شخصیت اسلامى انسانى زن در گفتگـویى اختصـاصـى با آیت الله سیدمحمـدحسیـن فضل الله

نویسنده


 

شخصیت اسلامى انسانى زن
در گفتگـویى اختصـاصـى با آیت الله سیدمحمـدحسیـن فضل الله
((بخش اول))

مجید مرادى

 

 

خـواننـدگـان عزیز مجله پیام زن آن قـدر که بـا آثـار و افکـار آیت الله سیـدمحمـدحسیـن فضل الله آشناینـد, بـا خـود ایشان آشنا نیستند. از سال 1373 تا کنون دو کتاب و چند گفتگـو از ایشان در مجله به چـاپ رسیـده است. کتـابهاى ((تـإملات اسلامیه حــــــول المـرإه)) و ((دنیا الشباب)) با عناویـن ((اسلام, زن و کنکاشـى نـویـن)) در 14 قسمت و ((دنیـاى جـوان)) در 15 قسمت.
استقبال خـواننـدگان فرهیخته مجله از سلسله مباحث و سبک تازه و زنـده بحثهاى آقاى فضل الله ما را بـر آن داشت تا مصاحبه اى ویژه با ایشان ترتیب دهیـم و نظرهاى ایشان را در باره موضوعات مختلف مربـوط به شخصیت, جایگاه و حقوق زن در اسلام و وضع زن در جـوامع اسلامى جـویا شویـم و حتى از چگونگى رفتارشان با همسر و فرزندان بپرسیم.
پیـش از ورود به اصل مطلب گزارشـى مختصر از زندگـى و فعالیتهاى فـرهنگـى ـ اجتمـاعى آیت الله فضل الله مـا را بـــا ابعاد و عمق تلاشهاى غیرتمندانه ایـن عالم فرهیخته و انقلابى آشنا خواهد کرد.
سیـدمحمـدحسیـن فضل الله در سال 1314 در نجف اشرف در خانـواده اى لبنانى تولد یافت. در مدت اقامت طولانى اش در نجف از خرمـن دانـش آیات عظام سیدعبدالرووف فضل الله(ره) (پدر بزرگـوارش), سیدمحسـن حکیـم(ره) و سیـدابـوالقـاسـم خـویـى(ره), خـوشه چینـى کــــرد.
ایشان با مشاهده کمبـودها و خلاهاى مـوجـود در فضاى فرهنگى نجف, اقـدام به فعالیتهاى فـرهنگـى و مطبـوعاتـى نمـود و با همراهـى آیت الله شهیـد سیـدمحمـدبـاقـر صـدر و آیت الله شیخ محمــد مهدى شمـس الدیـن, مجله ((الاضـوإ)) را در سال 1337ش از سـوى ((جماعه العلما))ى نجف راه اندازى و منتشر کرد. در سال نخست انتشار ایـن مجله سرمقاله هاى آن را شهید صـدر با عنـوان ((رسالتنا)) (رسالت مـا) به رشته تحـریـر در آورد و از سـال دوم به مـدت شـش سـال, آیت الله فضل الله بـا عنـوان ((کلمتنا)) (سخـن ما) مـى نگـاشت که مجمـوع سرمقاله هاى ایشان در کتابـى مستقل با نام ((قضایانا على ضـوء الاسلام)) چاپ شد. همدلـى, همراهـى و همکارى علامه فضل الله و علامه شهید صدر علاوه بر زمینه هاى فرهنگى در امـور سیاسى و ایجاد تشکلات انقلابـى و بـویژه در تشکیل ((حرکت اسلامى عراق)) که بعدها ((حزب الـدعوه الاسلامیه)) نام گـرفت, امتـداد یافت. تـا آن زمان شیعیان انقلابـى عراق انسجـام و تشکل سیـاسـى مشخصـى نـداشتنـد. آیت الله فضل الله در سـال 1345ش بنـا به اصـرار جمع کثیــرى از شیعیان لبنان و اشاره پدر بزرگـوارش که مرجع شیعیان لبنان بـود به عزم اقامت دایـم, به لبنان بازگشت و از آن زمان تا کنـون به تربیت چندیـن نسل از جـوانان مسلمان و متعهد بر اساس آمـوزه هاى قرآن کریـم پرداخت و دامنه و وسعت فعالیتهاى ایشان در زمینه هاى مختلف سیاسـى, فرهنگـى, آمـوزشـى و دینى چنان است که ذکر آن در حـوصله کتابـى مفصل مـى گنجـد. همیـن انـدازه باید اذعان کرد که آیت الله فضل الله یکـى از پـرکارترین و فعال تریـن عالمان روزگار ماست که در مسیـر راه بلنـدى که بیـش از 4 دهه بـا هـدف هـدایت نسلهاى معاصـر پیمـوده است هیچ گاه احسـاس خستگـى ننمـوده است.
مشاهده عمق تإثیر تبلیغى ـ دینى ایشان در تحـول بخشـى به چهره شهرى ماننـد بیـروت ـ بـا وضع و حـال ویژه اش ـ انسان را به یاد این گفته فارابى مى اندازد که:
((عالـم, آنگاه که نتـواند به ارشاد و تهذیب مردم مدینه خـویـش بپـردازد بهتـر آن است که از آن مـدینه کـوچ کنـد.)) و آیت الله فضل الله نشان داده است که در عیـن برخـوردارى از شإن و موقعیت ویژه در بیـن نخبگان علـم و انـدیشه و فـرهنگ, از اصلاح و تهذیب عامه مـردم و ارشـاد آنـان غافل نمـانـده است و دیانت و مذهب و اخلاق اسلامـى را در متـن مـردم, به باد فـرامـوشـى نسپـرده است.
آنچه در ایـن مجال کوتاه, ممکـن است براى خـوانندگان عزیز جالب تـوجه باشد, ذکر شیوه ها و ابزارهایى است که ایشان در تربیت نسل جـوان و بـویژه تربیت دختـران که سرنـوشت هر جامعه اى به دستشان رقم مى خورد, به کار برده و مى برد. توجه به ایـن نکته ضرورى است که ایشان معتقدند که باید اسلام را به صـورت اندیشه و تفکر وارد حـوزه عقل و تعقل انسانها کرد و به مـوازات آن به صـورت احساس, عاطفه و عشق در حـوزه دل (قلب) انسـانها به جـریــان در آورد و هنگامى که توانستیـم اندیشه اسلامى را وارد عقل و عاطفه و احساس اسلامى را وارد دل انسانها کنیم, خواهیم توانست ایـن دو عامل را در شخصیت, رفتار و زندگـى انسانها به حرکت اسلامـى تحـول دهیـم, یعنـى انـدیشه و احساس اسلامى را به حـرکت اسلامـى ارتقإ دهیـم. برنامه هاى متنـوع آیت الله فضل الله بـراى تربیت و تهذیب و ارشاد و اصلاح در چارچوب ذکر شده قابل بررسى است. اهـم ایـن برنامه از قرار ذیل است:
ـ برپایى جلسات هفتگى درس تفسیر قرآن کریـم و پاسخ به سوالات که جمعیتـى فـراوان از زنان و دختـران متعهد و مسلمان در آن شـرکت مـى جـویند. ـ سخنرانـى شبهاى جمعه و قرائت دعاى کمیل ـ که ایـن دعا و دیگر ادعیه را همواره خود ایشان با صدایى حزیـن و روح بخش قرائت مى کنند ـ که با شرکت شمارى عظیـم از مردان و زنان مسلمان برپا مى شود.
ـ بـرپایـى نماز جمعه با شـرکت بیـش از سـى هزار نفر نمازگزار ـ بـرگزارى میزگردهاى فکرى ـ فـرهنگـى ویژه زنان که در جـریان آن بـرخـى از زنان انـدیشمنـد لبنانـى اشکـالات و مشکلات اجتمـاعى ـ خانـوادگى و فرهنگـى زنان را طرح مـى کنند و آیت الله فضل الله به اشکالات پاسخ مى دهـد و براى مشکلات به ارایه راه حلها مـى پردازد. و یک نمـونه از ایـن میزگـردهـا در شمـاره 68 مجله پیــــام زن (ویژه نامه میلاد حضـرت فاطمه(س)) با عنـوان ((بـرداشتـى تازه از فقه حقـوقى زن)) به چاپ رسید. اما مهمتریـن اقدامات عملى ایشان در زمینه تعلیـم و تربیت (آمـوزش و پرورش) تإسیـس مراکز متعدد آموزشى و فرهنگى است که گزارشى از آن از پى مىآید. ـ تإسیـس 9 مرکز آمـوزشـى پیشـرفته (مـدارس و دبیـرستانها و مـراکز فنـى ـ حرفه اى) با 12000 نفر دانشآموز تحت پوشش. برخى از ایـن مراکز و مدارس ویژه دانـشآموزان و هنرجـویان دختر است. مانند آمـوزشگاه حضرت خدیجه کبرا ـ که حدود 2000 دختر دانـشآموز و هنرجـو را در خـود جاى داده و شمارى از اینان, فـرزندان شهدا و ایتام هستنـد که به صـورت شبـانه روزى در ایـن مکـان مجهز و پیشـرفته سکــونت دارند. ـ تإسیـس 6 مرکز خیریه پیشرفته براى نگهدارى, تعلیـم و تربیت ایتام. در ایـن مراکز همانند دیگر مدارس, دوره ابتـدایـى به صـورت مختلط است و پـس از آن دختـران و پسران دانـشآمـوز به صـورت جداگانه ادامه تحصیل مى دهند. ـ تإسیـس مرکز بزرگ اسلامـى بیروت شامل: مسجـد الامامین الحسنیـن (علیهماالسلام), سالـن بزرگ اجتماعات حضرت فاطمه زهرا(س) و مرکز فرهنگى ـ تحقیقاتـى اسلامى. ـ تإسیـس مـراکز فـرهنگـى در نقاط مختلف لبنان از جمله: مـرکز فـرهنگـى امام حسـن عسکـرى(ع) و مسجـد اهل بیت(ع) در بقاع, مرکز فرهنگى امام على(ع) در جبل عامل, مرکز فرهنگى امام حسیـن(ع) در جلالا, مرکز فرهنگـى اهل بیت در طرابلـس و مسجـد امام جعفرصادق در هرمل.
نقـش سیاسـى آیت الله فضل الله و هـوادارى ایشان از انقلاب اسلامـى تـإثیـرات بزرگـى در منطقه خـاورمیانه داشته است و همـواره از ایشان به عنوان رهبر روحانى حزب الله یاد مى شـود. مزدوران رژیـم صهیـونیستـى سه بار طرح عملیات ترور ایشان را به اجرا گذاشتنـد که در دو نـوبت کاملا ناکـام مانـدنـد و در یکـى از ایـن عملیات تروریستـى, گلـوله اى به پاى ایشان اصابت کرد که آثار آن همچنان مشهود است و به ایـن تـرتیب ایشـان نیز به صف جـانبـازان انقلاب جهانى اسلام پیوستند.

