نویسنده

دیباچه شخصیت
پژوهشـى در بـاره نـام, نـامگذارى, فلسفه, ابعاد و آثار آن
((قسمت دوم))

احمد لقمانى

 

 

اشاره:
در قسمت نخست, انسان را به سـان نگینـى درخشـان بـر فـراز هستـى دانستیم که باید قایـم مقام پروردگار و ((خلیفه الله)) بر زمیـن شـود. از نمـودهاى چشمگیر شخصیت او, چگـونگـى گفتار و بکارگیرى الفاظ و نامها بـود, زیرا سخنان آدمـى نماینده اندیشه و خرد او است و نشـان از دستمـایه هـاى فکـرى, فـرهنگى وى دارد.
در آینه سخنان رهبر فـرزانه انقلاب, بزرگتـریـن بلا بـراى یک ملت را, پاک شدن بخشهایى از فرهنگ و تمدن او دیدیـم و در کلام استاد شهیـد مطهرى یکـى از جلـوه هـاى حفظ شعارهـاى دیـــن را, دقت در نـامگذاریهاى اصیل و فـرهنگـى خـودى دانستیـم. سپـس به نــام و نامگذارى, معنا و فلسفه آن پـرداختیـم, آنگـاه ابعاد نام را در چهار چهره پـى گرفتیـم; ابتـدا در بعد فرهنگـى, دیـدگاه قرآن و پیشـوایان معصـوم ـ درود خـداونـدى بـر آنـان بـاد ـ را از نظر گذراندیـم, سپس در جلوه جامعه شناسى نسبت به راههاى تإثیر اسـم بر فرزندان در جامعه, به بحث نشستیـم. اینک از ابعاد روانشناسى و هنرى نام, آگاه مى شـویـم و در پى آن, صحیفه سبزى در باره نام جـانان مـى گشاییـم و شهد شیـریـن بینـش و دانـش که از زلال عصمت سـرچشمه گـرفته است در کـام جـان مـى ریزیـم:

ج) روانشناسى
اندیشمنـدان و خـردورزان امـروز جامعه ما با مطالعه اى پـى گیر و مستمر در یافته هاى روانشناسان غربـى و شرقى و نگاهى معرفتآمـوز به معارف نـاب اسلامـى و سخنـان همـاره درسآمـوز معصـومـان ــــ علیهم السلام ـ درمـى یـابنـد, تمـامـى دستـورالعملهاى روانـــى و راه حلهاى فکـرى اعتقـادى روانشنـاسـان در چهارده قـرن قبل بــا ظرافتى برتر و دقتـى افزونتر بیان شـده و ابعاد گوناگـون دیگرى نیز مـورد بـررسـى و تـوجه ژرف قـرار گرفته است.
همانگونه که انتخاب نام نیک و نامگذارى افراد در نگاه معصـومان علیهم السلام تإثیرى روانى در انسانها در خوب بـودن خـواهد داشت و همچنیـن بزرگداشت نام نیکنامان تاریخ, مإنـوس شـدن کـودک با صاحب نام خـود, مبارزه منفى با مظاهر غیر اسلامى, تبرک جستـن از نام پاکان و اولیاى دیـن و سرانجام, سـرافرازى کـودک در دنیا و سربلندى او در آخرت خواهد بـود. حقیقتى ارزنده که در سخـن امام بـاقـر(ع) تجلـى یـافته است که فـرمـودند:
((ما در کـودکى و نـونهالى فرزندانمان, آنها را به نامهاى زیبا و زیبنده معروف مى کنیم چرا که خـوف آن را داریـم از طرف دیگران به نامهاى ناخـوشایند نام برده شوند)).(1) از ایـن رو سیره رسول اکـرم(ص) چنان بـود که علاوه بر نامگذارى بـر اشخاص, بـر تمامـى ابزار و لـوازمـى که خـود با آنها مـربوط بـودنـد, نام مناسبـى مـى نهادند; اسبها, شمشیرها, عمامه ها, عصاها و مرکبهاى حضرت نام ویژه اى داشتنـد.(2) دقت و اهتمام آن سفیر الهى در ارزش بخشیـدن به افـراد و اشیإ و به دنبال آن ایجاد رابطه اى عاطفـى و قلبـى با هـر یک از آنان بحثـى مستقل نیازمنـد است تا نسبت به انتخاب کنیه براى تمامى اصحاب و همسران آنان, کودکان, و نوجوانان سخـن گفته شود و آثار روحى شخصیتى عمل حضرت بررسى شـود که نوعى نشاط روحـى, بالنـدگى روانـى, احتـرام و شایستگـى فردى در بیـن دیگر انسانها از جمله آنان است.(3) سخنـى که اکنـون روانشنـاسـان به نام سبک یا استیلSTYLE) ) از آن یادکـرده و آن را حـاصل اعمـال حسـى حرکتـى, اعمال ذهنى, عواطف و نگرشها و رغبتها مـى دانند که فراینـدى اجتماعى دارد و در پـرتـو آن مـن واقعى افـراد پـرورش یافته و تبلـور مى یابد.(4) نگاهـى که به گذشته تاریخ مـى کنیـم, برخـى از افراد صاحب کیاست, زیرکى و درایت را مى یابیـم که چـون در شرایط خاص قادر به دفاع از حق خود نبـوده اند, از ایـن ابزار استفاده کرده تا با برخـوردى روانـى براى صاحبان فکر و انـدیشه کنجکاوى ایجاد کنند و در آینـده همگان را از حقیقت آگاه کننـد.
