نویسنده

در استقبـال از بیستمیـن سـال پیـروزى انقلاب اسلامى
زنان در آیینه آمار
((قسمت اول))

گیلداملکى

 

 

در طـول تاریخ پرفراز و نشیب کره خاکـى, به غیر از دوره کـوتاه مادرسالارى که زنان داراى اقتـدار سیاسـى ـ اجتماعى بـودنـد, در ادوار دیگـر, زنان همـواره در استضعاف کـامل و تحت سلطه مـردان بـوده و از جنبه هاى مختلف سیاسـى, اجتماعى, اقتصـادى, فـرهنگـى و... دچار ضعف و سستى شده اند.
عدم بـرخـوردارى کـامل از امتیازات اجتماعى و حضـور در عرصه هاى مختلف, وظایف زن را به طـور سنتـى محدود به خانه دارى, همسردارى و بچه دارى نمود.
و با ظهور دیـن اسلام زنان از تحقیر و زنده به گورشدن نجات یافتند و داراى حقـوق امتیازهـاى ویژه اى گشتنـد و به عنـوان یک انسـان برابر با مرد, شإن و مرتبه یافتند. وقـوع انقلاب صنعتـى و نیاز جـوامع, منجر به تغییر دیدگاهها و ورود زنان به صحنه هاى اجتماع و اشتغال شد. حضـور زنان در اجتماع و تلاش آنان براى دستیابى به حقوقشان, منجر به تدوین قوانیـن حمایتى شد که تنظیم کننده روابط حاکم بر آن جوامع شد.
بعد از انقلاب مشروطیت اولیـن کسـى که در دفاع از حقـوق زنان در روزنامه ((عدالت)) مقالاتى نوشت و به همیـن جهت مورد تعقیب قرار گرفت, سیدحسیـن خان عدالت بود. پـس از وى به تدریج روزنامه ها از زنان و حقـوق آنـان سخـن گفتنـد(1). وجـود دبیـرستـانهاى متعدد دختـرانه, ورود زنان به دانشگاه تهران و ایجاد فرصتهاى شغلـى و استخدام آنان در مشاغل مختلف و حضـور در عرصه هاى گوناگون سیاسى از نماینـدگـى تا وزارت همگـى در تسهیل حضـور زنان در اجتماع و تغییـر ساختـار سنتـى و نقـش کارهاى خـانگـى آنان مـوثـر بـود.
در جریان انقلاب اسلامـى و پـس از آن ((دفاع مقـدس)), زنان نقشـى کیفى تر و موثرتر ایفا نمودند. آنها در نقـش مادر, همسر, خواهر, مشوق فرزندان, همسران و برادران خـود براى به ثمر رساندن انقلاب و رویارویـى با دشمنان اسلام و ایران بـودند و خـود نیز دوشادوش مـردان در صفـوف اول مبـارزات همت گمـاشتند.
با استقرار نظام مقـدس جمهورى اسلامـى و تـدویـن قانـون اساسـى, قـوانین و روابط حاکـم بر جامعه, زنان, مردان و ... تدویـن شد.
بر اساس اصل بیستـم قانـون اساسـى ((همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانـون قرار دارند و از همه حقـوق انسانـى, سیاسـى, اقتصـادى, اجتماعى و فـرهنگـى بـا رعایت مـوازیـن اسلام برخوردارند.)) در اصل بیست و یکم نیز دولت موظف به تضمیـن حقوق زنان در تمام جهات با رعایت موازیـن اسلامى شده است. اصول فوق و سایر اصـول قانون اساسى که برخـوردارى زنان را از حقوق اجتماعى برابر با مردان نشان مى دهد, در صورت اجراى صحیح قابلیتهاى خـود را نشان مى دهند.
20 سال از انقلاب و استقرار جمهورى اسلامـى گذشته است. در بسیارى از موارد از نظر قانون دچار کمبودى نیستیـم. اما اجراى قوانیـن تا چه انـدازه مطابق با روح آن بـوده است و اصـول مـدون قانـون اساسى و سایر قوانیـن چه اندازه توانسته زنان را به حقوق مشروع خود برساند؟
در ایـن تحقیق تلاش مـا بـر آن است که سیمـاى زن امــروزى را در مقایسه با پیـش از انقلاب با استفاده و استناد به آمارهاى موجود بررسى کنیـم, زیرا که با استفاده از آمارهاى جدید, تصویر روشنى از وضعیت فعلـى زنان به دست مـىآید. بـدیهى است آمارها و ارقام صرفا جنبه هاى کمى را بررسـى مـى کند و جنبه هاى کیفـى مسایل زنان به صـور مختلف امکان تحلیل دارد که ان شإالله در آینـده به آن خواهیم پرداخت.

