواى زخـم پهلویش از پاهایـش گـوشت برداشتنـد و آن را تـرمیـم کـردنـد. یک روز از صلیب سـرخ بـراى بازدید آمدند وقتى که بازرس اتاق نمـور و دخمه ما را دید با دو دست بر سرش کـوبید که مگر اینجا جاى زنـدگـى یک انسان است؟ اما او نیز کـارى انجـام نـداد و فقط در حـد یک حـرف بـاقـى مانـد.
دستمان از همه جا کـوتاه بـود و هیچ فریادرسـى نـداشتیـم. تمام فریادهاى بشردوستانه و منشورهاى حقوق بشر, دروغى بیـش نبود. در حـالـى که اگـر یک سـربـاز آمـریکایـى به دست نیـروهاى مقـاومت مى افتاد, هر روز هیإتـى به لبنان مىآمدند تا او را نجات دهند, اما جان ما ارزشـى نـداشت. در تبادل اسرا, گاهـى اسرائیل بـراى گرفتـن یک انگشت سرباز اسـرائیلـى, یک مبارز را آزاد مـى کرد, و بدیـن ترتیب مى خواستند بگویند که ارزش یک انگشت آن سرباز مساوى است بـا ارزش یک مبـارز. در زنـدانها از بچه 5 سـاله تـا زن 80 ساله وجـود داشت. کـم نبـودنـد بچه هـایـى کـه حتـى در زندان به دنیا مـىآمـدنـد. جرم آنها یا تنهـا پشتیبانـى از نیروى مقاومت بـود و یـا خـواهـر, مـادر و یـا همسـر یک مبـارز بـودنـــــد.
خیلـى وقتها پیـش مـىآمـد که پـدر و مـادرى را از یک خـانـواده مى گرفتند و بچه ها بدون سرپرست رها مـى شدند. همیشه با خـودم فکر مى کردم کجایند منادیان حقوق بشر و طرفداران آزادى! آیا چـون ما مسلمان بـودیم, دیگر انسان به حساب نمىآمدیـم که حقوق بشر براى ما فریاد سر دهد و خواستار حفظ حرمت و کرامت ما شود؟! براى مـن تحمل ایـن تناقضها و تبعیضها دردش از شکنجه هاى جلادان صهیونیستى سخت تر بـود. ما در زندان حتـى حق حرف زدن با هـم سلـولى خـود را نداشتیـم و اگر صدایمان را مى شنیدند چنان با چکمه به پهلـوى ما مـى کـوبیـدنـد که نیـم متـر از جـا مـى پـریـدیــم.
ـ در اینجـا ((رسمیه جـابـر)) رشته کلام را به دست مـى گیــــرد:
شما بایستـى تصـور کنید که بعضا ما 7 نفرى در یک دخمه اى به نام اتاق بودیـم که هر گاه کسى مى خواست استراحت کند, دیگران بایستى روى دو پا مى نشستند تا او بتواند کمى دراز بکشد. با ایـن اوصاف اگر صداى ما شنیده مى شد مجددا مـورد مشت و لگد قرار مى گرفتیـم.
رژیم صهیونیستى به هیچ کس رحـم نمى کرد. شاید برایتان جالب باشد بـدانیـد که آنها حتـى یک خانمـى را اسیر کرده بـودنـد که ایـن بیچاره اصلا دیـوانه بـود, اما اسرائیلیها فکر مى کردند او خـودش را به دیـوانگـى زده است! 15 روز تمام شب و روز انـواع شکنجه ها شـد و دیگـر واقعا جاى سالمـى در بـدن نـداشت. ما از او مراقبت مـى کردیـم. بالاخره آنها متـوجه شدند که او واقعا دیـوانه است و آزادش کردند. البته همه ایـن مسایل بیانگر ترس و وحشتـى است که ایـن دژخیمان از انسانهاى باایمان دارند. آنها مـى داننـد که به واسطه اعتقاد به اسلام و خصـوصـا بعد از انقلاب اسلامـى و مـرجعیت واحـد شیعیان که تحت رهبـرى امام خمینـى مطـرح شـد, یعنـى ولایت فقیه, شیعیان و مسلمیـن حیات تازه گرفته اند که هیچ قدرتـى قادر به مقاومت در مقـابل آنان نیست.