امیر مـومنان على(ع) از محلى عبـور مى کردند. گروهى از بچه ها را مشغول بازى دیـدند اما در آن میان کـودکـى غمگیـن, انـدوهناک و پژمرده را نگریستنـد که در کنارى ایستاده و همراه دیگـران بازى نمـى کند. حضرت نزد او رفته, پرسیدند: بچه جان! نام تـو چیست؟ او گفت: نام مـن مات الدین (دین مرد) است! امام از چگونگى ایـن نام دانست که رازى در میـان است و بـراى دستیـابـى به آن بـایـد از افراد سـوال نماید. فرمودند: پدر ایـن بچه کیست؟ گفتند او مرده است اما مادرش زنـده است. حضـرت مـادر کـودک را طلبیـده, از او پرسیدنـد: چرا نام این کـودک مات الـدیـن است؟
مادر گفت: در ایامى که ایـن بچه در رحـم مـن بود پدرش به مسافرت رفت. پـس از مدتـى همسفران او از سفر آمـدند و گفتنـد شـوهر تـو در مسافـرت بیمار شد و از دنیا رفت. او از ما خواهـش کرد که به تو بگوییـم وقتى که بچه ات به دنیا آمد نام او را مات الدین بگذار. و مـن هم پـس از به دنیا آمدن کودکـم چنیـن کردم. على(ع) به راز مطلب پى برد و دانست که همراهان پدر بچه در قتل او دست داشته اند و ایـن وصیت و این نام حکایت از این سخـن است که وقتى دیـن نباشد مردم به هر جنایتى دست مى زنند.
حضرت اعلام کردند که مردم در مسجد جمع شـوند. سپـس دستـور دادند همسفران پـدر کـودک که چهار نفر بـودند را به مسجد آورند, بیـن آنان جدایى انداخته و هر یک را بازجـویـى نمـودند. به مردم هـم فرمـودند هرگاه صـداى مـن به تکبیر بلند شـد, شما نیز دسته جمعى تکبیر بگـویید. امام به یکـى از آنان فـرمـود: هر چه پـرسیـدم, جـوابـش را بگو که اگر دروغ بگـویى مجازات سختى خـواهى شد؟ حال بگـو بـدانـم, فلانـى (پـدر کـودک) را چگـونه کشتید؟
او در برابر سوال على(ع) مات و حیران ماند, با خـودباختگى کامل و همـراه بـا تـرس و لـرز بسیار گفت:
به خـدا قسـم من تقصیر ندارم, مـن فقط طناب را حاضر کردم. حضرت تکبیر گفتند و همه حاضران نیز با صـداى بلند تکبیر سـر دادنـد.
امام, دومى را طلبیدند و فرمـودند: آرى شما دست به جنایتى بزرگ زده ایـد, بگـو بـدانـم چگـونه او را کشتیـد؟ و او که وحشت زده و ترسان به نظر مـى رسیـد گفت: من! مـن طناب را به گردنـش بستـم و دیگر هیچ تقصیرى ندارم.
