نکاتى در باره قصه نویسى قسمت هفتم

نویسنده


 

نکاتى در باره قصه نویسى (7)
مریم بصیرى

 

 

توصیف
توصیف عملى
اتفاق یا تصادف
واقعه یا حادثه

توصیف
تـوصیف یعنى تبـدیل تفکـر به کلمات و جملات معنى دار. به بیانـى دیگر یعنى تصویرسازى قوه تخیل نویسنده و نحـوه بیان تفکرات او. وقتى نـویسنده اى مى خـواهد به یارى توصیف مطلبـى را تـوصیف کند, بهتـر است از کلمات کـوتاه, زیبـا و خـوشآهنگ استفاده کنـد, او باید معانى لغات متشابه, متضاد و هـم معنـى و غیره را دریابد تا بتـوانـد به مـوقع از آنها استفـاده کنـد. به طـور مثـال کلمات ((عطـر, بـوى خـوش, رایحه, نکحت, شمیـم)) به یک مفهوم به کــار مى روند, اما ایـن نـویسنده است که با تـوجه به کارآمد بـودن هر واژه و جـایگـاه آن در جمله, کلمه منـاسب را بـرمـى گزیند.
توصیف نوعى از بیان است که مربـوط به تإثیرى مى شود که دنیا بر روى حـواس ما مـى گذارد. تـوصیف, کیفیت, اشیإ, اشخـاص, مکـان و زمان, اعمال و رفتار و... را ارائه مـى دهـد. هـدف تـوصیف القاى تصویر و تجسـم موضوع است, به گونه اى که خـواننده فکر کند دقیقا دارد با چشمان خـودش آن مـوضـوع را مشاهـده مـى کنـد. پـس ایجاد تصاویر ذهنى و ((ایماژ))ها بر اساس فعالیت ذهنى نـویسنده و فکر خلاق او صورت مى گیرد.
براى اینکه تـوصیف و تصویر ما زنده و جاندار باشد و خواننده را تحت تإثیر قـرار دهـد, بایـد کامل و همه جانبه باشـد. در واقع بایـد نـویسنـده هنگام خلق جهان مادى پیـرامـون شخصیت از حـواس پنجگانه خـود استفاده کنـد. در ایـن صـورت مکان مسطح پیـرامـون شخصیت تبدیل به محیطى چند بعدى خواهد شد. با بکارگیرى پنج حـس, شخصیتها نیز بهتر توصیف مى شوند.
بینایـى: در تـوصیف دیـدارى, تمام چیزهایـى را که با چشـم قابل دیدن هستند, وصف مـى کنیـم. دخترى که قد بلندى دارد, پیرزنـى که زشت است, مـردى که یک پایـش مـى لنگـد, خانه مخـروبه اى که بسیار وحشتناک است, باغچه اى که پر از گل است و ... شنوایى: در تـوصیف شنیدارى, هر آنچه را که قابل شنیدن است توصیف مى کنیـم. صداى آن فرد بسیار گوشخراش بـود. صداى شوم جغد در گوشهایـش پیچید, کولر بدجـورى صدا مى کرد, جیغ و داد بچه هاى تـوى کـوچه حسابـى کلافه اش کرده بود... بویایـى: هر چیزى که بشـود با بـویـش آن را تـوصیف کرد. بـوى نفرت انگیز الکل در بیمارستان خفه اش مـى کرد, عطر خـوش بهارى در شامــه ام پیچید, خانه بـوى گچ خیـس مى داد,, بــوى خاک نـم خـورده را استشمـام کـرد, بـوى تعفـن زبـاله هـا در محـــله پیچیده بود.
چشایى: با ایـن حس مى توان چیزهایى را که قابل خوردن هستند و یا در اصطلاح مى توان طعم آن را چشید, تـوصیف کرد. سیبـى که از درخت چیدم بسیار خـوشمزه بـود, طعم فقر و بدبختى را مى چشید, ثروت در دهـانـش مزه کـرده بـود, شـربت مزه آب مى داد.
بساوایى: در ایـن طریق با لمس کردن هر چیزى مى توان آن را توصیف کرد. بدن سرد و بـى حرکت او در وجـودم وحشت مى افکند, وقتى دستـم را روى میز کشیـدم, از گـرد و خـاک روى آن فهمیـدم که وى هنـوز خانه را تمیز نکـرده است, دستـانـش به لطافت گلهاى بهارى بـود, کتـرى چنـان داغ بـود که دستهایـم را سـوزاند.
همان طـور که نـویسنده از پنج حـس خـود استفاده مـى کنـد, شخصیت داستانـى نیز, بایـد با تمام حـواسـش در برابـر واقعیات محیطـى واکنش نشان دهد.

