نویسنده

 

نگـاهـى نـو به معارف نـاب آسمـانـى در بـاره: خنده، شوخى، شادمانى
احمد لقمانى

 

 

لبخند سخن

ســاقیا آمــدن عیــد مبــارک بـــادت
و آن مـواعیـد که کـردى مـرود از یادت
شـادى مجـلسیـان در قـدم و مقـدم توست
جـاى غم باد هر آن دل که نخواهـد شادت

خنده, شوخى و شادمانى ویژگى شایسته انسانهاست که از مزرعه زریـن احساسـات آنـان, دستچیـن مـى شـود; نشان از نشـاط روحـى داشته و فهرستـى از طـراوت باطنـى, بـردبارى و شکیبایـى به همراه دارد. آنان که با ایـن صفات به سر مـى برند, فرسـودگى خاطر و پژمردگـى درونى از گلبرگهاى وجـودشان دور مانده و چـون با لبـى لبریز از لبخند با حـوادث زندگى روبه رو مى شوند, دشـوارى کمتر و کامیابـى بیشترى نصیبشان مى شـود, با تإمل و بصیرت تصمیـم گیرى مـى کنند و بیش از دیگران موفق مى شوند.
اندیشمندان روانشناس و جامعه شناس, بیـن خنده و سلامت سایر اعضاى بدن ارتباطى نزدیک دیده و خـوش رویى, سرور و شادمانى را بهتریـن راه ایجاد ارتباط با دیگران بـویژه کودکان, نوجوانان و جـوانان ارزیابى مى کنند.
برخـى از آنان روان درمانى خـود را با خنده انجام مى دهند و سلامت جسمانى را در افق نشاط روحـى و شادابـى روانـى جستجـو مـى کنند.
با نگاهى به جامعه خود و تإملى کـوتاه بر خـواسته ها و آرزوهاى انسـانهاى مختلف, در آینه انـدیشه آنها, دو دیـدگاه متفاوت ـ و گاه متضاد ـ مى یابیـم: دیدگاه نخست صحنه زندگـى را تالار نمایـش کمـدى و خنـدهآور دانسته که در لحظه هاى گـوناگـون آن بـایـد به بـرداشت خنـده و قهقهه پرداخت و بـدون از دست دادن فرصت, سر در آغوش خوشبختى نهاد! خوب بخـوریم, گوارا بنوشیـم, با تمام وجـود به شادى بپردازیـم و سرانجام زندگـى خـود را لبریز از شادمانـى نماییـم تا دیگران ما را خـوشبخت بـدانند! و براى لحظه اى با ما بـودن, آرزوى دست نیافتنى داشته باشند. گاه که سخنـى از واقعیات زندگى و حقایق مقدس هستى مطرح مى شـود با جمله اى کـوتاه بهانه اى بـراى بى بهانگـى خود بیان مـى کننـد که; بـى خیال باش, خـوش باش, زندگى ارزش غصه و اندوه ندارد, اگر به دنیا بخندى, دنیا هـم به تو مى خندد و ...!!
دیـدگاه دیگـر آن است که آفـرینـش مهمانخـانه تـن پـرورى, سـاحل خـوش گذرانى و داستانى خیالى نیست, بلکه گذرگاهى است که معبرهاى حساس و مسـوولیتآفرینـى همراه خـود دارد. خنده و شادى و شـوخـى وسیله اى است که با آن چنیـن مسیرى را روان تر بپیماییم, نه آنکه هدف زندگى باشد. به دیگر سخـن, تفریح و شادى همانند شهد شیریـن عسل است که تا آن مـوقع سـودمنـد خـواهد بـود که با زهر گناه و عصیان همراه نشـود, در غیر ایـن صورت حاصلى جز قهقهه هاى مستانه و خنده هاى نابخـردانه نخـواهـد داشت و زندگـى آدمـى را هماننـد خشکسالـى بى حاصل و مزرعه اى سـوخته مـى نمایانـد که تنها سـرابـى دلـربـا در آن نمایان است و پـاره اى ساده لـوحان خام فکـر, شیفته ظاهر فریباى آن مى شوند.
آن ویژگیها و ایـن دیـدگاهها, انسان را به مـرز ((بـایـدها)) و ((نبایدها)) سـوق مـى دهد و راه روشنـى از خردورزى و اندیشمنـدى برابر دیدگان درسآمـوز آدمى مـى نمایانـد تا با چراغ عقل و مشعل بینش به گزینـش بپردازد. او زندگى را انتخاب کند نه آنکه زندگى او را به سمت و سوى حوادث پیـش برد. آگاهانه و اندیشمندانه راه صواب را از ناصـواب تشخیص دهـد. جایگاه واقعى خـود را در عالـم هستى به دست آورد و در بهار فرصت عمر, خـود را از تیرگى هـواها و هوسها برهاند. این نـوشتار که در پى چنیـن رسالتى نگاشته شده است, بر آن است بدون هر گـونه پیـش داورى, نخست به تعریف خنده و مزاح پـرداخته و سلسله نیازهاى آدمـى را در ایـن بـاره بـررسـى مى کند. در پـى آن به معارف ناب وحـى و صحیفه هاى آسمانى عصمت رو مـى کند, آغوش انـدیشه خـود را بـر هـدایت نهفته از چنیـن سخنان گرانسنگـى مـى گشاید و با پـى گیرى آثار خنـده و شـوخـى, به سیره معصـومان علیهم السلام و صالحان و عالمان رو مى نماید, عوامل خنده را از نظر مى گذراند. اکنون سخـن را کوتاه مى کنیـم و بدون توضیح بیشتر به اصل بحث مى پردازیم:

