تندیس دعــــــا

نویسنده


ندیس دعا

ناهید طیبى

 

 

مـن امشب شبنـم اشکهایم را بر چهره یاسهاى به امیدنشسته ام خواهم ریخت و بلـور واژه هـایـم را در ژرفـاى حنجـره خـواهــــم شکست.
بغض مـن, امشب, در آسمان تیره دلـم منتشـر خـواهـد شـد و دستان دعایـم را به آستان اجابت تـو مى سپارم. اى ضامـن دستهاى خالـى! شاید مـرا به میهمانى نگاهت بخـوانـى و شایـد تصـویرى از تبسـم اجـابت تـو در شبستـان قلبـم نمـایـان گـردد.
مـن تشنه ام; و کـویر تفتیـده وجـودم در انتظار یک جرعه, نه! یک قطره رحمت تـوست. آرى یک لحظه نگاه, تا در هرم آن, پیکر مسـى ام به یکباره طلاى ناب گردد.
یک زمزمه ((سبـوح قدوس)) تا ابراهیـم وار هستى ام را قربانى ((رب الملائکه و الروح)) آن کنـم و تا هر چه هست از نفس و نفـس را بر مسلخ عشق ذبح کنـم و لبـاس ((خلت))(1) بـر تـن نمـایم.
آیا پذیراى من خواهى بود؟
آیا نگاه مرا که اسیر طلایـى تـریـن گنبـد آفـرینـش است به حضـور نورانى خویش فرا مى خوانى؟
مـرا! مـرا با همه آنچه که آورده ام؟
و با همه آنچه باید مـىآوردم اما با دستانى پر از تهى آمده ام؟! مـرا بـا انبـوهـى از گناه و لحظه هاى بـى خـدا بـودنها و بـى تـو نفـس کشیـدنها؟! مرا با چشمانى که در آن شـراره هاى شیطانـى جارى است؟ و دستانى که بوسه گاه ((ابـوجهل))هاست؟! و قلبـم; قلبـى که کشتگاه بذرهاى حسـد قابیلـى و کبـر فرعونى و بخل قارونـى و ... است؟ و دستانـى که پایبنـد بتهاى جاهلـى است; بت نفـس و خرافه؟ آه; اى تندیسهاى رضایت خـداونـدى! اى که واژه هاى مقـدس عشق! اى شما که دستان خـدا بر روى زمیـن هستیـد! اى معصـومترینهاى وادى عصمت! اى شمـا ((محمـد))هـا و ((علـى))هـا و اى عصـاره هـــــاى ((فاطمه))! به مـن جامى از خم ((اکفیانى))(2) بنوشانید. بشکنید مرا! بسـوزانید رگهاى احساس مرا و دربند کشید قلب زنجیرىام را! مـن, اما, با این شکستنها و سوختنها و دربند کشیدنها باز دربند شمایـم و دوست دارم هـر رشته اى را که یک سـر به سـوى شما دارد.
شمـا را به حقیقت سـوگنـد; شمـا را به ((عهد))ى که در بیـــــن الطلـوعیـن با شما مى بندم و شما را به ((ندبه))هاى صبح جمعه هاى منتظران و اشکهایـى که در آسمـانه چشمـان به هنگـام خـوانـــدن ((سمات)) مى بارد; مرا بمیرانید, اما ایـن پیـوند آسمانى را قطع نکنید که مـن زنده به نگاه شمایـم و چشـم به دستان خـدایـى شما دوخته ام. مـن در آستـانه خمخانه شما نشسته ام, به مـن جـامـى از ((خـم ولایت)) بنـوشانید و سرمست از وصال یار جمکرانـى ام کنیـد.
مرا از خـود نگیرید که سخت گرفتار شمایـم و اسیر چشمها و دستان عطاى شما.
مگـر نه اینکه پـدر عدالت, علـى بـن ابـى طـالب(ع), مـى فـرمــود:
((انا عیـن الله الناظره و انا اذن الله الـواعیه و انا یدالله الباسطه))(3) مـن چشمى هستـم که خدا با آن مى نگرد و گـوش خدایى هستـم که شنواست و دست بخشنده و عطا کننده خدا روى زمیـن منـم.
شما را به زیارتنامه ها, به زایران فـرزندان زهرا(س) سـوگنـد به مـن قـدرى ((لیله القـدر)) دهیـد و مـرا از استغفار کننـدگان در سحـرگاهان قرار دهید. دستانـم را پذیرا باشیـد و پاهایـم را در راه خود برانید; مرا با خـود آشنا کنید و برایـم واژه هاى مقـدس ((دعا)) نازل کنید, به من رسم سخـن گفتـن بیاموزید که زبان دلم بسته است مرا گویا کنید.
مـن, آنچنان که رسول رحمت(ص) فرمود, کشته آرزوهایـم هستـم(4) و اسیـر هـوسهایـم. دستـان فـردا و فـرداها بـرایـم دانه هاى گناه مى پاشند; مرا نگاه دارید.
اینک شما اى آینه هاى آفتـاب خـداونـدى! بـرایـم دانه هاى محبت و ولایت بپاشیـد تا در حـریم شما بیاسایـم و در ((تـور)) محبت شما جاى گیرم که مـن از ((تـور))هایى که با ((تار))هاى خاکسترى شرک و بى خدایى بافته شده است بیزارم. لانه مـن بر روى ((شجره طیبه)) سـاخته شـده بـود, نمـى خـواهـم از آنجـا دور شوم.
مـى خـواهـم دانه هاى اجابت را که با دستان شما بـر گستـره گیتـى مى پاشد براى خویش بردارم.
مـى خـواهـم از کلبه خاکـى, دور شـوم و در آبـى آسمان گـرداگـرد گلـدسته هـاى تـوحیـد به پـرواز درآیم.
اکنون مـن آمده ام تا در میان کبـوتران سپید حرمتان بمانـم و با یارى شما دستانـم را در دستان گل نرگس و جوان تریـن ((اقاقیا))ى هستـى گذارم; در دستان مهدى(عج). و چشـم به آستـان یـوسف زهـرا بدوزم; آستان مهدى(عج).
پى نوشت :
1ـ اشاره به جـریان برگزیـدن حضرت ابـراهیـم(ع) به عنـوان خلیل الرحمن.
2ـ یا على یا محمد یا محمـد! یا علـى! اکفیانـى فانکما کافیاى.
دعاى استغاثه به امام زمان(ع).
3ـ غرر الحکم.
4ـ نهج الفصاحه.