نویسنده

 

اخلاق معاشرت (23)
سازگارى
جواد محدثى

 

 

تلاش براى داشتـن یک زندگى دور از تنـش و پرخاش و مشکلات رفتارى, مـوجب آسـایـش روح و سلامت خـانواده است.
همه افراد, در خصلتهاى اخلاقى و شیوه رفتار, یکسان نیستند. ایـن تفاوت در برخـى مـوارد بروز مى کند و مایه اختلاف مى شـود, اختلافى که البته قابل اجتناب است, آن هـم با شیوه ((مدارا و سازگارى)) در اخلاق و برخورد.
بعضیها بـا دیگـران, چه در محیط خـانه و محل کار, یا در محله و منطقه سکـونت, با دیگران ((ناسازگارند)). ناسازگارى با دیگران, نشانه نـوعى غرور و خودخواهى و خـودبرترىبینى نسبت به مردم است و نتیجه آن هـم تنها ماندن و انزواست. از سوى دیگر, بى طاقتى در مقـابل حـالات و رفتـار دشـوار و ناهنجـار دیگـران نیز, ریشه در کـم ظرفیتـى دارد و به تشدید ایـن تعارض و ناسازگارى مـى انجامد.
اگر در دستـورهاى دینى ما به ((حسـن خلق)), تإکید شده است, یکى از مصـداقهاى بـارز آن ((مدارا)) است.
آسـایـش دو گیتـى تفسیر این دو حرف است
بـا دوستـان مـروت, بـا دشمنـان مدارا
((مدارا)) یک تکلیف اخلاقـى در اسلام است. از رسـول خدا(ص) روایت است: ((امـرنـى ربـى بمـداراه النـاس کمـا امـرنـى بــــــادإ الفـرائض));(1) همان گـونه که پـروردگارم مـرا به انجام واجبات فـرمـان داده است, به مـدارا بـا مـردم دستور داده است.
در حدیث دیگرى چنیـن آمده است که جبرئیل, به محضر رسـول خدا(ص) آمد و از سـوى خـدا چنیـن پیام آورد که: ((اى محمـد! پروردگارت سلام مى رساند و به تو مى گوید: با بندگان من مدارا کـن)).(2) نیز در حـدیث است از پیـامبـر اکـرم(ص) که فـرمود:
((مداراه الناس نصف الایمان و الرفق بهم نصف العیـش));(3) نیمـى از ایمان, مـداراى با مردم است و نیمـى از زندگـى, رفق و ملاطفت با آنان است.
حتى خارج از قلمرو دین و آییـن هـم, آنان که خـواستار یک زندگى دلنشیـن و پسندیده باشند, در سایه همزیستـى مسالمتآمیز و رفق و نرمـش با دیگران و رفتار شایسته, بهتر به ایـن خـواسته مى رسند, تـا در سایه خشـونت و بـرخـورد ناسـازگـارانه و بهانه جـویانه و عیب گیرانه و خـودپسنـدانه! سعه صـدر و ظرفیت براى تحمل دیگران, لازمه دست یـافتـن به یک زنـدگـى خــوب است.
در مـواردى که اختلاف سلیقه و دیدگاه, یا تفاوت در مشـى و رفتار و روش وجود دارد, باز هـم با وسعت نظر و ((مدارا)) مى توان مانع بروز مشکلات شد.