تعریف خنـده و جـایگـاه آن در وجـود انسان
خنده جلوه اى از هیجان درونـى و تبلـور احساسات نهفته آدمـى است که هنگام روبه رو شـدن با سخـن و یا رفتار عجیبـى در چهره انسان پدیدار مـى شـود, به گـونه اى که دندانها نمایان شده و صداى خنده بلند مى شود. همانند همسر ابراهیـم علیه السلام, ساره که با شنیدن خبر باردارى خـود در سـن کهنسالى تعجب نمـود و لبها را به خنده باز کرد: و امرإته قائمه فضحکت فبشرناها باسحاق. گاه خنـده به خـداوند نسبت داده مـى شـود که بـدون شک ملازمه خنده در ارتباطات اجتماعى مورد نظر است که همان رضایت و محبوبیت خواهد بـود و یا مـوقعى که خنده به ابرها نسبت داده مى شـود, آنچه تبلـور وجـودى آنان است مطـرح خـواهـد بـود, هماننـد باریـدن باران. خنـده از ویژگیهاى انسان است و چنیـن پـدیده ارزشمندى در وجـود انسانها, نشـان از سلامت جسمانـى و روحـانـى آنان دارد و از چنان اهمیتـى بـرخـوردار است که پـاره اى از پژوهشگـران ـ که نظریه هـــــــاى شخصیت شناسى و شخص شناسـى را مطرح ساخته اند ـ بر ایـن باورنـد که از جمله واکنشهاى انسان در زنـدگـى خـود, خنـده است که دستاورد ارگانیزم بـدن و صفات مختلف است که از ارتباطـى بسیار پیچیده و بغرنج برخوردار خـواهـد بـود. بـرخـى دیگـر از صاحب نظران شادى, تفریح و خنده را از ضروریات زندگـى شمرده اند که هر کـس نسبت به موقعیت اجتماعى, فعالیت فکرى فرهنگى و یا ارزشهاى مـورد علاقه و مطـرح خـود, بـایـد در دستـور کـار خـویـش قـرار دهـد.
خنـده و گریه عشاق ز جایى دگر است
مى سرایم به شب و وقت سحر مى بویم

مزاح یا شـوخى نوعى نکته سنجى در عبارات, استفاده الفاظ به صورت غیر واقعى, نگاه ملیح و نمکیـن به پاره اى حـوادث و خـوش طبعى با دیگران در گفتگوهاى روزمره است که از دیرباز بیـن جـوامع مختلف با نگرش گوناگـون فرهنگى اجتماعى به چشـم مى خـورده است. هر چند در برخى از فـرهنگها و یا مناطق جغرافیایـى, بـرخـى از مردم به ایـن ویژگـى شهره شـده انـد و هـر جـا به طنز, شـوخـى و یا مزاح پـرداخته مـى شـود, از آن مردمان و سخنان شیریـن, حاضرجـوابیهاى اندیشمنـدانه و یا فکاهیهاى دلپذیر آنها سخـن به میان مـىآید و همگـان احسـاس لذت و شعف خـاصـى مـى نمـایند.

خنده و مزاح در آینه معارف
نگاهى کوتاه به برخى از موضـوعات همچـون شعر, دنیا, خنده, مزاح و ... در معارف ناب دینى, دو دیدگاه متفاوت و حتـى متضاد برابر اندیشه خردورزان نمایان مـى سازد. در دیدگاه نخست, ایـن مفاهیـم ستایـش شده و ضمـن بررسى آثار مثبت آنها, انسانها به روى آوردن آنها تشویق شده اند. به طـور مثال در باره شـوخـى و مزاح ابتـدا چنیـن مى یابیـم که رسول خدا ـ درود خداوند بر او و دودمان پاکش باد ـ فرموده اند:

مـومـن شـوخ و زنـده دل است و منـافق سخت و غضبناک
همانا مـن شوخى و مزاح مى کنـم اما حرف باطل و بیهوده نمى گویم. و یا موقعى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلـم به گـونه اى خندیدند که دندانهاى حضرت نمایان شد. و در سخنان دیگر معصـومان علیهم السلام مى خوانیم:
روزى امام صادق علیه السلام به یونـس شیبابى که از اصحاب و یاران امام بود فرمودند:
شوخى شما ـ اصحاب ـ با یکدیگر چه مقدار است؟ او گفت: کـم. امام فرمود: ((ایـن گونه نباشید. به درستى که مزاح بـودن (شـوخ طبعى) از حسـن خلق است و همانا شما بـدیـن وسیله شادى و سـرور در قلب برادر خـود داخل مى کنید, همان گـونه که رسـول الله ـ صلـى الله علیه و آله و سلـم ـ اهل شـوخـى و مزاح بـودند تا سرور شادى در قلب اصحـاب وارد کننـد.)) و زمان دیگـرى که یکـى از یاران امام امیـرالمـومنیـن علیه السلام رو به حضـرت نمـوده, عرض کرد:
فداى شما شوم, شخصى با گروهى نشسته است, بیـن آنان سخنانى گفته مى شود و با هـم مزاح و شوخى کرده, مى خندند[ اشکالى دارد؟] امام فرمـود: اشکالـى ندارد تا زمانى که[ حرف زشت و ناپسندیده] گفته نشود.
سپـس حضرت ادامه دادند: ((روزى یک نفر اعرابـى ـ و بیابان گرد ـ خدمت پیامبر آمد, هدیه اى تقدیـم کرد, هنگام رفتـن به حضرت گفت: پول هدیه مرا به مـن بده! پیامبر خندیدند و هنگامى که اندوهناک مى شدند مى فرمودند:
کجاست آن اعرابى؟ اى کاش الان نزد ما بـود و ما را مى خندانید.))
و روز دیگر, چـون پیرزنى خدمت رسـول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ عرض کـرد: دعا کنیـد مـن به بهشت وارد شـوم. پیـامبـر فرمود:
پیره زنان وارد بهشت نمـى شـوند! او به شدت گریست. رسـول اکرم(ص) ادامه دادند:
((تو در آن روز عجوز و فرتـوت و پیر نخواهى بـود بلکه پروردگار مى فرماید: بار دیگر به صـورت دوشیزه و جـوان خـواهید شد.)) اما در دیدگاه دوم شـوخـى و مزاح به شدت کـوبیده شـده و نسبت به آن نهى جدى شده است. رسـول اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ که فرموده اند: من شـوخـى و مزاح مى کنـم و یا بیان کرده اند: مـومـن زنـده دل و شـوخ است در سخنـى به علـى(ع) مـى فـرمـاید:
علـى جان! هیچ گاه شـوخـى مکـن زیـرا آبـرو ـ و ارزش تـو ـ زایل مى شـود! و در گفتار دیگرى فرموده اند: هیچ بنده اى ایمانى صریح ـ و شفاف و روشـن ـ به دست نمـىآورد مگر آنکه مزاح و دروغ را رها کند. در سخنان ارزشمند و فراوانى از امام على(ع) در باره شـوخى مى خوانیم:
((مزاح زمینه ساز کینه تـوزى است; هیچ کـس شـوخـى نکـرد مگر آنکه شوخى او را از عقل و خرد مى اندازد; کسى که شـوخـى کند به وسیله آن خوار و زبـون خـواهد شد; آفت شخصیت و هیبت آدمـى, مزاح است.
براى هر چیزى بذرى است و بذر دشمنـى مزاح و شـوخـى است!)) و در دیگـر عبارات معصـومان ـ علیهم السلام ـ شـوخـى مـوجب رفتـن نـور ایمان, کـم رنگ شدن مروت و مردانگى, بیان ناسزا و فحـش کوچک, از بیـن برنده مهابت مردان, جرإت دیگران در رویارویـى با انسان و نشان از بـى محبتـى, شمـرده شـده است!! آرى در نگاه اول بیـن آن روایات و ایـن احادیث نـوعى اصطکاک و رویارویى مـى یابیـم که در پاره اى موارد نمى تـوان چاره اى براى رفع تضاد نموده, در برخى از سخنان ـ ایـن دو دسته ـ جمله و عبارتـى بـراى راهـى مسالمتآمیز یـافت, امـا پـس از تحقیق دقت بـا روایـات و سخنـان دیگــرى از معصـومـان علیهم السلام آشنـا مـى شـویـم که در آینه آنـان, شیـوه پرداختن به شوخى, نوع نگاه انسان به خنده و چگونگى پرداختـن به عبـارات و الفـاظ سـرورآفـریـن و شـادىبخـش تـرسیـم شــده است.
به دیگر سخـن اگر شـوخى به شهوت; لبخند به لاابالى گرى و شادى به شرارت تبدیل شد, حکـم مثبت آن دگرگون مى شـود و فریاد نهى بر سر هر یک فرود مـىآید. زیرا شـوخـى و خنده در راستاى عمل به وظایف انسانیت قـرار دارد و به عنـوان پلـى است که به وسیله آن مسیـر زندگـى, راهـوارتر و سریع تر مـى شـود نه آنکه خنده و تفریح و یا شادى و شادمانى هدف زندگى! باشد; که ما باید خوش باشیـم و شلیک خنده مان دیگران را ناآرام و آزرده خاطـر کنـد, گـرچه به تحقیـر, استهزإ, دروغ و یا غیبت دیگران بینجامـد! نباید گـوهر ارزشمند وجـود خـود را با ضربه هاى گناه و نافرمانى خرد کنیـم تا پاره اى از افراد نابخرد و شهوت پیشه ما را خوش اخلاق! و خـوشمزه! بـدانند و در ستـایـش رفتـار مـا سخـن بگـوینـد و یا ...
آنجا که ارزشهاى والاى انسانى کمرنگ و بـى رنگ مـى شود, پیشـوایان دینـى و پیشگـامـان مذهبـى مـا را به حفظ یکـایک آنها, سفــارش کـرده انـد; همان گـونه که در سخنـى از معصـوم ـ علیه السلام ـ از نشانه ها و علامات انسان مـومـن, انگشتـر در انگشت دست راست کردن بیان شده است, حکمت ایـن سخـن آن است که گاهـى نشان تشکیلاتـى و بیرق شناسایـى افراد بایـد حفظ شـود تا در پـرتـو آنها ارزشهاى معرفتـى و دینى, پرفروغ و روشنتر بماند و یا حفظ ظواهر اسلامى و دورى از معصیت و فسق در آراستگى ظاهرى با وجود محاسـن و ریش در صـورت یک انسـان مسلمان به عنـوان شعارى شعورآفـریـن در تمامـى جامعه باقـى باشـد و دیـن باوران ـ افزون بر معارف والایـى که در رواق اندیشه و سراى ذهـن خود دارند ـ نمایى روح بخش در چهره خود داشته باشند تا شیـوه و سیره معصـومان علیهم السلام هماره زنده و جـاودان بـاشـد و راه الگـوگیـرى از آنـان روشـن بمـاند.
آنان که چنیـن باورى دارند, انسان را مـوجـودى برتر در آفرینـش مـى دانند که باید همانند درى درخشان و مرواریدى ارزشمند, ماهیت او را حفظ کرد, فضایـى نشاطآور و شادىبخـش و محیطـى پـرطراوت و روح نـواز ـ با سخنانى در باره خنده, شـوخى و شادمانى ـ براى او پدید آورد اما چنیـن گستره زیبا را از هجـوم بادهاى تند شهوت و تـوفانهاى شـرارت حفظ نمـود; دیـن بـاوران و خـداجـویان در سخـن گزیده گـو و شیریـن سخـن باشند, محافل آنان با مزاح و شادى همراه باشـد و ... اما هیچ گـاه بـا قهقهه هاى مستـانه مـرز ارزشها را نشکافته به پـرتگاه زشتیها و لاابالـى گریها سقـوط نکننـد. از هر وسیله اى براى خـوش بـودن استفاده ننمـوده و با هر بیانـى زمینه شـادمـانـى خـود و دیگـران را فـراهـم نسـازند.