از ایشان بیـش از 60 جلـد کتاب به چاپ رسیده است که از آن جمله است: مـن وحـى القـرآن (در 25 جلـد, تفسیـر قـرآن) الحـوار فـى القرآن, قضایانا علـى ضـوءالاسلام, المشروع الاسلامـى الحضارى, فقه الحیاه, فـى آفاق الحـوار الاسلامـى ـ المسیحـى, الحـرکه الاسلامیه همـوم و قضایا, دنیا الشباب, دنیا المرإه, تإملات اسلامیه حـول المـرإه, للانسـان و الحیـاه, النکـاح, القـرعه و الاستخـــاره, الجهاد, الصیـد و الذباحه, که 4 کتاب اخیـر تقـریـرات درس خارج فقه ایشان است.

با این مقـدمه تـوضیحـى, شما را به حضـور در نخستیـن بخـش ایـن گفتگـوى اختصاصـى که در بیـروت انجـام شـده است دعوت مـى کنیـم.

حضـرت آیت الله! با سپاسگزارى از اینکه ایـن فـرصت را در اختیار ما و خـواننـدگان محترم پیام زن گذاشتید, نخستین پرسـش ما ایـن است که وقتـى در بـاره شـوون و مسایل زنـان و شخصیت انسـانـى و جایگاه اجتماعى او سخـن گفته مـى شـود باید در چارچـوب مبانـى و اصولى مشخص و معین باشد. در نگاه حضرت عالى ایـن مبانى و اصـول اساسـى که چـارچـوبـى بـراى نگـرش شما به مسایل زنان است چیست؟
آیت الله فضل الله: مـن در مطالعه و بررسى مسایل اساسى و عمـومى زن از شیوه قرآنى بهره مى گیرم. قرآن کریـم بر جایگاه انسانى زن و مرد به طـور برابر تإکید مـى ورزد و آن دو را دو عنصر انسانى مـى دانـد که هیچ کـدام به لحاظ ارزش انسانـى بر دیگـرى بـرتـرى نـدارد. این مطلب را از ایـن آیه قـرآن درمـى یابیـم که: ((الذى خلقکـم مـن نفـس واحـده و خلق منها زوجها)) آنکه (پروردگارتان) شما را از یک تـن بیافـریـد و از آن یک تـن همسـر او را. ملاحظه مى کنیـم که ایـن آیه اشاره مى کند به اینکه زن و مرد کامل کننده یکدیگرند. در فرآیند تکامل انسانـى مرد همسر (زوج) زن است و زن همسر (زوجه) مرد است. معنى زوجیت هـم همیـن است. زیرا زوجیت به ایـن معنا نیست که دو چیز بریـده از هـم و منفصل از یکـدیگر در کنار هـم باشند بلکه به ایـن معناست که دو چیز پیـوسته و مرتبط به یکدیگر و متنوع (گونه گـون) با هـم باشند. دیگر مفهومى ندارد که مثلا از زوجیت بیـن سنگ و درخت سخـن بگـوییـم; زیـرا ایـن دو پیوند و ارتباطى با هم ندارد.
از ایـن مسإله در امـور دیگر نیز به تفصیل مى تـوانیـم استفاده کنیم. مثلا در تجـربه آدم و حـوا, مشاهـده مـى کنیـم که خـداونـد هنگامى که از تجربه نخستین انسان, در برابر نخستیـن تکلیفـى که متـوجه او مى کند, سخـن مى گـویـد, تنها مرد را مکلف نمـى دانـد و تکلیف را متوجه هر دو با هـم مى کند: ((لا تقربا هذه الشجره)) به این درخت نزدیک مشوید.
آنگـاه که آن دو ایـن تکلیف ارشـادى را ـ که خـدا از طــریق آن مى خواست آن دو را وارد تجربه رویارویى با شیطان کند تا با ایـن تجربه, ماهیت دروغ و فریب و حسـد شیطان را دریابند و در آینـده از ایـن تجربه عبرت بگیرند ـ نادیده گرفتند, باز از هر دو سخـن مى گوید: ((فاکلا منها)) پس هر دو از آن خوردند. پـس از ایـن, از نتیجه ایـن تجربه که هبـوط (فرود آمـدن) به سبب تإثیرپذیرى از شیطان بـود بـاز چنیـن مـى گـویـد: که ((فـازلهما الشیطـان عنها فاخـرجهما مما کانا فیه)) پـس شیطان آن دو را به خطا وا داشت و از بهشتى که در آن بـودند, بیرون راند. با تـوجه و دقت در ایـن آیه مى بینیـم که نظریه اسلامـى ـ بنا به تصـریح قرآن ـ با نظریه مسیحیت و دیگر نظریاتـى که بار ((گناه)) را به دوش زن مى اندازد و زن را مایه گمراهـى مرد مـى داند, تفاوت بنیادیـن دارد. اسلام, آدم و حوا را یکجا و با هم مسوول ایـن سقوط[ از بهشت] که علماى کلام از منافات یا عدم منافات آن با عصمت سخـن گفته اند, مى داند.
علاوه بر عالم مسوولیت, در عالـم ارزشهاى اخلاقى نیز تفاوتى بیـن زن و مرد نمـى بینیـم. ((انـى لا اضیع عمل عامل منکـم مـن ذکر او انثـى)) مـن کار هیچ کارگزارى را از شما, چه زن و چه مرد یعنـى اینکه نتایج مثبت مسـوولیت نسبت به زن و مـرد برابـر است. و به همیـن ترتیب نتایج منفى نیز براى هر دو یکسان است: ((الزانیه و الزانـى فاجلدوا کل واحد منهما مإه جلده)) زن و مرد زناکار را هر یک صـد ضربه بزنید. و ((السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما)) دست مرد دزد و زن دزد را ببریـد. تفصیل بیشتر ایـن تساوى را در سوره احزاب بهتر مشاهده مى کنیم که ((ان المسلمیـن و المسلمات و المـومنیـن و المـومنات و القانتیـن و القانتـات و الصادقیـن و الصادقات و الصابـریـن و الصـابـرات و الخاشعیـن و الخـاشعات و المتصـدقیـن و المتصـدقات و الصائمیـن و الصائمات و الحـافظیـن فروجهم و الحافظات و الذاکریـن الله کثیرا و الذاکرات اعد الله لهم مغفـره و اجـرا عظیما)) خـدا بـراى مـردان مسلمـان و زنـان مسلمان و مردان مومـن و زنان مـومـن و مـردان اهل اطاعت و زنان اهل اطاعت و مـردان راستگـوى و زنان راستگـوى و مـردان شکیبا و زنان شکیبا و مردان خداترس و زنان خـداترس و مردان صـدقه دهنده و زنان صـدقه دهنـده و مردان روزه دار و زنان روزه دار و مردانـى که شرمگاه خود را حفظ مـى کننـد و زنانـى که شرمگاه خـود را حفظ مى کنند و مردانى که خدا را فراوان یاد مـى کنند و زنانـى که خدا را فـراوان یاد مـى کننـد, آمـرزش و مزدى بزرگ آماده کـرده است.
و بر همیـن منـوال هنگامـى که از مسـوولیت زن و مـرد در برابـر دستـورهاى خـداوند سخـن مى گـوید چنیـن بیان مـى کند: ((و ما کان لمـومـن و لا مـومنه اذا قضـى الله و رسـوله امـرا ان یکـون لهم الخیره من امرهـم)) هیچ مرد مومـن و زن مـومنى را نرسد که چـون خـدا و پیامبرش در کارى حکـم کردند, آنها را در کارشان اختیارى باشد. و اگر بخـواهیم بیش از ایـن پیـش رویم ملاحظه مـى کنیـم که خداوند زن کافر را نمونه و الگوى مردان و زنان کافر و زن مومـن را نمـونه و الگـوى مـردان و زنـان مـومـن خـوانده است.
بنابرایـن, زن ضرب المثل ارزشهاى اخلاقـى منفـى براى همه مردان و زنان منحـرف است: ((ضـرب الله مثلا للذیـن کفـروا امرإه نـوح و امرإه لوط کانتا تحت عبدین مـن عبادنا صالحیـن فخانتاهما فلـم تغنیا عنهما مـن الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین)) خدا براى کافران مثل زن نـوح و زن لـوط را مىآورد که هر دو در نکاح دو تـن از بندگان صالح ما بـودند و به آن دو خیانت ورزیـدنـد و آنها نتـوانستنـد از زنان خـود دفع عذاب کننـد و گفته شـد: بـا دیگران به آتـش درآییـد. و نمـونه و الگـوى همه ارزشهاى اخلاقـى مثبت بـراى همه مردان و زنان مـومـن یک زن است: ((ضرب الله مثلا للذیـن آمنـوا امرإه فرعون اذ قالت رب ابـن لـى عندک بیتا فـى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى مـن القـوم الظالمیـن)) و خـدا براى کسانـى که ایمان آورده اند, زن فرعون را مثل مـى زنـد, آنگـاه که گفت: اى پـروردگـار مـن, بـراى مـن در بهشت نزد خـود خانه اى بنا کـن و مرا از فـرعون و عملـش نجات ده و مرا از مردم ستمکاره برهان.
بنابـراین به لحاظ ارزشـى, تفاوتـى بین زن و مرد نیست, و چنیـن نیست که مرد اصل و مدار و محـورى باشد که زن به او اقتـدا کند. بلکه جـایگـاه زن و مـرد یکسـان است و از آن رو که معیـار شخصیت انسان, ارزشهاى اخلاقـى است, زنان پـاک و ارجمنـدى ماننـد حضـرت خدیجه و حضرت فاطمه زهرا و حضـرت زینب ـ که درود خـدا بـر آنان باد ـ الگـو و اسـوه مردان و زنان انـد. بنابرایـن نه تنها مقام انسانى مرد فراتر از زن نیست که حتى مسـوولیت او نیز ارزشمندتر از مسوولیت زن نیست. یعنى مرد در پیشگاه الهى مسوولیتهایى بیـش از مسوولیتهاى زن ندارد.

