روشهاى تربیت (15)
اسوه و تاسى
سیدمهدى موسوىکاشمرى

 

 

در قسمت پیـش در مورد عبرتآموزى که به عنوان روشى در تربیت خود و دیگران به کار مىآید, مطالبى آوردیـم و اکنون به یکى دیگر از آنها مى پردازیم.
از امتیازات و اختصاصات نـوع بشر کمال جـویى او است. حیـوانات و نیز بسیارى از موجـودات, گرچه به سوى کمال لایق خویـش در حرکتند ولى در جستجوى کمال بودن ویژه مقام انسان است. زیرا چنیـن امرى ناشـى از درکى خاص و نیز اختیار است, که براى همگان میسر نیست.
در ایـن مسیر دو مانع برگ وجود دارد, که یا قاصدان و سالکان را از اصل حـرکت بـاز مـى دارد و یا آن را کنـد کـرده و یـاحتـى به انحراف و گمراهى مى کشاند. اول اینکه ممکـن است براى بسیارى این توهـم پیـش آید که اساسا رسیدن به درجات عالى و گذرا از هواهاى نفسانى براى انسان امـرى دست نیافتنـى است. و اتفاقا بـرخـى از روشنفکـران غرب گرا, در راستاى دفاع از مسلک ((لیبرالیسـم)) بـر همیـن امر پاى مى فشارند که واقعیت انسان را باید در نظر گرفت و بر طبق آن برایش برنامه ریزى کرد, نه آن گونه که در دیدگاه دیـن باید باشد. و لذا چـون انسان موجـودى اسیر خواسته هاى نفـس است, باید به گونه اى قانون زندگى او ترتیب یابد, که بتـواند در کمال آزادى به آمال شخصى خویش برسد.
مانع دیگر اینکه, در بسیارى از مـوارد, راهکارها و شیوه هاى عمل و حرکت براى کسانى که به سـوى مقصدى عالـى گام مى نهند ناشناخته است, و همیـن امر موجب مى شود تا نیروها و فرصتها از دست برود و حاصلـى جز حیرت و سـرگـردانـى و ناکامـى در پـى نـداشته باشـد.

نقش ((الگو)) در هر یک از علوم و فنون و کمالات انسانى ایـن است که جـوینده آن مـى فهمـد, وصـول به ایـن هدف, همچنان که براى او میسر شد, براى من نیز ممکـن است, و نیز از باب ((ره چنان رو که رهـروان رفتنـد)), او را از تـردیـد و سـرگـردانـى در انتخــاب مناسب ترین و نزدیکتریـن راه وصـول بـدان مرتبه, نجات مـى دهـد و موانع و پیچ و خمهاى دشـوار راه و رموز موفقیت اسـوه و مجمـوعه تجـربه هاى راهگشـاى او را در اختیار گـرفته و در پیـش روى خـود قرار مـى دهد. بنابرایـن, هر کـس, در هر رشته و فنى که به دنبال آن است اگر بخـواهد در آن زمینه خاص, رشـد کند و مقامهایـى کسب نمایـد, انتخاب الگـو در آن رشته براى او, امرى اجتناب ناپذیر و ضرور است. قرآن کریـم در ایـن خصـوص, براى کسانى که در جهت کسب کمالات انسانـى قدم برمى دارند مـى فرماید: ((لکـم فـى رسـول الله اسوه حسنه لمـن کان یرجو الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا)) رسول خـدا براى شما اسـوه نیکـویـى است بـراى کسـى که امیـد به خداوند و روز واپسیـن بسته و بسیار در یاد خـداست.(1) و در جاى دیگر مى فرماید:
((لقد کان لکم فیهم اسوه حسنه لمـن کان یرجو الله و الیوم الاخر ...)) براى شما ابراهیـم و همراهان او نمونه خوبى است براى کسى که به خـداونـد و روز قیـامت امیدوار است ...(2)