و از همیـن مطلب وحشت عجیبـى داشتند و ما ایـن مطلب را کاملا از نحوه توهینها و برخوردهایشان مى فهمیدیـم. به طور مثال, همان مطلبى که خـواهرمان خدیجه, راجع به امام خمینى مطرح کردند. آنها همیشه سعى مـى کردند امام خمینى را نسبت به وضعیت شیعیان بى تفاوت نشان بدهند تا بدیـن وسیله ما را بدبیـن کرده و به خیال خـودشان احساس ما نسبت به ولایت ایشان را خنثـى کنند, زیرا که بخـوبـى مى دانستند که اگر امت اسلام تحت یک رهبرى متحد شوند آنها هیچ گاه نخـواهند تـوانست بر مسلمانان پیـروز شـونـد. بعضـى اوقات, پـس از شکنجه ما را از سقف آویزان مـى کـردنـد به طـورى که دستهایمان بـر روى زمیـن بـود. بعد بـا چکمه هاى میخ دار بر روى دستان ما مى کـوبیـدند و فریاد مـى زدنـد:
باز هـم از خمینـى دفاع مـى کنیـد! اما تمام ایـن حرکات فقط ضعف آنها و قدرت ما را نشان مى داد.
ـ احساس کردم خواهر ((فریده)) مـى خـواهـد مطلبـى را بگـوید. با نگاه از او خـواهـش مـى کنـم شـروع کند. لبخنـدى کمرنگ بـر لبان رنگ پـریده اش نقـش مى بنـدد و مـى گـویـد: خاطـره اى یادم افتاد که برایتان مى تـواند خیلى جالب باشد. پـس از آنکه به زندان عمـومى منتقل مى شدیـم, زندانبانان ما سربازهاى زن بـودند. یکى از ایـن سربازان رفتارش با مـن خیلى تغییر کرده بود. البته لازم مى دانـم اضافه کنـم که همه ما در طـول زندانهاى عمـومى با ایـن سربازان خیلـى حرف مى زدیم و سعى مى کردیم آنها را از حقایق باخبر کنیـم.
آنها وقتـى رفتار ما را مى دیدند خیلـى تعجب مـى کردنـد, چـون به آنها گفته شده بـود که ما انسانهاى وحشى هستیـم! و آنان بایستى از ما دورى کننـد, چـون خیلـى خطـرناک هستیـم. در اثـر رفتار و گفتار ما, خیلى از آنان تغییر رفتار پیدا مى کردند, اما یکـى از سربازان همان طـورى که گفتـم حالت دیگرى داشت. تا اینکه یک روز خودش به سخن آمد و گفت:
پدربزرگ مـن انسان مذهبى است. روزى به او گفتـم در زندان دخترى هست که مرتب نام خـدا را بر زبان دارد, الله اکبـر مـى گـویـد و نماز مـى خـواند. پدربزرگـم گفت: دخترم ایـن خانـم فرد باایمانى است, او مسلمان است, کسى که مرتب نام خدا را مى گـوید از اولیإ خداست. در تـورات آمده است که مسلمیـن روزى بر تمام جهان حکومت خواهند کرد, مبادا او را آزار دهى, مواظب او باش. در ایـن لحظه مکثـى کـرد و سپـس ملتمسـانه نگـاهـى به مـن کـــــــرد و گفت:
ببین همیـن طور که مـن امروز مواظب تو هستـم و سعى مى کنم به تو آزارى نرسانم, وقتى حاکم دنیا شدید و مـن زندانى تو شدم, تو هم به یاد امروز, مرا آزار نرسان و مـواظب مـن باش! ـ چقـدر جالب, شما به او چه جواب دادید؟ به او اطمینان دادم که مراقبش خواهـم بـود و از مـا به او گزنـدى نخـواهـد رسید.
ـ متإسفـم از اینکه مجبـور شدید مجددا خاطرات تلخ دوران اسارت را ترسیم کنید, اما براى روشـن شدن جنایات رژیم غاصب, ایـن امر اجتناب ناپذیر بـود. رسانه هاى دنیا که تحت نفـوذ و سلطه اقتصادى ایـن رژیـم و آمـریکاى جنایتکار هستنـد, بـا وارونه جلـوه دادن حقایق سعى بر ترسیـم چهره اى خشـن و بـى رحـم از مبارزیـن و مقصر جلوه دادن آنها دارند, لذا پخش ایـن گونه حقایق اگر چه همه چیز نیز بازگو نشده باشد, خود گویاى خباثت و روح ظالمانه ایـن رژیم است. به عنوان آخرین سـوال آیا ممکـن است زیباتریـن لحظه را در مدت اقامتتان ذکر کنید؟
همه با هـم جواب مى دهند: تمامى لحظه ها زیبا بود. چند لحظه سکوت و سپـس خواهر خدیجه که بیشتر نقـش سرپرست گروه را دارد نگاه پر از عطـوفتـش را به مـن مـى دوزد و جـواب مـى دهـد:
لحظه لحظه اش به یادماندنى بـود, دیدار با مسوولیـن, زیارت حضرت معصـومه, مـرقـد امام خمینـى, زیـارت امـام رضـا(ع), همه و همه وصف شدنى نیست. و اما دیدار با امام خامنه اى, ولـى امر مسلمیـن, سید ما, کسى که سالها آرزوى دیدارش را داشتیـم و باورمان نمى شد که چنیـن توفیقى نصیبمان شود, نقطه عطفى دیگر در دفتر زندگیمان شـد. وقتـى در زندان خبر رحلت امام خمینـى(ره) را به ما دادنـد حالتمان چنان بـود که گـویـى روح از بـدنمان جـدا شـد, سربازان خـوشحال و مسرور بـودند و ما نگران از حال امتـى که بدون ولى و مـولا مانـده است که به یکبـاره خبـر انتصـاب امـام خـامنه اى را شنیـدیـم; بـا ایـن خبـر, گـویـى دوبـاره متـولـد شـدیم.
