تصویر خوبی


تصـویر خـوبـى

 

 

مـن مثل همیشه در صندلـى چرخدارم هستـم و نقاشـى مى کشـم. من, نقاشى مى کنم. اما, نقاشیهاى مـن, همه همسرم هستند.

همسر خوبـم! تو را مى بینم کلافه از گرما, با دستهایى پر از میوه و دیگر مایحتاج در صف اتوبوس به انتظار ایستاده اى!

همسر خوبـم! آن طرفتر, دخترمان در خواب است. حتما خـواب تـو را مـى بینـد که مـىآیـى و چـون همیشه او را مهربـانـانه در آغوش مـى کشــــــى.

همسـر مهربـانـم! جـورابهاى آغشته به خـونت و میخچه هـاى میــان انگشتهاى پایت را دیده ام. مى دانـم کفشهاى تنگت پاهایت را زخمـى کرده اند. مى دانـم همچنان با همیـن کفشها به سر کار مـى روى. چرا بـراى خودت یک جفت کفـش راحت تهیه نمـى کنـى؟ چـرا به روى خـودت نمىآورى؟

همسـر خـوبـم! آه از ایـن همه گذشت و فـداکارى. آه از ایـن روح بزرگى که تو دارى. تو در ایـن سالهاى زندگى مشترکمان یک بار هم چیزى براى خودت نخواستى.

همسـر مهربـانـم! تـو, در اداره کار مـى کنـى. تـو, در خانه کار مى کنى. تو, به مـن و دخترمان مى رسـى. تـو, بار یک زندگـى را بر دوش مى کشى.

همسر فـداکارم! تـو بـى نظیرى: یک زن, یک مادر, یک دنیا عاطفه و گذشت.

همسر بى نظیرم! روزى هزار بار خداوند منان را از بابت داشتـن تو شکر مى گویم.

همسر خـوبـم! امروز نیز چـون همیشه با دنیایى شور و شعف و سپاس به استقبالت خواهـم شتافت. حتما مى دانى من چقدر خوشبختـم. مـن, خـوشبختـى خـودم را مـدیـون فـداکارى و روح بزرگ تـو مـى دانـم.