نکاتى درباره قصه نویسى قسمت 6

نویسنده


نکاتى در باره قصه نویسى (6)

 

مریم بصیرى

 

 

گفتگو
صحنه
زمان
فضا یا اتمسفر
لحن یا جو

گفتگو
گفتگـو یا دیالـوگ به معنـاى صحبت بیـن دو و یا چنـد نفـر است.
گاه ایـن گفتگـو ذهنى است و در فکر یکـى از شخصیتها مى گذرد. در قصه هاى قدیمى همه یک جـور حرف مـى زدند; از شاه و وزیر گرفته تا پهلـوان و مـردم روستایـى و ساده. اما در حال حاضـر صحبت کـردن افراد, آنها را از یکدیگر متمایز مـى کند, چرا که کاربرد لغات و اصطلاحات, لحـن اداى کلمات, لهجه و غیره در اشخاص مختلف, متفاوت است.
انتخاب گفتگوى مناسب, هم در شکل و هـم در محتواى کلام, مهمتریـن عاملـى است که شخصیتها را واقعى جلـوه مـى دهد, زیرا که در ایـن صـورت به بهتریـن نحـوى حرفهاى آن اشخاص با ویژگیهاى شخصیتى شان تطابق داده مى شود.
گفتگوهاى داستان معمولا برخلاف دیگر بخشها به صـورت عامیانه و یا محاوره نگاشته مى شوند. البته برخى از نویسندگان بر ایـن باورند که نباید از کلمات محاوره سود جست, چـون که در ادبیات نگارشى و املاى کلمات, بـا افعال و کلمات شکسته روبه رو نیستیـم. از دیگـر سـو, برخـى دیگر معتقـدنـد که فقط در ادبیات کـودکان است که از کلمات محاوره استفاده نمـى شـود, زیرا که کـودک هنـوز خـواندن و نـوشتـن ایـن گـونه جملات را نیـاموخته است.
اما در شکل کلى عموما محاوره نویسى در گفتگـوها, امرى جا افتاده و حتمى است و بسته به شخصیت و ویژگى رفتارى شخص, درجات مختلفـى مى یابد, حتى کـوتاهى و بلندى جملات و ضرباهنگ کلام بسته به رفتار و گفتار شخصیت فرق مى کند.
به طـور مثال, از دید یک انسان محترم و مـودب, مرگ دوستى چنیـن عنـوان مـى شـود. ((دوست عزیزم دیروز درگذشت.)) و از دیـد عمـوم مـردم, ایـن طـور ((دوستـم دیـروز مـرد.))
و مردم عامى کوچه و بازار که تـوجه زیادى بـه نحـــوه گفتارشان ندارند, مى گویند:
((رفیقمون دیروز نفله شد.)) و شخصى که بسیار بددهـن و به اصطلاح لات و بى شخصیت است مى گوید:
((آره بابا, دیروز یارو ریق رحمتـو سر کشیـد و ...)) همان طـور که خـودتان متـوجه شـدید, ایـن چهار جمله اگر چه معناى یکسانـى دارند, ولـى از لحاظ بار عاطفـى و عیان کردن خصـوصیات طبقاتـى, شغلى و تحصیلـى و ... گوینده آن متفاوت هستنـد. گفتگـو علاوه بر اینکه از سنگینى بار ادبـى متـن داستان مـى کاهد و لطافت اثر را زیاد مى کند, باعث مى شود که صحنه وقوع حادثه براى خواننده مجسـم شـود. گفتگـو طـرح را گستـرش مـى دهـد و درونمایه را به نمـایـش مى گذارد. شخصیتها را معرفـى کرده و عمل داستانى را پیـش مى برد.
در گفتگـو به خصـوصیات جسمانـى, روانـى, اجتماعى و اخلاقـى فـرد اشاره مى شود و به دیگر سخـن, او به طور غیر مستقیم شخصیت پردازى مـى گردد. در ضمـن, گفتگـو باید با ذهنیت اشخاص داستان هماهنگـى داشته و با مـوقعیتهاى او در تضاد نبـاشـد. گفتگـو احساس طبیعى بـودن حادثه را به خـواننده منتقل مـى کنـد, چـرا که حادثه غیـر واقعى است و خواننده با خـواندن گفتگوها, داستان در نظرش واقعى جلـوه مى کند و در ذهـن خـویـش شکل حقیقت به آن مى دهد چرا که از نزدیک با آدمها و حـرفهاى آنها در بـاره آن حـادثه رو در روست.