مرحبا به این ملت که چنیـن فرد روحانـى, بزرگ و لایق رهبـر آنان است و سپاس خدایى را که چنیـن فرد شایسته اى را ولـى امر شیعیان و مسلمین جهان قرار داد.
ـ یکشنبه 19 مهرماه مصادف با میلاد بزرگ بانـوى اسلام, خـواهـران آزاده اجازه شـرفیابـى به بیت ولـى امـر مسلمیـن را مـى یابنـد.
آن روز هیإت سریع تر به داخل بیت راهنمایـى مـى شـونـد, زیرا که خانـم مایل بـودند قبل از ورود دیگـر میهمانان چنـد دقیقه اى با خـواهـران صحبت کننـد. در به صـدا در مـىآیـد و به محض ورود در آستانه در خـواهران با چهره نـورانى و سراسر مهر و عطـوفت همسر ولى امر مسلمیـن روبه رو مى شـوند. استقبالى بسیار معنـوى و گرم, خـواهـران حـالت عجیبـى دارنـد, صـداهایشـان مـى لـرزد و اشک در چشمانشان حلقه زده است. خانـم از خداوند منان براى ایـن عزیزان صبر و اجر و قرب و براى تمامى مظلومیـن جهان محو ظلم و فرج آقا امام زمان(عج) را آرزو مى کنند. و خواهران چنیـن مى گویند: سالها انتظار به امید دیدن مـولایمان, به ما عیدى دهید, دیدار اماممان را حتى اگر شده براى یک لحظه.
چه زیبا و وصف نشدنـى بـود لحظه ایـن دیدار, قبل از ورود آقا به هر کدام که نگاه مى کردم اضطرابـى خاص در چهره اشان نمایان بـود, شوق دیدار معشوق, آنان را از خود بیخود کرده بـود, اشک امانشان نمـى داد, فقط تشنه قدر آب داند و بـس. به محض نمایان شـدن ولـى امـر بـر آستانه درب حیاط فـریاد ((الهى الهى حتـى قیام المهدى احفظ لنا الخامنه اى, الله واحـد خـامنه اى قائد)), در صحـن حیاط پیچیـد. به دور آقـا حلقه زدنـد و در حـالـى که قطـره هـاى اشک, امانشان نمـى داد, از ایشـان طلب دعا بـراى شیعیان و ملت مظلـوم فلسطیـن کردند. پـدر مهربان امت شیعه دست به دعا بردنـد و نماز به امامت ایشان اقامه شد.
خواهران از شدت شوق سر از پا نمى شناختند. چنان که بر روى زمیـن سجـده کـرده و خـدا را سپاس گفتنـد. صحبت با ایـن عزیزان را با بیان احساس آنها از دیدار با ولى امر مسلمیـن به پایان مى بریـم و از خداوند قهار آرزوى آزادى تمامى مبارزین از بند اسارت ایـن رژیم غاصب و نابـودى ظلـم و ظالمیـن را مسإلت مى نماییـم.
آمنه ریاب: در آن لحظه احسـاس سجـده به درگاه خـداونـد را داشتـم که چنیـن توفیقى را نصیبـم کرد. صورت ایشان یکپارچه نور بـود و به انسـان آرامـش و اطمینـانـى خـاص مـى بخشیـد.
خـدیجه حرز: دیدار با ایشان کاملا وصف نشـدنـى است. ایشان داراى قلبـى رووف و مهربـان و مـردى بزرگ هستند.
مـریـم نصـار: پـدرى مهربـان که درد و رنج اولادش را مـى دانــد.
هنیه رمضان: در مـدت اسارت همیشه از خـداوند آرزوى دیدار ایشان را مى طلبیدم, احساسى وصف نشدنى.
فریده رسلان: ایشان منبع علـم, معرفت, نـور و هیبت بـودند. آرزو مى کنـم خداوند سایه ایشان را بر سر تمامى مستضعفان جهان مستدام بـدارد و خـداى را براى تـوفیق ایـن لحظه فرامـوش نشـدنـى سپاس مى گویم.
رسمیه جـابـر: احساسـم, یادآور احساسـى بـود که انسان به هنگام ظهور امام زمان(عج) خواهد داشت.