روشهاى تربیت (13)
عمل به ضدسید مهدى موسوى کاشمرى
در نوشتار پیـش در باره ((تبشیـر و انذار)) به عنـوان روشـى از روشهاى عام تربیت که هم در امر خـودسازى و هـم در باب دیگرسازى به کار مىآیند بحث کردیـم و اینک یکى دیگر از آنها را با عنوان ((عمل به ضد)) از نظر مى گذرانیـم.2 افراد انسان نسبت به یکدیگر از جهات گوناگـونى, مختلف اند. از نظر قیافه, لهجه, اندام, زبان و تـن صدا و صدها اختلاف حقیقـى و اعتبارى دیگر, که شاید یکى از مهمتریـن آنها, مغایرت از ناحیه رفتار و عمل باشـد. البته خـود ایـن اختلاف نیز به نـوبه خـود, بـر اساس ملاک و معیارى که بـراى سنجـش آن در نظر گرفته مى شـود, مختلف است ولى آنچه مقصود ما از آن در ایـن نـوشتار است, تنـوع و تکثـرى است که بـا میزان اخلاق دینى و از منظر ارزشهاى مکتبى در بیـن انسانها وجـود دارد. یکى مشتاق کارهاى پسنـدیده و صالح و دیگرى به دنبال عملهاى نامشروع است, فردى در برابر احساس وظیفه به راحتـى به آن تـن مـى دهـد و انجام اعمال نیک برایـش آسان و تحمل دشواریهاى احتمالى آن براى او سهل است, در حالـى که شخص دیگـرى ارتکاب گناه را بـراى خـود همـوار مى بیند ولى براى انجام یک عمل صالح در خـود احساس سختـى مى کند. در ایـن میان برخى نیز هستند که با وجود میل و اقبال به سـوى شـرور در خـود, به لحـاظ نظرى و فطـرى, شیـوه صـالحـان را مـى پسندند و دوست دارند مثل آنان باشنـد ولـى ایـن کار را براى خـویـش بسیـار دشـوار دانسته و بـا تـوجه به حـالات و افکــار و احساساتشان چنیـن چیزى را براى خـویـش دست نیافتنى و آرزویى غیر عملى مى دانند. اکنون سـوال این است که منشإ ایـن اختلاف در عمل چیست؟ و آیا براى دسته اخیر راه چاره اى هست؟ پاسخ به ایـن پرسش را در ادامه ایـن قسمت خـواهید دیـد.
قـرآن و سـرچشمه عمل
بنابـر تعلیمات قـرآنـى و مکتب اهل بیت علیهم السلام, منشإ اصلـى بـراى عمل, اختیار و اراده انسان است که در محـدوده وجـود بشـر حـاکـم و مـافـوق هـر انگیزه و عامل دیگـرى است.
قـرآن کریـم مـى فـرمایـد ((انا هـدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)) ((ما راه را به انسان نمایاندیـم, او یا شکرگزار مى شود و یا ناسپاس خواهد بـود.))(1) ولى در مرحله بعد پدیده دیگرى در نفس بشر هست که زاینده عمل و تعییـن کننده نوع آن است و در قرآن کریـم از آن به عنوان ((شاکله)) یاد شده است. و مى فرماید: ((قل کل یعمل على شاکلته فربکـم إعلم بمـن هو إهدى سبیلا)). بگو هر یک بر طبق شاکله خـود رفتار مى کند. پـس پروردگارتان به کسـى که هـدایت یافته تر است آگاه تر است)).(2) راغب اصفهانـى مـى گـویـد:
ریشه ((مشاکله)) از ((شکل)) یعنـى بستـن چهارپـاست ... و اینکه خـداى متعال مى فرماید: (هر کـس بر ((شاکله)) خـود عمل مـى کنـد)
مقصـود خلق و خـویى است که بشر را به زنجیر مى کشد, زیرا سجیه و منـش او, سلطه و قهر خود را بر رفتار او حاکـم مى کند ...)).(3)
البته اگر مقصود ((راغب)) از ایـن کلام رساندن نوعى جبر باشد که اراده انسانى مقهور مطلق ملکات نفسانى است و تخلف از آن برایـش غیر ممکـن است, سخنى ناصواب گفته است ولى اگر مراد او نوعى قهر است که راه سرپیچـى و خروج از آن به رویـش بسته نیست, بحق سخـن رانده است.