صحنه
مکانـى که عمل داستان, طـى زمانـى معیـن و پیـوسته در آن اتفاق مى افتد, صحنه گویند. در واقع زمان و مکان وقـوع داستان, صحنه و یا زمینه داستان است. زمینه که پایگاه, بستـر و زیربناى داستان است, به معناى سطحـى مى باشد که دیگر عناصر بر روى آن قرار داده شده اند. در داستان, صحنه, گفتگـو و تـوصیف به مـوازات هـم پیـش مـى رونـد و محیط را معرفـى مـى کننـد. از آن جایـى که محل وقـوع داستـان, زمینه اى بـراى رشـد و تحـول شخصیتها و تـوجیه وقــایع داستان است, مهم مى باشد. در ضمـن تـوصیف صحنه باعث مى شود حال و هـواى خـاص داستـان و یا همان فضـاى مشخص ایجـاد شـود. به فـرض سردابهاى تاریک و تـرسناک, باغى سـرسبز و پـر از نشاط و شادى و ... مـى تواند نمـونه هاى بارزى براى تـوصیف مکانهاى مشخص باشـد.
مثلا در داستانهاى اکسپرسیـونیستى یا تـوهـمآور, نـویسنده تا حد امکان سعى مى کند با توصیف صحنه و زمینه, مکانى وهـمآلود را خلق کند.
در داستانهاى قـدیمـى قبل از شروع اثر, نـویسنـده به طـور کامل تمام جزئیات صحنه را شرح مـى داد, ولـى امروزه, صحنه پـردازى غیر مستقیـم, وقـوع واقعه را القا مى کند و یا اینکه به صـورت نمادى در ارتباط بـا شخصیت و عمل داستانـى در مـىآیـد. به فـرض هـواى ابرى, نشان دهنـده دل گرفتگـى شخصیت و روزهاى برفـى نشان پیرى او مى شـود. براى انتقال محیط داستان, جداى از وصف مستقیـم مى تـوان با تـوصیف آمیخته به گفتگو و یا فقط گفتگو و یا در عمل داستانى واکسیـون به ایـن مهم پـرداخت. به فـرض, وقتـى شخصـى وارد اتاق مـى شود دیگر لازم نیست از پیـش, جاى تمام وسایل مشخص شـود, بلکه وقتى شخص از کنار کمد رد مى شـود و جلوى آفتاب پنجره, روى صندلى مى نشیند, به طور غیر مستقیـم به زمان, مکان و اشیاى صحنه اشاره شده است.

