مهرى بـرزگـر دیگـر در میـان مـا نیست

نویسنده


 

مهرى بـرزگـر دیگـر در میـان مـا نیست, اما ...
فریبا ابتهاج شیرازى

 

 

وقتى حدود یک سال و نیـم پیـش صمیمانه در خانه حقیقى اش ((بنیاد خدیجه و حـوزه علمیه حضرت خدیجه(س))) کنارمان نشست و به تقاضاى ما از زندگـى, امیدها, تلاشها و آرزوهایـش دردمنـدانه سخـن گفت, هـرگز نمـى پنـداشتیـم چنـدى بعد او را از دست بـدهیم.
نه ما, نه صدها طلبه اى که تربیت کرده بـود, نه بیشمار زنانى که به پشتـوانه حمایتهاى او, خانـواده خـود را سرپرستـى کردند, نه صـدهـا دختـرى که با پشتیبـانـى او به خـانه بخت رفتنـد, چنیـن نمـى پنداشتنـد. درد سختـى است درد فراق; خـوشا به حال دورترها, زنان و دختـرکان بشاگردى, مجروحیـن جنگـى بیمارستانهاى تهران و زلزله زدگان رودبارى و بجنوردى که مى تـوانند سالهاى سال دیگر به تصـویر مهربان زنى پرتلاش, صمیمـى و دردمند که در پرالتهاب تریـن لحظات زندگى به یاریشان آمد بیاندیشند, بـىآنکه بدانند او دیگر در میان ما نیست.
سالها هـر جا که رد پـایـى از تلاش و خلـوص به چشـم خـورد, مهرى برزگر (ضابطیان) نیز در آن سهمى داشت. از سالهاى پیـش از انقلاب تا پـس از آن نه تنها در میان توده ها ـ آنانى که نام بردیـم از دخترکان و زنان تهرانى تا بشاگردى و بجنـوردى و رودبارى ـ بلکه در میان فعالین جامعه مانند مسوولیـن بخشهاى دولتى و سازمانهاى غیر دولتى زنان ((مهرى برزگر)) نامى آشنا بـود که به همراه خود عطر مسوولیت, طراوت و جـوشـش را مى پراکند. اما بیمارى لاعلاجى که حـدود 3 ماه پیـش به سـراغش آمـد چـون تنـدبـادى طـومار سلامتـى جسمانـى اش را در پنجاه و چهار سالگـى در هـم پیچید و بالاخره در روز 25 اسفنـد مـاه 1377, روح بزرگـش در جـوار ارواح طیبه زنان بـرگزیـده تاریخ آرام گـرفت ... و اینک در آستـانه چهلمیـن روز درگذشت او قـرار داریـم. اینکه مـرحـومه مهرى بـرزگـر معروف به ضابطیان که بـود و چه کرد حدیثى مفصل است که ما تنها مى توانیـم مجمل آن را از میان سطور مصاحبه اى که یک سال و نیـم پیش به قصد ثبت حقایق زنـدگـى پرتلاش او صـورت گرفت, بخـوانیـم ... از زبان خـودش. البته مجله پیام زن در سـال 71 گفتگـویـى مبسـوط بـا آن مرحـوم در باره فعالیتهاى بنیاد حضرت خـدیجه(س) با عنـوان ((از تهران تا بشاگـرد, فقط یک قـدم فاصله است)) طـى دو قسمت منتشـر ساخت. آن گفتگو که توسط خانـم مریم کاویانپور به انجام رسیده و در شمـاره هاى 8 و 9 مجله آمـده, به تفصیل به فعالیتهاى بنیاد و بویژه تلاش چشمگیر مرحوم ضابطیان پرداخته است. روحـش قریـن رحمت الهى و راهش پررهرو باد.
درست به خاطر دارم در سفر اولـم به آمریکا وقتـى دختربچه اى ده, دوازده ساله بـودم, روزى خانـواده اى که نزد آنها زندگـى مى کردم مرا همراه خـود به کلیسا بردند. بعد از پایان مراسـم دعا, فردى از مسوولیـن کلیسا مرا به محـوطه جلوى محراب برده و پرسید: تـو به چه اعتقاد دارى؟

