نکاتى درباره قصه نویسى قسمت 5

نویسنده


نکاتى در باره قصه نویسى (5)

مریم بصیرى

 

 

شخصیت و شخصیت پردازى
چگونگى خلق شخصیت
شیوه بیان
انواع شخصیتها

شخصیت و شخصیت پردازى
اشخـاص خلق شـده در داستـان, نمـایشنـامه و فیلمنــــامه را که مى تـوانند انسان, حیـوان, شـىء و حتـى روح باشند شخصیت گـویند.
شخصیت در هر اثر روایتـى و نمایشـى, فردى است که کیفیت روانى و اخلاقى او, در عمل وى و آنچه که مى گـوید, دیده شـود. به عبارتـى دیگـر, شخصیت عبـارت است از مجمـوعه غرایز, تمایلات و صفات و یا عادات فـردى که در یک شخص جمع شـده است. خلق چنیـن شخصیتهایـى, طورى که براى خـواننده واقعى و قابل باور باشند را شخصیت پردازى گویند. با ایـن روش, نویسنده, شخصیت را به واسطه افکار, اعمال, رفتـار و گفتـارش از دیگـران متمـایز مـى کند.
در داستان کـوتاه مجالى براى شخصیت پردازى کامل نیست در حالى که شخصیت پردازى مهمتریـن اصل رمان نویسى است, ولى در داستان کـوتاه هـم باید به مقدار لزوم شخصیت را براى خـواننده معرفـى کرد. به فـرض, بـراى شخصیت پـردازى ظاهرى یک آدم طماع, دیگر لازم نیست به تمام خصوصیات او اشاره شـود بلکه ذکر رفتار و یا علامت مشخصه آن فرد که وى را از دیگران جدا مى کند, کافیست. به طـور مثال, ایـن شخص مـى تـوانـد قیافه کـریهى داشته بـاشـد و یا اینکه یک پایـش بلنگد. اشاره به یک خصوصیت بارز ظاهرى و یا باطنى در ایـن گونه مـوارد کافى است و خـواننده زود در نظرش شخص را تجسـم مى کند که یک طماع لنگ چه شکلى است. پـس لازم به تـوصیف نویسنده نیست. گاه خـود مخاطب با استفاده از تخیلـش اشخاص و مکان را تصـور مى کند.

چگونگى خلق شخصیت
بـراى اینکه شخص زنـده و قابل قبـولـى عرضه کنیـد بـایـد عوامل بسیارى را مد نظر داشته باشید. ـ شخصیت براى آنچه انجام مـى دهد بایـد انگیزه معقـولـى داشته باشـد, بخصـوص وقتـى که تغییرى در رفتار و کردار او پیدا شود. خواننده حق دارد که علت ایـن تغییر را بداند.
ـ شخصیت باید در رفتار و کردارش ثابت قدم باشد. وى نمى تـواند در وضعیتها و مـوقعیتهاى متفاوت, شخصیتهاى جداگانه اى بروز دهد مگر اینکه بـراى ایـن رفتـارش دلیلـى قـانع کننـده داشته بـاشــــد.
ـ شخصیتها نباید مطلق باشند, یعنى نباید نمونه کامل خـوبى و یا بدى باشند. هر انسانـى داراى صفات متفاوتـى است و در عیـن خـوب بودن, رفتارهاى ناپسندى هـم دارد و یا در عیـن بد بـودن, رفتار انسانى خـوبى هـم دارد. پـس لازم است نـویسنده در صدد آشنایى با افراد مختلفى بر بیاید تا به صفات پنهانى آنها پى ببرد و الگـو بگیرد. ـ شخصیت را نبایـد یکطرفه و فقط از لحاظ ظاهرى, درونـى, اخلاقـى و ... تـوصیف کرد. یک شخص معقـول باید از همه جهت و فقط به اندازه لزوم معرفـى شـود. شخص را باید در برخورد با خـودش و کیفیات روحیـش و همچنیـن در رابطه بـا مـردم و محیط سنجیـد. در واقع شخصیت پـردازى درونـى, شخص را شکل مـى دهـد و شخصیت پــردازى بیرونى او را نمودار مـى کند. نـویسنده معمـولا خصـوصیات درونى و بیرونى اشخاص مختلف را در ذهـن خویش مى سپارد و سپس در حیـن خلق شخصیت خـویـش, با الهام از آن اشخاص, شخصیتى برجسته خلق مى کند.

