رایحه جاودانگى منیژه آرمین
در موزه آبکار
عکس: على رضا عابدى
آفتاب آخـریـن روزهاى زمستـان, سـایه هاى خیال انگیزى را در فضاى بزرگ مجمـوعه سعدآبـاد در بـرابـر مـا تصـویـر کرده است.
وارد موزه آبکار که مى شـویم, ((کلارا آبکار)) را مى بینیـم که با لبخندى مهربان به مهمانان خـوشامد مى گوید و چگونه مى شود مرگ او را باور کـرد شادروان کلارا آبکار داخل قاب عکـس بـا لبخنـدش که همچـون خطوط منحنى نقاشیهاى او آرامـش بخـش و مهربان است, رایحه جاودانگـى را در فضاى مـوزه پراکنده است. ایـن هنرمند ارمنى از اولیـن شاگردان مدرسه صنایع قدیمه بوده است. یادم مى افتد که به بهانه اى دیگر به ایـن موزه آمده ام. براى شنیدن حرفهاى چند خانم نقاش که در زمینه نگارگرى کار مـى کنند و به کارتـى که در دستـم است نگاه مـى کنـم: ((نمایشگاه مینیاتـور بزرگـداشت استـاد علـى مطیع)) که او نیز تنها بـازمـانـده مـدرسه صنـایع قــدیمه است. نمى دانـم از کارهاى استاد مطیع بگویم یا از هنر دیگرش که پرورش شاگـردانـى است که بیشتـرشـان بنـا به تصـدیق استاد به استـادى رسیده اند. چنیـن شاگردانى, طبعا براى هر استادى مایه افتخارند.
دریغم آمـد که حـرفهاى استـاد مطیع را در مـورد تـابلـوى معراج بازگو نکنم. اثرى که خود, معراجى است در عالـم هنر. با انفجارى از نـور پیامبر که در حرکتـى روحانى به فضایـى دست نیافتنـى راه یافته است. حـرکت و ریتـم به طـرز حیـرتآورى در ایـن کار تجلـى یـافته است و مـا دستهاى عاشقـانه علـى مطیع, هجـده ســـاله را مـى بینیـم که با شـور و حـرارت مشغول کار است و استاد طاهرزاده بهزاد به او مى گوید: ((ایـن چه کارى است که مى کنى! ما مى خواهیم ایـن کارها را در صحنه جهانى مطرح کنیـم.)) آن وقت على مطیع با یکدنگى مخصوص به خود مى گوید: ((مـن همین کار را مى کنم.)) استاد مطیع مـى گـویـد: ((آن وقت که خیلـى ها داشتند کله شاه و خانـدان پهلوى را کار مى کردند, مـن این کار را کردم و همیـن کار بود که برنده مدال طلا در جشنـواره بروکسل شد. مـن, همیشه به مکتب هرات وفادار ماندم و اینک, مکتب ایرانشهر را بر اساس اصالتهاى شیـوه مینیاتـور بنیاد نهاده ام.)) اینک در برابـر آثار شاگردان استاد مطیع ایستاده ایـم, اگر چه خیلى هاشان حضور ندارند ولى کارهایشان با ما سخن مى گویند.
پلنگینه پـوشـان اثـر ماهـرخ وحیـدنیا که اجتماعى از انسـانها و طبیعت و حیوانات را نشان مى دهد که در نـوعى مهربان و عطـوفت که نقـاش بـراى آنها رقـم زده, گـویـاى وحـدت وجـودند.
پـرداختـن به مضـامیـن ادبـى یکـى از دل مشغولیهاى نقاشـان ایـن نمایشگاه است. داستان طـوطى و بقال, از افسانه یزدىنیا, صحنه اى زیبا و استادانه از زندگـى اجتماعى مردم را به همراهـى ترکیبـى از عناصر معمارى نشان مـى دهد. نماى کاشیکارى و طبیعت که از پـس دیـوارها و گنبد, خـود را نشان مـى دهد, نـوعى همبستگـى درونى و بیرونى نقاش را نشان مى دهد.