جمعیت:
در مقابل هر 103 مرد, 100 زن در کشور زندگى مى کند. در کشـور ما همـواره تعداد مـردان بـر زنان رجحان داشته است. نسبت جنسـى در طـول سالهاى مـورد بررسـى تفاوت بسیار انـدکـى را نشان مـى دهد.
اکثـریت زنان در سال 1355 در نقاط روستایـى زندگـى مـى کـردنـد.
فـرهنگ ایـن مناطق, نـوع کار, زنـدگـى و نگرشها تفاوت اصلـى با مناطق شهرى داشت. زنان عمدتا به کارهاى صنایع دستـى, کشاورزى و دامپرورى مشغول بـودند. ایـن اقشار کمتر مصرف کننده و بیشتر به تولید مى پرداختند.
بـا شـروع مهاجـرتهاى روستـا به شهر, در تـرکیب جمعیتـى کشــور تغییرات عمده اى به وجـود آمد. در حالى که در سال 1355, 46 درصد از جمعیت زنان در نقاط شهرى و 54 درصد در مناطق روستایـى ساکـن بـودنـد. این نسبت در سال 75 با افزایـش ساکنیـن مناطق شهرى به تـرکیب 60 درصـد و 40 درصـد تغییـر یــافت.
جمعیت زنان به نسبت سال 55 در سال 75 افزایشـى برابر 4 / 80 درصد را نشان مى دهد. ترکیب جمعیتى زنان با گذشت زمان جـوانتر شده که متإثر از افزایـش نرخ رشـد تا حـدود 8 / 3 درصد است. در سال 55, نیمى از جمعیت زنان زیر 7 / 17 سـن داشته اند و ایـن رقـم در آبان 75 به 5 / 19 سـال افزایـش یافته است. میانگیـن سنـى نیز از 2 / 22 سـال به 24 سـال افزایـش پیـدا کرده است.
سـن امید به زندگى زنان در سال 1357 برابر 3 / 56 سال بوده که در سال 70 در نقاط شهرى به 6 / 66 سال و نقاط روستـایـى به 60 سال و در سـال 1372 به 69 سـال افزایـش یافته است.
افزایـش سـن امید به زندگى ناشى از بهبـود وضعیت بهداشت زنان و سـرمایه گذاریهایـى است که خصـوصا در زمینه بهداشت مادر و کـودک انجام شـده است. ارقام, حکایت از آن دارد که سـن اولیـن ازدواج با گذشت 20 سال افزایـش یافته و ایـن افزایـش در نقاط روستایـى بیشتر از مناطق شهرى است. اشتغال به تحصیل در دختـران, و مشکلات عدیـده اى که بر سر راه ازدواج جـوانان است, از جمله تهیه مسکـن مستقل, کار, جهیزیه و ...
مى تواند از دلایل ایـن افزایش باشد. هرچند که افزایش سـن ازدواج در کـاهـش نـرخ بـارورى مـوثـر بوده است.
ازدواجهاى ثبت شـده در سال 74 در مقایسه بـا سال 55 بیـش از 5 / 2 برابر و طلاقها در حـدود یک برابـر بـوده است. بـدیـن تـرتیب از میزان طلاق در مقـایسه بـا ازدواج کـاسته شـده است. در سـال 55, طلاقهاى ثبت شده حـدود 7 / 10 درصد ازدواجهاى ثبت شـده و در سال 74, 5 / 7 درصد بود.
ضمـن اینکه در فواصل زمانى ایـن دو مقطع فرازهایى دیده مى شـود.