علامه طباطبایـى در تفسیـر ایـن آیه مـى نـویسنـد:
((آیه کریمه کار انسان را بـر شاکله او مرتب دانسته یعنـى عمل, مناسب و موافق با آن صورت مى گیرد و در حقیقت, خـوى بشر نسبت به عمل او مانند روح است که در بدن سارى است و اعضا و اعمال جسـم, بیانگـر چگـونگـى و حالات روح است. و از بـررسیهاى علمـى به دست آمده است که بیـن ملکات و احـوال نفسانـى انسان با رفتار و عمل او, رابطه خاصى است. و لذا عکـس العمل شخص شجاع و بـى باک با فرد تـرسـو در مـواجهه بـا صحنه هاى هـولناک, یکسان نیست. همچنان که برخـورد انسان کریـم و بخشنـده با آدم بخیل و گرفته, در مـوارد انفاق و بخشش متفاوت است و همین طور. البته بیـن صفات نفسانى و نـوع ترکیب بنیه انسانى نیز ارتباط ویژه اى است, و لذا برخـى از مزاجها طبیعتا در هجـوم عوامل غضب, خشمگیـن مى شـوند و برخى نیز بـا انـدک محـرکـى, شهوت طعام و نکـاح در آنها به جـوش آمـده و برانگیخته مى شـود و همچنین موارد دیگر. بنابرایـن کیفیت مزاجها و اختلاف آنها در سرعت و کندى پیدایـش صفات و ملکات نفسانى موثر است. و با همه آنچه گفتیـم دعوت مزاجـى که منـاسب بـا خلق و یا عملـى خاص است, آن را از حـد اقتضا خارج نساخته و علت تـامه آن نیست, به گـونه اى که کار مخـالف با طبع ممکـن نبـاشـد و اختیار باطل شود. روى ایـن اصل, فعل انسان بر اختیارى بـودن خـود باقى است گرچه در برخـى مـوارد تخلف از مقتضاى طبع و ملکات روحـى در نهایت صعوبت و دشـوارى است ...))(4) در روایتـى امـام صــــادق علیه السلام فـرمـودنـد:
((انمـا خلـد اهل النار فـى النار لان نیاتهم کانت فى الدنیا إن لو خلدوا فیها إن یعصـوا الله ابدا و انما خلد اهل الجنه فى الجنه لان نیاتهم کانت فـى الـدنیا إن لـو بقـوا فیها إن یطیعوا الله ابـدا فبـالنیتان خلـد هـولإ و هولإ. ثم تلا قوله تعالى:
((قل کل یعمل علـى شـاکلته)) قـال: علـى نیته)) ((علت جـاودانه بـودن جهنمیان در عذاب ایـن است که آنها قصـد داشتنـد اگر براى همیشه در دنیا بمانند تا ابـد خدا را معصیت کنند و همچنیـن سبب خلـود بهشتیـان در نعمتهاى آن, نیتـى است که در سینه هـاى خــود داشتند که اگر در دنیا از حیات جاودانه برخـودار مـى بـودند, تا بـى نهایت اطاعت الهى را به جاى مىآوردند; پـس هر یک از دو گروه به سبب تصمیمـى که براى عمل در زندگـى خـود داشتنـد, در جایگاه ویژه خویـش, جاودانه هستند. سپـس حضرت ایـن آیه کریمه را قرائت فرمود و آن را به نیت شخص تفسیر فرمود)).(5) و بدیهى است چنیـن نیتـى برخاسته از همان ملکه و ساختار روحى هر یک از آن دو گروه است. آیات دیگرى نیز هست که بر همیـن مضمـون دلالت دارند.(6) از آنچه گفته شـد به دست مـىآید که خصلتها و اخلاق و ملکات راسخ در نفـس انسانى, هر یک از خـوب و بد, منشإ نـوعى عملکرد مناسب با آن, از سـوى صاحب آن صفت است, گرچه در عیـن حال اراده بشرى فوق آن بـوده و امکان تخلف بـراى آن در هر زمان و تحت هـر شـرایطـى موجـود است, گـو اینکه در برخـى مـوارد رهایـى و گذار از آن به غایت دشـوار و در نهایت سختـى است. و لذا قـرآن کـریـم نسبت به نتیجه دعوت بسیارى از کـافـران به تـوحیـد خطـاب به پیامبـر(ص)
مـى فـرمـایـد ((و سـوإ علیهم إ إنذرتهم إم لـم تنذرهـــم لا یومنون)) تو چه آنان را از عذاب الهى بیـم دهى یا ندهى برایشان یکسـان است, آنها ایمـان نمـىآورنـد.(7)
نقش عمل در ایجاد ملکات
در اینجا ایـن پرسـش پیـش مىآید که علت ایجاد خلق و خوى در نفس انسانى چیست؟ آیا انسانها در اصل آفرینـش ایـن گونه مختلف و هر یک داراى ملکه اى خـاص انـد و یا ایـن صفات در مـرور ایام و گذار زندگى کسب مى گردد؟ برخى مى گویند انسانها در اصل خلقت, گوناگـون و هر کسى با ذات مخصوص خـود آفریده شده و به مقتضاى آن هـم عمل مى کند. ایـن نظریه از سوى بسیارى از علمإ شیعه همچون عقیده به جبر مردود دانسته شـده و آن را باطل دانسته انـد که فعلا جاى بحث آن نیست.