زمان
زمان به سه مفهوم کلـى عصـر و دوره وقـوع مـاجـرا, زمـان وقـوع داستان از لحاظ موقعیت شبانه روزى و از سـویى زمان افعال داستان است. به فرض, ممکـن است در اثرى زمان, دوره قاجار باشد و ماجرا در یک بعدازظهر تابستـان اتفـاق بیفتـد و زمـان افعال داستـان, گذشته و یا حال باشد. همان طـور که زاویه دید اول شخص صمیمـى تر است ولـى کارش نسبت به سـوم شخص محدود مى باشد, زمان حال هـم در داستان زیباتر و صمیمى تر است, چون که در همان زمان نوشتـن اثر, اتفاق مى افتد.
فیلـم نامه ها همیشه به زمان حال نـوشته مـى شـونـد, چـون که قرار هستند در زمان حال اجـرا شـونـد. اما اگـر زمان وقـوع حادثه در گذشته باشد و یا اینکه زمان افعال گذشته باشـد, چـون زمان جارى در داستان تازه نیست و ماجرا در مقابل چشـم ما اتفاق نمـى افتد, جذابیت کمترى دارد, ولى در عوض دست نویسنده باز است و مى تـواند به راحتـى اتفـاقـات گذشته را بنـویسـد.
مثـالهاى زیـر در مـورد زمانهاى مختلف در زاویه دیـدهاى متفاوت است.
اول شخص گذشته: مـن به خـانه ام رفتم.
اول شخص حـال: مـن به خـانه ام مى روم.
دوم شخص گذشته: تـو به خـانه ات رفتى.
دوم شخص حـال: تـو به خـانه ات مى روى.
سـوم شخص گذشته: او به خانه اش رفت.
سـوم شخص حـال: او به خـانه اش مى رود.
در ضمـن ممکـن است زمان فیزیکى, که با ساعت مشخص مى شود با زمان روانـى که تـابع حالات و احساسات ذهنـى فـردى است تطابق نـداشته باشـد. به فرض امکان دارد پنج دقیقه را طـورى پرداخت کرد که یک داستان کـوتاه شـود و یا اینکه چند سال زنـدگـى شخص را در چنـد جمله به پایان برد. پس ایـن ویژگى خاص, اثر و حالات روانى شخصیت است که باعث هماهنگـى و یا عدم هماهنگـى زمان ذهنـى داستان بـا زمان فیزیکى و یا بیرونى مى شود.

فضا یا اتمسفر
فضـا حسـى است که از ارتباط بـا مـوقعیت و زمینه به مخـاطب دست مى دهد. فضا حال و هـواى مسلط بر داستان است که به هیچ وجه قابل دیدن نیست و فقط مى تـوان آن را در لابه لاى کلمات داستان حـس کرد.
گاه فضا و رنگ, عنصـر غالب بـر داستان مـى شـود و مـوضـوع و طرح داستان را تحت الشعاع قرار مى دهد. مثل نویسنده اى که مى خـواهد در مورد یک مکان خاص وحشتآفریـن, چیزى بنویسد. البته فضا غالبا در داستانهایـى که مبهم, اسـرارآمیز, شاعرانه و یا خیالـى باشنـد, استفـاده مـى شـود. در واقع فضـا, استعاره اى است بـراى احسـاس و ادراک از یک واقعه و یا به زبـانـى دیگـر, فضا یا حـال و هـوا, هـوایـى است که خـواننـده به محض ورود به دنیاى داستـان, تنفـس مـى کند. در ایجاد فضا, همه عناصر داستانـى از جمله زاویه دید و مـوضـوع دخیل هستند و نباید تصـور شـود تـوصیف عوامل صحنه براى ایجاد فضایى خاص کافى است.

لحن یا جو
لحـن آهنگ بیان نـویسنده است که به مقتضاى مـوضـوع عمل مـى کند.
زاویه دیـد نیز به عنـوان عامل اجـرایـى لحـن از اهمیت زیــادى بـرخـوردار است, طـورى که کارکـرد غلط آن به شکست داستان منجـر مى شـود. در حقیقت لحـن, ارتباط مستقیمى با مـوضـوع و زاویه دید دارد.
لحـن بـا واژگـان, بـافت جمله, شکلهاى دستـورى جملات, ضـربـاهنگ کلمات, دیالـوگ و طرح داستان عجیـن است. اگر از کلمات و جملاتـى که حاکى از شادى است, استفاده شـود, باید کل مـوضـوع هـم شاد و کمیک باشد.
پس همان طور که گفته شد, لحـن, شیوه پرداخت نویسنده به اثر است طـورى که خـواننـده آن را حـدس بزنـد, درست مثل لحـن گـوینــده تلـویزیـون که بیننده مى تـواند از طرز برخوردش به بد و یا خـوب بودن خبر پى ببرد. بنابرایـن در هر اثرى مى توان با بهره گیرى از لحـن منـاسب به بـافتـى لطیف, خشـن و یا سست و محکـم دست یافت.
ادامه دارد.