امام علـى(ع) تکبیر گفتنـد و همه حاضـران صـدا به تکبیـر بلنـد کردند. سپـس حضرت نفر سوم را به حضـور طلبیـدنـد و از او سـوال کردند. ایـن بار مقدار دیگرى از چگونگى قتل آشکار شد و او گفت:
ما چهار نفر تصمیم گرفتیم او را بکشیـم و اموال و طلا و نقره او را بین خود تقسیم کنیم.
مـن چـاقـو را آوردم و به دست گـرفتـم و ...
چهارمیـن نفر نیز تمامـى ماجراى قتل را اعتراف کرد. آنگاه امام امـوال به سرقت رفته را از آنان گرفتند و به مادر کـودک تحـویل دادنـد. قـاتلان را به مجـازات رسـانـده و نـام فـرزنــــــد را ((عاش الـدیـن)) (دیـن زنـده شـد) گذاردنـد و فـرمـودند:
((از این پـس, این کـودک را با نام عاش الدیـن صـدا بزنید)).(5)
د) هنرى
نام در عرصه هنر اهمیتـى ویژه دارد و همانند نمایى چشـم نـواز و یا دلخراش, نگاه همگان را به سـوى خـود جلب مى کند. انتخاب درست و به کار بردن سلیقه در ایـن باره گاه اقبال فراوانى مـىآفریند که تصـور آن نیز بـراى بسیـارى مشکل خـواهـد بود.
ادبیات و شعر وادى خاصـى است که به ابعاد مختلف نام مى پردازد و زوایاى گوناگـون آن را بیان مى کنـد؟ گاه نام نیک و نیکنامـى را مطـرح سـاخته و آن را به کـوى تعبیـر مـى نمـایـد:
در کـوى نیکنـامـان مـا را گذر نـدادند
و یا
نام نیک ار طلبد از تـو غریبى چه شـود و زمانى از سـوى دیگر به نـام نگـریسته و جلـوه منفـى آن را بیـان مـى کند:
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غـم ایــام را
گرچه بدنامى است نزد عاقلان
ما نمى خواهیم ننگ و نام را
پـاره اى اوقـات شـاعر به نـامـى تفإل زده و فـال نیک را مـایه پیروزى خود مى شمرد و مى گوید:

وز این خجسته نام بر اعدإ مظفرم
شروع شیرین و برکتآفریـن با نام محبـوب, صحیفه دیگرى از دیـوان ادبیات و شعر است که آرزوى پیروزى, کامیابى و مـوفقیت به دنبال آن نهفته است:

نمـى کنـد دل مـن میل زهـد و تـوبه ولى
به نـام خـواجه بکـوشیـم و فر دولت را
گاهى شاعر از آلودگى خویـش شرمنده است و بر زبان جارى کردن نام افـراد و اعمـال مقـدس را سزاوار نمـى بینـد:
شرممان باد ز پشمینه آلـــوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
بـرخـى اوقات نامگذارى مطرح مـى شـود و شاعر نظم ثـریا را تـوسط گردون نام مى نهد:
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
مــن نظم در چرا نکنم از که کمترم
بـدنامـى جلـوه دیگرى از صفات نام در اشعار شاعران است که شاعر خـود را بدنام مـى داند که جایگاهـى ندارد و حیران و سرگردان به گذشته خویش و آینده خود مى نگرد:
زهـد رنـدان نـوآمـوخته راهـى بد نیست
مـن که بـدنـام جهانـم چه صلاح انـدیشم
و یا:
بـردم از ره دل حـافظ به دف و چنگ و غزل
تـا جزاى مـن بـدنـام چه خواهـد بودن(6)
بعضى شاعران نام گلى بر محبـوب خویـش مى گذارند و به خاطر تناسب در عمر, عطر و زیبایى نام آن گل را بیان مى کنند و از ایـن طریق دفتر معرفت و عشق خـود را گشـوده نگه مى دارند, همانند شاعرى که نام یاس را بر حضرت زهرا علیهاالسلام گذارده و به خاطر کـوتاهـى عمر, عطر روح بخـش و فراگیر و عصمت و پاکـى یاس, دشتـى از صفا و ارادت در گلزار اشعار خـود آفـریـده است:
یاس بوى مهربانى مى دهد
عطر دوران جوانى مى دهد
یاس در هر جا نوید آشتى ست
یاس دامان سپید آشتى ست
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
یاس مثل عطر پاک نیتست
یاس استنشاق معصومیتست
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بودى حوض کوثر مى دهد
عطر اخلاق پیمبر مى دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه هاى اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
مى چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون على یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک مى ریزد على مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود(7)