بعد مـى رسیـم به اثـر دیگرى از افسانه یزدىنیا با نام غزلـى از حافظ با این شعر:
ساقى بنور باده بـــر افـــروز جام ما
مطـرب بگـو که کـار جهان شـد بکـام ما
هـرگز نمیرد آنکه دلش زنده شـد به عشق
ثبت اســت بــر جـــریده عالم دوام ما
نقاش در ایـن تابلـو وجد و طربى را که در مـوسیقى شعر حافظ است به خوبى نشان داده است.
در میان تابلـوهایـى که از ادبیات الهام گرفته انـد مـى رسیـم به ((خانه دوست کجاست؟ )), اثر خانـم افسانه تائبى. ایـن تابلو که با غلبه رنگ سبز, نقاشى شده, روحیه بازیگـوشى نوجـوانى را نشان مى دهد.
خانم تائبى در این مورد گفت: کارهاى مـن بر اساس شعر نو است در ادبیات ایـران. چـرا که نگـارگـران قـدیمـى هـم از ادبیات زمان خـودشان الهام مـى گرفتند و مـن دوست دارم که کار آنها را ادامه بـدهـم. چـرا که نگارگـرى بـدون ارتباط با ادبیات چیزى را نشان نمـى دهد. چـون ادبیات حسهاى انسانى را دارد, عشق, نفرت, خست را بیان کرده است. همه مسایل انسانـى در ادبیات ما مطرح شدند. مـن دوست داشتـم از طـریق نگـارگـرى نقبـى به ادبیـات بزنم. مـن روى اشعار سپهرى کار مى کنم چـون ذهنـم با اشعار او نزدیکـى بیشترى دارد و حاصل ایـن انـدیشه, کارهایـى است که انجام دادم. مثلا در تـابلـوى حـوض مـاهیها بـر اسـاس ایـن شعر کـار کــردم:
تو اگر در طپش باغ خدا را دیدى
همت کن و بگو
ماهیها, حوضشان بىآب است
شایـد سهراب سپهرى در ایـن شعر مسإله فقـر و ثـروت را خـواسته مطرح کند. یعنى خـواسته بگـوید روشنى جهان از زحمت آدمهایى است که گمنـام افتـاده انـد و ایـن بـاغ را سمبل جهان قـرار داده ام. البته مـن الان در اول راهـم. سپهرى مـى گـویـد:
کار ما نیست شناسایى راز گل سرخ
کار ما اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
منظورش ایـن است که دنبال فلسفه آن قـدر نرویـم تا خـود را گـم کنیـم. همیـن که بـوى گل سرخ ما را مست مى کند, کافى است و دیگر فکر نکنیـم که گل سرخ چگـونه آفریده شـده است. ایـن است که باغ روبه بالا در حال حـرکت است و ایـن آدم, افسـون بـوى گل سرخ شـده است. کار دیگرم که اولیـن کارم هم هست: ((کور را خواهـم گفت چه تمـاشا دارد بـاغ)), بـاز هـم اشـاره سپهرى است به آدمهایـى که نمى توانند زیبایى را ببینند و شاعر به آنها مى گوید مـن مى توانم شمـا را به دیـدن بـاغ زیبـاى زنـدگـى ببرم.
البته هر نقاشى در عیـن حال تصویر خودش را دارد; مثلا ممکـن است نقاشان دیگر هم روى ایـن شعر کار کنند و هر کدام تصویر متفاوتى بدهند ولى برداشت مـن ایـن گونه بوده است. ما مى توانیـم حتى یک کار ادبـى قدیمى مثل شاهنامه را به شکلـى نـو مجسـم کنیـم; مثلا شاهنامه فقط چـوگان و رستـم و سهراب نیست; خیلى مسایل دیگر هـم در شـاهنامه هست. چـرا ما تهمینه را در رستـم و سهراب نبینیـم. اگر بخواهیـم نگارگرى, پـویا و زنده باشد باید به مضامیـن تازه هـم بپـردازیـم. ـ مـن در کـار شمـا فضـاى تـازه اى دیدم.