رإى صحیح در ایـن باره آن است که صفات و ملکات نفسانـى, نتیجه مستقیـم انـدیشه و عمل انسان است و تربیت و اوضاع محیطـى, نقـش عمده و اصلى در ایـن خصـوص دارند, گرچه همان گـونه که در سخنان علامه طباطبایـى اشاره شـد, مزاجهاى مختلف, هر یک در پذیرش نـوع خاصـى از تربیت, نسبت به دیگرى استعداد و آمادگى بیشترى دارند, ولـى عامل محـورى در ایـن بـاب, تـربیت و عمل است.
قـرآن کـریـم مـى فـرمایـد: ((کلا بل ران علـى قلـوبهم ما کانـوا یکسبـون)) کـردار زشت آنان بـر قلبهایشان حجـاب و زنگار زد.(8)
زراره از امام باقر علیه السلام نقل مـى کند که آن حضرت فرمـودند:
((هیچ بنـده اى نیست مگـر اینکه در قلب او نقطه اى نـورانـى است.
وقتـى مرتکب گناهـى شـود در آن قسمت, نقطه اى سیاه و تاریک پدید مىآید. اگر آن شخص از آن معصیت تـوبه کرد, سیاهى مى رود ولى اگر به گناه ادامه داد, آن نقطه تاریک گسترش مى یابد و تا آنجا پیـش مى رود که دامنه آن, تمام صفحه نـورانـى دل را فرا مـى گیرد و در آن صورت, چنین شخصى هیچ گاه رو به سوى خیر نخواهد گذاشت و ایـن معناى سخـن خداوند است که مى فرماید: کلا بل ران علـى قلـوبهم ما کانـوا یکسبـون))(9) و باز قرآن مجید مـى فـرمایـد: ((ان الذیـن تـولـوا منکـم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبـوا ...)) آن گـروه از شما که روز رو در رویـى بـا دشمـن به صحنه نبـرد پشت کـردنـد, شیطـان به خـاطـر گناهان گذشته آنها و کـردار زشتشـان در دلهاى آنـان نفـوذ کـرده و گـامهایشـــان را لغزاند)).(10) در ایـن آیه کریمه به وضوح, ضعف روحیه و ایمان و در نتیجه فـرار از میـدان جنگ, به سبب پیشینه سـوء و کردار زشت آنان معرفـى شده است و نیز بر طبق روایتـى رسـول اکرم صلـى الله علیه و آله فرمودند: ((کل مـولـود یـولد على الفطره حتـى یکـون ابـواه یهودانه و ینصرانه)) هر بشرى با فطرت پاک خدایى از مادر متـولد مـى شـود تا اینکه تربیت و آمـوزشهاى پـدر و مادر, او را یهودى و یا نصرانـى بار مـىآورد.(11) بنابرایـن عوامل محیطـى و تـربیتـى و در نهایت عمل خـود شخص است که رفته رفته به ایجــاد ملکه و خوى مناسب آن مـى انجامـد و آنگاه همیـن خـوى ایجاد شـده منشإ و سـرچشمه صـدور و هـدایت کـردار و عمل او خـواهـد بـود.