ریشه گرایش به اسوه
گاهى شخصى در اثر شکستها و ناکامیهاى روحـى, در خـود احساس نقص و عقب ماندگى مى کند و براى جبران و پاسخگـویى به ایـن احساس, به طـور ناخـودآگاه, شخصـى را که در جامعه از اعتبار و شخصیت قابل احترامى برخوردار است در ذهـن خود مجسم مى کند و رفتار و منش او را در عمل تقلیـد مـى کنـد, حتـى شیـوه راه رفتن و سخـن گفتـن و چیزهایى از این قبیل را نیز همانند او انجام مـى دهد. ایـن حالت اگر به صـورت افراطـى در آید, براى سلامت و تعادل روانى شخص مضر است. زیـرا در ایـن صـورت, به تـدریج حـالت از خـودبیگـانگـى و خـودفرامـوشى به انسان دست داده و او را از داشتـن زندگى و مشى طبیعى و خـردمنـدانه دور مـى سازد. گرچه ایـن امر اگـر به گـونه معتـدل و به دور از حـالتهاى افـراطـى انجـام گیـرد و شخص بــا استفاده از آن صفات و اخلاق خوب شخص مورد تقلید خود را در خویـش پیـاده کنـد, آثـار مفیـد و سـودمنـدى خـواهد داشت.
ایـن مـوضـوع در روانشناسى از ((مکانیسمهاى روانى)) براى جبران نیازمنـدیهاى برآورده نشده روحـى شمرده شـده و از آن به عنـوان ((همانندسازى)) یاد مى شـود.(3) ولى گاهى مقصـود از ((الگو)) در مرحله بالاتـر از آنچه گفته شـد مطـرح است و آن در وقتـى است که انسان خردمند, پـس از اینکه با مطالعه و دقت راهى را براى حرکت خود برگزید و هدف زندگى خـویـش را تعییـن کرد, براى سهل الوصـول کـردن آن هـدف و شناخت بهتر راه رسیـدن به آن و شتاب بیشتـر در آن, شخصى را که در آن مسیر راه پیمـوده, به عنوان اسـوه خـویـش برگزیده و از عمل و اندیشه او براى زندگـى خـود نمـونه مى گیرد. ایـن نـوع از مقتداپذیرى نه از روى ناخودآگاهى که با خـودآگاهى تمام و بـا انتخـاب و مطالعه صـورت مـى گیـرد و نه بـراى جبـران ناکـامیهاى روحـى که به منظور عروج و وصـول به کمالـى عالـى تـر انجام مى پذیرد.

چگـونگـى تـاسـى به امـامـان(ع) در هـر زمان
موضوع حائز اهمیت در ایـن باب آن است که چگونه مى توانیم پیامبر گـرامـى(ص) و امامان معصـوم علیهم السلام را بـا اینکه عصـر آنان گذشته و در زمان ما حضـور ندارند, الگوى خـویـش قرار دهیـم. با اینکه شیـوه زنـدگـى و رفتار آن روزگار با اکنـون تفاوت فراوان کرده است؟
در پاسخ به ایـن سـوال به دو نکته اساسى باید تـوجه داشت. نخست اینکه از ارزشهاى انسانى داراى دو جنبه است, یکـى ثابت و دیگرى متغیـر. چهره ثـابت آن, همان جنبه اى است که به انسانیت مـربـوط مـى شـود و صـورت متغیر آن, قالب و لباسـى است که آن ارزش در آن متجلـى مى شـود. گذر زمان و تغییر و تبدیل اوضاع, تنها قادر است در مورد دوم اثر گذارد و آن را متحـول سازد ولى اصل و حقیقت آن ارزش, دستخـوش تغییـرات زمـانـى و مکـانـى نمـى گـردد.
براى مثال ((علـمآمـوزى)) یکـى از ارزشهاى والاى انسانى و اسلامى است که در عصـر پیـامبـر صلـى الله علیه و آله و امامـان(ع) به خـاطـر نبـود رشته هـاى مختلف و متنـوع علـوم و بسیط بــــــودن نیازمنـدیهاى بشر در آن دوران, تنها علـم دیـن و برخـى دانشهاى مفید مرسوم آن زمان, مورد تإکید بـوده اند ولى ایـن به آن معنا نیست که دانـش مـورد تـوصیه اسلام, همانها بـوده و علـوم امروزى مشمـول آن نباشنـد. و یا مثلا ((زهـد)) یکـى از ارزشهاى متعالـى انسانـى است که مـورد سفارش اسلام است, ولـى ایـن عمل در رفتـار معصـومان علیهم السلام با تـوجه به اوضـاع و مناسبـات اقتصـادى و اجتماعى آن روزگـار, به صـورتـى ظهور مـى یافته است که آن صـورت براى زمان ما مناسب نیست. و اگر خـود آن پیشـوایان نور, در عصر ما حضـور مى داشتند و در همیـن اوضاع و احـوال به سر مـى بردنـد, قطعا در عمل به این دستـور دینـى, راهى مطابق با اقتضائات ایـن دوران مى رفتند.