پیام زن: برابرى زن و مرد به لحاظ شخصیت انسانـى و مسـوولیت در برابر خداوند با نابرابرى آن دو در حقـوق و برخـورداریها چگونه قابل توجیه است؟

آیت الله فضل الله: گاهى چنیـن اشکال مـى کنند که قرآن سهم مرد را از ارث بیـش از سهم زن قـرار داده است. ((للذکــــــــر مثل حظ الانثییـن)) سهم پسـر بـرابـر سهم دو دختـر است. اما هنگامـى که احادیث اهل بیت(ع) را مطالعه مى کنیـم در مـى یابیـم که ایـن امـر امتیازى براى مرد نسبت به زن به شمار نمـىآید بلکه نشانه ایجاد نـوعى تـوازن است. زیرا زن مکلف به تإمیـن نفقه و پـرداخت دیه عاقله نیست. زن هیچ تکلیفـى نسبت به هیچ مسـوولیت مـــــادىاى ندارد. نه نفقه شوهر را مى پردازد و نه زمانى که شـوهر دارد خرج فرزندان را مى دهد و نه حتـى متحمل هزینه زندگـى خـودش مـى شـود. در پرداخت دیه عاقله نیز شریک نمـى شـود. عدم مشارکت در تإمیـن این هزینه ها به ایـن معناست که آنچه از او به وسیله مرد گـرفته شـده است به ایـن تـرتیب به او بـاز مـى گردد.
حتـى برخى از ظریفان گفته اند که حق ما مردان است که برابرى سهم زن و مرد را طلب کنیم. زیرا سهم زن بیش از مرد است. ایـن مضمون در روایـات اهل بیت(ع) هـم آمـده است.