عمل به ضد و نقش آن در تهذیب
همچنان که رفتار انسان در پیـدایـش خلق مناسب آن نقـش عمـده را داراست به همان میزان در زایل کـردن و زدودن آن از صفحه دل نیز تإثیر اساسى دارد. یعنى همان گـونه که تکرار یک عمل خاص در به وجـود آمدن صفتـى مناسب آن, عامل اصلـى به شمار مى رود, در پیـش گرفتـن کارى که ضد با آن عادت ـ چه نیک و چه بد ـ است مهمتریـن شیوه و روش براى تضعیف و نابـود کردن آن است. گرچه به قول سعدى شیرازى:
خوى بد در طبیعتى که نشسـت
ندهد جز به وقت مرگ از دست
ولى این سخـن, در حقیقت اشاره به سختى کار و با صرف نظر از قدرت اراده و امکـان سـرپیچـى آن از مقتضـاى حـاکمیت عادت و ملکــات نفسانـى است و همیـن دشـوارى و زحمت آن است که سبب شـده تـا در بیان حضرت رسـول اکرم صلـى الله علیه و آله عنـوان جهاد اکبر را پیـدا کنـد. سکـونـى از امـام صـادق علیه السلام روایت مـى کنــد:
((پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در یک جنگ عده اى را به سـوى نبرد گسیل داشتند. وقتـى بـرگشتنـد به آنها فرمـود: آفـریـن به گروهـى که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتنـد و اکنـون باید به جهاد اکبـر بپـردازنـد. کسـى پـرسیـد: جهاد بزرگتر چیست؟
حضرت فرمـودنـد: جهاد با نفـس است)).(12) سـر اینکه آن را جهاد گفته انـد همین مشکل بـودن آن است, زیرا ایـن کار حرکتـى بر خلاف خـواسته طبیعى و هـواهاى نفسانـى او است و اما اینکه به ان صفت ((اکبر)) داده شده شاید به این جهت باشد که در مبارزه با دشمـن خارجـى, او با سلاح کشیده و چهره واقعى خـود به میدان آمده و در نبـرد با او بسیارى از انگیزه ها و عوامل دیگـر, همچـون دفاع از جان و نامـوس و حیثیت و شهر و دیار و امثـال آن, مجـاهـد را در ایـن راه کمک کرده و راه مبارزه و جهاد را تا حـدود زیادى براى او هموار و روشـن مى کند, در حالى که در جهاد با خواهشهاى درونى طرف مقابل, خـود نفـس است که اولا چهره دشمـن ندارد زیرا حب ذات مانع از دیـدن حقیقت آن است و ثانیا آن عوامل و زمینه هاى مساعد دیگر به مجاهد کمک نمى کنند. و در واقع ایـن صحنه پیکار, یک روى نفـس یا روى دیگـر آن یعنـى نبـرد جنبه ((لـوامه)) آن بـا جنبه ((اماره)) آن است. و چنیـن جنگـى در نهایت صعوبت است. از امـام رضا علیه السلام روایت شـده که فرمـود: ((مردى از مـن پرسیـد: چه کـارى خیـر دنیـا و آخـرت را در خـود جمع کرده است؟
گفتـم: با نفس خود مخالفت و مبارزه کـن)).(13) ایـن جهاد که با پشتـوانه همت و اراده انسانـى و با کمک و تإیید خـداوند صـورت مـى گیرد, گـرچه در آغاز مشکل است ولـى رفته رفته با تضعیف خـوى بـد, به واسطه تکـرار رفتـار خلاف آن آسـان شــده و در نهایت به زدودن کـامل آن ملکه از صفحه نفـس, خـواهـد انجـامید.
استاد اخلاق و تربیت مرحـوم نراقـى در باره راه مبارزه عملـى با ((حسد)) مى نویسد: ((باید شخص حسود بر خیرخـواهى نسبت به محسـود که ضد اقتضاى حسد است مواظبت کند, به ایـن صورت که تصمیم بگیرد خـود را وادار به گفته و یـا کـارى کنـد که مخالف آن است.
مثلا اگر حسـد او را به تکبر با محسـود وا مـى دارد, در برابر او تـواضع کند و اگر به غیبت و بدگـویى از او برمـى انگیزاند, زبان خود را به تمجید و ستایـش از او به کار اندازد و اگر سبب مى شود که با او با گرفتگـى و تندى روبه رو شـود, خـود را مـوظف کند که نسبت به او به خوش رویى و ملایمت رفتار کند. و اگر ایـن صفت موجب مى شود تا به او کـم لطفى کرده و کمک مادى و معنوى نکند, خـود را ملزم کند که هر چه بیشتر نسبت به او محبت و بخشـش داشته باشـد.