شیوه بیان
به دو شکل کلى مستقیم و غیر مستقیـم مى تـوان شخصیت پردازى را در داستان نمـودار کرد. در پرداخت مستقیـم از زبان نـویسنـده و یا یکـى از شخصیتهاى داستان, اشخاص را تـوصیف مى کنیـم. ایـن گـونه پرداخت, معمـولا در رمانها و یا داستانهایـى که شخصیتهاى بسیارى دارند و نـویسنده در طـول داستان مجال پرداخت غیر مستقیـم آنها را ندارد, صـورت مى گیرد. اما باید تـوجه داشت اگر داستان کوتاه است و شخصیت اصلـى کمـى دارد, نباید از ایـن نـوع پرداخت, سـود جست, چرا که تـوصیف مستقیـم خصـوصیات ظاهرى شخص, از قوت داستان خـواهد کاست. حتى در مـورد خصـوصیات اخلاقى شخص نیز اگر از شیوه مستقیم استفاده شود, نشانگر ایـن خواهد بود که نویسنده توانایى ایـن را نـدارد که افراد را به واسطه رفتارشان و در برخـورد با حـوادث گـونـاگـون و یـا از طـریق گفتـارشـان نشـان دهـد.
در شخصیت پردازى غیرمستقیـم, شخص به واسطه بیان و گفتارش معرفـى مى شـود و خواننده را در جریان خصوصیات خـویـش مى گذارد. به فرض, وقتـى شخصـى با خـودش حرف مـى زنـد و از آرزوهاى بـر باد رفته و خیالاتـش سخـن به میـان مـىآورد مخـاطب پـى مـى بـرد که وى فـردى خیـال پـرداز و شکست خـورده است که نتـوانسته به هیچ کـــدام از آرزوهایـش دست پیدا کند. همچنیـن در صحبت دو نفره, ابعاد وجودى شخصیت طـى گفته هـا و عکـس العملهاى او, مشخص مـى شـود.
یک شیوه غیرمستقیـم دیگر, تـوصیف شخصیت به واسطه ((اکسیـون)) و یـا عمل است. در ایـن شکل, نـویسنـده به یـارى اعمـال و رفتـار اشخـاص, خـواننـده را بـا اخلاق آنها آشنـا مـى سـازد.
یک راه دیگر بـراى پـرداخت غیر مستقیـم استفاده از جـریان سیال ذهن است. در بحث زاویه دیـد گفتیـم که جریان سیال ذهـن, جـریان شعور آگاه و ناآگاه شخصیت است. در ایـن طریق با نمایـش عملها و کشمکشهاى ذهنى و عواطف درونـى شخصیت که به زبان نمـىآیـد و فقط در ذهـن او مى گذرد, مى توان به طور غیر مستقیـم شخص را شناساند.
نویسنده بدون اینکه تـوضیحى بدهد, ذهنیت آشفته شخصیت داستان را بروز مى دهد و خـواننده را در جریان افکار درونى, عواطف به سخـن نیامده و احساسات مبهم شخصیت قرار مـى دهد. البته ایـن شیـوه در همه جا به کار نمـىآیـد و بسته به نوع داستان و علاقه نـویسنـده شکل مى گیرد.
در واقع شخصیت بـدون آنکه عمـدى داشته باشـد به گذشته و آینـده خـود فکر مى کنـد و اتفاقات زیادى را به خاطـر مـىآورد, و همیـن مسـایل بـاعث شخصیت پـردازى گذشته و حـال وى مـى شود.
اما بهتر آن است که نـویسنده مبتدى در آغاز امر به تنهایـى هیچ کدام از ایـن روشها را به کار نگیرد چـون که از سـویى ناتـوانى خـویـش را بروز مـى دهـد و از دیگر سـو, داستان را خسته کننـده و خواننده را بى حـوصله مى کند. خوب است که با تـوجه به محدودیتهاى داستان, به مقـدار لازم از هر کدام از ایـن روشها سـود جست. باز هـم تإکید مـى کنیـم که یک نـویسنده باید حتما مردم و خصـوصیات آنها را مطالعه و بررسـى کرده باشـد تا بتـوانـد با استفاده از ایـن شیـوه هـا اشخـاصـى زنـده و پـویـا خلق کند.
برخـى از نـویسنـدگان, بخصـوص ((چخـوف)) به شخصیت پردازى درونـى انسانها تـوجه بسیارى مى کنند ولـى در عوض, برخـى دیگر به حادثه اهمیت بیشترى مـى دهند, مثل ((ارنست همینگـوى)). ولـى به هر حال هر کدام به جاى خـود مهم هستند و باید پرداخت شـوند.