پیـام زن: بـرابـرى زن و مـرد را بـا آیه ((الـرجـال قـوامــون علـى النسـإ)) چگـونه سـازگـار مـى دانید؟
آیت الله فضل الله: برخى چنین معتقدند که ایـن آیه مرد را ولى و قیـم زن و مسـوول در برابر امـور زن قرار داده است. اما نظر ما چنین نیست. ما معتقدیـم که ایـن آیه از ((قوامت)) (مدیریت) مرد نسبت به زن در محدوده زندگى زناشـویى سخـن مى گوید. زیرا علت آن را این چنیـن بیان مى کند: ((بما فضل الله بعضهم علـى بعض و بما انفقـوا مـن اموالهم)) از آن جهت که خدا بعضى را بر بعضى برترى داده و از آن جهت که از مال خـود نفقه مى دهند. ما مـى دانیـم که مرد جز در دایره زنـدگـى زناشـویـى هیچ ولایت و قـوامتـى بـر زن نـدارد. مثلا پـدر ولایتـى بر دخترش ـ از ایـن حیث که دختر است ـ ندارد.
ولایتـى هـم اگـر براى پـدر هست بـر پسـر و دختـر به تساوى است. پیامبر(ص) ولایتـى خاص نسبت به زنان ندارد, ولایت پیامبر بر زنان و مـردان یکسـان است. ولایت امام معصـوم و فقیه ـ بنا بـر نظریه ولایت فقیه ـ نسبت به زن و مـرد یکسـان است و نسبت به زنان شـدت ندارد. بنابرایـن, چیزى به اسم قیمومت (سرپرستى) مردان نسبت به زنان نداریـم, جز در محـدوده زندگـى زناشـویـى, چنان که پرداخت نفقه ((بما انفقوا مـن اموالهم)) از آن جهت که از مال خود نفقه مى دهند, یگانه حالتـى است که در آن پرداخت نفقه از سـوى مرد به زن ـ از آن رو که زن یا همسر است ـ واجب مـى شـود. زیرا اگر پـدر نفقه دخترش را مـى پردازد از باب تإمین نفقه فرزند است چه ایـن فرزند پسر باشد یا دختر.
همچنیـن است در همه شرایطـى که نفقه اى پرداخت مى شـود. و چه بسا بر زن واجب مى شـود تا نفقه مرد ـ یعنى نفقه پدرش ـ را در صورتى که فقیر و نیازمند باشد بپردازد. بنابرایـن در هیچ حالتى مرد ـ به سبب دارا بودن صفت مردى ـ بر زن ـ به جهت زن بـودن ـ سلطه و سرپرستى ندارد جز در حالت زناشویى. دلیل این امر نیز همیـن آیه است:
((...فالصالحات قانتـات حافظات للغیب بما حفظ الله و اللاتـى تخافـون نشوزهن فعظوهـن ... )) پـس زنان شایسته فرمانبردارند و در غیبت شـوى عفیفند و فـرمان خـداى را نگاه مـى دارنـد و آن زنان که از نافرمانیشان بیـم دارید, اندرز دهید. زیرا ایـن آیه از آغاز تا پایان از مسإله سرپرستـى و سلطه در داخل زندگـى زناشـویى سخـن مى گوید. و ایـن امر در طلاق که حق مرد است نمود پیدا مى کند. طلاق نیز از آن رو به دست مرد است که او مسـوول تإمیـن هزینه زندگـى است. سلطه و سرپرستى[ قـوامت] در خارج از ایـن دایره هیچ نمودى ندارد.
مسإله منع خـروج زن از خانه بـدون اذن شـوهر تنها به ملاحظه حق جنسـى مـرد است. رإى فقهى ما همین است. مـن در ایـن مسإله به لحاظ علمى با آقاى خـویى (قدس سره) هـم رإى هستـم که: عدم خروج زن از خانه شوهرش بـدون اذن او مـرتبط با حق جنسـى شـوهر است و اگر خـروج زن از خانه با حق جنسـى شـوهرش تعارض نـداشته باشـد, حرام نیست. بنابرایـن مسإله ((قیمومت)) چنان که آقاى طباطبایى قدس سره مى گـوید یک امر کلى و عام نیست و براى نـوع مرد و عامه مردان بر نوع زن و عامه زنان حق قیمومت نیست. قیمـومت مردان بر زنـان عمـومیت نـدارد. بلکه قیمـومت در آیه, امـرى خـاص و ویژه زندگى زناشویى است.
ممکـن است گفته شـود که اختصـاص ((قیمـومت)) به مـردان به ایـن معناست که زنان هیچ گـونه ولایتى ندارند. اما ما فکر مى کنیـم که ایـن مسإله قابل مناقشه است. و بحثهاى فراوانـى در باره اینکه آیا زن حق به دست گرفتـن ریاست و صدارتـى را دارد یا نه, انجام شـده است. مثلا آیـا زن حق دارد که مـرجع تقلیـد شود؟
بـرخـى از علماى بزرگ در کتـابهاى فقهى اشان نـوشته انـد که اگـر تقلید را از باب رجوع جاهل به عالـم بدانیم فرقى بیـن زن و مرد نیست, زیرا عنصر انـوثت (مادینگى) و ذکـورت (نرینگى) دخالتى در آن ندارد. ایـن نظرى است که آقاى حکیـم (قـدس سره) در مستمسک و شیخ محمـدحسیـن اصفهانـى در بـاب اجتهاد و تقلیـد در حـد بیـان مسـإله به لحـاظ قـاعده کلـى و بـا قطع نظر از فـرهنگ و رسـوم متـداول بیـن اهل شـرع, ابـراز کـرده انـد.