امـا همـواره میزان طلاق در مناطق روستـایـى به مـراتب کمتـر از مناطق شهرى بـوده است. ارقـام نشـان دهنـده آن است که از جمعیت بالاى 10 سال زنان در سال 1370, 9 / 55 درصـد ازدواج کـرده و 6 / 36 درصـد از زنان نیز ازدواج نکـرده انـد و بقیه نیز وضیعت خـود را اعلام نداشته اند.
5 / 54 درصد از ساکنین مناطق روستایى و 57 درصد از ساکنیـن مناطق شهرى ازدواج کرده اند. از کسانـى که ازدواج کرده انـد 6 / 10 درصـد همسران خـود را از دست داده اند و 8 / 0 درصـد نیز طلاق گرفته انـد.
در آبان 1375, در بیـن جمعیت 15 ساله و بیشتر نقاط شهرى کشـور, 42 / 65 درصـد و در نقاط روستایـى 24 / 73 درصـد از زنان حـداقل یک بار ازدواج کرده بـودنـد. نسبت زنان ازدواج نکرده در نقاط شهرى بـرابـر 64 / 24 درصـد در نقاط روستـایـى 26 / 26 درصـد بـوده است.
در سال 1375, 4 / 8 درصـد از خانـوارهاى کشـور داراى سـرپـرست زن بوده و خود تکفل, تإمیـن هزینه ها, مشکلات و سرپرستى خانواده را به عهده داشتند. از کل زنان سرپرست خانـوار 6 / 57 درصـد خانه دار و 8 / 15 درصد شاغل بوده اند.
آمارهاى مرکز آمار, مـوید آن است که در سال 1375 از جمعیت بالاى 6 سال 51 / 79 درصد باسواد بوده اند. ایـن رقـم در سال 1355 برابر 47 درصد بـوده است. 21 / 74 درصد از زنان بالاى 6 سال در سال 1375 و 35 درصـد از ایـن گـروه در سـال 1355 بـاسـواد بـوده اند.
هر چند ارقام فـوق نشان دهنده افزایـش سطح سـواد عمومى در کشـور مـى باشـد و میزان زنان باسـواد طـى 20 سال از 35 درصد به 21 / 74 درصد افزایـش یافته است, نسبت باسـوادى زنان در نقاط شهرى 7 / 81 و نقاط روستایـى 41 / 62 مـى باشـد. اما در مجمـوع و در مقایسه با مردان, تعداد زنان بى سـواد از مردان بیشتر است و ثبت نام دختران کمتر از پسران انجام مى شود. نسبت باسوادى در بیـن مردان در سال 1375 بـرابـر 66 / 84 درصـد بوده است.
در سال 55, 28 درصد از باسـوادان مناطق روستایـى و 40 درصـد از باسـوادان مناطق شهرى ((زن)) بـوده اند. با افزایـش سطح عمـومـى سـواد در کشـور ایـن ارقام در سال 75 به ترتیب به 31 و 40 درصد افزایش یافت. نکته قابل توجه در ایـن مورد آن است که سوادآموزى در منـاطق روستـایـى سیـر صعودى بیشترى داشته است.
در بیـن استانهاى کشور, تهران 8 / 79 درصد از نظر سطح سـواد زنان در صـدر و اولـویتهاى بعدى را استانهاى اصفهان با 9 / 80 درصـد و سمنـان بـا 5 / 80 درصـد و یزد بـا 8 / 79 درصـد دارا مـى بـاشد.