نگـاهـى دیگـر به آمـوزه هـاى معصـومـان علیهم السلام
اینک بـا چنیـن بـاور پـاک و آسمـان زادى به سخنـان معصـومـــان علیهم السلام مـى نگریـم تا بدون افراط و تفریط از بهره هاى زندگـى استفاده کنیـم و در نگاه و اندیشه کسانى که انسانهاى مذهبـى را افرادى خشـن, خاموش و خمـود مـى داننـد, خاکستر یإس و نـومیـدى بریزیـم. کثره الضحک (خنده بسیار); کثره المزاح (شوخى فراوان); الافراط فـى المزاح (زیاده روى در شـوخـى) و کثـره الهزل (شادى و شـوخى بیـش از حد), به سان نگینى درخشان, دسته سـوم روایاتى که در باره شـوخـى و شادى سخـن گفته است را زینت بخشیده و بیـن دو گـروه اول و دوم احـادیث, راه روشـن و صـراط مستقیـــم تعادل و هدایتـى مـى گشاید. مفاهیـم ارزشمندى که از ایـن مجمـوعه به دست مىآوریـم آن است که خوشى و شوخى در زندگى انسان هدف قرار نگیرد و انسانها همانند کـودکان خردسال ـ که حیات و هستـى خـود را در بازیهاى زودگذر و سرگـرمیهاى فـریبنـده طـى مـى کننـد ـ سـرمایه ارجمند عمر خـود را در چنین مسیرى مصرف نکنند. از ایـن رو رسـول خـدا ـ درود الهى بـر او و دودمـانـش بـاد ـ فـرمود:
از خنده و شـوخـى زیاد بپرهیزید که همانا قلب را مـى میرانـد. و امیر مومنان على(ع) فرمـود: کسى که خنده اش بیـش از حد و فراوان باشد, وقار و هیبت او از بیـن مى رود. شـوخى زیاد آبروى آدمى را زایل مـى کنـد و هیبت او را ساقط مـى کنـد. کسـى که در شـوخـى با دیگران افراط کند, خـود را ـ به خاطر سخـن بیـش از حـد و تإمل اندک یا بـى مقـدار ـ به ورطه نادانـى و جهالت کشانـده, مـوجبات حماقت خویش را فراهم ساخته است. در پى چنیـن آثارى سخنان جدى ـ و هوشمندانه او نیز ـ بى اثر و باطل حساب مى شود. و سرانجام ایـن شیـوه زشت سبب شکافتـن و فـرو ریختـن ـ ارزشهاى والاى انسانـى ـ مى شود. پـس همان طورى که تلاش و کوشـش در زندگى ضرورى است, نیاز انسان به تفریح و شـوخـى نیز لازم است اما ارزش آسمانـى و قدسـى آدمى اقتضا مـى کنـد که قلعه اى محکـم از بایدها و نبایدها اطراف لذتها و خـوشیها نهاده شـود تا به پاسـدارى گـوهـر وجـود انسان بپردازد و او را از سقـوط در پـرتگاه شهوتها و شـرارتها, ایمـن سازد.