حتـى در اولیـن کارتان. نظرتان در مـورد انگیزه اى که شما را به اینجا کشانده چیست؟
آن جـرقه اى که مـوجب چنیـن کـارهـایـى شـده؟
ـ مـن در یک خانـواده فرهنگـى و نظامى بزرگ شدم و ایـن دو, روح مرا کامل کردند و فضاى کاملى به وجـود آوردند. کـودکى مـن فضاى دلنشینى بود. یک روز با پدر و مادرم به بیرون شهر رفته بودیـم. آنها مـرا در آن فضا رها کـردنـد و مـن خـودم را سپـردم به دست بازیهاى کـودکانه. حسهایـى را که آن روز از فضایـى خاص گـرفتـم هرگز از یادم نمى رود. از کـوچه باغى رد مى شدم. به بـن بستى رسیدم که دیـوارهـاى کـاهگلـى داشت و انتهاى آن معلـوم نبـود ولـى از اطراف, درختان پرشکوفه آمده بودند و کـوچه را پـوشانده بـودند. بهار بود و شکوفه ها تمام زمین را صورتى کرده بودند. ایـن مکان, حـس خاصى به من داد. انگار یک روشنى در ذهـن مـن به وجـود آمد. همیـن دید طبیعت گرایانه که هنوز هـم در کارهایم هست; حس خالص و زیبایـى از طبیعت. فکـر مـى کنـم سهراب سپهرى هـم در فضاهاى شهر کاشان چنین تجربه هایى داشته است. به همیـن دلیل است که مفاهیـم شاعرانه او را خیلى خوب حس مى کنم. این شعرها به مـن تصویر داد, فضا داد و بـا تکنیک مینیاتـور, حـاصل کار مـرا به وجـود آورد.
ـ حالا در مـورد همیـن تـابلـوى ((خانه دوست کجاست؟)), بـرایمان بگـوییـد و اینکه چـرا ایـن قدر سبز است ؟
ـ این شعر مى گوید:
در صمیمیت سیال فضا
خش خشى مى شنوى کودکى مى بینى
رفته از کاج بلندى بالا
جـوجه بـردارد از لانه مـرغ و از او مـى پـرسـى خانه دوست کجاست؟
بعد به جایى مى رسد که از خـواب خدا سبزتر است: ((کـوچه باغى است که از خـواب خدا سبزتر است.)) ایـن تابلو همان کوچه باغ سبز است و بچه اى که در جستجـوى زندگى است و به لانه اى مى رسد که لانه نـور است و بـالا مـى رود و بیشتـر نشـانگـر روح جستجـوگـر انســـان و حقیقت طلبى و کمال جویى است و مـن بیشتر خواسته ام اشعار سپهرى را در کارهایم منعکس کنم.
ـ به عنـوان یک زن چگـونه نگـاهـى به کـارتـان دارید؟
ـ مـن عقیده دارم که بایـد یک نگاه انسانـى را دنبال کرد, چـون همه انسان هستنـد; چه زن و چه مـرد. مـن هـم تحت تإثیـر خلقیات آدمها قرار مـى گیرم. یک مرد هـم به ایـن تـرتیب تحت تإثیر قرار مـى گیرد. حسهاى آدمها یکـى است در مـورد غم, شادى و سایر عواطف بشرى.