نام جانان; صحیفه سبز
هزار مـرتبه شـویـم دهان به مشک و گلاب
هنـوز نـام تـو بردن کمال بى ادبى است
نـام اهل بیت ـ علیهم السلام ـ صحیفه سبز معرفتـى است که هـر واژه آن کتابـى از نـور و روشنایى مى گشاید و آنان که آغوش جان را بر عشق جانان گشوده اند به آن سـوى هستى و فضایى قدسى پرواز مى دهد, از اهمیت و عظمت نام آنان همیـن بـس که خداوند از نامهاى خـود, نام پیامبر, علـى, فاطمه, حسـن و حسیـن ـ علیهم السلام ـ را مشتق کرد؟ خـداوند محمـود است و پیامبر محمـد, پروردگار اعلـى است و بلندمرتبه و امیرالمومنیـن(ع), على, خداوند فاطر(آفریننده) است و دخت آفتاب, فاطمه, علیهاالسلام, پـروردگار عالـم, محسـن است و پـور امام علـى(ع), حسـن(ع) و خداوند قدیـم الاحسان است و دردانه آفرینش, حسیـن(ع).(8) هنگامى که پنج نور روشنگر و پرتلالو چشمان حضرت آدم را به خیرگى کشاند و او از آفرینـش پیـش از خود پرسـش نمـود, پـروردگار نام یکایک محبـوبان خـود را که از نام خـویـش گرفته بـود, بیان نمـود و آنان را فلسفه هستى و علت خلقت نامید و ایـن در حالى بـود که هیچ یک از جلوه هاى آفرینـش پدیدار نشده بود یعنى هزاران سال پیش از عالم هستى.(9) اینک که ایـن نوشتار رو به پایان است حسـن ختام آن را با سیـرى درسآمـوز بـر معانـى نـامهاى والاى پیشـوایـان معصـوم علیهم السلام آغاز مـى کنیـم تــا بدیـن سان الگوهاى زندگى ساز براى خـود و دیگران فراهـم نماییـم:
((محمـد)) یا ((احمـد)) نامـى است که در فهرست اسامـى انسـانها ویژگى خاصى دارد, محبوب آسمانیان و دلنشیـن زمینیان بـوده و نه تنها در تالار آفرینـش, بلکه در معراج نیز, خـداوند با ایـن نام پیامبر خود را خواند.
((محمد)) آشناتریـن نام براى جبرئیل و تمامـى ملائک الهى است که بـا یک آسمـان قـداست و عظمت همـراه است و نزد امـامـان معصـوم علیهم السلام احتـرام خاص و تکریـم بسیارى داشته است. هنگامـى که یکـى از شیفتگان امام صادق(ع) از فرزنددار شدن خـود سخـن گفت و از نام او که ((محمـد)) گذاشته بـود, حضـرت را آگاه کـرد, امام چون این اسـم را شنید, به نشانه احترام سر خود را به سوى زمیـن نزدیک نمـوده و سه مـرتبه فـرمـودند:
محمد, محمد, محمد و آنقدر به زمیـن نزدیک شـدند تا اینکه صـورت مبـارکشـان به زمیـن رسیـد. سپـس فـرمـودند:
((فداى رسول خدا باد جانم, جان فرزندانـم, اهل و عیالـم, پدر و مـادرم, همه اهل زمیـن, همه و همه; اى ابـاهـارون! فـرزنـدت را دشنام مـده, کتک نزن و به او بدى مکـن و بـدان در زمیـن خانه اى نیست که نام محمد در آن باشـد مگر اینکه هر روز مـورد تقدیـس و نظر ملائکه قرار مى گیرد)).(10) امام علـى بـن مـوسـى الرضا(ع) در سخنـى کـوتاه, بلنـداى مقام و ارزش نام ((محمـد)) را ایـن گـونه تـوصیف مـى کنند: ((هرگاه نام فرزنـدى را محمـد نامیدیـد, او را احترام و اکرام کنید, در مجالـس براى او جا باز کنید و روى خود را براى او زشت و گرفته نگردانید)).(11) این دو سخـن قطره اى از آبشار عظمت نام ((محمد)) و ((احمـد)) در دنیا بـود اما در سراى جاودان چگـونه ارزشـى خـواهـد داشت؟ امام صادق(ع) در ایـن باره مى فرماید:
((هنگامى که قیامت برپا شـود, منادى ندا مى دهد, آگاه باشید, هر کـس نامـش ((محمد)) است قیام کند و به احترام و بزرگى و تکریـم همنام خـود, پیامبر(ص) وارد بهشت شـود.))(12) نام ((علـى)) نیز همانند نام ((محمد)) از ثرى تا ثریا شعاعى روشنـى بخـش از قداست و عظمت به همـراه دارد. آینه اى است که در آن هزار چهره از صفات انسانیت نمایان است و سپید سیرتانـى که بخت خدایى یافته و ایـن نام را بـر خود مـى بیننـد, هماره خـویشتـن را با اقیانـوسـى از ویژگیهاى ارزشآفـریـن روبه رو مـى بیننـد که افتخار جـاودانـى در رهپـویـى چنیـن شخصیتـى را نصیب خـود مـى کننـد.
