( در استقبـال از ایـام نـورانى حج )
ساره, همسر قهرمان توحید،
هاجر, مهاجر سرزمین توحید
سیدضیاء مرتضوى

 

 

بـدون شک بررسـى تاریخـى ادیان تـوحیـدى و گسترش دعوت انبیإ و پرچمداران توحید به خداپرستى و یگانه پرستـى نمـى تـواند فارغ از بررسى جایگاه و نقشى باشد که زنان در ایـن زمینه ایفا کرده اند. ایـن واقعیت جـداى از آنچه که مقتضـاى طبیعت ایـن دست امــــور اجتماعى و مـردمـى است و آن دست از رهبـران حـرکتهاى اجتماعى و اصلاحـى که از سـوى نزدیکتریـن افراد خـویـش, همفکران و همراهان صالحـى را داشته باشنـد در دستیابـى به اهـداف مـورد نظر مشکلات کمتـرى را خـواهنـد داشت و طبعا زمینه هاى مـوفقیت آنـان بیشتـر خـواهد بـود, براى آن, نمونه هاى تاریخى متعددى را در هر دو سوى قضیه مى تـوان شاهد گرفت و قرآن کریـم در تبییـن تاریخى اجتماعى حرکتهاى تـوحیدى انبیإ پیشیـن, هـم به کسانى چـون همسر نـوح و همسر لوط اشاره مى کند که چگـونه در مهد تـوحید نه تنها بارى از دوش همسران خـود برنداشتنـد بلکه در صف مشرکان و منادیان شرک و مقابله با دعوت به تـوحید قرار گرفتند, و هـم به بانـوانى چـون مریـم, ساره, هاجر و مادر و همسر موسى(ع) که نقش مهمى را در به ثمر رسیـدن رسالت آن انبیإ بزرگ الهى داشتنـد. ایـن مهم در آن دسته از روایـات و متـون تـاریخـى که به شـرح دعوت انبیـــا(ع) مـى پـردازد نیز به تفصیل آمده است.
مکه به عنوان پایگاه تـوحیـد, و حج به مثابه کانـونـى از مناسک توحیدى و نمادى از نقـش باورهاى توحیدى در زندگى و عملکرد زنان و مردان موحد, فرصتى مناسب براى بازشناسى جایگاه و نقـش بانوان در دعوت به یکتـاپـرستـى و رشـد و فـراگیـر شـدن آن مـى بـاشـد. آنچه در ایـن مختصر مـىآید اشاره اى به سرفصلها و فرازهاى اصلـى نقشـى که ساره و هاجر در تثبیت و گسترش ادیان تـوحیدى داشته اند مى باشد و عمدتا بر اساس آیات و پاره اى روایات ارایه خـواهد شد. طبیعى است که در بررسى کامل ایـن نقش باید گرایش عمومى زنان به انبیا(ع) و ایمـان آوردن به دعوت آنـان نیز به عنـوان یک محـور عمده مورد توجه قرار گیرد. اما چارچوب ایـن نوشته که به مناسبت ایام برگزارى حج ارایه مى شود پرداختـن به جایگاه و حضور این دو بانوى برجسته و شاخصى است که در گسترش تـوحید و همراهى مستقیـم با پیامبـران(ع) و به بـار نشستـن دعوت آنان پیـش از ظهور اسلام عزیز و حضور بانوان بزرگوار و والایى چـون حضرت خدیجه(س) و حضرت فـاطمه(س) در صحنه گستـرش تـوحیـد و ارزشهاى تـوحیـــدى, تلاش و فداکارى کرده اند.

ساره, همسر قهرمان توحید
یکى از بانـوانى که در بررسى تاریخ انبیا(ع) و گسترش تـوحید از جایگاه ویژه اى برخـوردار است ساره مـى باشد. ((لاحج)) پیامبر, دو دختر دوقلو داشت که پدر ابراهیم(ع) و عموى ابراهیـم(ع) با ایـن دو خواهر ازدواج کردند.
ابراهیـم(ع) از یک خواهر و ساره از خواهر دیگر تولد یافت. ایـن بود که ساره و ابـراهیـم, هم عمـوزادگان یکـدیگر بـودنـد و هـم دختـرخاله و پسرخاله. البته مادر ساره پیـش از ازدواج با عمـوى ابراهیم, با برادر ابـراهیـم به نام هامان ازدواج کـرده بـود و لوط پیامبر نتیجه آن ازدواج بود. از ایـن رو لوط, هـم برادرزاده و هـم خاله زاده ابراهیـم بود, و ساره و لوط از طرف مادر, خواهر و برادر بودند.(1)