گفتـم: به خـدا اعتقـاد دارم و او را مـى پـرستـم.
گفت: چه دلیلـى بـراى اینکه خـدا هست دارى؟
گفتـم: خـدا ما را خلق کـرده و غیر از ایـن نمـى تـوانـد باشـد.
گفت: اگـر همیـن حـالا هـر چه از خـدا بخـواهـى به تـو مـى دهـد؟ ماندم چه بگویم. بلافاصله گفت: اما مـن همیـن حالا هر چه از مسیح بخـواهـم به مـن مـى دهـد. گفتـم: چطـور, حـرفت را ثـابت کـــن.
گفت: الان از مسیح مـى خـواهـم از زیـر پـایـم آب بیـرون بیایـد.

درست یادم است, در همان مکان محلى را با خاک پـوشانده بـود. او پایـش را به زمیـن کـوبیـد و مـن یکباره دیـدم زمیـن خیـس شـد. متعجب شدم. دور و بـرم را نگاهـى کردم. باورم نمـى شد, خـم شـدم خـاکها را عقب زدم و دیـدم شیشه اى را پـر از آب, آن زیـر قـرار داده و با خاک رویـش را پـوشانـده بـودنـد تا با ضـربه پا تـرک برداشته و زمین خیـس شـود! گفتـم: ببین دارى دروغ مى گویى. ایـن کار را حضـرت مسیح(ع) نکرد, خـودت کردى. شیشه را قبلا با آب, آن زیر گذاشته بودى! ولى خدایى که ما به آن معتقدیم ایـن نیست. او خـدایـى است که همه جهان را خلق کرده است.
از کـودکى مذهب و علاقه به کسب معلومات دینى در جانـم ریشه داشت و ایـن را بیـش از همه مرهون مادرم بودم. او زن متدینى بـود که ((به ایمانـش عمل مى کرد)). به خاطر همیـن وقتـى از 8 سالگـى به خاطر ابتلا به یک بیمارى ناچار شـدم به همراه بـرادرم به آمریکا بروم و چنـد سالى در آنجا باشـم, خللـى در عقایدم ایجاد نشـد و زمانى که در 12 سالگـى به دنبال بهبـودى و نیز دلتنگیهاى مادرم به ایـران بـازگشتـم, او را همچنان در کـارهاى مستحبـى فـردى و اجتماعى و برگزارى جلسات درس و بحث در منزل یافتـم. دو سال بعد که پـدرم از دنیا رفت, مادر سـرپـرستـى ما را که 3 خـواهر و دو برادر بودیم بر عهده گرفت.
تقـدیر براى دومیـن بار در 19 سالگـى و پـس از ازدواج به همراه همسر, مرا به آمریکا کشاند.
این بار ضمـن تحصیل با دقت و کنجکاوى, روشهاى تبلیغاتى رایج را بـراى گـرایـش و جذب مردم به سـوى مسیحیت دنبال کـردم. چـرا ما نبایـد بـراى گرایـش جـوانانمان به اسلام از روشهاى نـو و بـدیع استفاده کنیـم؟ به همیـن دلیل 4 سال بعد پس از بازگشت به ایران با ایـن هدف فعالیت را آغاز کردم. مادرم خانه مسکـونـى اش را در مشهد, شهرى که در آن به دنیا آمـده و زنـدگـى مـى کردیـم به مـن بخشید و مـن نیز آن را وقف مسجـد و حسینیه کرده و از حـدود سال 1347 با تشکیل کلاسهاى مذهبى و برنامه هاى متنـوع جنبى کار تبلیغ را آغاز کردم. همزمان در آمـوزش و پـرورش نیز به تـدریـس علـوم دینـى پرداختـم. چنـدى بعد آمـوزش و پـرورش بخشنامه اى در مـورد تإسیـس مکانهایى که آن زمان ((کلـوپ)) نامیده مـى شد صادر کرد. از فرصت استفاده کرده و به رغم اینکه همه فکر مـى کردند کمتریـن استقبال از کلوپ دینى صورت مى گیرد, تصمیم به ایجاد چنیـن کلوپى گرفتـم. خـوشبختانه با برنامه هاى متنوعى که تدارک دیده شد ایـن کلـوپ مـورد استقبال قرار گفته و به جرإت مـى تـوان گفت پـس از پایان کلاسها از شلوغ تریـن کلوپها به شمار مى رفت. اما به هر حال همه این فعالیتها از گزند ساواک و مإموریـن رژیـم شاه در امان نبود. با اوج گرفتـن فعالیتها بارها مرا به مرکز ساواک کشاندند که چرا از حجاب مى گویید؟