زیرا ((علـى)), نامـى است که خـداونـد خـود بر نگاه ابـوطالب و همسرش فاطمه بنت اسـد نشاند. آنگاه که میهمانـى سه روزه طفل نـو رسیده ابـوطالب در خانه خداوند پایان یافت, او دست همسر خود را گرفت و کودک دلبند خویـش را به سینه چسبانید, از شهر مکه بیرون رفت و از خـداوند متعال درخواست نام براى پاره تـن خـود نمـود.
ساعاتى بعد, لوح سبزینه اى از سـوى پروردگار دید که بر آن نوشته شده است:
((فاسعه من شامخ على على اشتق مـن العلى))(13) نام کـودک را از عظمت خـود, على نهادم, على که از نام خداوند على گرفته شده است از ایـن رو نام ((علـى)) بر زبان پیامبر جارى شد و شبـى که حضرت به معراج رفت ایـن نام را با هاله اى از قـداست و بزرگـى مشاهده نمـود; به گـونه اى که ـ بنا به نقل بسیارى از منابع ارزشمند ما ـ نوشتار دل نـواز و چشمگیـر در بهشت نام علـى(ع) است. نامـى که پیـش از نامگذارى بر حضرت در عرب و عجـم بر هیچ کـس نهاده نشده بـود و برخـى فلسفه ایـن نام را بلندمرتبگـى خانه علـى در بهشت همسان منازل انبیا مـى دانند.(14) نام دیگرى که آگاهى از معانـى و اسامـى مترادف آن, جاذبه اى بـرتر در رشـد شخصیت انسانها نسبت به استقبـال و افتخـار نمـودن از ایـن نام است; ((فاطمه)) است; امام صادق(ع) فرمود:
براى حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ نه اسـم نزد خداوند مـوجـود است: فاطمه, صدیقه, مبارکه, طاهره, زکیه, مرضیه, راضیه, محـدثه و زهرا.(15) در باره فلسفه نام فاطمه تفسیرهاى گوناگـونـى شـده است که پـاره اى از آنـان را مـرور مـى کنیم:
فـاطمه فـاطمه است زیـرا از شـر دور نگه داشته شــده است; او و شیعیانـش از آتـش جدا نگه داشته شده اند; چون خداوند به او گفته است تـو را از علـم و دانـایـى گـرفتــم و از اخلاق زشت دور نگه داشتـم; به خاطر طهارت حضرت از هر ناپاکى و اینکه هیچ گاه حالت ماهانه دیگر زنان را نـداشته است.(16) ((صـدیقه)) نامـى است که دلالت بر صادق بـودن در گفتار و بسیار تصدیق کننده ره آورد وحى, تـوسط رسـول الله(ص), است. همانگونه که شـوى عزیز او, صدیق است.