ـ چگونه یک کار را اجرا مى کنید؟
ـ مـن اول شعرها را مى خوانـم. با آنها کلنجار مى روم. تصاویر را از قدیـم و از جدید, ابتدا مدادى مى کنم, بعد ترکیب بندى مى کنـم, بعد مىآورم روى کاغذ. حالا ممکـن است در ضمن کار تغییراتى بدهم. مثلا در مـورد همیـن کار, پـس زمینه اى که زدم تصـویر ذهنـى خـودم نبود, کارم خراب شد. مـن روى کار را شستـم و گواش مالیدم و بعد مى رفتـم و مىآمدم و به ایـن پس زمینه نگاه مى کردم و بالاخره شروع کـردم و فکـرى که در ذهنـم بـود, روى کار, خـودش را نشـان داد. تصمیـم دارم مجمـوعه اى از ایـن کارها داشته بـاشـم تـا در میان اشعار سپهرى چـاپ شـود. مثل همان کارى که نقـاشـان قـدیمـى روى شـاهنـامه و حـافظ یـا سعدى انجـام داده اند.
در طبیعت زیباى تابلـوها پرسه مـى زنیـم و حرفهاى نقاشانى را که حضور ندارند مى شنویـم تا آنجا که رویاى بهشت را در تابلو بهشت, اثر فاطمه درفشان مى بینیـم. با فضایى که نیمـى از آن با ابرهاى رویایى پـوشانده شده و درختانى که همه گـونه میوه بر شاخسارشان است و فـرشتگـانـى که در خـدمت آدمیـان هستند.
بعد, صحبتى داریـم با یکى دیگر از نقاشان که حضـور دارد. خانـم سلینـا پـوریـا در مـورد تـابلـو سـرگـردان مـى گـوید:
((مـوضـوع تابلـو, تنهایى و سرگردانـى است. چـون به حیـوانات و بخصـوص به اسب علاقه زیادى دارم, ترجیح دادم که از اسب و آهـو و پرنـده استفاده کنـم و براى کشیـدن ایـن کار روى آناتـومـى اسب تحقیق و طراحى کردم. خـود کار را ده بار طراحى کردم تا به ایـن نتیجه رسیـدم. ایـن آخـریـن کـارى بـوده که انجـــام داده ام.))
ـ مهمتـریـن اصلـى که در ایـن تـابلـو منظور داشتیـد چه بـوده؟
ـ مـن فکر مـى کنـم اصل مطلب هر نقاشـى ایـن است که طرح, اصیل و درست باشد. البته بستگـى به روحیه نقاش دارد که از چه رنگهایـى استفاده کنـد. اگـر طـرح ایـرادى نـداشته باشـد, تکنیک را راحت مى شـود به دست آورد; اما طراحـى خیلى مشکل است و از نظر بیننده خیلـى اهمیت دارد و مـا هـرچه روى طـراحـى کار کنیـم, کـم کـار کرده ایم.
ـ استـاد مطیع روى ایـن تـابلـو چه نظرى دادند؟
ـ استاد مطیع گفتنـد کار خـوبـى است. البته نظر استاد شایـد تا حدى با این کار مغایر باشد ولى مـن فکر مى کنم مینیاتورى است که با کلیشه هاى قبلى متفاوت است و مـن فکر مى کنـم اگر احساس شخصـى خـودم را بیان کنـم خیلى بهتر از تکرار مفاهیـم قبلـى است. فکر مـى کنـم در ایـن کـار شیـوه تـازه تـرى را اجـرا کرده ام.
ـ نسبت به آمـوزشـى که از استـاد مطیع گـرفتیـد بـراى ما تعریف کنید.
ـ مـن از سال 65 الى 70, شاگرد ایشان بودم. استاد هرچه در مورد نگارگرى مـى دانستند به ما یاد دادند. طبیعت سازى استاد, براستـى شیـرین و زیبا است و ایـن را به همه شاگـردان یاد دادنـد. ایـن خیلـى مهم است که استـاد رشته کار را دست ما دادنـد و دیگـر ما خـودمـان هستیـم که بـایـد کـار را ادامه دهیـم.