و لذا وقتـى سخـن از ارزشهاى دینى به میان مـىآید و لزوم اقتدا به سیره پاک امامان علیهم السلام در جهت وصـول به اهـداف بلنـد و والاى دینـى, به عنـوان تنها راه نجات بشـر مـورد تإکیـد قـرار مـى گیـرد, ایـن بـدان معنا نیست که آن اوصـاف و حقایق, تنها یک چهره داشته و آن هـم به همـان گـونه اى است که در عصـر امـامـان (علیهم السلام) وجـود داشته است به صـورتى که اگر کسى نخـواهد آن قالب را در زمان خـود پیاده کنـد, الزاما بایـد از اصل آن صـرف نظر کند, بلکه همان گـونه که در مـورد برخـى مسایل فقهى, اصـول ثابت و متغیر وجـود دارد, در زمینه مـوضـوعات اخلاقـى نیز همیـن گونه است, که براى معرفى الگوى دینى به جوانان, ایـن قضیه باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
نکته دیگر اینکه گرچه الگـوهاى اصلـى ما در طریق تـربیت و کمال انسانى, معصـومان علیهم السلام اند, ولى ایـن منافاتى ندارد که در عیـن حـال, انسان رهـرو, به الگـوهاى میانـى و کسـانـى که قسمت عمده اى از ایـن راه را رفته و در همان مسیر طـى طریق کرده اند و در زمان او نیز زندگى مى کنند, تـوجه داشته و شیـوه زندگى و مشى آنـان را, سـرمشق عمل و رفتـار خـود قـرار دهـد.
پیشوایان معصوم ما عالمان دیـن باور متعهد و زمان شناس و خداترس, هر زمان را, شایسته اقتدا دانسته و آنان را به عنوان امین دیـن و دنیاى مـردم, الگـوهاى مناسب و قـابل اعتمـاد, در ایـن خصـوص معرفـى کـرده انـد.(4) بنـابـرایـن اقتـداى به امـامـان معصــوم علیهم السلام, در پیروى و سـرمشق گیـرى از نمادهاى علـم و تقـوا و تـربیت یافتگان مکتب قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام در هر زمان تجلى مى یابد.
براى نمونه, از شخصیتهایـى که بسیار مـورد تجلیل و احترام امام خمینـى رضـوان الله تعالـى علیه, قرار داشت, مرحـوم شهید مـدرس بـود. شـایـد بتـوان گفت در بیـن عالمان و بزرگـان عرصه دیـن و سیاست, هیچ کـس به اندازه آن عالـم مجاهد و نستـوه, در تکـویـن شخصیت سیاسـى و جهادى حضـرت امام, مـوثـر نبـوده است. ایشان با تمام وجـود به مـدرس ارادت مـى ورزید و از شخصیت ممتاز او الهام مى گرفت.
ایشان در ایـن باره مى فرماید: ((... آنها از مـدرس مـى ترسیدند; مدرس یک انسان بود.
یک نفرى نگذاشت پیـش برود کارهاى او را (رضاخان). یک نفرى غلبه مى کرد بر همه مجلـس ...))(5) و باز مى فرماید: ((... یک آدم اگر مـوافق تعلیـم قرآن درست بشـود, یک وقت مـى بیند یک مدرس از کار درمىآید ...))(6)

دو رکن اساسى در تاسى
شخصى که به عنوان ((الگو)) در زندگى کسى برگزیده مى شـود, از دو جهت در فرد اقتداکننده اثر مى گذارد; یکـى آنکه قلب او را تسخیر کرده و در کمند خـویـش مـى گیرد و دیگرى آنکه عمل و رفتار او را در راستاى عملکرد خـود قرار مـى دهـد. و ایـن دو گـونه از تسخیر قادر است تمام استعدادها و قـواى انسانـى را, در جهت نزدیک شدن و تشـابه به شخص اسـوه, بسیج کنـد. و کار محبت قلبـى, تسـریع و شتاب دادن به حرکت در تطابق عمل و منـش است. بر همیـن اساس, ما دو وظیفه عمده در برابر معصـومان علیهم السلام به عنوان مقتدایان تربیت و کمال خود داریم:

1ـ مودت:
قرآن کریـم از قول تمامى انبیا نقل مى کند که آنان به قـوم خـود مـى گفتنـد: ((مـا در بـرابـر کـار رسـالت خـویـش از شمـا اجـرى نمى خـواهیـم.))(7) و ایـن سخـن را بى هیچ استثنایى بیان مى کردند ولى در مـورد پیامبر اسلام صلـى الله علیه و آله, همیـن کلام, با یک استثنا آمـده و آن محبت و دوستـى اهل بیت آن حضرت است.(8) در آیه دیگرى به این حقیقت اشاره مى کند که خیال نشود ایـن خواسته, مزدى مادى و سـودى شخصـى عاید پیامبر(ص) مـى سازد, بلکه در واقع آنچه آن حضرت, به عنوان اجر رسالت خـود طلب کرده است, منافع آن مرجعى جز خود مردم ندارد.(9)
2ـ وظیفه مهم دیگر ما عمل بر طبق سخـن و رفتار آنان است و تنها در ایـن صـورت است که وقتى با محبت و عشق به آن وجـودهاى نور و هدایت جمع شد, اقتدا و تإسـى عملـى مـى شـود و شیعه بـودن محقق مى گردد. بنابراین, در الگو گرفتن و تإسى جستـن, دو رکـن اساسى وجـود دارد که ذکر شد و با فقدان هر یک از آن دو, اصل اقتـدا و الگـوپذیـرى خـدشه بـرداشته و دچـار اشکـال مـى شـود.
بر طبق روایتـى امام صادق علیه السلام فرمـودند: پـدرم امام باقر علیه السلام به گروهى از شیعیان فرمود: ((مـن ائتـم بامام فلیعمل بعمله)) هر کـس به امامى اقتدا کرده و او را به عنوان پیشـوا و اسوه خود قرار داده است, باید عمل خـود را مطابق با شیوه و عمل او قرار دهد.(10) در روایات, در عیـن حالى که تإکید بر دوستـى و علاقه شدید به اهل بیت عصمت علیهم السلام سفارش شـده است ولـى در احادیث فراوان, محبت بـدون عمل, بـراى متصف شـدن شخص به عنـوان ((شیعه)) ـ که به معناى اقتـدا و پیـروى است ـ کـافـى به حسـاب نیامده و در حقیقت همچنان که اشاره شـد, عشق و علاقه قلبـى براى حرکت پرشتاب تر, به سـوى هـم سنخ شدن با الگـو, در صفات انسانى و رفتار است. از امام عسکرى علیه السلام روایت شـده است که فرمـود: ((گروهـى از حضرت رضا علیه السلام اجازه خـواستنـد تا بر آن حضرت وارد شـونـد و ادعا مـى کـردنـد که ما از شیعیان علـى علیه السلام هستیـم. چند روزى آن حضرت به آنها اذن ندادند تا اینکه روزى به خـدمت ایشـان رسیـدنـد. حضـرت به آنـان فـرمود:
واى بـر شما!! شیعه علـى(ع), حسـن و حسیـن و سلمـان و ابـوذر و مقـداد و عمار و محمـد بـن ابـى بکرانـد; همانها که از هیچ یک از دستـورات آن حضـرت, تخلف نکـرده و سـر در فـرمـان و اطــاعت او داشتند)).(11) بنابراین, انتخاب الگوى مناسب و سپس دوست داشتـن و مـوافقت عملـى بـا او, از روشهاى مهم در بـاب خـودسـازى است.