ساره مالک زیبایى و ثروت
ساره که از زیباتریـن زنان و ماننـد حوریه اى از حـوریان بهشتـى بـود, از زنان ثروتمند به شمار مـى رفت و زراعت و دامهاى بسیارى داشت. زیبایـى ساره تا آنجاست که گفته اند خداوند ده نعمت را به زن داد. از آن جمله زیبایـى و جمال را به ساره داد.(2) علاوه بر ایـن, اموال زیادى بویژه دام و زراعت داشت که همه را در اختیار همسرش ابراهیم(ع) گذارد و ابراهیـم(ع) با رسیدگى به ایـن اموال و دامها بـود که وضعیت زندگـى اش به مرتبه اى رسید که هیچ کـس در منطقه ((کـوثـى)) که محل زندگى او بـود به پایه وى نمى رسید. در روایتـى از امـام صـادق(ع), از جمله آمـده است:
((و کانت سـاره صاحبه ماشیه کثیـره و إرض واسعه و حـال حسنه و کـانت قـد ملکت ابـراهیـم(ع) جمیع مـا کـانت تملکه فقـام فیه و إصلحه و کثـرت المـاشیه و الزرع حتـى لـم یکـن بـإرض ((کـوثـى ریا))(3) رجل إحسـن حالا منه.))(4) ساره داراى گـوسفندانى زیاد و زمینـى گسترده و وضعیتـى نیک بـود و همه دارایى خـویـش را در اختیار ابراهیم(ع) در آورده بود و ابراهیـم نیز به رتق و فتق و اداره آنها پرداخت و گـوسفندان زیاد شـد و زراعت گسترش یافت تا آنجا که در سرزمیـن ((کـوثـى ریا)) مردى با وضعیتـى بهتر از او وجود نداشت.
با ایـن همه آنچه ساره به دنبال آن بـود جوانى چون ابراهیـم(ع) بـود که هر چنـد انسان یتیمـى است که از امـوال و امکانات دنیا چیزى در خـور ندارد اما فضایل و ارزشهاى انسانى او است که ساره را به سـوى خـود جذب مى کند و پـس از ازدواج نیز باعث مى شود همه دارایـى خـود را در اختیـار او قـرار دهـد. فتـوت و جـوانمـردى ابراهیـم(ع) چیزى نبـود که بر دیگران پوشیده باشد. بت پرستان در مـواجهه با جریان شکسته شـدن بتها با همیـن وصف به ابراهیـم(ع) اشاره مى کنند: ((من فعل هذا بآلهتنا انه لمـن الظالمیـن, قالوا سمعنـا فتـى یذکـرهـم یقـال له ابـراهیـم)).(5)

علاقه و احتـرام ابـراهیـم(ع) به ساره
بررسـى تاریخ زندگـى ابراهیـم(ع) و ساره نشان مى دهد که ساره از احترام ویژه اى در نزد آن حضرت(ع) برخـوردار بـوده است که نمونه آن را مـى تـوان در جریان دور ساختـن هاجر و اسماعیل(ع) از پیـش ساره شاهـد بـود; کارى که به درخـواست ساره صـورت گـرفت. آن دو علاقه ویژه اى به یکـدیگر داشتند و نمـونه هایـى از علاقه و احترام آن دو به یکـدیگـر را در ادامه خواهیـم خـوانـد.اینکه ساره همه اموال, دامها و زمینها و زراعت خود را به ملکیت ابراهیـم(ع) در مـىآورد, ایـن, علاوه بـر اینکه فـداکارى ساره را در جهت رشـد و گسترش دعوت ابراهیـم(ع) به تـوحیـد و پیشرفت در تبلیغ رسالت او را مـى رسانـد, نشان از علاقه شـدیـد ساره به شـوهـر دارد. حضـرت ابراهیـم(ع) نیز چنان که به اجمال خـواهد آمد در خانه اش به روى همه باز بـود و از ثروت و اموال خـویـش در جهت احسان به مردم و گسترش تـوحید بهره مى جست و طبیعى است که در ایـن میان, گاه نیز دچار تنگدستى شود.
روایتى را که خواهیـم آورد نشان مى دهد که آن حضرت حتى در چنیـن شـرایطـى نیز به فکر خشنـود ساختـن همسـر خـود ساره بـود. امام صادق(ع) در تإکید بر هدیه دادن و سـوغات آوردن براى خانـواده, نمـونه اى را از حضرت ابراهیـم(ع) نقل مى فرماید. مفاد ایـن حدیث ایـن است که وقتـى کسى از سفر برمى گردد, براى خانـواده اش به هر مقدار مى تـواند هر چند یک سنگ! سوغات بیاورد. ابراهیـم(ع) وقتى دچار تنگدستـى مى شد سراغ قـوم خـود مـى رفت. یک بار که به همیـن خاطر بـراى کمک گرفتـن سراغ آنان رفت دیـد که خـود آنها نیز در قحطـى و تنگنا قرار دارنـد; لذا دست خالـى بـرگشت. وقتـى نزدیک خانه خود شد از مرکب خود پیاده شـد و خـورجیـن آن را پر از ریگ کرد با ایـن هدف که روح ساره را آرامـش دهـد و او نگران نشـود.
موقعى که داخل خانه شد خورجیـن را از حیوان باز کرد و خود شروع به نماز نمود. ساره آمد و خـورجیـن را گشود و دید که پر از آرد است. مقـدارى از آن را خمیـر کـرد و نان پخت. بعد به ابـراهیـم گفت: نمازت را تمام کـن و بخور. ابراهیـم به او گفت: ایـن را از کجا آوردى؟! گفت: از آردى که در خورجیـن است. ابراهیم سر خود را به سـوى آسمـان بلنـد کـرد و گفت: گـواهـى مـى دهـم که تـو خلیلـى.
متن روایت چنین است:
اذا سافر إحـدکـم فقـدم مـن سفره فلیإت إهله بما تیسر و لـو بحجر فان ابراهیـم(ع) کان اذا ضاق إتـى قـومه, و انه ضاق ضیقه فإتى قومه فوافق منهم إزمه فرجع کما ذهب, فلما قرب مـن منزله نزل عن حماره فملا خـرجه رملا اراده إن یسکـن به روح[ زوجه خ ل] سـاره, فلمـا دخل منزله حط الخـرج عن الحمـــار و افتتح الصلاه, فجإت ساره ففتحت الخـرج فـوجـدته مملـوءا دقیقا فاعتجنت منه و اختبزت, ثـم قـالت لا ابـراهیـم انفتل مـن صلاتک فکل. فقـال لها:
إنى لک هذا؟ قالت: مـن الدقیق الذى فـى الخرج, فرفع رإسه الى السمـإ فقال: اشهد انک الخلیل.))(6)