ـ نگـاهتـان به عنـوان یک زن به کـارى که داریـد چگـــونه است؟
ـ فکر مى کنـم رنگهایـم خیلـى زنانه است و روحیه فردىام را بیان مى کند. بیشتر موضوعهایى را هـم که انتخاب مى کنـم مسایل عاطفى و مذهبـى و یا سنتهاى اجتماعى است. مـوضـوع کـار نگارگـرى, اصـولا لامکان و لازمان است و مـى تـواند گذشته و حال و آینـده را به هـم پیوند بزند. چون مى تـوانیـم هر چه که در ذهنمان است بر روى کار بیاوریم. به همیـن دلیل است که نگارگرى کلمه خالصى است و نقاشى ایـرانـى, همـان نقـاشـى زیبـاى شـرقـى است.
ـ از کـارهـاى استـاد مطیع کـدام را بیشتـر دوست داریـد؟
ـ مـن همه شـان را دوست دارم. چـون خـودم در طبیعت بزرگ شـدم و کارهاى استاد مطیع در رابطه با طبیعت است. چـون طبیعت را خیلـى زیبا و دلنشین نشان مى دهند, همه شان در چشم مـن عالى است. البته مـن سبک کارم را به لحاظ زیربنا از استاد مطیع آمـوختـم و شیوه کـار جـدیـدم را از استـاد آقـامیـرى یـاد گرفته ام.
ـ در کار شما زیبایى خیلى جلـوه دارد. آیا فکر مى کنید فقط نشان دادن جمـال بـراى هنـرمنـد کـافى است؟
ـ نه. ولـى کمک کننـده هست. اعتقاد مـن ایـن است که یک کار زیبا مى تواند خیلـى دلنشیـن باشد و مى تـواند با بیننده رابطه بیشترى برقرار کند. زیبایـى به نظر مـن حرف اول را مـى زند. خـودم دوست دارم وقتـى کار یک نقـاش را نگاه مـى کنـم بفهمـم مال چه زمانـى بـوده. چه فـرهنگـى داشته؟ مذهبـش چـى بـوده؟ و خلاصه تـابلـــو نشان دهنده زمان نقاش باشد. مفاهیـم مذهبـى نیز از دیگر مضامیـن نقـاشیهایـى است که در ایـن نمـایشگـاه دیـده مـى شـود. یتیـم نـوازى حضرت على(ع) اثر نازیلا قهرمان دهر, با دو رنگ متضاد خـاک و آبـى آسمان و نخلها و آدمها, جلـوه اى از ایـن نـوع است. گذشتـن سیاوش از آتش, اثر آذرخش اعتمادزاده جلوه هاى تازه اى است از عواطف انسانـى در ایـن اثـر. همچنیـن بعدازظهر عاشـورا اثـر مهرزمان منفرد با ایـن شعر: اى چرخ غافلـى که چه بیـداد کرده اى وز کین چه ها در این ستـمآباد کرده اى بر طعنت ایـن بس است که با عترت رسـول بیداد کرده خصـم و تـو امداد کرده اى در برابر تابلو جـوانى و پیرى, اثر نوشیـن صاحب جمعى ایستاده ام که با قرار دادن سه عنصر جـوان, شمع و پیر, مضمـونى فلسفى را دنبال مى کند. ایـن سه عنصر نمادى هستنـد از گذشت زمان و جبـر طبیعت در فضاى زیباى طبیعت. خانم نوشین صاحب جمعى در مورد کار خود مى گوید: مـن واقعا تحت تـإثیـر ایـن شعر استـاد شهریـار بـودم که مى گفت:
جـوانـى شمع ره کـردم که جـویـم زندگانى را
نجستـم زنـدگـانـى را و گـم کـردم جوانى را
چـون وصف الحال است, شایـد جـوانهاى ما نـداننـد کسانـى که پیـر مـى شـونـد یـا حتـى سنـى از آنها مـــى گذرد, چه چیزى را از دست داده اند. با این کار خواستـم ایـن مفهوم را برسانـم و نشان دهم که پیرى, پیوسته در برابر جـوانـى قرار دارد. ـ در مـورد شیـوه کار خود توضیح دهید؟
ـ آنچه مسلم است اینکه, ایـن شیوه بسیار پرکار است و هر تکه آن احتیـاج به سـاخت و سـاز و پرداز دارد.