مى گفتـم: ما از آیات قرآن مـى گـوییـم, مگـر شما قـرآن را قبـول ندارید؟ مـى گفتند: به هر حال شما کارى به حجاب نـداشته باشیـد.
فعالیتهاى دوران انقلاب و پـس از آن در تهران متمـرکز بـود. چه, چنـدى قبل از آن به تهران نقل مکان کـردیـم. در روزهاى پـرشـور انقلاب, بیمارستـان کـوچکـى را در تهران تجهیز کـردیـم که در آن مجروحیـن سرپایى درگیریها و تظاهرات مداوا شده و یا آنهایـى که باید دوره نقاهت خود را مى گذراندند, در آن نگهدارى مى شدند. پـس از پیـروزى انقلاب نیز بـا فـرمان امام مبنـى بـر تـإسیـس جهاد سازندگى به ایـن حرکت مردمى پیوستم و در همان آغاز, کارم را به عنوان مسوول جهاد سازندگى بانوان منطقه شمیران شروع کردم. ایـن کـار نیز با استقبـال خـوب خـانمها رونق یـافت, به طـورى که به ایجـاد جهاد سـازنـدگـى بـانـوان استـان تهران بــا 15 شعبه در شهرستانهاى اطـراف تهران انجامیـد. با ایـن حال, فعالیتها تنها به استان تهران محدود نمى شد. به خاطر دارم 8 سال به طـور مستمر به ((بشاگرد)) آمد و رفت کردیـم تا در حد تـوان سر و سامانى به وضعیت مردم محـروم آن منطقه بـدهیـم. فقـر اقتصادى و فـرهنگـى, سراسر منطقه را گرفته و بـدى آب و هـوا مزید بر علت بـود. مردم جز چند ماده خـوراکـى چیز دیگـرى را نمـى شناختنـد. حتـى چادر و مقنعه ما براى آنها غریب بـود. دختران را مى فروختند و از سنیـن پـاییـن به عقـد مـردان 70 و 80 سـاله درمـىآوردنـد. زنان کـار مى کردند و مردان بیکار مى گشتند. اولیـن اقدام همکارى با آمـوزش و پـرورش بـراى اعزام معلـم بـود. اعلام کردیـم هر معلمـى که به بشاگرد بـرود مطابق حقـوقـش, از سـوى ما نیز اضافه کار مـى گیرد, یعنى دو برابر حقـوق. سپـس به زنان بشاگردى آمـوزش قالـى بافـى, گلیم بافى و بسته بندى خرما دادیـم و دو دستگاه سنگ شکـن براى حفر چاه در منطقه خریدیم. زیرا زمیـن سخت آنجا اجازه حفر چاه را به راحتـى نمـى داد و همگـان از کمبـود آب رنج مـى بـردند.
با تصـویب لایحه اى در مجلـس شـوراى اسلامى مبنى بر اینکه اقدامات جهاد سازندگـى باید به روستاها و نقاط محروم اختصاص یابـد, پـس از چهار سال جهاد بانـوان تهران از جهاد سازندگى جدا شده و تحت عنـوان بنیاد خیریه حضرت خدیجه کبرا(س) به کار خـود ادامه داد.
از آن به بعد بـدون کمک دولت روى پاى خـود ایستادیـم و از طریق فعالیتهاى اقتصادى چون تولید پوشاک, هزینه ها را تإمیـن کردیم. تا آغاز دفاع مقدس عمده فعالیتهاى ایـن نهاد تربیت مبلغ و مربى مذهبـى بـویژه بـراى آمـوزش و پـرورش, حمـایت از ایتـام و زنان سرپـرست خانوار, ایجاد زمینه حمایت قانـونى از زنانـى که مـورد ظلـم همسـران بزهکار یا معتاد بـودنـد و بـرگزارى کلاسهاى مختلف