سخن اهل دل


نیلوفر
این دل تشنه به دریا زد و سیراب نشد
سوخت از آتش غم, آب شد و ناب نشد
خوشتر از عشق یکى شاخه در این باغ نبود
آفت میوه ما چیست که شاداب نشد؟
دیده اش آینه صبح مباد آنکه دلش
در شبانگاه سفر همره مهتاب نشد
همچو پروانه کسى راه به مقصود نبرد
در شگفتم که چرا رسم خطر باب نشد
آنکه نیلوفر من بود به خورشید رسید
دامنش پاک که آلوده مرداب نشد
دفترم باغچه وصف تو شد برگ به برگ
آه اى آنکه گلى مثل تو نایاب نشد
2 مرداد 1366
محمدرضا محمدىنیکو
(از مجموعه ((سرزمین بىآسمان)))


اگر دل دلیل است ...

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالى, لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود, ما دیده ایم
اگر خون دل بود, ما خورده ایم
اگر دل دلیل است, آورده ایم
اگر داغ شرط است, ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان, گردنیم!
اگر خنجر دوستان, گرده ایم!
گواهى بخواهید, اینک گواه:
همین زخمهایى که نشمرده ایم!
دلى سربلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
قیصر امین پور (از مجموعه ((آینه هاى ناگهان)))

((غریب))
مى دهد سوز عطش سینه صحرا ما را
برده از یاد مگر دامن دریا ما را
دل ازین عقل بریدیم تو برخیز اى عشق
خسته کرده گره کور معما ما را
کو چراغى که بپرسیم نشان راهى؟
کشت تاریکى چاه شب یلدا ما را
چه غریبیم که عمرى به نمازیم و هنوز
نشناسند ولى مهر و مصلا ما را
سرخوش از پینه پیشانى خویشیم, آخر
ترسم این حقه کند یک شبه رسوا ما را
دین ما همسفر ماست ولى تا جایى
که رساند به سر دکه دنیا ما را!
سهم امروز که در حسرت دیروز گذشت
تا چه باشد پس ازین قسمت فردا ما را
منه اى شعله چشمان اهورایى عشق
در شب اهرمنآباد تو تنها ما را
باغ دلمرده زردیم, خدایا بسپار
به نسیم نفس سبز مسیحا ما را
سرد و دلخسته و پا در گل ((ساحل)) تا کى؟
مرد طوفان بکن اى دامن دریا ما را
خلیل ذکاوت (ساحل)

کعبه دل
گه احرام, روز عید قربان
سخن مى گفت با خود کعبه, زینسان
که من, مرآت نور ذوالجلالم
عروس پرده بزم وصالم
مرا دست خلیل الله برافراشت
خداوندم عزیز و نامور داشت
نباشد هیچ اندر خطه خاک
مکانى همچو من, فرخنده و پاک
چو بزم من بساط روشنى نیست
چو ملک من سراى ایمنى نیست
بسى سرگشته اخلاص داریم
بسى قربانیان خاص داریم
اساس کشور ارشاد, از ماست
بناى شوق را, بنیاد از ماست
چراغ این همه پروانه, ماییم
خداوند جهان را خانه, ماییم
پرستشگاه ماه و اختر, اینجاست
حقیقت را کتاب و دفتر, اینجاست
در اینجا, بس شهان افسر نهادند
بسى گردن فرازان, سر نهادند
بسى گوهر, ز بام آویختندم
بسى گنجینه, در پا ریختندم
به صورت, قبله آزادگانیم
به معنى, حامى افتادگانیم
کتاب عشق را, جز یک ورق نیست
در آن هم, نکته اى جز نام حق نیست
مقدس همتى, کاین بارگه ساخت
مبارک نیتى, کاین کار پرداخت
درین درگاه, هر سنگ و گل و کاه
خدا را سجده آرد, گاه و بیگاه
((اناالحق)) مى زنند اینجا, در و بام
ستایش مى کنند, اجسام و اجرام
در اینجا, عرشیان تسبیح خوانند
سخن گویان معنى, بى زبانند
بلندى را, کمال از درگه ماست
پر روح الامین, فرش ره ماست
در اینجا, رخصت تیغ آختن نیست
کسى را دست بر کس تاختن نیست
نه دام است اندرین جانب, نه صیاد
شکار آسوده است و طائر آزاد
خوش آن استاد, کاین آب و گل آمیخت
خوش آن معمار, کاین طرح نکو ریخت
خوش آن درزى, که زرین جامه ام دوخت
خوش آن بازارگان, کاین حله بفروخت
مرا, زین حال, بس نامآوریهاست
بگردون بلندم, برتریهاست
بدو خندید دل آهسته, کاى دوست
ز نیکان, خود پسندیدن نه نیکوست
چنان رانى سخن, زین توده گل
که گویى فارغى از کعبه دل
ترا چیزى برون از آب و گل نیست
مبارک کعبه اى مانند دل نیست
ترا گر ساخت ابراهیم آزر
مرا بفراشت دست حى داور
ترا گر آب و رنگ از خاک و سنگ است
مرا از پرتو جان, آب و رنگ است
ترا گر گوهر و گنجینه دادند
مرا آرامگاه از سینه دادند
ترا در عیدها بوسند درگاه
مرا بازست در, هر گاه و بیگاه
ترا گر بنده اى بنهاد بنیاد
مرا معمار هستى, کرد آباد
ترا تاج ار ز چین و کشمر آرند
مرا تفسیرى از هر دفتر آرند
ز دیبا, گر ترا نقش و نگاریست
مرا در هر رگ از خون جویباریست
تو جسم تیره اى, ما تابناکیم
تو از خاکى و ما از جان پاکیم
ترا گر مروه اى هست و صفایى
مرا هم هست تدبیرى و رائى
درینجا نیست شمعى جز رخ دوست
وگر هست, انعکاس چهره اوست
ترا گر دوستدارند اختر و ماه
مرا یارند عشق و حسرت و آه
ترا گر غرق در پیرایه کردند
مرا با عقل و جان, همسایه کردند
درین عزلتگه شوق, آشناهاست
درین گمگشته کشتى, ناخداهاست
به ظاهر, ملک تن را پادشاهیم
به معنى, خانه خاص خداییم
درینجا رمز, رمز عشق بازى است
جز این یک نقش, هر نقشى مجازى است
در این گرداب, قربانهاست ما را
به خون آلوده, پیکانهاست ما را
تو, خون کشتگان دل ندیدى
ازین دریا, به جز ساحل ندیدى
کسى کاو کعبه دل پاک دارد
کجا ز آلودگیها باک دارد
چه محرابى است از دل باصفاتر
چه قندیلى است از جان روشناتر
خوش آن کو جامه از دیباى جان کرد
خوش آن مرغى, کازین شاخ آشیان کرد
خوش آنکس, کز سر صدق و نیازى
کند در سجده گاه دل, نمازى
کسى بر مهتران, پروین, مهى داشت
که دل چون کعبه, زالایش تهى داشت
پروین اعتصامى