نخستین زنى که ایمان آورد
کسـى چـون ساره که در آن محیط شرک و کفر تنها چیزى که بـراى او جاذبه دارد ارزشها و فضایل انسانى و تـوحیدى است طبیعى مـى باشد که على رغم دشـواریهاى زیاد به همراه برادرش لوط نخستیـن افرادى بـودند که به ابراهیـم گرویدند. او را نخستیـن زنى شمرده اند که به ابـراهیـم(ع) ایمـان آورد و لـوط را نخستیـن مـرد گـرونــده دانسته اند.(7)

تبعید به همراه همسر
در جریان به آتش افکندن ابراهیم(ع) نیز ایـن همسرش ساره بود که از خداوند خلاصـى ابراهیـم(ع) را طلب مى کرد و پـس از ایـن واقعه بـود که ابراهیـم و ساره و لـوط را از آن شهر راندند و آنها به سـوى سرزمیـن شام روانه شـدنـد. او رنج سفر و غربت را بـر خـود همـوار مـى کنـد تـا دعوت ابـراهیـم(ع) گستـرش یـابد.

اسمـاعیل(ع) دستـاورد فـداکـارى سـاره
ابراهیـم(ع) تا دوران پیرى در حالى که بیـش از یکصد سال از عمر شریفـش گذشته بـود هنـوز فرزندى نداشت. فداکارى قابل تحسینى که ساره در این زمینه از خـود نشان داد ایـن بـود که حاضر شد کنیز خـود هاجـر را در اختیار همسـرش ابـراهیـم(ع) بگذارد تـا از وى داراى فرزند گردد. به نقلـى, خود ساره ایـن پیشنهاد و درخـواست را به ابـراهیـم(ع) کـرد(8) و به نقل دیگـر به دنبـال درخـواست ابراهیم(ع), این کار را کـرد(9) و چنیـن بـود که ابـراهیـم(ع), اسماعیل(ع) را پیدا کرد. البته اندکى بعد, ساره نیز مشمـول لطف الهى قرار گرفت و بشارت فرزندش اسحاق را و حتـى یعقـوب فـرزنـد اسحـاق را از جـانب فـرشتگـان دریـافت کرد:
((و لقـد جإت رسلنا ابراهیـم بالبشرى قالـوا سلاما قال سلام فما لبث إن جإ بعجل حنیذ فلما رإى إیـدیهم لا تصل الیه نکرهـم و إوجـس منهم خیفه قـالـوا لا تخف انا إرسلنـا الـى قـوم لـوط و امـرإته قائمه فضحکت فبشـرناها باسحق و مـن ورإ اسحق یعقـوب, قالت یا ویلتـى إ إلـد و إنا عجـوز و هذا بعلـى شیخا ان هذا لشىء عجیب قالـوا إ تعجبیـن مـن إمر الله رحمت الله و برکاته علیکـم اهل البیت انه حمید مجیـد)).(10) و به راستـى, فرستادگان ما براى ابراهیـم مژده آوردند, سلام گفتنـد, پاسخ داد: ((سلام)).
و دیر نپایید که گـوساله اى بریان آورد و چـون دید دستهایشان به غذا دراز نمى شـود, آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسـى بر دل گرفت.
گفتنـد: مترس, ما به سـوى قـوم لـوط فرستاده شـده ایـم. و زن او ایستـاده بـود. خنـدیـد. پـس وى را به اسحاق و از پـى اسحاق به یعقوب مژده دادیم. همسر ابراهیم گفت: اى واى بر مـن, آیا فرزند آورم با آنکه مـن پیرزنـم, و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعا ایـن چیز بسیار عجیبـى است. گفتند: آیا از کار خدا تعجب مى کنى؟ رحمت خـدا و بـرکات او بـر شما خـانـدان بـاد. بـى گمان, او ستـوده اى بزرگوار است.
قرآن کریـم در جاى دیگر آمـدن فرشتگان و آوردن بشارت فرزنـد را این گونه بیان مى فرماید:
((هل إتیک حدیث ضیف ابراهیـم المکرمیـن اذ دخلوا علیه فقالـوا سلاما قال سلام قـوم منکرون فراغ الى اهله فجإ بعجل سمیـن فقربه الیهم قال إلا تإکلون فاوجـس منهم خیفه قالـوا لا تخف و بشـروه بغلام علیـم فإقبلت امـرإته فـى صـره فصکت وجهها و قالت عجـوز عقیم قالوا کذلک قال ربک انه هو الحکیم العلیـم)).(11) و بدیـن گونه بود که در حالى که ابراهیم(ع) در سـن 120 سالگى و ساره در سـن 90 سـالگـى بـود خـداونـد اسحق را به آنــــــان داد.(12)