کمتـریـن درصـد باسـوادان زن, در استانهاى سیستان و بلـوچستان, کردستان و آذربایجان غربى حضـور دارند که به ترتیب 7 / 48, 4 / 57, 6 / 58 درصـد است. عوامل مختلف از جمله آداب و رســــوم, سنتها و فـرهنگ حاکـم بـر ایـن مناطق و نگرش آنها به امر تحصیل دختـران مـى تـوانـد در کـم بـودن تعداد زنـان بـاسـواد مـوثـر بـاشد.
در سال 1355 اکثریت دختران در مقطع تحصیلـى ابتـدایـى مشغول به تحصیل بـودنـد. به تـدریج با بالا رفتـن مقاطع تحصیلـى از تعداد زنان شاغل به تحصیل نیز کاسته مـى شـود. و فقط 6 / 1 درصد از زنان در سطوح عالى تحصیل مى کردند. ایـن نسبتها در سال 75 با کاهش در بخـش ابتـدایـى به 19 / 47 درصد و افزایـش در سایر سطـوح تحصیلـى مشاهده مـى شـود, به طـورى که در ایـن سال 34 / 4 درصد از زنان در دوره هاى عالـى درس مى خـوانند. در ایـن سال 11 / 0 درصد از دختران در حـوزه هـاى علمیه مشغول به تحصیل بـودند.
فراهـم شدن امکانات بیشتر و تإکید رهبران دینـى و اجتماعى, از بیـن رفتـن عوامل بازدارنده, افزایـش تعداد معلمان زن و ارتقإ سطح فـرهنگ عمـومـى مـوجب رشـد محصلان دختـر شده است.
هر چنـد کما کان اکثـریت دانشجـویان دانشگاهها را مـردان تشکیل مـى دهنـد, اما رونـد حضـور زنان در دانشگاهها و مـوسسات آمـوزش عالى, روندى صعودى است. طـى سالهاى اخیر بسیارى از مـوانع شرکت دختران در برخـى از رشته هاى دانشگاهـى از بین رفت. در عیـن حال 8 / 40 درصد از دانشجـویان دانشگاه آزاد اسلامـى در سال 75 ـ 1374 را دختران تشکیل داده انـد. در مجمـوع تعداد بیشتـرى از دختـران امکان تحصیل را در دانشگاه آزاد اسلامـى به دست مـىآورنـد. ایـن نسبت در دانشگاهها و مراکز آمـوزش عالـى 6 / 32 درصـد بـوده است.
بررسـى گروههاى مختلف تحصیلى نشان دهنده آن است که در دانشگاهها و مـراکز آمـوزش عالـى درصـد بیشتـرى از زنان در رشته هاى علـوم پزشکـى و علـوم پـایه شاغل به تحصیل هستنـد. در حالـى که عمـده دانشجـویان دختـر دانشگاه آزاد اسلامـى در رشته علـوم انسـانـى, تحصیل مى کنند. در مقایسه ترکیب دانشجـویان مراکز آموزش عالى از نظر رشته هاى تحصیلـى متعادلتر از دانشجـویان دختر دانشگاه آزاد اسلامى است.
استقبـال زنان از رشته هاى علـوم انسـانـى به دلیل محـدودیتها و مـوانع اشتغال است که بیشتر در گروههاى فنى, مهندسى, کشاورزى و دامپزشکـى بـراى زنان وجـود دارد. ایـن مشاغل اکثـرا در انحصار مردان قرار دارد.ادامه دارد.
((فصل شروع کبوتر))
[به بهانه دومیـن دهه پیروزى انقلاب اسلامى]