مدارا, یا تولى و تبرى
تعییـن مرزهاى دقیق در مباحث اخلاقـى و مسایل فرهنگـى, مهم است. مـا به همـان انـدازه که به مـدارا و حسـن خلق و حلـم و معاشـرت شایسته مإموریـم, به تـولى و تبرى و مرزبندى مکتبى در دوستیها و دشمنیها و صفآرایى در برابر دشمـن و مقاومت بر سر ((مـواضع)) و بى تفاوت نبودن در مقابل بدیها و بدان موظف هستیـم. و ایـن دو مسـإله از هـم جـداست و هـر کـدام جـاى خـاص خــــود را دارد.
درست است که در مسایل اعتقادى نبـایـد کـوتاه آمـد و ارزشها را نباید فـروخت و با دشمنان فکـرى و مرامـى و سیاسـى نبایـد کنار آمد, اما معاشرت با مردم مـوضـوع دیگرى است. حتـى در ارتباط با دشمـن هـم بحث ((مدارا)) تإکید شده است, چرا که گاهـى سبب جذب آنان مـى شـود, بـىآنکه از مبانى و اصـول خـویـش, دست برداریـم.
حضرت امیر(ع) مـى فرمایـد: ((خالطـوا الناس مخالطه ان متـم معها بکـوا علیکـم و ان عشتـم حنـوا الیکـم));(4) با مـردم آن گـونه مخالطت و معاشـرت داشته باشیـد که اگـر مـردیـد, بـا رفتارى که داشته اید, بر شما گریه کننـد و اگر زیستیـد, بـر شما دلسـوزى و شفقت کنند. ایـن همان مفهومى است که در شعر ((عرفى)) آمده است:
چنان با نیک و بد خو کن, که بعد از مردنت (عرفى)
مسلمـانت به زمزم شـویـد و هنـدو بسـوزانـد
و ایـن, نه به معناى بـى تفـاوتـى در مقـابل حق و بـاطل و صلاح و فساد, یا زیر پا نهادن ارزشهاى مکتبـى و نادیده گرفتـن اصـول و مبانـى است, بلکه ((سلـوک شایسته)) و ((حسـن خلق)) و اخلاق نیک و جـاذبه رفتـارى است, که حتـى بیگـانه را هـم جذب مـى کنـد.
از امام صـادق(ع) در تفسیـر آیه ((و قـولـوا للناس حسنا)) (بـا مردم نیکو سخـن بگویید) نقل شده که فرمود: ((یعنى با همه مردم, چه مـومـن چه مخالف (خـودى و بیگانه). اما رفتـار بـا مـومنان, همراه با چهره گشاده باشـد و اما با مخالفان, گفتارى مـداراتـى باشد, تا آنان را هـم به ایمان (و خط فکرى) خویش جذب کنید, چرا که خیلـى با کمتریـن از اینها مى تـوان شر آنان را از خـود و از برادران ایمانى باز داشت.))(5)

مدارا با دشمن
مدارا, سلاح پیامبران در جامعه پر از دشمـن و مخالف بود و بدیـن وسیله, هم مخالفان را جذب مى کردند, هم با ایـن شیوه, به پیروان بـاایمـان, در مقـابل دشمنیها و کینه تـوزیهاى عنـودان و دشمنان سرسخت, مصونیت مى بخشیدند.
امام سجاد از حضرت رسـول(ص) روایت کرده که فرمـود: خداى متعال, از ایـن رو پیامبران را بر مردم دیگر برترى و فضیلت بخشیـد, که با دشمنان دین خدا بیشتریـن مدارا را مـى کردند و به خاطر خدا و حفظ جان پیروان خویـش, بهتریـن ((تقیه)) را به کار مى بستند.(6)
روشـن است که ایـن در دوران خاصى بوده که پیامبران (و حتى رسول اکرم) از نظر نیرو و نفرات و شـرایط, دوران سخت و عسـرت و کمـى یاران را مـى گذراندند. آنگاه که فداکاران راه خـدا افزون شدند, دشمنیهاى کفار و منافقان را با شدت عمل جـواب دادند و به فرمان ((جهاد)) و ((بـرخـورد قـاطع)) عمل کـردنـد, نه سـازشکـارانه و مداهنه جویانه, که البته آن هـم به اقتضاى شرایط و موقعیت بـود. در برخـوردهاى اجتماعى با مردم که قلمـروى جـدا از بـرخـورد با دشمنان داخلـى و خارجـى دارد مـدارا و نشان دادن ملاطفت و روحیه سازگارى, کار انسان را هم بیشتر پیش مى برد و دلها را هـم بیشتر جلب و جذب مى کند. بـویژه در مواجهه با کسانى که به هر حال, مثل استخـوان لاى زخـم و مانند یک جراحت انـد که ناچار باید به نحـوى آنان را تحمل کـرد. به ایـن تحمل از روى ناچـارى امـام علـى(ع) اشاره فرمـوده و آن را نوعى حکمت به شمار آورده است. مى فرماید:
((لیس الحکیـم من لـم یدار من لا یجد بدا مـن مداراته));(7) کسى که مدارا نکند, با شخصـى که چاره و گریزى از مـدارا کردن با او ندارد, حکیـم و فرزانه نیست. راستى!... با یک جراحت و زخـم, چه مـى تـوان کرد, جز ساختـن و مـدارا و تحمل, تا خـوب شـود؟ گاهـى بعضیها مثل همـان زخمنـد بایـد بـا آنان سـاخت و جز نشـان دادن صبورى و سازگارى هیچ راهى نیست.

حکمت بـودن ((مـدارا با مردم)) را در سخـن دیگرى, حضرت علـى(ع) چنین بیان فرموده است:
((راس الحکمه مـداراه النـاس)).(8) نشـان دادن سـازگـــــارى و خـوشـرفتارى, حتى کینه ها را هـم میزدایـد و به جاى آن دوستـى و علاقه مىآورد. باز هـم از حضرت امیر(ع) بشنـویـم که مـى فرمایـد:
((دار الناس تستمتع باخائهم و القهم بالبشـر تمت اضغانهم.))(9) با مردم مدار کـن, تا از برادرى آنان بهره مند شوى و با آنان با روى گشـاده ملاقـات کـن, تـا کینه هـایشـان را بیمـرانى.