مهماندارى خانه توحید
از سـوى دیگر, حضرت ابـراهیـم(ع) چنان که از آیات یادشـده نیز استفاده مى شود در خانه اش به روى میهمانان باز بـود و ایـن ساره بـود که یاور نزدیک همسـر در پذیـرایـى از آنـان بـود. در آیات مذکـور دیدیـم که وقتـى فرشتگان به صـورت انسانهایـى ناشناس بر ابراهیـم(ع) وارد شـدنـد آن حضرت(ع) به سرعت وسایل پذیرایـى را فـراهـم ساخت و گـوساله اى چـاق و بـریان شـده را جلـو میهمانان گذاشت. تعبیـر قـرآن در ایـن خصـوص در بـاره سـاره ایـــن است:
((و امـرإته قائمه)) که اشاره به آمادگـى و ایستـادن او بـراى پذیرایى از مهمانان دارد.
از طرف دیگر, ساره به درجه اى از ایمان و تـوحید و معرفت رسیـده است که هـم کلام با فرشتگان مـى شـود و جزء معدود بانـوانـى قرار مى گیرد که با عنوان ((محدثه)) از آنان یاد مى شود. و بدیـن گونه است که به صـراحت آیـات یـادشـده, جزء اهل بیت حضـرت ابـراهیــم خلیل(ع) قرار مى گیرد و مشمـول رحمت و بـرکات الهى مـى گردد, اما کسى چـون ام سلمه با همه عظمت و شخصیتـى که دارد در جریان نزول آیه تطهیـر جزء اهل بیت پیـامبـر(ص) قـرار نمـى گیـرد.

تربیت کودکان شیعیان
ابراهیـم(ع) شیخ الانبیإ و پیامبر بزرگ دعوت به یکتاپرستـى است و همسـرش ساره همسنگر وى در این دعوت است. از همیـن جایگاه است که سرپرستى و تربیت فرزندان شیعیان و کـودکان مـومنان در عالـم برزخ به آن دو سپرده مـى شـوند تا به آنها رسیـدگـى کننـد و تحت تربیت خویـش قرار داده و بعدا به پدر و مادر آنها تحـویل دهند. ایـن مطلب را شیخ صدوق در روایتى با سندى صحیح از امام صادق(ع) نقل مى کند:
ان الله تبارک و تعالـى کفل ابراهیـم و ساره إطفال المـومنیـن یغذوانهم بشجره فى الجنه لها إخلاف(13) کاخلاف البقر فى قصر مـن دره, فـاذا کان یـوم القیامه إلبسـوا و طیبـوا و إهـدوا الـى آبائهم, فهم ملـوک فى الجنه مع آبائهم و هو قـول الله عز و جل: ((و الذیـن آمنـوا و اتبعتهم ذریتهم بـایمـان إلحقنـــــا بهم ذریتهم(14))).(15)
خداى تبارک و تعالى ابراهیـم و ساره را عهده دار نگهدارى کودکان شیعیان کرده است و آن دو, ایـن کـودکان را[ در عالـم بـرزخ] در قصرى از در با درختـى از بهشت غذا مـى دهند که داراى پستانکهایى چـون پستانهاى گاو مى باشد. وقتـى روز قیامت شد به ایـن کـودکان لباس پـوشانده مى شود و خـوشبـو مى شـوند و به پدران و مادرانشان هدیه مـى گردند و آنان به همراه پدران و مادرانشان شاهان بهشتند و ایـن همان گفته خـداوند عز و جل است که فرمـود,: و کسانـى که گـرویـده و فـرزنـدانشـان آنها را در ایمـان پیـروى کـرده انــد فرزندانشان را به آنان ملحق خـواهیـم کرد.)) و یا چنان که موسى بـن جعفر(ع) به نقل از پدران خویـش, از پیامبر(ص) مى فرماید: ((لا تزوجـوا الحسنإ الجمیله العاقره فانـى إباهى بکـم الامـم یـوم القیامه, إ و ما علمت إن الـولـدان تحت عرش الرحمـن یستغفرون لابائهم, یحضنهم ابراهیـم و تربیهم ساره علیهماالسلام فى جبل مـن مسک و عنبـر و زعفـران؟))(16) ((بـا زن خـوش صـورت زیبـاى نـازا ازدواج نکنیـد چـرا که مـن در روز قیامت به کثـرت شما بـر سایر امتها مباهات مى کنـم. آیا نمـى دانى که کـودکان در زیر عرش الهى براى پدر و مادر خویـش درخواست مغفرت مى کنند. ابراهیـم آنان را در کـوهـى از مشک و عنبر و زعفران نگهدارى نمـوده و ساره تربیت مى کند؟)) یعنى همان مقامى که در ایـن خصـوص, در روایت دیگرى از امـام صـادق(ع) بـراى حضـرت فـاطمه(س) ذکـر شده است:
((اذا مات طفل مـن اطفال المومنین نادى مناد فى ملکوت السماوات و الارض : الا ان فلان بـن فلان قـد مات, فـان کـان مات والـداه او احدهما او بعض اهل بیته مـن المومنین دفع الیه یغذوه, و الا دفع الى فاطمه علیهاالسلام تغذوه حتـى یقدم ابـواه او احدهما او بعض اهل بیته فتدفعه الیه.))(17)