مذهبـى, هنرى, روانشناسى, جامعه شناسى و زبان انگلیسى بـود, اما با اوج گیـرى جنگ بخشـى از فعالتها به ایـن سمت معطـوف و اولیـن ستاد پشتیبانـى جنگ خـواهران تهران در ایـن مـرکز تشکیل شـد که کمکهاى زیادى از ایـن طریق جذب و راهى مناطق جنگـى شد. از دارو و ملحفه, لباس ضـد شیمیایـى گرفته تا آمبـولانـس و وانت, کانکـس دندانپزشکـى, آشپزخانه صحرایى و ... که پـس از بازدید از مناطق و بـرآورد نیـازهـا, خـریـدارى و ارسـال مـى شد.
مراقبت و یارى مجروحیـن چهار بیمارستان نجمیه, امیراعلـم, حضرت فاطمه(ع) و شهید لبافـى نژاد هـم بر عهده ما بـود. به خاطر دارم مجروحینى که به بیمارستان امیراعلـم انتقال مـى یافتند از ناحیه سر و گردن دچار ضایعه بـودند; به سختى مى تـوانستند غذا بخورند. ما مایعاتى را که عصاره گـوشت با پسته, بادام, فندق و شیر بـود تهیه کرده و از راه بینى به آنها مـى خـوراندیـم تا از قدرت لازم براى مقابله با جراحتها بـرخـوردار شـونـد. همچنیـن پیـدا کردن نشانى رزمندگان گمنام و اطلاع به خانـواده هاى آنها در اقصى نقاط کشور به عهده ما بود.
پـس از جنگ, بنیاد با دشـواریهاى اقتصادى روبه رو شـد و اجبـارا فعالیتهاى خـود را محدود به دو بخـش کرد: یکـى تـداوم حمایت از زنان سرپرست خانـوار و دیگرى کار فرهنگى و علمى. لذا در تـوسعه فعالیتهاى علمـى خـود به حـوزه علمیه اى مبـدل شد که تاکنـون 14 دوره سطح را بـرگزار کرده است. با ایـن افتخار که سال گذشته در امتحانات سراسرى مرکز مدیریت حوزه علمیه قـم بالاتریـن نمرات در میان طلاب خـواهر و برادر کشـور از آن دانـشآموختگان ایـن بنیاد بوده است.
البته در کنار ایـن تلاشها, هنگام بروز حوادث غیر مترقبه اى چـون سیل و زلزله هرگز نتوانستیم بى تفاوت باشیـم. در زلزله رودبار و منجیل بـا حکمـى که از سـوى دفتـر مقام معظم رهبـرى داشتیـم به منطقه رفته و پـس از بـررسـى اوضـاع و تهیه گزارش, مسـوولیت دو نقاهتگاه پاسداران و آزادى که محل اقامت زلزله زدگان بـود را بر عهده گرفتیـم. همچنیـن پس از زلزله بجنورد بنیاد توانست با جذب 50 میلیـون تـومان کمکهاى مردمى در قالب سه گروه امدادى, پزشکى و تبلیغى به تک تک روستـاهـاى منطقه زلزله زده سـر بکشـــــــد و خـانـواده هـاى نیـازمنـد را یـارى کند.
آن روز بنیاد خدیجه و حـوزه علمیه حضـرت خـدیجه(س) خانه حقیقـى خانم برزگر بود.
همسرش در اتاقى به رتق و فتق امـور مشغول بـود و تنها فرزندشان ((سمانه)) گاه در کنار پـدر و گاه در کنار مادر قـرار مـى گـرفت ... و امروز ((سمانه)) تصـویر دخترى را تـداعى مـى کند که سالها پیش در آمریکا از مذهب خود به خوبى دفاع کرد, با ایـن تفاوت که اینک او سرمایه عظیـم انقلاب اسلامـى و آرزو و تلاش مادر را بـراى اینکه از وى یک مبلغ توانا براى اسلام بسازد به عنـوان پشتـوانه حـرکت خـود دارد ... امـروز ((مهرى بـرزگـر)) دیگـر در میان ما نیست, اما ((سمـانه)) و دهها دختـرى که او بـراى زنـدگـى بهتـر حمـایتشـان کـرد, هستنـد. چنـانکه او مـى خـواست ...