ایـن نـام را پیامبـر(ص) در جمله اى بـر دختـر خـویـش نهاد و به على(ع) فرمود:
((اى علـى! مـن به دخترم فاطمه در مـورد چیزهایـى سفارش کرده و گفته ام که آنها را به تـو بدهد, از او بگیر, او راستگـو و صادق است)) بعد فاطمه را به سینه چسبانیده, سرش را بـوسید و فرمـود:
پـدرت فداى تـو شـود اى فاطمه)).(17) و امام صادق(ع) نام و صفت صدیقه کبرا به مادر خـود دادند و فرمودند: او صدیقه کبرا است و قرون نخستیـن بـر محـور معرفت و شناخت او دور مـى زده است. (18) ((مبارکه برگرفته از برکت و خیر فراوان است, همانگـونه که حضرت را کـوثر گـویند, تفسیرى که پاره اى از دورمانـدگان از ذلال ولایت نیز آن را پذیرفته اند و بـر آن اشاره تإییـد نهاده انـد)).(19) ((طاهره)) نام دیگر حضـرت فاطمه علیهاالسلام است که بیانگر دورى آن پاک بانو از هر پلیدى و ناپاکى است و همانند دیگر زنان خـون حیض و نفاس نمـى دید. از ایـن رو درهاى ورودى به مسجد پیامبر, از خـانه هاى مـردم بسته شـد اما از آن حضـرت همیشه بـاز بـود.(20) ((زکیه)) به معناى پیراسته از هر آلایـش و زشتـى و به دور از هر گـونه آلـودگى اخلاقـى و معنـوى و ((راضیه)) نشان از مقام بسیار رفیع و والاى رضا و خشنـودى از حضرت حق دارد, صفتى ارجمند که در پـرتـو آن به آنچه از تلخیهاى دنیـا, رنج و زحمت, مصـــــایب و دشواریها براى آن بانو مقدر شده, راضى و خشنود بـود. حقیقتى که در پـرتـو آیه ((و لسـوف یعطیک ربک فتـرضــى)) (21) (و به زودى پروردگار تو آنقدر به تـو عطا مـى کند تا راضـى شـوى) خداوند به پیامبـرش متجلـى سـاخت. همانگـونه که او ((مـرضیه)) است و تمام کـارهـاى وى نزد خـدا و رسـول پسنـدیـده خـواهـد بــود, که آیه ((رضـى الله عنهم و رضـوا عنه))(22) و ((ارجعى الـــى ربک راضیه مـرضیه))(23) در شإن حضـرت و از شخصیت آسمانـى و الهى او سخـن گفته است.(24) در مجمـوعه اوصـاف شخصیت حضـرت فاطمه علیهاالسلام نام ((محـدثه)) نیز به چشـم مـى خـورد, واژه اى که به خاطـر فرود ملایک از آسمان و گفتگو با آن یاس یاسیـن گفته شده است, زیرا پس از رحلت پیامبر(ص), انـدوه جانکاهـى بـر قلب فاطمه, فـرو نشسته بود که جز خـداونـد متعال از آن آگاه نبـود. از ایـن رو فرشته اى نزد آن حضـرت فـرستاد تا غم و انـدوه وى را کاهـش داده و او را دلـدارى دهـد. فاطمه ماجـراى فرود فرشته را با علـى(ع) در میان گذارد و حضرت به همسر خـود فرمـود:
هنگامى که احساس کردى نازل شده و صداى او را شنیدى مرا آگاه کـن. فاطمه چنین مى کرد و علـى(ع) هر آنچه مى شنید مـى نـوشت تا آنکه کتابـى به نام ((مصحف فاطمه)) حاوى علـومـى مربـوط به آینده, تدوین شد. از ایـن رو آن بانـو را محدثه (حـدیث گفته شده) نامند.(25) نام دیگرى که بیان آن دلها را روشنایى بخشیده, و با عشق ولایت اهل بیت معطر مـى کند; ((زهرا)) است. اسمى که سراسر معرفت در آن تجلـى کرده و نشان از مقام قدسـى و معنـوى دخت آفتاب دارد. پاره اى روایات فلسفه ایـن نام را آن دانسته انـد که چـون خـداونـد عز و جل فاطمه(س) را از نور عظمتـش آفرید, با نورافروزى بى بى آسمانها و زمیـن, نور خاص و روشنایـى یافته است و بـرخـى دیگر بیانگـر ایـن حقیقت است که امیرالمـومنیـن(ع) با نور فاطمه(س) هر روز, سه بار نـورانـى تـر مى شد به گـونه اى که از تجلى آن, اطاقهاى مردم نیز روشنى مى گرفت و در بعضـى دیگـر از احادیث آمـده است که چـون زهراى مـرضیه در محراب عبادت مى ایستاد, نـور او براى آسمانیان روشنى مـى افروخت, همان گـونه که نـور ستارگان براى اهل زمیـن روشنى بخـش است.(26)
نام مهدى نام جمله انبیاست
نام حضـرت مهدى علیه السلام, چگـونگـى آن و استثنایـى که در ایـن بـاره ـ در به کـار نبـردن نام اصلـى (م ح م د) امـام دوازدهـم علیه السلام ـ وجـود دارد, نکاتـى ارزشمنـد به همـراه دارد. روزى رسـول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ در ایـن باره فرمـود:
((در آخرالزمان مردى از فرزندانـم که نام او نام مـن و کنیه او کنیه مـن است, ظهور مى کند و زمیـن را پر از عدل مـى نماید, همان گونه که پر از جور شده بود.))(27) عمر از امیرالمومنیـن على(ع) در باره حضرت مهدى علیه السلام سوال کرد و گفت: اى پسر ابـوطالب! از مهدى بـرایـم خبـر ده که چه اسمـى دارد؟ امـام فـرمود:
((امـا اسـم او که نه, حبیب و دوست مـن ـ رسـول الله صلـى الله علیه و آله و سلم ـ از مـن پیمان گرفته که اسم او را فاش نسازم تا آنکه خـداونـد متعال او را مبعوث سازد ...))(28) آرى نام از چنان ارزشـى برخـوردار است که سیـد رسـولان خـداونـد در باره آن مى فرماید: نام او نام من است.