تبسم یا قهقهه؟!
مقـدار و کمیت خنـده را دانستیـم و آمـوختیـم شادى و شادمانـى, دورى از افسردگى روحـى, خمـودى و خشـونت اخلاقى و پژمردگى روانى را به همراه دارد اما در حـد تعادل و به دور از افراط و تفـریط مطلـوب خـواهـد بـود. اینک به کیفیت و چگـونگـى خنـده و شـوخـى مى پردازیـم و سیره معصـومان علیهم السلام را در ایـن باره از نظر مى گذرانیم:
خنده اى که به صـورت فریاد و با جلـوه اى پرصـدا باشـد, افزون بر آثار زیانبار اجتماعى, در آمـوزه هاى آسمانى نیز مطرود و ناپسند دانسته شـده است زیرا همراه با نـوعى غفلت زیانبار و فرامـوشـى ظلمتآور خواهد بـود و انسان را دلـداده خـوشیهاى زودگذر دنیا و شیفته لذات بـى مقـدار مـى نمایانـد. آنچه در رفتار رسـول اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ مى یابیـم آن است که حضرت به هنگام شوخى و خنده, تبسـم مى نمودند و تنها یک بار دندانهاى پیامبر(ص) نمایان شده است. همان گونه که اصحاب شادى رسـول خدا را به صورت شکوفا شدن غنچه اى زیبا از خنده بر لبان آن حضرت, به گونه تبسـم ترسیـم کرده اند. از سـوى دیگر خنـده صـدادار به صـورت قهقهه از ویژگیهاى شیطان قلمـداد شـده است (القهقهه مـن الشیطان) و خنده مومن تبسـم ملیح, روح نواز و دلآرا دانسته شده است (ضحک المومـن التبسـم) که چون در سیماى برادر مومـن خود نمایان سازد و او را سزاوار حسنه و پاداش نیک مى کند.
یـا رب چـه خوش است بى دهن خندیدن
بـى منت دیـده خــلق عـالم دیــدن
بنشین و سر کن که به غایت نیکوست
بـى زحـمت پـا گــرد جهـان گردیدن