تحمل ناسازگارى
در یک زندگى جمعى, آیا چاره اى جز حسـن سلوک و مدارا وجود دارد؟
((گذشت)), یکـى دیگر از جلـوه هاى ((مدارا)) است. اگر بنا باشـد در مقابل هر مسإله انسان حساسیت و سرسختـى نشان دهـد و هر حرف را به دل بگیـرد و از هیچ چیز نگذرد, پـدیـد آمـدن ناهنجارى در زندگى جمعى, حتمى است.
تحمل کـردن ناسازگارى دیگران, پـدیـد آورنـده سازگارى است. اگر بـدى را با بـدى و تنـدى را بـا تنـدى جـواب دهیـم, مشکلات بـالا مـى گیرد. گاهـى باید چشـم را بست و بعضـى رفتارهاى آزاردهنده و ناراحت کننـده دیگران را نادیـده گرفت, یا درگذشت و بخشـود, تا ریشه بحران در روابط بخشکد.
در تفسیر آیه ((یـدرون بالحسنه السیئه)) (بـدى را با نیکـى رفع مى کنند) آمده است که به وسیله حلـم, جهل و نابخردى جاهل را دفع مـى کننـد و به وسیله مـدارا بـا مـردم, اذیت و آزار آنان را از خـودشان دور مى سازند.(10) بالاتر از ایـن چشـم پـوشـى, آن است که بـدرفتاریهاى دیگران را با خـوشرفتارى مقابله کنیـم, نه مقابله به مثل, بلکه مقابله به بهتر و بـرتـر. ایـن اوج کـرامت نفـس و اخلاق والا و پیامبـرانه است که مـى سزد در امت پیـامبـر(ص) تجلـى یابد.
در اخلاق خانواده, بروز ایـن نمونه مکارم اخلاقى به آن است که هر یک از زن یا شـوهر, ضعفها و بـداخلاقیهایـى در طـرف مقابل دیـد, تصمیـم بر مقابله به مثل و شاخ به شاخ شـدن نگیرد, بلکه بنا را بر سازگارى و تحمل بگذارد, آن هـم به حساب خـدا و براى رضاى او تحمل کند, تا به دو نتیجه خـوب برسد: یکـى بهبـود وضعیت داخلـى خـانه, دیگـرى رسیـدن به اجـر و پاداش الهى.
امام صادق(ع) فرمود:
((ثلاث من مکارم الدنیا والاخره: تعفو عمن ظلمک و تصل مـن قطعک و تحلـم اذا جهل علیک));(11) سه خصلت, از بزرگـواریهاى دنیـــا و آخرت است: یکى آنکه از کسى که بر تـو ستـم کرده, درگذرى, دیگر:
بـا کسـى که از تـو بـریـده است, پیـونـد بـرقـرار کــــــــن.
سـوم: اگر با تـو به جهالت رفتار شد, حلـم و خـویشتـن دارى نشان دهى. حلـم و بردبارى در بـرابـر جهالت, عفـو و گذشت در مقابل ستـم و جفا, صله رحـم با خـویشاوندانـى که قطع رابطه کـرده انـد, ادب و متانت و احترام در مقابل آنکه بى ادبى کرده است, خـوبـى و احسان در برابـر بدیها و بـدرفتاریهاى دیگران, همه و همه از نشانه هاى ((سـازگـارى)) و کـرامت نفـس و روح بلند است
در مسایل تـربیتـى نیز, تحمل فـرزنـدان ((دشـوار)) و ساختـن با ناهنجاریهاى رفتارى آنان و به هنجار آوردن آن, هـم دشـوار است, هـم گامـى مهم در ساختـن انسانهاى بالنده و مستعد. از ایـن رو, معلـم و مربـى, همچنیـن پدر و مادر براى تربیت شایسته فرزندان, نیازمنـد ((سازگارى))انـد, نیز تحمل در بـرابـر ناسـازگـاریهاى شاگردان و فرزندان. ادامه دارد.

پى نوشت :
1ـ وسائل الشیعه, ج8, ص540.
2ـ همان.
3ـ میزان الحکمه, ج3, ص239.
4ـ نهج البلاغه, صبحـى الصالح, حکمت 10.
5ـ بحارالانوار, ج72, ص401.
6ـ همان.
7ـ میزان الحکمه, ج3, ص239.
8ـ غررالحکـم (چـاپ دانشگاه), ج4, ص52.
9ـ همان, ص16.
10ـ بحارالانوار, ج72, ص423.
11ـ همان, ج71, ص400.