هـر وقت یـاد آن شب دیجـور مـى کنیـــــــم
روى سپـاس بـر حـرم نـور مـى کنیـــــــــم
امـروز فکـر آن شب ننگیـن کشنــــــده است
حتـى خیـال آن تب سنگیـن کشنـــــــده است
شب بـود و قصه, قصه مـرگ ستـاره بــــــود
حـرف از گل و بهار به رمز و اشـاره بـــود
هـر شب نسیـم سـرد و غم انگیز مـى وزیـــــد
زهـم هزار سـاله پـاییز مـى وزیــــــــــد
دیگـر بهار و غنچه و بـاغى نمـانـده بــود
سـوسـوى گـرم و نـرم چـراغى نمـانـده بـود
دیگـر کسـى سـرود تذروى نمـى شنیـــــــــد
حتـى شبـانه قصه سـروى نمـى شنیــــــــــد
هـر کـس که مذهب دل و آییــــــن عشق داشت
هـر کـس که روى شـانه تبـرزیـــن عشق داشت
سهمـش سکـوت کنج شبـى بـى تـرانه بــــــود
سهمـش غریبـى و قفـس و تـازیـانه بـــــود
فصل سمـاع بـى نـى و تنبـور مــــــــى گذشت
شبهاى عشق بـى مـى و سنتـور مــــــــى گذشت
هـر لحظه سنگ بـاد سـر بیـد مـــــــى شکست
شب بـا غرور کـاسه خـورشیـد مـــــــى شکست
بـر استخـوان آینه سـاتـور خـورده بــــود
خنجـر به چشـم حنجـره نـور خـورده بــــود
پـرهـاى نـور در قفـس شب شکسته شــــــــد
چشمـان تیز و روشـن آیینه بسته شــــــــد
تـا ننگـرنـد آیه اعجـاز روشنـــــــــــى
تـا نشـونـد لهجه آواز روشنـــــــــــــى
بستنـد بـاز هـم یـد بیضـاى آفتــــــــاب
بستنـد بـاز چشمه آوازه خـــــــــــوان آب
آیـات نـور شبزده تفسیـر مـى شـدنــــــــد
اصحـاب آب تبزده زنجیـر مـى شـدنـــــــــد
بنـد ریـا به خـرقه پشمینه مـى زدنـــــــد
قفل سکـوت بـر لب آئینه مـى زدنــــــــــد
از بسکه صبح, صبح سیـاه دروغ بـــــــــود
بسکه تـرانه هـا همگـى بـى فـروغ بـــــــود
دیگـر به هیچ حنجـره ایمـان نـداشتیـــــم
حتـى به اصل پنجـره ایمـان نـداشتیــــــم
رنـدى کجـا؟ که جـرإت سـاقـى شـدن کنـــد
شـولاى شـوق و شـور و شـرر را به تـن کنــد
رنـدى کجـا؟ که جـام به گـــــردش در آورد
چـرخـى زنـد, نیـاز خمـاران بــــــر آورد
رنـدى کجـا؟ که قفل در بسته بشکنــــــــد
در را به روى کـوچه دلخسته بشکنـــــــــد
رنـدى کجـا؟ که پـرده به یکسـو زنـد شبــى
کـى آن قلنـدر است که یـاهـو زنـد شبـــى؟