بنابـرایـن, ایـن مسـإله قابل مناقشه و بحث است. مـردود بـودن مرجعیت زن از بدیهیات علمى فقهى نیست. حتـى برخـى فقها سخـن از حق قضاوت زن به میان آورده انـد. تـوجه کنیـد که مـن از مناقشات علمى سخـن مى گویم و در صدد دفاع از ایـن نظرها نیستم که چه بسا با برخـى از آرإ موافق نباشـم اما مـى گـویـم که ایـن امـور از بدیهیات فقهى نیست. بلکه برخى از ایـن امور از مسلمات فقهى است و مسلـم انگاشته شـدن آن هـم ناشـى از بعضـى منابع فقهى است که دلالت و وثاقت خـود آن منابع نیز بـا قطع نظر از اینکه به نتیجه اثباتى یا نفیى منجر شـود قابل مناقشه است. مسإله دیگرى که در اینجـا مطـرح مـى شـود بـرداشتـى است که بـرخـى از فقها از واژه ((درجه)) (رتبه) در ایـن آیه دارند:
((و لهن مثل الذى علیهن و للـرجـال علیهن درجه)) و بـراى زنـان حقـوقـى شایسته است, هماننـد وظیفه اى که بـر عهده آنهاست. ولـى مردان را بر زنان مرتبتـى است. بعضـى از فقها تصـور کرده اند که بـر اسـاس ایـن آیه مـردان نسبت به زنان درجه و رتبه اى متمـایز دارنـد. اما ما مـى گـوییـم که بـر اساس دریافت ما, ایـن درجه و مرتبه تنها در امر طلاق است. زیـرا طلاق تنها مزیتـى است که مـرد نسبت به زن دارد. زیـرا ایـن آیه هـم در باره ازدواج نازل شـده است. مفهوم آیه ایـن است که زنان حقوقى شایسته همانند و هم طراز از وظایف خـویـش دارند. یعنى هر حقى که مرد دارد, زن نیز دارد. ممکـن است گفته شـود که مـرد حق جنسـى دارد امـا زن چنیـن حقـى ندارد. اما هنگامى که مجمـوع احادیث مربـوط به ازدواج را بررسى مى کنیم مى بینیـم که احادیث چنیـن مى گـویند که: خداوند زن و مرد را بـا ازدواج امتیـاز بخشیـد. ازدواج مـوجب عفت و پـاکـدامنـى مـى شـود. شایسته است که دختران زودهنگام ازدواج کنند تا ماننـد میـوه اى که بـر درخت مـى گنـدد, نگندد.
وقتـى ایـن احادیث را مطالعه و بررسى مى کنیم مشاهده مى کنیـم که ازدواج بـراى تـإمیـن و حفظ عفـاف قـرار داده شده است.
ما مى پرسیـم که به ایـن صـورتى که فقهاى مشهور گفته اند که ((حق زن بـر مـرد ایـن است که در هـر 4 ماه یک بار با او در آمیزد و تنها مسماى آن را ـ حتى بـدون اینکه زن لذتـى و بهره اى ببـرد و اشباع شـود ـ انجام دهد)) آیا عفاف و پاکدامنـى تحقق مـى یابد؟! آیا حکمت ازدواج همیـن است که فقها مـى گـوینـد که زن در هر سال فقط سه بار حق جنسى دارد; آن هـم صرفا در حدى که نام آمیزش صدق کند هر چنـد زن استفاده اى از آن نبرد؟! عجیب تر اینکه بـرخـى از فقها مـى گـویند که زن در صـورتى که شـوهرش در مسافرت باشد حتـى استحقاق همین سه نوبت را هـم ندارد. بنابر نظر ایـن فقها, براى مرد ایـن امکان وجود دارد که در ابتداى ازدواج یک بار با همسرش آمیزش داشته باشـد و پـس از آن به مسافرت بـرود و تا 20 سال یا بیشتر هـم برنگردد و فقط نفقه او را بپردازد و دیگر او حق جنسى ـ حتـى همان سه بار در سال هـم ـ ندارد! آیا ایـن حکـم با حکمت ازدواج سازگار است؟ پاسخ ما به ایـن پـرسـش, منفـى است. ما بـا استفـاده از آیه ((و لهن مثل الذى علیهن بـالمعروف)) و بـــراى زنان حقـوقـى شایسته است هماننـد وظیفه اى که بر عهده آنهاست. و تطبیق ایـن حکـم با احادیثـى که حکمت ازدواج را بیان مـى کند به ایـن نتیجه رسیده ایـم. حدیث مى گـوید: ((من جمع مـن النسإ ما لا ینکح فزنت احـداهمـا فـالاثـم علیه)) کسـى که عده اى از زنـان را فراهـم آورد (با آنان ازدواج کند) ولى آمیزش نکند, اگر یکـى از آن زنان, مرتکب زنا شود, گناهـش به گردن شـوهر است. ما از ایـن ملاک ـ و نه قیاس ـ استفاده مى کنیـم و نتیجه مـى گیـریـم که اگـر مـردى با زنـى ازدواج کنـد اما نیاز و میل جنسـى اش را بـرآورده نکند, اگر آن زن زنا کند, گناهـش به گردن شوهرش است. ایـن حدیث مفهومى را به دست ما مـى دهـد که هـر چنـد در حکمـى شـرعى بـدان استدلال نمى شـود, اما مـى تـواند مـوید نظر ما باشد. مـن در کتاب ((فقه الحیاه)) و کتاب ((النکاح)) (تقریرات درس خارج فقه) ایـن مسإله را به طور مفصل و استدلالى طرح و بیان کرده ام. خلاصه سخـن در این نظر ما ایـن است که اگر زن, احساس نیاز جنسى کند به حدى که بر خویـش بیمناک شود یا به سبب ارضا نشدن به شدت احساس مشکل کند و شـوهرش مانعى شرعى یا بهداشتى نداشته باشد, بعید نیست که بـرآوردن نیـاز جنسـى زن بـر او واجب بـاشد.