از نظر کلى و سبک, مـن شیوه کار استاد مطیع را از جمله کارهایى مـى دانـم که واقعا مینیاتـور است و چیزهاى دیگـر داخل آن نشـده است. ایـن است که دنبـاله رو ایشـان شـدم و ایـن کار را به همان صـورت قـدیمى ادامه داده ام. فکـر مـى کنـم استاد مطیع تنها نقاش وابسته به سبکهاى قدیمى است.
ـ نحـوه اجـراى ایـن تـابلـو چگـونه بوده است؟
ـ اول باید فکر کنـم که ایـن طرح که در ذهـن مـن هست چگـونه در تابلو قرار بگیرد. و جزء جزء آن هر کدام در کجاى تابلـو بیاید. مـن دوست داشتـم ایـن مفهوم را کار کنـم. مثلا شمع مى تواند سمبل زندگى و گذشت زمان باشد که کم کـم آب مى شـود و مى گذرد. در واقع ایـن زندگى است که لحظه به لحظه از دست مى رود. خواستـم یادآورى کنـم که جوانان ما از لحظات زندگى شان استفاده کنند; چون لحظات, خیلـى سـریع از دست مـى رونـد و آنها مـى بایست قـدر هـر لحظه از زندگى شان را بدانند.
ـ به عنـوان یک زن, نظرتـان نسبت به کـارتان چیست؟
ـ فکر مى کنـم ایـن نـوع کار را بخصـوص خانمها باید انجام دهند. چـون خیلى احتیاج به حـوصله دارد. حتى به عنوان سرگرمى هـم اگر فکر کنیم, سرگرمى خیلى خوبى است. مـن خودم عاشق این کار هستم و حتـى گاهى ایـن کار باعث مـى شـود خیلـى چیزها را فرامـوش کنـم. به خانمهاى دیگر هـم تـوصیه مـى کنـم که وقتهاى مرده خـود را با فعالیتـى سازنده همراه کننـد. مـن فکر مـى کنـم فضاى خانه بـراى خانمهاى خانه دارى که صرفا به کار خانه مـى پردازنـد واقعا جهنـم است و مطمئنـم اگر خانمها به کار سازنده دیگرى بپـردازنـد حتـى امور خانه را هـم با نشاط بیشترى انجام مى دهند, چون حـس مى کنند چیزى از آنها به جا مى ماند.
ـ فکر نمى کنید کار عاشقانه شما مانع رسیدگـى کامل به بچه هایتان مى شود؟
ـ بـرعکـس, کار مـن تإثیر خیلـى خـوبـى روى بچه ها دارد. همیـن آرامشـى را که در خـانه دارم خـودش خیلـى مهم است. بچه ها وقتـى آرامـش را در صـورت مادرشان مـى بیننـد, طبعا خـودشان هـم احساس ایمنـى و لطافت مـى کنند و ضمنا دید بازترى را نسبت به هنر پیدا مى کنند. وقت رفتـن است. تابلوها را دیده ام و با بعضى از نقاشان گفتگـو کرده ام ولى زمزمه اى از درون تابلـو سماع از مریـم باقرى مى شنوم. ایـن صدا, گـویى از حافظ است, از مـولـوى, از سعدى, از سهراب سپهرى و همه شـاعران قـدیـم و معاصـر و از کلارا آبکـار و استاد مطیع و شاگردانش:
حیلت رهـا کـن عاشقـا, دیـوانه شـو, دیـوانه شـو
و انـدر دل آتـش درا, پـروانه شـو, پـروانه شـو