انواع خنده, شادى و شادمانى

سـرور و شادمانـى از جمله حالاتـى است که بـا لحظه هاى زنـدگانـى انسان همـراه است و چنان تاثیرى در بـرخـوردها و روابط اجتماعى مىآفریند که گاه از اظهار شادى خویش پشیمان مى شویـم و زمانى از شادمانى نکردن خود, شرمنده مى گردیـم. شناخت الفاظ, محتوا, زمان مناسب, مکان مطلوب, هدفمندى خنده و چگـونگى انجام شادى و سرور, معیارهاى اساسـى در ایـن حالت است که خنـده و شادى ما را به دو گونه ((شایسته)) و ((ناشایست)) تقسیـم مى کند. بیـش از بیست آیه قرآن به ایـن مهم پرداخته است و نمـونه هایى یکتا و بـى همتا براى معرفتآموزى انسانهاى سپیدسیرت معرفى نموده است. سخنان معصـومان علیهم السلام ـ گنجینه گرانقدرى است که زوایاى دیگرى از ایـن بحث را فرا روى شیفتگان راستى و رستگارى قرار مى دهد تا بدیـن وسیله شادى همگان ناب و خالص باشـد و در پـى آن انـدوه و پشیمانـى به انسان روى نکند. آشنایى با الگوها و چگـونگى شادى آنان تإثیرى بسزا در روشنگرى بحث دارد: قرآن تفـریح مـومنان و بهشتیان را ـ که در سراى دنیا سعادتمند زیستنـد و در آن سـوى هستـى در جـوار رحمت الهى زنـدگانـى جـاودان دارنـد ـ داراى دو ویژگـى بـرجسته مى داند:
1ـ دورى از یـاوه گـویـى و سخنان بیهوده (لا لغو فیها)
2ـ پاک بودن از هر گونه گناه و نافرمانى پروردگار (و لا تاثیـم)
اما تفریح کافران و شقاوتمنـدان را, شـوخ طبعى همراه با استهزإ و تحقیر دین باوران راستیـن معرفـى مى کند. (و اذا انقلبـوا الـى اهلهم انقلبوا فکهیـن, و اذا رإوهم قالوا ان هولإ لضالون). از ایـن رو صـالحـان و رستگـاران که معیـارهاى الهى را در لحظه هـاى زندگى خـود ـ حتى در هنگام شادى و تفریح ـ مورد نظر داشته اند ـ فـرجامى شیریـن مـى یابنـد; همراه با همسـرانشان زیر سایه ها بـر تختها تکیه مى زنند, هـر چه دلشان بخواهـد مـى خـورنـد و از طـرف پـروردگار مهربان به آنان ((سلام)) گفته مـى شـود. از سـوى دیگـر ((ایمان به تقدیر الهى)) ارزشى والاست که مـومنان شایسته خداوند بـدان آراسته انـد به گـونه اى که هنگام خوشیها و شادیها از خـود سعه صدر نشان داده, نعمتهاى خـداوند را مایه امتحان و آزمـونـى دنیـوى مـى شمرنـد که بایـد از آن بهترین و بیشتریـن استفاده را نمایند و افزون بر خـود, به دیگران نیز بیندیشند, همان گونه که ریزش بلاها و مصایب نیز چنیـن پیامى را به همراه دارد (... لکـى لا تإسـوا علـى مافاتکـم و لا تفـرحـوا بما اتاکـم). از آن سـو, پاره اى از کوته فکران[ داده هاى خداوند را به خاطر لیاقتهاى خـود دانسته], پندهاى پیامآوران سعادت را فراموش نمودند تا آنکه پـس از شادى آنها, نـاگهان[ گـریبـانشـان] گـرفته شـد و به یکبـاره ناامید و مإیـوس شدند و بنیاد وجـودى آنان برکنده شد. برخى از اینان کافران سیه سـرشت بـودند که نام خـداونـد و یاد پـروردگار آنان را اندوهگیـن مى کرد اما سخـن از معبودان باطل موجب انبساط خاطـر و شادمانـى آنان مـى گردیـد. و بـرخـى نیز, منافقان ناپاک بـودند که شادى و سرور آنان با شکست و اندوه پیامبر اسلام ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ و مسلمانان پاک باخته همراه بوده است. پـروردگـار متعال چـون سخـن از مشعلهاى همیشه شعله ور هــدایت ; شهیدان جاودان به میان مىآورد, شادکامى و خـوشحالـى آنان را در پـرتـو فضل خـداونـد مهربان و الطاف بـى پایان حضرت حق دانسته و چنیـن سـرور و شـادى را بـا دو صفت همـراه مـى دانـد:
1ـ بـدون تـرس از پـایـان یـافتـن شـادمـانى
2ـ به دور از هـر گـونه انـدوهگینـى و ناراحتـى همـان گـونه که مـومنان خـوشحال و خرسند, در گلستانى شادمان مى گردند و از بهشت الهى لذت مى برند (فاما الذیـن آمنـوا و عملـوا الصالحات فهم فى روضه یحبرون) و ابـرار و شایستگان با دیـدن نامه اعمال خـود در دست راست, خـوشحـال گشته و از شـرور قیـامت بـراى همیشه ایمــن خـواهند بـود و همراه نیکان, کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند در پـرتـو حسنات خـود, مسرور و شادمان از هر نـوع سختـى رهایـى مى یابند. رهآورد معرفتآفریـن دیگرى از معصـومان ـ علیهم السلام ـ در باره شادى و شادمانـى که در دو جلـوه تحلیل مـى شـود, زمان و مکـان مناسب و نامنـاسب است. به طـور مثـال از خنـده به هنگـام تشییع جنازه و بر سـر قبر مـومنان و صالحان و یا در برابـر نگاه داغداران و مصیبت زدگان نهى فراوانـى شـده است, ولـى خنـدیـدن و خنـدانـدن در بهار رحمت الهى; ماه رمضان ستـایـش شـده است و یا خنـده اصحـاب امـام حسیـن علیه السلام در شب عاشـورا که نشـان از شیفتگـى و عشق بـى کـران پـاکبـاختگــان عرصه شهامت و شهادت, به خـداونـد بزرگ بـوده است, تمجیـد شده است.
و در نگاهـى دیگـر تفـریح, مزاح و شادمانـى هـدفمنـد, ارزشمنـد شناخته شـده و خنـده هاى بیهوده و سـرگـرم سـاز, نشـان از حماقت, سبک سـرى و تعقل نـاچیز در امـور زنـدگـانـى معرفـى شـــده است. هزل که نـوعى افراط در خـوشگذرانى و شادمانـى, و عبوس بـودن که تفریط در سرور و خرسندى است; هر دو صفتـى ناپسنـد و غیر معقـول معرفى شده است, شیوه اى که حاکمان هـوسران و پادشاهان خـوشگذران در دربار خـود داشتند و با افرادى به نام تلخک, ملیجک و ... به تحقیر, استهزإ و افترإ دیگران پـرداخته تا ساعتـى را فارغ از یاد خدا و به دور از مسوولیت خود در برابر مردم, خـوش بگذرانند نـوعى از هزل است. اصحاب و شیفتگان رسـول خـدا(ص), حـالت تعادل حضرت را در زندگى روزمره نسبت به شادى و تفریح ایـن گونه ترسیم مى کنند:
((رسـول خدا(ص) صاحب اخلاقى نرم و لطیف, طبیعتى کریـم و بخشنده, معاشرتـى نیکـو و زیبا, سیمایـى گشاده و روشـن, و چهره اى داراى تبسـم ولى بدون خنده بود که در نهان وجـود خـود محزون بـود اما هیچ گاه در چهره خـود عبوس نبـود.)) در حدیثـى قدسى, خداوند به نبـى گـرانقـدر خـود, حضـرت عیسـى علیه السلام مـى فـرمـاید:
یا عیسـى! اکحل عینیک بمیل الحزن اذا ضحک البطالـون; اى عیسـى! چشمان خـود را با سرمه حزن آراسته ساز هنگامى که دیگران بیهوده و بى هدف به خنده مشغولند. عشوه اى از لب شیریـن تـو دل خواست به جان به شکر خنده لبت گفت مرادى طلبیـم چـون غمت را نتـوان یافت مگـر در دل شـاد مـا به امیـد غمت, خـاطـر شـادى طلبیم