شبـاهتهاى سـاره و خـدیجه علیهمـاالسلام
سـاره همسـر شیخ الانبیـا, ابـراهیـم خلیل(ع), و خـدیجه همســــر خـاتـم الانبیـا, محمـد مصطفـى(ع) هـر چنـد در یک ردیف نیستنـد و خدیجه(س) جزء چهار زن برتر جهان تـوحید است, چنان که در روایات بسیـارى آمـده است, امـا در ایـن میـان شبـاهتهاى میــان آن دو بزرگوار مى تـواند ما را به عظمت و شخصیت ساره بیشتر آشنا سازد:
1ـ هم ساره و هـم خـدیجه, از جمال و کمال کـم نظیـرى بـرخـوردار بودند و در اتصاف به کمالات انسانـى سـرآمـد زمان خـود بـودنـد. 2ـ هر دو امـوال و امکانات زیادى داشتند ولى ثروت خـویـش را در اختیار همسران خـود نهادنـد تا در گسترش امر تـوحیـد و پیشبـرد اهداف الهى آنان صرف گردد.
3ـ با وجود خـواستگاران زیادى که براى آنان وجـود داشت, ازدواج با کسانى را پذیرفتند که از نظر مالى در تنگدستـى قرار داشتند. کسانى که تحت سرپرستـى عمـوهاى خـود زندگـى مـى کردند ولـى شهره اوصـاف نیک و کمـالات انسـانـى بـودنـد.
4ـ هم ساره و هم خدیجه نخستیـن بانوانى بودند که به نداى توحید پاسخ گفتند در حالى که پیـش از آن نیز شرک نورزیده بودند و جزء موحدان به شمار مى رفتند.
5ـ هم ساره و هم خدیجه تا آخریـن لحظه حیات خویش دست از همراهى با همسران خود نکشیدند و نقـش خانه دارى خانه توحید را تا پایان ایفا نمودند.
6ـ هر دو بزرگـوار در آخـرت نیز در کنار همسران خویـش خـواهنـد بـود. خـوانـدیـم که سرپـرستـى کـودکان شیعه در عالـم بـرزخ به ابراهیـم(ع) و ساره سپرده شده است و ایـن نشان مـى دهد که آن دو در آن عالـم نیز با هـم مـى باشند. چنان که مرحـوم شیخ صدوق نقل کرده است هنگامـى که خـدیجه در بستر بیمارى و وفات بـود پیامبر اکرم(ص) در بالیـن او از جمله فرمود: وقتى بر هووهایت وارد شدى سلام ما را به آنان بـرسان. خـدیجه گفت: هـووهاى مـن چه کسـانـى هستنـد اى رسـول خـدا! پیـامبـر فـرمـود:
مریـم دختر عمران, کلثـم خـواهر موسى و آسیه همسر فرعون. خدیجه گفت: به خیـر و خـوشـى اى رسـول خـدا! متـن روایت چنیـــن است:
((دخل رسـول الله(ص) على خدیجه و هى لما بها, فقال لها: بالرغم منا ما نرى بک یا خدیجه, فاذا قدمت علـى ضرائرک فاقرئیهن السلام فقالت: مـن هـن یا رسول الله ؟ قال(ص): مریم بنت عمران, و کلثـم اخت مـوسـى, و آسیه امـراه فـرعون, قالت : بـالـرفـإ یا رسـول الله.))(18)

وفات ساره
ساره هنگامـى که داراى فرزنـد خـود اسحاق شـد 90 سال داشت و 30 سال پس از آن, یعنى در سـن 120 سالگى, این بانوى فداکار و حامى تـوحیـد دعوت حق را لبیک گفت و رحلت کـرد.
بخش قابل توجهى از زندگى ساره را در شرح حال هاجر آورده ایـم که خواهید خواند.

هاجر, مهاجر سرزمین توحید
یکى دیگر از بانـوانى که نقشى اساسى در گسترش تـوحید و شکل گیرى کانـون مبارزه با شرک داشت هاجـر مادر اسماعیل(ع) است. زنـى که حضـور او و شـوهر و فرزنـدش در مکه, تـوانست این سرزمیـن را به کانـون توحید و مرکز خداپرستى و وحى تبدیل کند. زنى که تـوانست به جایگاهى از شرافت انسانـى و مقام معنـوى راه یابد که قبر او در جـوار خانه خدا و در حلقه طواف همه موحدانى قرار گیرد که به گرد خانه توحید مى گردند.