قحطالـرجـال گشته مگـر؟ ایـن چه سالـى است
رقصـى کجـا؟ میـانه میـدان چه خـالــى است
همزاده پیـاله و همنـام جـام کـــــــــو؟

فـرزنـد پـاک عشق علیه السلام کــــــــــو؟

از هـر که شـد گسسته دگـر اعتمـاد مـــــا
تـا اینکه سـر رسیـد سـوارى به داد مــــا
آنکـس که آب آینه بنـد نگـــــــــــاه او
ابـروى مـاه کشته چشـم سیـــــــــــاه او
یک قطعه از مـوسیقـى عرفـانـــــى اش, بهار
یک مصـرع از قصیـده پیشـانــــــى اش, بهار
خـورشیـد بیتـى از غزل چشــــــــم مست او
مهتـــــــــــــاب نصف حلقه انگشت دست او
اصلـش به اصل ریشه خـورشیـد مـى رسیــــــد
پشتـش به اوج قله تـوحیـد مـى رسیــــــــد
گـردى که بـاد سـرخ به گـردش نمـى رسیــــد
تـرفنـد شب به صبح شگـردش نمـى رسیـــــــد
پیکـى که هفت بـادیه زیـر رکــــــاب داشت
در چشـم خـویـش حنجـره آفتــــــــاب داشت
مستـى که سبز بـود لهجه نـاب سـرودنـــــش
رنـدى که سـرخ بـود لحظه طـوفـان نمـودنـش
آن آذرخـش, صـاعقه, طـوفـان, تگـرگ, بــرق
آن شـروه خـوان شـاهـد شیـریـن شمـس شـــرق
آن کـس که هیچ کـس به خـدا مثل او نبـــود
اهل ریـا و مـن منـم وهـاى و هـو نبــــود
آن کـس که نـام او; خلف سـرخ ذوالفقــــار
در یک کلام, آنکه شـده: ختـم روزگـــــــار
رنـدى کجـا؟ که جـرإت سـاقـى شـدن کنـــد
شـولاى شـوق و شـور و شـرر را به تـن کنــد
نـاگه یکـى به هیبت دریـا قیـام کــــــرد
کـوه شکـوه گل زد و یکجـا قیـام کــــــرد
میـرى رسیـد, جمع نمـود ایـــــن قبیله را
بـالا کشیـد شعله ســــــــــــرد فتیله را
چـرخـى زد و سرود که هان! قـم مـن السکـون
رقصـى گرفت و خـوانـد که حـى علـى الجنـون
سـر زد چـون آفتـاب, که دوران شب بــس است
روز محمـد(ص) است, شب بـولهب بــــــس است
پا شـد پـر از خـروش, که آتـش به پا کنیـد
چـرخـى زنیـد, سـوگ سیـاوش به پـا کنیـــد
فـریـاد زد بلنـد که غیـرت نمـــــرده است
زنـده است علـى, ولـى و ولایت نمـــرده است
درویـش رنـد پـاشـد و دف را به کف گـــرفت
پشتـش هزار مست به یک لحظه صف گـــــــرفت
او بـا تمـام حنجـره خـویـش مـى ســــــرود
که اى شـانه هـاى زخمـى محنت کـش کبـــــــود
بـاور کنیـد مـوسـم آرش رسیــــــــده است
فصل جنـون خـون سیـاوش رسیـــــــــده است
بـاور کنیـد تله شیطـان گسستنـــــــى است
ایـن دیـو رفتنـى است, طلسمـش شکستنـــى ست
بـاور کنیـد مـوسـم سبز چــــــــــراغ را
سـال بهار را و سحـر را و بـــــــــاغ را
بـاور کنیـد شیشه عمـر هــــــــــوس شکست
فصل رهـایـى ست, غرور قفــــــــــــس شکست
بـاور کنیـد گـردش ایـن مـى به کـام مــاست
بـاور کنیـد قـرعه مستـى به نـام مــــاست
مـومـن شـویـد بـاز به آغاز فصل نــــــور
مـومـن شـویـد بـاز به قـانـون اصل نـــور
شب, گـرچه زجـر از خـم زنجیـر مـى کشیــــم
فـردا, قسـم به فجـر که شمشیـر مـى کشیـــم
فـردا, قسـم به صبح که فـرداى دیگـــر است
فـردا, درست فصل شـروع کبـوتــــــــر است
سـالار سبز قـافله یـادت به خیـر بــــــاد
ایـوب صبـر و حـوصله یـادت به خیـر بـــاد
وقتـى به روى مـا گل لبخنـد مــــــــى زدى
مـا را به بـاغ آینه پیـونـد مـــــــى زدى
شـد لهجه تـو شـروه اردیبهشت مــــــــــا
چشـم تـو بـود بتکـده مـا, کنشت مـــــــا
اینک بهار بـى تـو دوبـاره رسیــــــده است
بـى تـو دوبـاره فصل ستـاره رسیـــــده است
سـوگنـد مـى خـوریـم که مـا بـاز عاشقیـــم
والله عاشقیـم, ز ایل شقـایقیـــــــــــم
اینجـا همیشه حـرف, همیـن حـرف عاشقـى است
آییـن ایـن قبیله عاشق, شقـایقــــــى است
مـاییـم و بـاز راه سپیــــدى که روبه روست
مـاییـم و بـاز فصل شهیــــدى که روبه روست
گـرچه ز بـار داغ شهیـدان شکسته ایـــــــم
امـا کمـر به راه سفـر سخت بسته ایـــــــم

خلیل ذکـاوت (سـاحل) ـ لامـرد فارس
(به نقل از مجمـوعـه شعـــر ((فصــل شـروع
کبوتر))


سرود فردا
نرگس گنجى


دوستان ارجمند:

مرضیه صادقى آهنگرـ بابل,
ایران عرب ـ مارکده, ...؟

استان گلستان فاطمه یاورى ـ ؟

آثار شما رسید.