پیام زن: حضرت عالى نابرابرى بیـن شخصیت, عقل و ایمان زن و مرد را که در نهج البلاغه آمـده است چگـونه تـوجیه مـى کنید؟
آیت الله فضل الله: در نهج البلاغه آمـده است که زنان داراى عقل و بهره و ایمان ناقصند و دلیل عقل ناقص زن, برابر بـودن شهادت دو زن با شهادت یک مرد دانسته شـده و بهره ناقص او دو برابر بـودن سهم ارث مـرد نسبت به سهم زن, و دلیل ایمان ناقص معاف بـودن او از نماز و روزه در ایام حیض شمرده شده است. نظر ما ایـن است که کاوش این حـدیث بایـد به اهل آن وا گذاشته شـود. زیرا اگر ایـن مسإله (مثلا ناقص العقل بـودن زن) به صورت مطلق و بدون ذکر علت, بیان مى شد, ممکـن بـود از روى تعبد آن را بپذیریـم. اما هنگامى که علت این امر چنیـن ذکر مى شود که شهادت دو زن مساوى شهادت یک مرد است, با خود مى اندیشیـم که عالم شهادت (گواهى) عالـم حـس و امـانت در نقل است. امـا عالـم عقل به تفکـر و تحقیق و مطـالعه امور مرتبط است. و ربطى بیـن عالم شهادت ـ که عالـم حس است ـ و عالم عقل وجود ندارد. ایـن امر را با اشارت از آیه مربوط به زن درمى یابیم. آنجا که مى گوید:
((... ان تضل احـداهما فتذکر)) اگر یکـى فرامـوش کرد, دیگرى به یادش بیاورد. یعنـى اینکه اگـر فـرامـوش کـرد یـا تحت تـإثیـر عاطفه اش قرار گرفت, دیگرى یادآورى کند. در اینجا ملاحظه مى کنیـم که زن, شهادت زن دیگر را کامل مـى کند. حال چگـونه ممکـن است که ناقصـى, ناقص دیگـرى را کامل کنـد؟ از ایـن رو, نظر ایـن است که بـرابـر بـودن شهادت دو زن با شهادت یک مـرد از بـاب احتیاط در عدالت است نه انتقـاص شـإن زن. و گـرنه در مســإله بینه اى که نیازمند دو شاهد یا چهار شاهـد است ـ ماننـد اثبات زنا ـ بایـد بگوییم که ایـن امر کم شمردن ارزش و ناقص دانستـن عقل مرد است, زیرا در ایـن امور شهادت یک مرد به تنهایى در نزد قاضى پذیرفته نیست. اما مـا مـى گـوییـم که ایـن از جهت احتیاط در عدالت است.
همچنیـن است مسإله ناقص دانستـن ایمان زن. معنـى نقصان ایمان, سستـى احسـاس ایمانـى در زن است. در حـالـى که ما مـى دانیـم که خـوددارى زن از به جـا آوردن نمـاز و روزه در ایام حیض, به جهت اطاعت از امـر الهى است. و اطـاعت از امـر الهى از کمـى ایمـان نیست بلکه از زیادى ایمـان است. وانگهى حتـى بـرخـى از زنان که دوست ندارند نماز و روزه اشان را ترک کننـد, قرصهاى ضـد باردارى مصرف مى کنند تا عادت نبینند. بنابراین, چنیـن چیزى از کم ایمانى نیست, بلکه هماهنگـى با شرع مقـدس است. زیرا خـداوند دوست دارد در امورى که حرام کرده است ـ هماننـد امـور واجب ـ اطاعت شـود.
ممکـن است کسـى بگـویـد که محـرومیت زن از نماز و روزه در ایام حیض, عملا بـراى او نقص است. و ایمـان او به لحـاظ عملـى نــاقص مى شود. در پاسخ او مى گوییـم: آیا در باره مسافر هـم که نماز او در سفـر, شکسته است مـى گـوییـد که ایمان او ناقص است؟! در باره شخص مریض چه مى گویید؟ آیا مـى گـویید که ایمان مریض به سبب روزه نگرفتـن در ماه رمضان ناقص است؟! اما در باره ارث, پیشتـر سخـن گفتیم. ما هنگامى که قـرآن کـریـم را مطالعه مـى کنیـم در مـى یابیـم که خـداوند سبحان, زن و مرد را به لحاظ اعمال برابر مـى دانـد. علت ایـن امر هم آن است که خـداوند آن دو را با هـم مکلف قرار داده است و اگر عقل زن کمتر از عقل مرد مى بود, عدالت حکـم نمى کرد که تکلیف زن, همـاننـد تکلیف مـرد بـاشد.
اما مسإله معاف بـودن زن از جهاد و امورى ایـن چنینى, گویا به ملاحظه شـرایط بـدنـى و جسمـانـى بـوده بـاشد.
در مجموع مى گوییـم که در قرآن هیچ دلیلى بر برترى عقل مرد نسبت به عقل زن نداریم. بلکه به عکـس, حتـى مـواردى را مـى یابیـم که دلالت بـر بـرتـرى عقل زن نسبت به عقل مـرد دارد, چنـــان که در داستان ملکه سبا مى بینیم. قرآن کریـم چنیـن نقل مى کند که او پس از مشاهـده نامه سلیمان قـوم خـود را گرد آورد و به آنان چنیـن گفت: ((انى القى الى کتاب کریم انه مـن سلیمان و انه بسـم الله الرحمـن الرحیـم الا تعلـوا علـى و اتـونى مسلمیـن یا ایها الملا افتـونـى فـى امرى ما کنت قاطعه امرا حتـى تشهدون)) زن گفت: اى بزرگان, نامه اى گرامـى به سـوى مـن افکنده شـد. نامه از سلیمان است و ایـن است: به نام خـداى بخشاینـده مهربان. بر مـن بـرترى مجویید و به تسلیـم نزد مـن بیایید. زن گفت: اى بزرگان, در کار من رإى بـدهید, که تا شما حاضـر نباشیـد مـن هیچ کارى را فیصل نتـوانـم داد. ملکه سبا از آنان خواست تا با فکرشان او را یارى دهند; اما آنان با عرض عضلات خـویـش او را یارى مـى دهند و روشـن است که ایـن کار خلاف عقل است. ملکه سبـا که به تفاوت لحـن نامه سلیمان با لحـن پادشاهان پى برده چنین مى گوید: ((ان الملوک اذا دخلـوا قـریه افسـدوهـا و جعلــــوا اعزه اهلها اذله)) زن گفت: پادشاهان چـون به قریه اى در آیند, تباهـش مى کنند و عزیزانـش را ذلیل مى سازند. همچنیـن هنگامـى که نزد سلیمان رفت و سخنانـش را شنیـد و آنگاه ایمان آورد, گفت: همراه با سلیمان ـ و نه پشت سر او ـ به خدا ایمان آوردم: ((اسلمت مع سلیمان لرب العالمیـن)) و اینک با سلیمان در برابـر پـروردگار جهانیان تسلیـم شـدم. ایـن نمونه که قرآن به ما عرضه مى کند, زنى است که با عقلـش مى اندیشد نه با عاطفه اش, اگر چه قـومـى مطیع در کنار خـود دارد. و مردان قوم او با احساسات خویش مى اندیشند نه با عقل خـویـش. بنابرایـن قرآن به اشاره مـى خـواهد بگـوید که ممکـن است عقل زنى بیشتر از عقل مرد باشد. ایـن هـم نمونه اش. نمـونه هاى دیگر, همسر فرعون و مریـم دختـر عمران(س) است. آیه دیگرى که ممکـن است حمل بـر ضعف شخصیت زن شود این آیه است: ((إ و مـن ینشإ فى الحلیه و هو فى الخصام غیر مبیـن)) آیا آنکه به آرایـش پرورش یافته و در هنگام جـدال آشکار نمـى گردد از آن خـداست؟ ایـن آیه از مسإله نشـو و نماى دختر سخـن مـى گـویـد نه از طبیعت ذات او. معمـولا طفل دختر آراسته و زینت داده مى شود. گفته مـى شـود که زن ضعیف تـر از مـرد است. اما قرآن از ضعف نـوع انسان سخـن مى گـوید و نه از ضعف زن:
((خلق الانسان ضعیفا)) آدمـى ناتeوان آفریده شده است. بنابرایـن چیزى به نام ((ضعف زن نسبت به مـرد)) در قـرآن کـریم نـداریـم. وانگهى مى دانیم که زن بر اثر تمریـن مى تواند قوىتر از مرد شود.
ما معتقدیـم که قرآن اساس و مبناى کار ماست و سنت, تفصیل مجملات قرآن است. اگر بعضـى از احادیث ظاهرا به گـونه اى دیگر گفته اند, باید آنها را به گونه اى مطالعه کنیم که با مفاهیـم قرآنى موجود در آن مـوضـوع منـافـات نـداشته بـاشد.