هر چه بر ایـن گـونه امور خـویـش را مکلف کرده و بر آن تکرار و مداومت کند, به تدریج ریشه حسد از او قطع خـواهد گشت ...))(14)
و باز هـم ایشان در باب مبارزه عملى با صفت ((کبر)) با استفاده از احادیث معصـومان(ع) مطالبـى مى نـویسند که خلاصه آن ایـن است:
((علاج تکبر ایـن است که شخص متکبر نسبت به خدا و خلق او تـواضع کند و اخلاق متـواضعان را در پیـش گیرد و نفـس خـود را بر آن وا دارد تا خوى نخوت از قلب او به کلى ریشه کـن شود. مثلا در مناظره با هـم ردیفان خـود اگر حقـى بر زبان آنها جارى شـد در قبـول آن سنگینى به خود نشان ندهـد و بر ناتـوانـى خـود اقرار کنـد و از آنان به خاطر ایـن جهت تشکر کنـد و نیز در مجالـس, آنان را بـر خـود مقـدم بـدارد و آنها را در صـدر مجلـس نشـانـده و خـود در پایین تر از آن بنشیند و از ایـن کار اظهار خوشحالى و مسرت کند, اگر شخص فقیرى از او دعوتـى کرد اجابت کند و در خدمت به دوستان و خـویشان و رساندن بار آنان به منزل کـوشـش کند, لباسى که دون شإن او است بپـوشد و با فقرا همنشینى کند ...))(15) و همچنیـن در مـورد علاج ریا, عجب, حب جاه, و غیـر آن به همیـن طـریق رفته است.(16) از آنچه گفتیـم پاسخ به سوالى که در آغاز کلام مطرح شد که آیا صاحبان ملکات زشت راهـى براى رهایـى از آن دارند یا نه؟
روشـن مى شود و راه آن نیز همان گونه که بیان شد در پیـش گرفتـن رفتـار و کـردارى مخـالف و ضد آن است.
نقش عمل به ضد در دیگرسازى
همچنان که عمل به ضـد یک صفت راسخ در نفـس, به تضعیف و نهایتـا به نابـودى آن منجر مى شـود, چنیـن رفتارى از سـوى مربى نسبت به دیگـران, خـود نـوعى مبارزه بـا اخلاق و صفات زشت آنهاست. بـراى نمونه: شخصیت دادن و به حساب آوردن شخص خودکـم بین براى از بیـن بـردن ایـن حالت و ایجاد اعتماد به نفـس در او, قـرار دادن شخص تـرسو در صحنه هاى خطر, وادار کردن وسـواس به مـورى که او را در غلبه بر خیالات و اوهام خـود یارى دهـد, ابـراز کبـر و خـود بـر کشیدن در برابر انسان متکبر و مغرور, محبت کردن به شخص بدخـواه و حسـود از نـاحیه فـرد مقـابل و امثـال آن که بـراى هـر یک در روایات و تاریخ دستـورات و نمـونه هاى فراوانى وجـود دارد. قرآن کریم مى فرماید: ((ادفع بالتى هى احسـن السیئه فاذا الذى بینک و بینه عداوه کإنه ولى حمیـم)) کار بد و از روى کینه را به نیکى پاسخ بده, در این صـورت کسى که بیـن تـو و او دشمنى است دوست و خیرخواه تـو خـواهد شد.(17) امام سجاد(ع) در فرازهایـى از دعاى شریف مکارم الاخلاق مـى فرمایند: ((پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست و به من رشد و همت آن را بده تا به کسى که بدخواه مـن است خیرخـواهى کرده و به شخصى که از مـن دورى گزیده است نیکى کنـم.
فردى را که مرا محروم کرده است پاداش خوب دهـم, و با کسى که از مـن بریده وصل شوم و با بدگویى به خود به خوب گویى مقابله کنـم, نسبت به نیکیهاى دیگـران سپـاسگزار بـوده و از بـدیهاى آنان در گذرم ... )).(18)ادامه دارد
پى نوشت :
1ـ سوره انسان, آیه 3.
2ـ سوره اسرإ, آیه 84.
3ـ المفـردات فـى غریب القـرآن, مکتبه المـرتضـوى تهران, ص269.
4ـ تفسیـر المیزان, دار الکتب الاسلامیه طهران, ج13, ص202 ـ 203.
5ـ اصـول کـافى, دار الکتب الاسلامیه طهران, ج2, ص85.
6ـ سـوره هـاى فـاطـر, آیه ;22 اعراف, آیه 57.
7ـ سوره یس, آیه 10.
8ـ سوره مطففین, آیه 14.
9ـ اصول کافى, ج2, ص273.
10ـ سوره آل عمران, آیه 155.
11ـ سفینه البحـار, چـاپ قـدیـم, ج2, ص373, مـاده ((فطــــر)).
12ـ وسائل الشیعه, المکتبه الاسلامیه, ج11, ص122.
13ـ سفینه البحـار, ج2, ص;603 مـاده ((نفس)).
14ـ جـامع السعادات, مـوسسه اعلمـى بیروت, ج2, ص214.
15ـ همان, ج1, ص290 ـ 393.
16ـ نگـاه کنیـد به جامع السعادات 2, ص295, 375, 410.
17ـ سوره فصلت, آیه 34.
18ـ صحیفه سجادیه, دعاى بیستم.