ضمن سپاسگزارى براى شما آرزوى مـوفقیت داریـم. در ضمـن از پاسخ دادن یا درج نام دوستـانـى که در امضـا یا نام خـود از حـروف و علایـم اختصـارى انگلیسـى استفـاده مـى کننـد, معذوریـم.

آزیتا نعمتى ـ ؟
شعرهاى خـوب و خـوانـدنـى شما به لطف یکـى از همکـاران مجله به دستمان رسیـد; با بیتهایى چقـدر ساده شما و طبیعى. بیتهایـى که مى توان در آنها بیتوته کرد:
آمـدى و جـا خـوردم, مـى روى و جا ماندم
در شلـوغى فکرت زیر دست و پا ماندم ...
پیـش هـر که خـم گشتـم مـدتـى عصا بودم
مى گذشت و مى رفت و دست و بى عصا
ماندم ...
شیوه ما آن است که غیر از استفاده گهگاه از آثار شاعران جـوان, در آغاز آشنـایـى با شـاعران جـوان بـااستعداد, چنـد نمـونه از اشعارشان را با معرفـى مختصـرى (در حـد سال تولد, محل تـولـد و میزان تحصیلات) در ستـون جـداگانه اى درج کنیـم. امیـد است بـراى آشنایى بیشترتان, همیـن اطلاعات مختصر را, ـ و چه بهتر که همراه بـا اشعارى دیگـر ـ بـراى ما بفـرستیـد. منتظر و سپـاسگزاریـم.
ایـن نکته هـم ناگفته نماند که خوب است آن روانى و ساده نمایى ـ که در عیـن حال از عمق شعر و استقلال اندیشه نمـى کاهد, بل بر آن مـى افزایـد ـ را در کلیت شعر دنبـال کنید.
یعنى:
اما چه نامفهوم بـوود انگـار ((بعضـى)) چیزها! و از آن جمله دو بیت آخر شعر ((آدم آهنى)).
امیـد است سروده هاى خـوب شما به زودى مجله را زینت دهـد. مـوفق باشید.

زهرا توکلى ـ فسا
دو غزل از شمـا دریـافت کـرده ایـم و سپـاسگزاریـم. بـا امیــدى که به شما و استعداد آنان داریـم, انتظار مى رود که در شعر خـود به دلالتها و کـارآیـى کلمـات تـوجه بیشتـرى کنیـد.
از راه سخت ثـانیه هـا, شب عبـور کـرد
چشم ستاره هاى سحر را مرور کرد
از میان هزاران کلمه, چند کلمه مبعوث مى شـوند و در کنار یکدیگر مى نشیند تا مبلغ پیام شاعر باشند. پـس از حق داریم بپرسیـم چرا ((راه سخت))؟ چـرا که مرور کـردن چشـم ستاره هاى سحـر))؟ آیا در این بیت:
موجى شهاب شعر چکید از شب دلم
سوزنده آتشى شرر عشق جور کرد
به رابطه میـان کلمـات تـوجه مـى کنیـد؟
((موج)) چطـور چکیدنى مى شـود. دل را چه مناسبت با شب ـ در ((شب دلـم)) ـ و آنگـاه چه رابطه میـان دو مصـرع؟
تـوصیه ما آن است که ضمـن آنکه دیوانهاى شاعران را مى خوانید به تجـربه هـا آنها در کیفیت استفـاده از الفـاظ و تنـاسب آنها بـا معانـى دقت کنیـد که بسیـار مفیـد مـى افتـد.
بـراى مثـال مـى تـوان حافظ و صائب را از شاعران قـدیـم و قیصـر امین پور را از معاصران نام برد.
شـاعرانـى که به ایـن نکته تـوجه بسیـار دارنـد.
عنصـر دیگرى که تـوجه به آن ضرورت دارد, فصاحت است. مثلا آیا در تعابیرى ماننـد ((شیـدا شده)) و ((خاکـى شـده)) ـ در بیت دوم و آخر غزل میلاد کلمه ((شـده)) زایـد نیست و آیا بهتـر است به جاى ((مـن)), ((مـرا)) یـا ((مـا را)) به کـار ببـریـد؟
تردید نـداریـم که تإملاتـى از ایـن دست براى جـوان مستعدى شما بسیار راهگشا خـواهد بـود و بر سرعت حرکت شما ـ در راه مستقیـم ولـى پرفراز و نشیب سخـن ـ خـواهد افزود. منتظر نظرها و اثرهاى شما مى مانیم. موید باشید.