پیام زن: چه انگیزه هـا و عواملـى سبب شـده است تـا آیت الله فضل الله, این همه مباحث عمیق و روشـن در باره ((زن)) ارایه دهند و نظرهایـى را که چه بسا از دید برخـى قابل مناقشه باشـد ـ ابراز دارند؟
آیت الله فضل الله: مـن فکـر مـى کنـم که ایـن امر به لحاظ میل و رغبت شخصى من نبـوده است. زیرا مـن معتقدم که براى هیچ مسلمانى جایز نیست بدون استناد به دلیلـى از کتاب و سنت, نظرى را ابراز کند. از ایـن رو مـن در هر نظر و رإیى که برمى گزینم سعى مى کنـم تابع فهم خـویـش از کتاب و سنت باشـم. ممکـن است نظر مـن موافق حقیقت و یا مخالف آن باشد. مـن ادعا نمـى کنـم که حقیقت مطلق در نزد مـن است, بلکه داراى نظرگاهى به فهم حقیقت هستـم. با چنیـن تصـورى مـن در آغاز کوشیدم تا نگرش اسلامى سنتى به زن را مطالعه و بررسى کنـم. در نتیجه ایـن بررسـى و مطالعه, مشاهـده کردم که نگرش رفتار سنتـى تلاش مى کند تا به ملاحظه بعضـى احادیث, قرآن را بر خلاف ظاهرش, تإویل کنـد. یعنـى تإویل قرآن بـر خلاف ظاهر آن به نفع حـدیثـى که به لحاظ سند و محتـوا قابل نقد است. دیدم که ایـن عمل خلاف آن چیزى است که از اهل بیت(ع) به ما رسیده است که ((ان ما لا یـوافق کتاب الله فهو زخـرف)) آنچه که بـا کتاب خـدا سازگار نیست پیرایه بنـدى است. و به ایـن نتیجه رسیـدم که نگـرش سنتـى که با لحاظ نفع مرد, زن را صرفا نمادى بـراى امـور جنسـى مـى دانـد, شـإن انسـانـى زن را نـاچیز شمـرده است.
قصد چرب زبانى و خـوشایندگـویى براى زنان در کار نبـود و نه نیت همزبانى با جریانهاى معاصر و روشنفکر, زیرا مـن همواره حجاب را براى زن الزامى مـى دانـم و به همه مقررات شرع اسلام مانند ارث و اختصاص حق طلاق به مرد که جـریانهاى روشنفکر معاصر رد مـى کننـد, التزام دارم. ایـن امور را هم ـ همانند دیگر افکارم ـ در نتیجه تحقیقات و بررسیهایـم از کتاب و سنت به دست آورده ام. مـن نزدیک به 50 سـال است که فعالیت اسلامـى دارم و آغاز حـرکت مـن نیز در مبارزه بیـن اسلام و کفـر شکل گرفت. از آن زمان فکر مـى کـردم که اسلام چگونه مـى تـواند مشکلات انسان معاصـر را حل کنـد؟ و چگـونه مى تـوانیـم اسلام را به عنـوان دینى که بر ارج و جایگاه انسان ـ زن یا مـرد ـ تإکیـد مـى ورزد و بـا قطع نظر از عصـرى که در آن مى زیـد, مشکلات انسانها را حل مـى کنـد, به دنیا عرضه کنیـم؟ مـن تعمـدى نداشته ام که در اسلام راه حلـى مـردم پسنـد بیابـم, اما به دنبال کشف راه حل بـودم. ایـن آیه مرا تشـویق مى کرد: ((یا ایها الذیـن امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم به)) اى کسانـى که ایمان آورده ایـد, چـون خـدا و پیامبـرش شما را به چیزى فرا خـوانند که زندگیتان مـى بخشد, دعوتشان را اجابت کنید. بنابـراین, اسلام با تمام قـوانیـن و مقرراتـى که به انسان عرضه کرده پیامآور حیاتـى است که او را در آن احساس سعادت کند. ایـن چیزى بـود که من بدان رسیدم و کشفـش کردم. مـن ـ چنان که پیشتر هـم گفتـم ـ ادعا نمى کنـم که هر آنچه مى گویـم عیـن حقیقت است و تمام حقیقت در نزد من است. مـن همگـى را به مباحثه و مناقشه در افکار خویش فرا مى خوانـم. یعنى بحث و نقد به صورت استدلالى باشد نه به شیـوه غوغاسالارانه و هیاهـوگرانه, که برخى عوام و بـویژه بعضـى از علما با بـدنام کـردن دیگـران و صـدور فتاواى سطحـى و بـى پـایه و نسنجیـده در پیـش مـى گیـرند.
مـن طرفدار نقد علمى هستم و ایـن شجاعت را در خود مى بینم که در صـورتـى که خطا بـودن رإیم بـرایـم اثبات شـود از رإى خـویـش برگردم. ولى امکان ندارد که از افکار خـویـش که بر پایه اجتهاد و فهم مـن از کتـاب و سنت متکـى است, صـرفـا به سبب دشنـامها و ناسزاهاى عوام ـ که در ایـن روزها هـم زیاد است ـ دست بـردارم.