توصیف عملى
عمل و تـوصیف عمل معادل کلمه ((اکسیـون)) در زبان فرانسه و هـم معنى واژه ((اکشـن)) در زبان انگلیسـى است. تـوصیف عملـى یعنـى اینکه هر چیزى به واسطه اعمال و کردار خاصى تـوصیف شود. به فرض اگر شخصـى بـداخلاق است, در عمل و در مقابله با افراد دیگر اخلاق او را تـوصیف کنیم نه ایـن که بخـواهیم مستقیما عنوان کنیـم او فردى بداخلاق است.
همان طـور که قبلا هـم گفته شـده, تـوصیف به دو صـورت مستقیـم و غیـرمستقیم است. در شکل مستقیـم مـى تـوان با صـراحت همه چیز را عنـوان کـرد. یعنـى شخصیت, کشمکـش, فضا, زمان و مکان و غیره را تـوضیح داد. امـا در تـوصیف غیـر مستقیـم نـویسنـــده به وسیله ((اکسیون)) و ((گفتگو)) و با یارى از خلاقیت خـویـش ایـن مهم را انجام مـى دهد. به طـور مثال, به تـوصیف ساده و مستقیـم زیر دقت کنید:
((در آن اتاق سرد فقط یک گلدان و میز و صندلـى کهنه دیده مى شد. تلفنى هـم روى میز بود. مرد با عصبانیت سیگار مى کشید و دودش را به هـوا مى فرستاد.)) حال به توصیف عملى همیـن قسمت تـوجه کنید:
((وارد اتاق که شـد, سرما در چهار ستـون تنـش آویخت و بـوى تند سیگار در شـامه اش پیچیـد. از کنار گلـدان رد شـد و به طـرف میز رفت.
تا خـواست چیزى بگـوید تلفـن به صـدا در آمد و مرد در حالـى که برافروخته بـود و دستـش مـى لرزیـد, گـوشـى تلفـن را بـرداشت.))
همانطور که متوجه شدید, ایـن دو قسمت توصیف مستقیم و غیرمستقیم یک فضا و یک شخصیت بود. به جاى ایـن که به طور صریح بگوییـم در اتاق چه بـود و شخص چه حالتـى داشت, با عمل شخصیتـى که به اتاق وارد شده, همه چیز را به خـوبى تـوصیف کرده ایـم و تا میزان لازم از حواس مختلف بهره گرفته ایم.
ایـن را همیشه به یاد داشته باشید که به جاى توصیف مستقیم حالت شخصیت مثل ترس, نگرانى, غم و شادى و... به جاى استفاده از ایـن کلمات, به طـور غیرمستقیـم, از جملاتـى استفاده کنید که غم و یا حالات دیگـر شخص را نشان دهـد. به فـرض هرگز ننـویسیـد ((آن مرد بسیار بسیار غمگیـن بـود.)) بلکه با تـوصیف چهره, نگاه و فیزیک بدن او و.. . ایـن غم پنهان در وجود شخص را تـوصیف کنید. ((مرد در خـود جمع شده بـود و تـوجهى به اطراف نداشت. دلـش به اندازه پرواز تمام پرنده ها گرفته بود.
دوست داشت اشک بـریزد ولـى مبهوت و افسـرده در خـود فــرو رفته بـود.)) از سـویـى دیگـر سعى کنیـد همیشه از تـوصیفـات تـازه و غیرتکرارى استفاده کنید و ایـن آسان به دست نمـىآیـد مگر اینکه با یارى از تخیل و تفکر خویـش تـوصیفاتى بسازید که مختص خودتان است و قبلا کـس دیگـرى از آن یـاد نکرده است.
راه دیگـر تصـویـرسازى و تـوصیفات زیبا, استفاده از مفهوم سـوم است. به فرض اگر مى خـواهید شخصى را به گل تشبیه کنید باید چنان ماهر باشیـد که مخاطب به مفهوم بـرتـر جمال و کمال که حرف سـوم شماست پـى ببرد و بتـواند در ذهـن خـویـش تصـویر زیبایى بسازد.
پـس توصیفى که خیال خواننده را برانگیزاند و او را به تـوصیفات زیباتر دیگر برسانـد, بهترین و خیال انگیزتریـن تـوصیف خـواهـد بـود. در ضمـن سعى کنیـد تـوصیفات را هـرگز در یک جـا انبـاشته نکنید, بلکه آن را به فراخـور مطلب در طـول داستان پخـش کنیـد.