راهیـابـى هـاجـر به خـانه ابـراهیم(ع)
مرحـوم کلینى طى روایتى طـولانى از امام صادق(ع) جریان راهیابـى هاجر به خانه ابراهیـم(ع) را بازگـو کرده است که با کمى اختصار چنین است:
پـس از آنکه به نمرود خبر دادنـد آتشـى که بـرافـروختـى کارگـر نیافتاده و ابراهیـم(ع) سالـم است, دستور داد او را از سرزمینش تبعید کنند و نیز مانع به همراه بردن دامها و امـوالـش گردنـد. ولـى ابـراهیـم(ع) با آنان بحث کرد که اگر دامها و امـوالـم را بخـواهید بگیرید باید آن مقدار عمر مـن که در سرزمیـن شما سپرى شده است را به مـن برگردانید. ایـن بود که شکایت به قاضى نمرود بردند. قاضى نیز حکم کرد که ابراهیم(ع) همه آنچه را در سرزمیـن آنها به دست آورده به آنان پـس بـدهد و آنها نیز عمر سپرى شـده او در آن سرزمین را به او برگرداننـد. ایـن خبر به نمرود رسید. او نیز دستور داد مانع ابراهیـم(ع) و اموال و دامهاى او نگردند و افزود: ((انه ان بقى فى بلادکم إفسد دینکم و إضر بآلهتکـم)) اگـر او در سـرزمیـن شما بمانـد دیـن شما را تباه مـى کنـد و به خدایانتان خسارت مى رساند.
آنـان ابـراهیـم(ع) و لـوط(ع) را بیـرون کـردند.
ابراهیـم نیز به همراه لوط و همسرش ساره از شهر بیرون رفت و به آنان گفت: ((انى ذاهب الـى ربـى سیهدین)).(19) ایـن بـود که با دامها و امـوال خـویـش به طرف بیت المقـدس حرکت کرد. براى همسرش نیز کجاوه اى ساخت و از سـر غیـرت, ساره را درون آن نهاد تـا از سرزمین تحت حکومت نمرود بیرون رفت و به سرزمیـن تحت حکـومت یکى از قبطیان رسیـد. هنگـام ورود, مإمـور گمـرک که بـراى گـرفتـن مالیات آمده بـود از ابراهیـم(ع) خواست که کجاوه را نیز بگشاید تا مالیات درون آن نیز معلـوم گردد. اما ابـراهیـم(ع) گفت: فرض کـن آنچه در کجاوه است از طلا و نقـره مـى بـاشـد و مالیات آن را بگیر و آن را باز نکنیم. اما آن مإمـور نپذیرفت و ابراهیـم(ع) نیز از اینکه کجاوه گشـوده شـد خشمناک گـردیـد. مإمـور نیز که چشمـش به ساره با آن حسـن و جمال افتاد پـرسیـد: ایـن زن کیست؟ ابراهیـم(ع) فرمود: او همسرم و دخترخاله ام است. مإمور گفت: چه چیز بـاعث شـد او را در ایـن کجاوه پنهان سازى؟ ابـراهیـم(ع) فرمود: به خاطـر غیرت نسبت به او تا کسـى او را نبینـد. مامـور گفت: نمى گذارم بروى تا اینکه وضعیت او و تو را به حاکـم بگویم. پیکـى فرستاد و حاکـم نیز پیغام داد که ساره را به همراه کجاوه براى او بفرستند, اما ابراهیـم(ع) به آنان گفت: مـن تا زنـده ام از کجاوه جدا نمى شوم. ایـن بود که همراه ساره به قصر حاکـم رفت و در آنجا نیز حاضر شد که همه امـوال خـود را بدهد تا حاکـم از دیدن ساره صرف نظر کند ولى حاکـم تحت تإثیر هواى نفس خود, قبول نکرد و وقتى ساره را دید مجذوب جمال او شد و دستـش را بى اختیار به سوى ساره دراز کرد. ابراهیـم(ع) نتـوانست ایـن منظره زشت را ببیند لذا چهره اش را از سر غیرت بـرگرداند و به خـداونـد تـوسل جست که خـدایا دست او را از رسیـدن به حرمتـم و دخترخاله ام باز دار:
((اللهم إحبـس یده عن حرمتى و ابنه خالتى.)) ایـن بـود که دست حاکم نه به ساره رسیـد و نه برگشت و همان جـور مانـد. حاکـم با تنـدى پـرسیـد: ایـن خـداى تـو بـود که با دست مـن چنیـن کـرد؟
ابراهیم(ع) پاسخ داد:
((نعم, ان الهى غیور یکره الحرام و هو الذى حال بینک و بیـن ما اردت من الحرام. )) آرى, خداى مـن غیورى است که حرام را ناپسند مى دارد و او است که میان تـو و کار حرامى که تصمیـم داشتى مانع شد.
پادشاه گفت: از خداى خودت بخـواه تا سلامتـى مرا برگرداند و اگر چنین کند مـن متعرض همسرت نخواهم شد. ابراهیم(ع) دعا کرد و دست او خـوب شد اما پادشاه دوباره به ساره چشـم دوخت و دستـش را به طرف او دراز کرد و ابراهیـم(ع) نیز از سر غیرت چهره برگرداند و دعا کرد که خـدایا! دست او را از ساره باز دار. دست پادشاه خشک شد و به ساره نرسید. پادشاه گفت: خـداى تو غیـور است و تـو نیز غیـورى. از خدایت بخـواه که دستـم را برگرداند زیرا دیگر تکرار نمـى کنـم. ابراهیـم(ع) با ایـن شرط دعا کرد که خدایا! اگر راست مى گـوید سلامت دست او را برگردان. دستـش برگشت. وقتـى پادشاه آن غیرت و معجزه را دید ابراهیم(ع) را مـورد احترام و تعظیـم قرار داد و هیبت ابراهیـم(ع) او را گرفت و از او ترسید و گفت: تو از بابت تعرض به ساره و یا چیزى از امـوالت در امان هستى و لذا هر جایـى که مـى خواهـى برو, لیکـن یک درخـواست دارم. ابـراهیـم(ع) پرسید: چیست؟ پادشاه گفت:
((إحب إن تإذن لى إن إخدمها قبطیه عندى جمیله عاقله تکـون لها خادما.)) علاقه مندم اجازه دهى کنیزى قبطـى و زیبا و عاقل را که دارم به خـدمتگزارى او وادارم.
ابـراهیـم(ع) اجازه داد و پادشاه نیز کنیز را صـدا کرد و او را به سـاره بخشیـد. و ایـن کنیز همان هاجـر مادر اسماعیل(ع) است. ابـراهیـم(ع) نیز به همراه آنان و همه داراییهایـش حـرکت کرد و پادشاه نیز براى رعایت احتـرام ابـراهیـم(ع) پشت سـر او بیـرون آمد, اما خداوند به ابراهیم(ع) وحى کرد که بایست و در جلو ایـن جبار مسلط حرکت نکـن تا او از پشت سرت بیایـد, بلکه او را جلـو بینداز و پشت سر او حرکت کـن و احترام او را حفظ نما چرا که او مسلط است و به هر حال باید حکـومتى در زمیـن باشد چه خـوب و چه بـد. ابراهیـم(ع) ایستاد و به پادشاه گفت: حرکت کـن, زیرا خداى من الان به مـن وحى کرد که تو را احترام کنـم و هیبت تـو را نگه دارم و به خاطر رعایت تعظیـم و احترامت, تو را جلو قرار دهـم و خودم پشت سرت حرکت کنـم. پادشاه گفت: آیا به تو چنیـن وحى کرد؟ ابـراهیـم(ع) گفت: آرى. پـادشاه به او گفت:
((إشهد إن الهک لرفیق حلیم کریـم و إنک ترغبنـى فـى دینک.)) گواهى مى دهـم که خدایت داراى رفق و حلـم و کرامت است و تـو مرا راغب در دیـن خود مى کنى. پس از آن از ابراهیـم(ع) خداحافظى کرد و ابـراهیـم(ع) نیز حرکت نمـود تا به مناطق بالاى شامات رسیـد و منزل نمود و لوط(ع) را در مناطق پایین شامات جانشیـن خود ساخت. (20) و بدیـن ترتیب هاجر که کنیزى سیاه ولى خردمند و مورد توجه در دستگاه حاکـم قبطـى بـود به خانه ابـراهیـم(ع) راه یافت تـا سرنوشت او در مسیرى دیگر رقم بخورد و حوادث آینده در ایـن مسیر نشـان داد که هـاجـر بـانـویـى بـرجسته و شـایسته همسـرى بـراى ابـراهیـم(ع) و مـادرى بـراى اسماعیل(ع) است.