پیام زن: آیا با قطع نظر از شرایط و مقتضیات زمان مى تـوان طرحى اسلامـى بـراى حل مشکلات عصـر ارایه داد؟
آیت الله فضل الله: مـن معتقـدم که دو گـونه راه حل اسلامـى براى مشکلات زمان وجـود دارد. یک طرح که ما با آن مخالفیـم مى گوید که بـایـد در حل مشکلات انسان معاصـر, اسلام را تـابع معیارهاى زمان نمـود, آن گـونه که بـایـد بـراى کسب رضـایت مـردم, اسلام را از انـدیشه هایـش تنزل داد. ما ایـن شیـوه را رد مـى کنیـم; چنان که خداوند تعالى مى فرماید:
((ولـن ترضى عنک الیهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم)) یهودان و تـرسایان از تـو خشنـود نمـى شـونـد, تـا به آیینشان گـردن نهى. بنابرایـن اسلام باید بر ماهیت و حقیقت و هویت خویش باقى بماند, و اما هنگامى که مى گـوییـم اسلام مشکلات انسان معاصر را حل مى کند مفهوم این سخـن آن است که اگر مشکلات انسان معاصر و زندگى معاصر را مطالعه کنیم و اسلام را نیز بررسى نماییم درخـواهیـم یافت که اسلام با ایجاد توازن و تعادل بیـن جنبه مادى و معنـوى مى تـواند مشکل انسان معاصر را حل کند.
ما مفهوم این سخـن را که ((زمان چنیـن یا چنان ایجاب مـى کنـد)) چنان که برخـى مى گـویند در نمـى یابیم. زیرا ما معتقـدیـم عصر و زمان چیزى را به طـور طبیعى و ذاتـى فـرض نمـى کننـد. بلکه آنچه تحمیل مـى شـود به سبب قدرتـى است که دارد تا مـورد قبـول و عمل مردم قرار گیرد.
بنابرایـن, ما معتقدیم که پیشرفتى هـم که به دست مىآید ناشى از طبیعت و ذات زمان نیست بلکه امـروز بـا دیـروزهاى دور به لحـاظ زمانى تفاوتـى ندارد. ایـن تکامل مادى به سبب افکار افرادى است که انـدیشه خـویـش را بـر زمان و انسان معاصـر چیـره مـى کننـد.
زمانهاى گذشته هـم همیـن گونه بوده است. هنگامى که شرایط موافق و هماهنگ با رواج اسلام در بیـن مردم بـود امکان ندارد که ذره اى از انـدیشه اسلامـى به نفع انـدیشه دیگـران کـوتـاه بیاییـم. ما مـى گـوییـم که با هر اندیشه معاصرى که مخالف اسلام باشـد, مبازه مى کنیـم. ما هنگامـى که اسلام را در عرصه جهانـى مطـرح مـى کنیـم مى خـواهیم جهان را به صـورتى اسلامى در آوریـم نه اینکه اسلام را به شکلـى سـازگـار بـا جهان عرضه کنیم.ادامه دارد.