انـواع شخصیتها
شخصیت به طـور کلــى به دو گــروه شخصیتــهاى اصلـــى و فــرعى تقسیـم مى شـوند. شخصیت اصلى کسـى است که ماجراى داستان براى او اتفاق مـى افتد و وى درگیر حـوادث و کشمکشهاى داستان است. البته هر چه تعداد شخصیت و خصـوصا شخصیت اصلـى در داستان کـوتاه کمتر باشـد, بهتر است, چرا که نـویسنده فرصت کافـى براى پرداختـن به تمام آنها را دارد.
و اما اشخاص فـرعى, کسانـى هستند که تإثیـر مستقیمـى در رونـد داستان ندارند و بسته به نقشـى که به آنها داده شده عملى انجام مـى دهنـد و یا اینکه شخصیت اصلـى را در اعمالـش یارى مـى کننـد.
حال هـر کـدام از ایـن دو نـوع مـى تـواننـد فعال و یا غیر فعال باشند. پـس به ایـن تـرتیب مـى تـوان دسته بنـدى دیگرى با عنـوان شخصیتهاى ایستـا و پـویـا یـا متحـول ارایه داد.
شخصیت ایستا, کسـى است که در طـول داستان تغییر زیادى نمى کند و به بیانـى دیگـر همان خصـوصیاتـى را دارد که از آغاز داستان تا پایان داشت. اما شخصیت پـویا, در همه حالـى دچار تغییر و تحـول است و دایما شخصیت او و افکارش دچار دگرگونى مى شود. البته ایـن تحـولات تابع شرایط خاصـى مـى باشد. به فرض اگر شخصیت, فردى پلید باشد نمـى تـواند در طـول داستان کـوتاه ناگهان فردى مثبت شـود.
نـویسنـده بایـد زمان و شرایط لازم براى تحـول را به شخصیت داده باشـد تا تحـول او منطقـى و قابل باور گردد. البته با تـوجه به پیچیـدگـى برخـى از عناصر داستانـى و تعاریف بسیارى که در ایـن موارد مـوجـود است, شخصیتها انـواع و اقسام مختلفى پیدا مى کنند که ما در اینجـا بـراى آشنایـى بیشتـر به بـرخـى از آنها اشاره مى کنیم.
از دید کتاب ((مراحل خلق داستان)) شخصیتها به انواع زیر تقسیـم مى شـوند: شخصیت اصلـى کسـى است که داستان بر محـور او مى گردد و شخصیت کانـونـى است. شخصیت مخـالف شخصیتـى است که در مقـابله و مخالفت با شخص اصلى است. شخصیتهاى متقابل, اشخاصـى هستند که در مقـابله بـا شخصیت اصلـى و در کنـار دیگـر مخـالفـان هستنـــد.
شخصیتهاى سطحـى, آدمهاى ساده اى هستند که مى تـوان خصـوصیات آنها را در یک جمله بیـان کـرد و به راحتـى آنها را شناخت.
شخصیتهاى جامع, اشخاصى پیچیده و چند بعدى هستند که نمى تـوان به راحتـى آنها را شنـاخت و اعمـالشـان را پیـش بینـى کـرد.
شخصیتهاى فرعى, اشخاص جانبـى داستان هستنـد که براى بـرجسته تـر کردن اشخاص اصلى مىآیند.
شخصیتهاى قـالبـى یا کلیشه اى, آدمهایـى هستنـد که تیپ بخصـوصـى دارند و همه آنها را با صفات مشخصـى مـى شناسنـد. به فـرض شخصیت معتاد و یا یک دزد مشخص است.
شخصیتهاى تمثیلـى یا نمادى, اشخاصـى هستند که ابعاد شخصیتـى شان فـراتـر از چیزى است که راوى در داستـان بیـان مـى کند.
شخصیتهاى صاف نیز کسانى هستند که در خلاف داستان تغییر نمـى کنند و بـرعکـس شخصیتهاى گـرد بـا پیشـرفت رمـان متحـول مـى شـونــد.