خلیل ذکاوت ـ لامرد
مجموعه شعرتان بشارتى بـود که به ما رسید. شادمانه و شتابان آن را تذوق کردیـم. اگر فرصتـى و تـوفیقى بـود با تإملى بیشتر به معرفى و نقد آن ـ در همیـن مجله یا جایى دیگر ـ خواهیم پرداخت.
((فصل شروع کبـوتر)) حاکى از آن است که خود ایـن فصل را با همه زیبایـى, آغاز پرواز مـى دانید. سپاس ما را بپذیرید و پروازتان مستـدام بـاد! ابـراهیـم حقـى ـ تهران دو غزل فـارسـى و تـرکیب بنـد آذریتـان رسیـد:
یـار مـى خنـدد ولـى مـن زار و گـریـانـم هنوز
جمع شـد زلف سیه فـامـش, پـریشـانـم هنوز...
نعل اسب بـاد پا را نیمه شب وارونه زد
در پـى اش آواره دشت و بیـابـانـم هنوز ...
((هنوزیه)) (!) سـرودن در غزل فارسـى قرنها سابقه دارد و هنـوز مى سرایند و گمان نمـى رود کهنه شـود ـ اگر سخـن نـو آورنـد ـ که خلیل ذکاوت ـ برادرى که به پاسخ نامـش را بردیـم ـ نیز مى گوید:
رفتـى و مـن سـر به راه عهد و پیمـانـم هنوز
پایبند حرمت نان و نمکدانم هنوز
روز و شب آشفته ام امـا نمـى دانـم چـرا
بـاز هـم خـواهـان آن زلف پـریشـانـم هنوز ...
در باره اصـرار ما به بسیار خـوانـدن, بـایـد گفت که بـرخـى از دوستان جـوان تصور مى کنند که راه پیشرفت در تشـویق ـ آن هـم به معنـاى عامیـانه آن یعنـى به به و آفـریـن گفتـن ـ است.
حال آنکه تشویق از ایـن دست اگر بجا نباشد موجب فریفتـن و مانع تلاش و رشد افراد مى شود. ذهـن آدمى براى خلاقیت نیاز به مواد خام دارد و ایـن مـواد خـام از طـریق مطالعه مـداوم و نقادانه ثـار متفکران و انـدیشیدن در باره آفاق و انفـس حاصل مـى شود. تشـویق بیجا کمتـر از تحقیر نیست و چه زیبا مـى گـویـد صائب ـ بیتـى که بـارهـا خـوانـده ایـم و بـاز مـى خـوانیـم:
مـى نمایـد کاسه دریـوزه گـوش خلق را هـر که ((صـائب)) قـانع از احسان, به تحسیـن مى شـود! در مـورد سروده هاى آذریتان که گاه به گاه به دستمان مى رسد, توصیه مى کنیـم آنها را براى مطبـوعاتى که آذرى را منتشـر مـى کننـد, نیز بفـرستیـد. از الطـاف صـادقانه و مشفقـانه شمـا متشکـریـم. در پنـاه خـدا بـاشید.

سبحان محمدعلى نژاد ـ؟
از شما به خاطر سروده هایتان سپاسگزاریم. ذهـن شما موزون است و آماده; لکـن نیازمند اطلاعات بیشترى در جنبه هاى نظرى شعر هستید.
مثلا در بیت آخـر ((هلال شعبـان)) خـود را ((ذره اى)) از ((یــم)) مشتاقان, دانسته انـد, حال آنکه ((قطره)) یا ((یـم)) تناسب دارد نه ذره. با رعایت همیـن نکات به ظاهر کوچک است که منطق شاعرانه بر شعر حاکـم مـى شـود و شعرى از دیدگاه هنرى منطقـى و شعر دیگر سست و آشفته مـى شـود. الطـاف بـرادرانه تـان کـم مبـاد!