تصادف
اگر اتفاقى بدون خواست و تصمیـم شخصیت در داستان رخ دهد, به آن تصادف داستانى مـى گـوییـم. به فرض شخصـى که یک مشکل ادارى دارد بعد از چند بار رفتـن و آمدن, متـوجه شـود که رئیـس اداره دوست قدیمـى او است و ناگهان مسیر داستان و تلاش شخصیت تغییر یافته و جناب رئیس همه مشکلات را حل کند.
ایـن را همیشه به خاطـر داشته باشیـد که فقط وقتـى مـى تـوان از تصادف استفاده کـرد که به ضـرر شخصیت داستان تمام شـود و نه به نفع او. به طـور مثال, اگـر ایـن رئیـس, دوست قـدیمـى از آب در بیاید و مثلا به واسطه یک کینه دیرینه, به جاى خدمت, بـدتر مشکل شخص اصلـى را پیچیده تر کند, آن وقت ماجرا جالب مى شـود, چـون در ایـن حالت تصادف باعث پیچیدگـى بیشتر و ایجاد حـوادث دیگر شده, داستان را جذابتر کرده و خواننده را دنبال خـود مى کشد, ولى اگر ایـن دوست قـدیمى به راحتـى پیدایـش مـى شـد و مشکل شخصیت را حل مـى کـرد, آن وقت خـواننـده خـواهد گفت:
پیداست که نـویسنـده خلاقیتـش تمام شـده و راه دیگرى جز ایـن به ذهنـش نرسیده است. همیـن طور است در فیلمها و یا داستانهایى که در وسط بیابان, شخصیت در اوج ناامیدى, ناگهان شخصـى یا چیزى را مى یابد که به او کمک کند. در چنیـن مـواقعى مخاطب فقط مـى گـوید نویسنده یا کارگردان چنیـن تصادفى را ایجاد کرده, و گرنه امکان ندارد ناگهان آن اتفاق بیفتد و همه چیز به خوبـى و خـوشى پایان یابد و داستان گره گشایى شود.

حادثه
انـدیشه اصلـى داستان, حادثه عمـده داستـان را ایجـاد مـى کنـد. نـویسنده به واسطه حـوادث کـوچک و بزرگـى که خلق مـى کنـد, باعث ایجـاد انتظار در خـواننـده شـده و در انتها داستـان را در اوج خـود, که مهمتـریـن حـادثه است به پـایـان مـى برد.
حوادث به دو دسته اصلى و فرعى تقسیـم مـى شـونـد. حـوادث اصلـى, حـوادثـى هستنـد که وجـودشـان بـراى طـرح داستـان ضــرورى است.
ایـن حوادث, همان رشته وقایعى هستند که در فکر نویسنده, به هـم گره خورده و بر روى هـم, طرح داستان را بـوجود مىآورند. در عوض حـوادث فـرعى, وقـایعى هستنـد که نـویسنـده به یـارى آنها طـرح داستانش را گسترش مى دهد.
ایـن حـوادث به وقایع اصلـى متصل است و به تـوصیف اشخاص و محیط داستان و در کل تـوصیف عملى, کمک مـى کنـد, ولـى حذف آنها تغییر عمـده اى در داستان ایجاد نخـواهـد کرد. باید حـوادث طـورى بیان شـوند که خـواننده آنها را باور کند و براى ایـن کار حتما باید نویسنده با اطلاعات کافى در مورد اشخاص و محیط داستان, قدم جلـو بگذارد. اگر حـوادث اصلـى بر پایه هایـى منطقـى استـوار نباشد و رابطه علت و معلـولى حـوادث در آن دیده نشـود, طرح دچار کمبـود شـده و حـوادث غیـر واقعى و داستـان پـر از ضعف مـى شـود.
نویسنده مى تـواند با ایجاد حـوادث و اتفاقات کـوچک و بزرگ براى شخصیتها, داستان را پیـش ببرد. او مـى تـواند با بیان یک حقیقت, کنجکاوى خـواننده را برانگیزانـد و پایه حادثه اصلـى را بریزد, سپـس با حوادث دیگرى شخصیت اصلى را توصیف کرده و او را در کنار دیگر اشخاص نشان دهـد. بعد با وقایع کـوچکتـرى اطلاعات دیگرى را به خواننده بدهد و حتـى به خوبـى محیط داستان را براى خـواننده خلق کند, تا او بدون توضیح و توصیف مستقیـم, در جریان کار قرار بگیرد.
همان طور که پیش از ایـن گفته بودیـم داستان به سه جزء, مقدمه, تنه و پایان تقسیم بندى مى شـود. باید بدانیـم که اجزاى اصلى تنه داستان حادثه, کشمکش, بحران, هیجان, انتظار و اوج است. در ایـن قسمت از ((حـادثه)) سخـن گفتیـم و در شمـاره آتــى به بقیه تنه داستـان خـواهیـم پرداخت.ادامه دارد

در سوگ استاد
درگذشت سرکار خانـم مهرى برزگر (ضابطیان) که چـون مادرى فداکار و استادى مهربان راهگشاى زنـدگیـم بـود, مرا در دردى غریب فـرو برد. بانویى که ساده آمد, ساده زیست و ساده رفت. بودنـش برایـم عادتـى شیـریـن بـود و نبـودش غربتـى تلخ و جـانکـاه. او رفت و شاگردانـش را در غروب خاکسترى هجرتـش تنها گذاشت و خود چه خـوب مى داند که خاطرش همیشه با ماست. امیدوارم روحش قریـن رحمت حق و همجوار با حضرت زهرا(س) باشد.
مریم کاویانپور