هجرت به سوى حجاز
بـا تـولـد اسماعیل از هاجـر و پـس از آن ولادت اسحـاق از ساره, شرایط جـدیدى پیـش آمد که ابراهیـم(ع) را وا داشت به خاطر علاقه به همسرش ساره و به خاطر احتـرام خاصـى که بـراى وى قایل بـود, هاجـر و فـرزند عزیزش اسماعیل را روانه سـرزمینـى دیگر کنـد. و چنین بود که مشیت الهى بر ایـن قرار گرفت تا پاى ابراهیـم(ع) و هاجر و اسماعیل به سرزمیـن بىآب و علف مکه گشوده شود و مرحله اى خطیر از امتحان الهى آغاز گردد و به گفته قـرآن کـریـم از زبان ابراهیم(ع):
((ربنا انى اسکنت مـن ذریتـى بـواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنـا لیقیمـوا الصلـوه فـاجعل افئده مـن النــاس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون. ))(21) پـروردگارا! مـن[ یکـى از] فرزندانـم را در دره اى بـى کشت, نزد خانه محترم تـو, سکـونت دادم. پروردگارا! تا نماز را به پا دارنـد, پـس دلهاى برخـى از مـردم را به سـوى آنان گـرایـش ده و آنان را از محصـولات[ مـورد نیـازشـان] روزى ده, بـاشـد که سپـاسگزارى کنند.
در تفسیر قمـى جریان بردن هاجر و اسماعیل به حجاز و سکنى گزیدن آنان در مکه, طى روایتـى از امام صادق(ع) ایـن گـونه آمده است:
... خـداونـد به ابـراهیـم وحـى کـرد که اسماعیل و مادرش را از ((بادیه الشام)) بیروت برد. عرض کـرد: خـداونـدا به کجا ببـرم؟ فرمود: به حرم امن مـن و اولین نقطه زمین که آفریده ام و آن مکه است. سپـس خـدا جبرئیل را با براق نازل کـرد. جبـرئیل, هاجـر و اسماعیل و ابراهیم را با خـود برداشت. ابراهیـم به هر مکانى که درخت و زراعت و نخل داشت عبـور مى کرد از جبرئیل سـوال مى نمـود: اینجا؟ جبرئیل مـى گفت: نه برو, برو, تا به مکه رسید و او را در محل خانه کعبه گذارد. ابراهیـم با ساره عهد کرده بـود که پیاده نشـود تا به سـوى او بـرگردد. هنگامـى که هاجر و اسماعیل پیاده شـدنـد در آنجا درختـى بـود. هاجر عبایـى که همراه داشت روى آن درخت انداخت و در سایه آن قـرار گـرفتنـد. مـوقعى که ابـراهیـم ایشان را رها کرد و مى خـواست به سـوى ساره برگردد هاجر گفت: اى ابـراهیـم! مـا را در جـایـى که نه مـونـس و نه آب و سبزه دارد مـى گذارى. ابراهیـم گفت: خـدایـى که مرا دستـور داده شما را در اینجا بگذارم مشکل شما را حل خـواهد کرد. ایـن را گفت و برگشت. هنگامى که به ((کدإ)) (کوهى در سرزمیـن ذىطوى) رسید صورت خـود را برگردانیده و عرض کرد: رب انى ... خداوندا بعضـى از فرزندان خود را در سرزمیـن بىآب و علفى نزد بیت محرم تو ساکـن گردانیدم تا نماز را به پا دارند, پـس دلهایى از مردم را متوجه آنها ساز و از میـوه هـا ایشـان را روزى ده, بـاشـد که شکـرگزارى کننــد.
ایـن بگفت و رفت و هاجر در آنجا ماند. چون روز بالا آمد اسماعیل تشنه شـد. هاجـر در محل سعى بـرخـاست و از کـوه صفا بـالا رفت و سرابى در وادى به چشـم او خورد; گمان کرد آب است. پاییـن آمد و به دنبال آن شتافت. وقتـى به مروه رسیـد اسماعیل از نظرش پنهان شد و برگشت تا به صفا رسید.
دوباره نگاه کرد و همان منظره را دیـد; شتابان حـرکت کـرد. هفت مرتبه ایـن عمل را تکرار کـرد. در مرتبه هفتـم نگاه به اسماعیل کـرد و دیـد آب از زیر پاهایـش ظاهر شـده, بـرگشت و شنها را در اطراف آن جمع کرد و چـون آب جـریان داشت آن را از آب پـر کرد و لذا زمزم نامیـده شـد. (چـون زم به معنـى پر کردن است) در ایـن مـوقع قبیله ((جـرهـم)) در ((ذىالمجـاز)) و ((عرفـــات)) که در نزدیکـى آنجاست فرود آمده بـودند. مـوقعى که آب در سرزمیـن مکه ظاهر شد پرندگان و وحـوش در اطراف آن جمع شـدنـد. ((جرهـم)) که ایـن منظره را دیدند به آنجا آمدند و مشاهده کردند زن و کـودکى در آنجا فـرود آمـده و در سایه درختـى قرار گرفته انـد و آب هـم براى آنها ظاهر شده است. به هاجر گفتند: تو کیستـى و جریان تـو و این کودک چیست؟ گفت: من مادر فرزند ابراهیم خلیل الرحمـن هستم و ایـن کـودک فرزنـد او است. خـدا به او دستـور داد و ما را به اینجا آورد. گفتند: اجازه مـى دهـى در نزدیکـى شما باشیـم؟ گفت: باشد تا ابراهیم بیاید. چـون ابراهیـم روز سوم براى دیدار آنها آمـد هاجـر عرض کـرد: اى خلیل الله! در اینجا طایفه اى از جـرهـم هستند تقاضا دارند اجازه دهى در نزدیکـى ما زندگى کنند. آیا به آنها اجازه مى دهى چنیـن کنند؟ ابراهیـم گفت: آرى. هاجر به آنها اذن داد تا به نزدیکـى آنها منتقل شـوند و خیمه ها بر پا کننـد. سپـس هاجر و اسماعیل با آنها مإنـوس شدند. چـون ابراهیـم براى سـومیـن بار آنها را دیدار کرد دیـد افراد زیادى در اطراف آنها جمعند, بسیار خـوشحال شـد. هنگامـى که اسماعیل به راه افتاد هر یک از افراد قبیله یک یا دو گـوسفند به او بخشیدنـد. اسماعیل و هـاجـر بـا آنها روزگـار مـى گذرانـدند.
هنگامـى که اسماعیل به سـن مردانگـى رسید, خـداوند به ابراهیـم دستـور داد که خانه کعبه را بنا کنـد. تا آنجا که امام صادق(ع) مى فرماید: در ایـن موقع ابراهیـم نمى دانست کعبه را در کدام محل بنـا کنـد. خـدا جبـرئیل را فـرستـاد و محل آن را خط کشیـد ... ابـراهیـم مشغول سـاختـن کعبه بـود و اسمـاعیل از ذى طـوى, سنگ مىآورد ... پس از ساختـن کعبه به دست ابراهیـم و اسماعیل, هاجر عبایـى که با خـود داشتند و در سایه آن زندگـى مـى کردنـد بر در کعبه آویزان کرد ...))(22)