سیره معصومان علیهم السلام
سرسلسله آفرینـش; حضرت محمد ـ صلـى الله علیه و آله و سلـم ـ که پروردگار او را با عبارت ((انک لعلى خلق عظیـم)) ستـود و نمونه ((اخلاق والاى الهى)) دانست, بدخلقـى, خمـودى, خشـونت در گفتار و رفتـار و دورى از لبخنـد و مزاح و صمیمیت را مایه زدودن خیـر و خـوبـى دنیا و آخـرت دانسته و شبیه تـریـن انسـانها را به خـود, نیکوترین آنان در اخلاق معرفى مى کند. از ایـن رو, رإفت, مهربانى و نرمى در زندگانى, در سیره آن حضرت مـوج مـى زد و حتـى نسبت به انبیاى پیشیـن در ایـن صفات برجسته و مهرافـروز, بـرتـر دانسته مى شد. با اصحاب خـود مزاح مى کرد تا عظمت و بزرگى او دل آنان را نگیرد, به راحتى به وى نگاه کرده و به آرامى خواسته هاى خـود را بـا او در میـان گذارنـد. هـر گـاه یکـى از اصحـاب را غصه دار و اندوهناک مى دید, با مزاح کردن, او را مسرور و خرسنـد مـى ساخت و مى فرمود:
((خداوند کسـى را که با ترش رویـى با برادران خـود روبه رو شـود, دشمـن مى دارد.)) هر گاه از چیزى خـوشـش مـىآمـد, سیماى به نـور نشسته و شـوق افروز حضـرت, ماننـد قرص ماه روشـن مـى شـد و هنگام خوشحالـى فراوان, به طـور پیـوسته بر محاسـن خـود دست مـى کشید. داراى طبعى بزرگ و نشست و برخاستى خوش بود و هماره خوش رو بـود.
بدون آنکه بخندد همیشه تبسمـى بر لب داشت و بـدون اینکه چهره اش در هـم کشیده شـود, انـدوهگیـن به نظر مـى رسید. مـوقع ملاقات با دیگرى مصافحه مـى نمـود و هنگام زیارت ایشان, شادى از چهره حضرت نمایان بـود و هـر گاه مى خنـدیـد بـدون قهقهه بـود. شادکامـى و خوشحالى رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ از رفتار آن حضرت هـویدا بـود, به گـونه اى که چنان با نشاط راه مى رفت که به نظر ناتوان و کسل نمى رسید.
هنگام سخن از ابتـدا تا پایان به آرامى لب به سخـن باز مـى کرد, کلامـش کوتاه و جامع بـود, بدون آنکه تفصیل بیجا دهد, شنونده را قانع مى نمود. اخلاق او نرم بـود به طورى که به کسى جفا نمى کرد و احدى را حقیر نمى نمود.
چـون خـوشحال مى شـد چشمها را به هـم مـى نهاد, بیشتر خنده هاى آن حضرت لبخند بـود و هنگام تبسـم دندانهاى زیباى او چـون دانه هاى تگـرگ نمـایان مـى شـد. چنـد عمل را مکـروه و ناپسنـد مـى شمـرد: بـازى کـردن در نماز, بیهوده سخـن گفتـن در ـ حـال ـ روزه, منت نهادن پـس از دادن صـدقه, به خانه هاى مردم اشراف داشتـن و نگاه نمودن و خندیدن در میان قبرها. امیر مـومنان علـى علیه السلام که بیکران عظمتـش چـون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلـم, لبریز از دانش و بینـش بـود و از کودکى با بزرگى چـون پیامبر اسلام(ص) همنشیـن و هـم سخـن بـود, به سان آن حضـرت قلبـى مهربان, چهره اى متبسـم, زبانـى شیریـن و اخلاقـى خـوش داشت. با اصحاب به نشست و گفتگـوى صمیمانه مى پرداخت. آنان را که غصه دار و عبـوس مـى دیـد, شادمان مى نمود, در برخـوردهاى اجتماعى اهل مزاح و شـوخى بـود و بـا همسـر و فـرزنـدان خـویـش نیز اهل خنـده و خـوش طبعى بـود.
خلیفه دوم که به خشونت, غضب و تندى, شهره عرب و عجم بود, چنیـن شیـوه على(ع) را ناپسند مى شمرد! و پـس از دستیابى به خلافت دلیل کنـار گذاردن آن حضـرت را چنیـن روحیه اى دانست!! فـاطمه زهــرا علیهاالسلام که زنـدگانـى کـوتاه او همـراه بـا فـراز و نشیبهاى فـراوان و گاه حـوادث تلخ بـود, در فـرصتهاى مناسب بـراى زدودن غبار غم از چهره شوهر عزیز خـود, لب به مزاح مى گشود و با شـوخى ملیح و زیبا, غنچه خنـده بـر لبـان علـى(ع) شکـوفا مـى ساخت. از سخنـان گـرانقـدر آن حضـرت این جمله است که:
((پاداش ـ تبسـم و ـ خـوشرویى, بهشت خداوندى براى مومـن است.)) شادکامى و خوشحالى آن پاک بانو, زمانى به اوج مى رسید که خـود را به دور از لغزشهاى گناه و یا عمل ناپسند مى یافت. از ایـن رو چون رسـول خدا(ص) کارهاى داخل منزل را به فاطمه(س) و امور بیرون را به على(ع) واگذار نمـود حضـرت زهـرا(س) با خـوشحالـى غیـر قابل توصیفى فرمود:
((جز خـدا کسـى نمـى دانـد که از ایـن تقسیـم کار تا چه انـدازه خـوشحال شدم زیرا رسـول خدا مرا از انجام کارهایى که مربـوط به مردان است بازداشت)). گاهـى با شوى عزیز و دلبنـد خـود, شـوخـى مى کرد تا نسیـم شادى و شادمانى بر سیماى علـى(ع) بنشاند همانند آنکه امام حسیـن(ع) را در خردسالى بر روى دست خـود نوازش مى داد و مى فرمود:
انت شبیه بـابى
لست شبیها بعلى

(حسیـن جان! تو به پدرم رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلـم ـ شباهت دارى و به پـدرت علـى(ع) شبیه نیستـى) و حضـرت علـى(ع) سخنان فاطمه را مى شنید و تبسـم مى کرد. اکنون که فرصت گفتگوى ما در باره سیره دیگـر معصـومان ـ علیهم السلام ـ در باره خنـده, شـوخى و شادمانى شایسته و بهجتآفریـن به پایان رسیده است, ضمـن دعوت شما به پى گیرى ایـن سیره سبز, فراگیرى شیـوه زندگى صالحان و شایستگان را در ایـن باره توصیه مى نماییـم; آنان که از آفتاب عصمت و هدایت, سراى دل و دیده خـود را روشناى معنـویت بخشیده و در جاى جاى زندگى خود, پیروانى پویا و رهپویانى شیدا بـوده اند. باشـد تـا همگان با شنـاخت درست و بینشـى صحیح گام به گـام بـا آموزه هاى زندگى ساز و الگـوهاى آسمانى آشنا شـویـم و حریر وجـود خـود را بـا گلاب ناب نبـوت و امامت خـوشبـو سازیـم. ان شإالله