کـى شعرتـر انگیزد, خـاطـر که حزیـن باشد
یک نکته از ایـن معنـى گفتیم و همین باشد
پى نوشت :
1ـ نـامها و نامگذاریها, ص36 و 37.
2ـ رک: جـاذبه و دافعه, آیت الله مطهرى, ص64.
3ـ رک: تفسیـر المیزان, علامه طبـاطبـایى, ج6, ص320.
4ـ روانشناسـى عمـومى, دکتر حمزه گنجـى, ص333 تا 340 (با تلخیص فراوان) 5ـ نـامها و نامگذاریها, ص16 و 17.
6ـ دیـوان حــــافظ, غزلهاى 8, 322, 441, 398, 384, 366 و 334.
7ـ کفشهاى مکاشفه, احمـد عزیزى, ص373 تا 376 (ضریح گمشـده), با تلخیص فراوان.
8ـ نک: بحارالانـوار, ج43, ص15 و آغازیـن صفحات جلـدهاى 35, 44, 15. 9ـ رک: بحـارالانـوار, ج44, ص5 تـا ;15 الاختصـاص, شیخ مفیـد.
10ـ نک: منتهى الامـال, حـاج شیخ عبـاس قمـى, ج2, ص131 تــــا 138.
11ـ نک: الطفل نشـووه, و تربیته, ص98.
12ـ رک: وسـایل الشیعه, شیخ حـر عاملى, ج15, ص127.
13ـ بحـارالانـوار, ج35, ص18 و 19 (بـا تلخیص بسیار).
14ـ همان, ص48 و 49.
15ـ رک: خصـال, شیخ صـدوق, باب التسعه, ص414, ج3.
16ـ بحـارالانوار, ج43, ص10, 12, 13, 14, 16 و 19.
17ـ شـادمـانـى دل پیامبـر (تـرجمه: بهجه قلب المصطفـى), ص276.
18ـ بحارالانوار, ج43, ص105.
19ـ رک: تفسیـر کبیـر, فخـر رازى, ج32, ص124.
20ـ شـادمـانـى دل پیـامبـر, ص272 و 273 (بـا تلخیص فــراوان).
21ـ ضحـى, آیه 5, (رک: الـدر المنثـور, سیـوطــــى, ج8, ص543).
22ـ مائده, آیه 119 (خداونـد از آنان راضـى و آنان نیز از خـدا خشنودند).
23ـ فجـر, آیه 28 (به سـوى پـروردگارت بـاز آى در حالـى که تـو خشنـود (به نعمتها) و او راضـى از توست).
24ـ شادمانى دل پیامبر, ص271.
25ـ همان, ص249.
26ـ بحـارالانوار, ج43, ص11 و 12, ح2 و 5 و 6.
27ـ تذکـره الخـواص, ص;363 عقـد الـدرر, ص;32 منهاج السنه, ج4, ص;211 منهاج الکرامه, ص28.
28ـ عقد الدرر, ص;41 کمال الدیـن, ج2, ص;648 الارشاد, ص;363 اعلام الـورى, ص;434 بحـارالانوار, ج51, ص33.