پـى نوشت :
1ـ کافى, ج8, ص370.
2ـ بحارالانوار, ج43, ص34.
3ـ نام محل تولد ابراهیم(ع).
4ـ کافى, ج8, ص370.
5ـ انبیإ, آیه 59 ـ 60.
6ـ بحارالانوار, ج12, ص11.
7ـ الانبیـإ, عبـدالصـاحب العاملى, ص129.
8ـ بحارالانوار, ج12, ص118.
9ـ کافى, ج8, ص373.
10ـ هود, آیات 69 ـ 73.
11ـ ذاریات, آیات 24 ـ 30.
12ـ بحارالانوار, ج12, ص110.
13ـ جمع خلف به معناى سرپستان.
14ـ طور, آیه 21.
15ـ مـن لا یحضـره الفقیه, ج3, ص490, و نیز: بحـارالانــوار, ج5, ص293.
16ـ بحارالانوار, ج5, ص293.
17ـ مـن لا یحضـره الفقیه, ج3, ص490, و نیز: بحـارالانــوار, ج5, ص293.
18ـ بحارالانـوار, ج19, ص24. بیان شباهتها بـا استفاده از ساره, همسر ابراهیم خلیل الرحمـن, احمد حیدرى, پیام زن, شماره 42 (سال چهارم), ص24.
19ـ صافات, آیه99.
20ـ کافى, ج8, ص 370 ـ 373.
21ـ ابراهیم, آیه 37.
22ـ المیزان, ج1, ص288. تـرجمه المیزان; ج2, صص109ـ 111.