شخصیتـى با تیپ ازلى, کسـى است که خصایصـى از زمانها و مکانهاى مختلف را یکجا, در خـود گرد آورده باشد و نماینده تاریخـى نـوع خود گردد.
کتاب ((جنبه هاى رمان)) نیز شخصیتها را به طـور کلـى به دو دسته ساده و جامع تقسیـم مـى کند. شخصیتهاى ساده همان تیپهایـى هستند که بر اساس یک فکر و یا کیفیتـى واحد ساخته مـى شـوند. مثل تمام اشخاصى که مى تـوان به راحتـى بر کردار و گفتارشان دست یافت. در عوض شخصیتهاى جامع یا پیچیـده یا بغرنج, ابعاد بسیارى دارنـد و نمـى تـوان به ایـن راحتـى به افکـار و اعمـال آنـان پـى بــرد.
کتاب ((عناصر داستان)) هم با ذکر چند عنـوان شخصیتها را از هـم متمایز مى کند.
شخصیتهاى قالبـى نسخه بدل یا کلیشه اشخاص دیگر هستند. با ظاهرى آشنا, گفتگویى قابل پیـش بینى, نحوه عمل مشخص و ... مانند افراد جاهل و یا معتاد. شخصیتهاى قـراردادى, شکلـى سنتـى دارنـد. مثل پریها, جادوگران, دلقکها و پهلوانان. ایـن افراد چون از دیرباز شناسـایـى شـده انـد, مـى تـوان به راحتـى اعمالشـان را حـدس زد.
شخصیتهاى نـوعى, تیپـى هستنـد که خصـوصیات گروه و یا طبقه اى از مـردم را نشان مـى دهند. در واقع یک غریبه آشنا هستنـد. آشنا به ایـن علت که خصایص و ویژگیهاى پدیده هاى واقعى را نشان مى دهند و غریبه هستند به این علت که ایـن خصایص در شخصیت نـویـى که حاصل خلاقیت نـویسنده است, تمرکز مـى یابنـد. مثل عاشقها, دیـوانه ها و ...
شخصیتهاى تمثیلـى و نمـادیـن, علاوه بـر اینکه خـودشان را نشـان مـى دهنـد, چیز دیگـرى را نیز بیـان مـى کننـد. شخصیتهاى تمثیلـى جانشیـن شخصى مى شـوند که از قبل براى خـواننده شناخته شده است.
به فـرض مـرد دیـوسیرتـى را, شیطان نسبت دادن, استفاده از ایـن شیوه است.
ولـى شخصیتهاى نمادیـن, نمـونه مشخصـى در جهان خـارج نـدارنـد.
نـویسنده در ایـن شکل قادر است مفاهیـم اخلاقى یا کیفیت روحـى و روشنفکـرانه شخصیت را در قالب عمل در آورد و یا اینکه شخصـى را نماد کشـورى خاص, تفکرى ویژه و یا اخلاقـى بخصـوص قرار دهـد. به فرض مـى تـوان به حسد شکل انسانـى داد و یا اینکه شخصـى را نماد خشونت قرن بیستـم نشان داد و از همان دید داستان را نوشت. و در آخـر شخصیتهاى همه جانبه در داستان, بـا جزئیات و به طـور مفصل تشریح و تصـویر مى شـوند. نـویسنده ذهـن ایـن اشخاص را مى کاود و احساسات درونى آنها را تفسیر مى کند. در واقع مى تـوان ایـن طـور گفت که شخصیتهاى بزرگ ایـن گروه, آنهایـى هستنـد که خـودشان در تخیل خـواننـده وارد شـده و پیـوسته خـویـش را در ذهــن او خلق مى کنند.
با کمـى دقت حتما متـوجه شـده ایـد که برخـى نامها و تعاریف عوض شـده اند و بحث شخصیت همان است که تمام نـویسندگان و کتابها نظر واحـدى در بـاره آن دارنـد. ادامه دارد.