دعوت عملى به فضیلتها
همچنـان که تـإسـى به مقتـداى پسنـدیـده از مـوجبـات کمــــال انسانى است, خـواسته اسلام و نظام تربیتى آن از مصلحان جامعه آن است که بـراى هـدایت و تـربیت مـردم, تنها به تبلیغ و ارشـــاد گفتارى بسنده نکنند و پیـش از همه و قبل از هر چیز, خـود را به لحـاظ اخلاقـى و رفتـارى, به گـونه اى بـر اسـاس تعلیمات و معارف قرآنـى تربیت کننـد, که با کردار شایسته و فضایل اخلاقـى خـویـش داعى امت به سـوى صلاح باشنـد و خـود الگـوى حسنه اى, بـراى سایر مردم باشند. در روایتـى امام صادق علیه السلام مـى فرماینـد: ((ان العالم اذا لـم یعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب کما یزل المطر عن الصفا.
هر گاه شخص عالم به مقتضاى علـم خـویـش عمل نکند, اثر مـوعظه اش همچـون آب باران بـر روى سنگ صاف از قلبهاى مـردم محـو خـواهـد شد)).(12) باز در حدیث دیگرى همان حضرت فرمودند: ((کـونوا دعاه الناس بإعمالکم و لا تکـونـوا دعاه بإلسنتکـم. به وسیله کردار شایسته و اعمال نیک خـود راهنما و راهبـر مردم به سـوى فضیلتها شـوید و تنها دعوت گر زبانى نباشید)).(13) الگـو شدن در اخلاق و عمل و نقـش اساسـى آن در تـربیت, دایره اى وسیع دارد. از کانـون خانواده و تإثیر سرنـوشت ساز رفتار پدر و مادر, بر روى فرزندان خـود, تا معلمان و مربیان آمـوزش و پرورش و اساتید دانشگاهها و مراکز تعلیم و تربیت و تا روساى ادارات و نهادها و عالمان دیـن و در نهایت مسـوولان عالـى رتبه نظام را, در خـود فرا گرفته است.
و بـویژه اهمیت آن در مورد اخیر, بسیار زیادتر از موارد دیگر و تإثیر آن فراگیرتر و عمومى است. اگر مجریان و مسـوولان حکـومت, مردمانى صالح و عامل به وظیفه باشند, از باب ((الناس علـى دیـن ملـوکهم)) مردم به تـدریج رو به صلاح خـواهنـد رفت, ولـى چنانچه آنان در تربیت و مراقبت از نفـس خـود, دچار غفلت و سستى شوند و به تـن پرورى و دنیاگرایـى رو آورنـد, آرام آرام جامعه نیز لباس صلاح را از تـن بیرون و رو به فساد و تباهى خـواهد گذاشت. آنگاه نصیحت ناصحان بـى اثـر و صالحـان امت تضعیف و منزوى و غارتگـران ارزشهاى انسانى میدان دار, خـواهند گشت. امیر مـومنان علیه السلام مـى فرماینـد: ((و لیست تصلح الرعیه الا بصلاح الـولاه)). احـوال و اوضاع جامعه سامان نمـى یابـد مگـر به صلاح کارگزاران و مـدیـران آنها.(14) بـا کلامـى از امام خمینـى(ره) ایـن بخـش را به پایان مى بریـم. ایشان در خصوص تإثیر فوق العاده وجـود عالـم ربانى در بین مردم مى فرماید:
((... اگر عالمـى منحرف شد, ممکـن است امتـى را منحرف ساخته به عقـوبت بکشـد و اگـر عالمـى مهذب باشـد, اخلاق و آداب اسلامـى را رعایت کنـد, جـامعه را مهذب و هـدایت مـى کنـد. در بعضـــــى از شهرستانها که تابستـانها به آنجا مـى رفتـم, مـى دیـدم اهالـى آن بسیار مودب به آداب شرع بودند, نکته اش ایـن بود که عالم صالح و پرهیزکارى داشتند. اگر عالـم با ورع و درستکارى در یک جامعه یا شهر و استانـى زندگـى کنـد, همان وجـود او باعث تهذیب و هـدایت مـردم آن سامان مـى گردد, اگـر چه لفظا تبلیغ و ارشاد نکنـد ... )).(15)ادامه دارد

پى نوشت :
1ـ سوره احزاب.
2ـ سوره ممتحنه, آیه 6.
3ـ ر.ک. به رشـد و تکـامل شخصیت, دکتـر مهدى نـورى, انتشــارات دانشگـاه آزاد اسلامـى کـرج, ص49 ـ 53.
4ـ وسـائل الشیعه, 18, ابـواب صفـات القـاضـى, باب 8.
5ـ صحیفه نور, ج7, ص63.
6ـ همان, ص231.
7ـ سـوره شعرا, آیات 109, 127, 145, 164, 180.
8ـ سوره شورى, آیه 23.
9ـ سوره سبإ, آیه 48.
10ـ ارشاد القلـوب, ابـى محمد, حسـن بـن محمد دیلمـى, چاپ بیروت, موسسه اعلمى, ص101.
11ـ سفینه البحـار, محـدث قمى, ج1, ص731.
12ـ اصـول کـافـى, ج1, انتشـارات دارالکتب الاسلامیه تهران, ص44, باب استعمال العلم, ح3.
13ـ سفینه البحار, ج2, ص278.
14ـ نهج البلاغه, تحقیق صبحـى الصـالح, خ216, ص333.
15ـ جهاد اکبر یا مبارزه با نفـس, انتشارات موسسه تنظیـم و نشر آثـار امـام خمینـى, چـاپ سـوم, ص 16.