روشهاى تربیت قسمت شانزدهم رفق و مدارا


 

روشهاى تربیت (16)
رفق و مدارا
سیدمهدى موسوى کاشمرى

 

 

در نوشتار پیـش در مورد ((الگو)) و نقـش آن در تربیت که هـم در خـودپردازى و هـم در دیگرسازى مـوثر است, بحث کردیـم و اینک به یکـى دیگـر از آن روشها مـى پـردازیم.
از ویژگیهاى نظام اخلاقـى اسلام ایـن است که بـر طبق آن, تمـامـى ارزشها و صفات پسندیده اخلاقى, امورى حقیقى و جهانشمـول اند و با تغییر اوضاع و احـوال زمانى و مکانى اصالت خـود را نگه داشته و از دست نمـى دهنـد. و به عبـارت دیگـر, آنچه از منظر دیـن امـرى بایسته و درخـور پیـروى شناخته شـد, محکـوم مناسبات مختلف واقع نمى شـود و شرایط نامتناسب با آن, چیزى از ارزش آن نمـى کاهـد. و این درست نقطه مقابل مکتب ((پـوزیتـویسـم)) اخلاقـى است که ایـن گـونه امور را متغیرى از قضاوت جامعه و داورى عرف مردم مى داند, و معیار خـوبـى و بـدى را رواج آن در اجتمـاع و عدم آن, معرفـى مى کند و در تـوجیه آن براى مثال مى گـویند, اگر شما تعدادى کارت سبز و سـرخ را تهیه کنیـد و ده نفـر را بـراى آزمـایــش در نظر بگیـریـد, آنگاه به نه نفـر از آنان بگـوییـد هـر یک بـا دیـدن کارتهاى سرخ در هر بار آن را سبز معرفى کند, سپـس وقتى نوبت به دهمین برسـد, با اینکه به او چیزى در ایـن خصـوص گفته نشده, او نیز با دیدن کارتهاى سرخ, آن را به رنگ سبز اعلام خـواهد کرد. و بـدین سان, قضایاى اخلاقـى نیز بر همیـن منـوال شکل مـى گیرنـد و انسـان اخلاقـى آن کسـى است که در هـر محیط و اجتمـاعى که قـرار گیرد, خـود را متناسب با آن در آورده و همـراه با آن شـود و به غیر از همیـن تـوافق و تلـون چیزى به عنـوان اخلاق وجـود ندارد.
البته ایـن منطق که در غرب به عنـوان مکتبـى در ساحت اخلاق مطرح شد, احیانا در بیـن برخى از افراد عامه جامعه خـود ما نیز رایج است و مـى گـوینـد: ((خـواهـى نشـوى رسـوا, هـم رنگ جماعت شـو)).
البته نادرست بـودن این منطق از دیدگاه دیـن بسیار روشـن است و ما در این نـوشتار در صدد نقد آن نیستیـم و غرض از ذکر آن ایـن بود که تإکید شود ارزشهاى اخلاقى در منظر دیـن, امورى پابرجا و داراى اصالت اند و بر خلاف منطق ((پـوزیتـویسـم)) صفات اخلاقـى در مـدار حق قـرار دارنـد, نه در محـور پسنـد و رواج اجتمــــاعى.

انسان مطلوب قرآن
پس از آنچه گفتیـم روشـن مى شود که انسان مطلوب در نظر قرآن, آن کسـى است که تـوانسته باشد آن چنان منـش و خوى خـود را بر اساس داده هاى ارزشى قرآنى ساخته باشد و آن گونه حالات روحى خـویـش را هماهنگ و هـم رنگ اخلاق قرآنـى کرده باشـد, که نه تنها در شـرایط مسـاعد, بلکه در مـوقعیت عکـس آن و نه فقط در محیطهاى دینـى که حتى در مناطق آلوده و پر از فساد ـ همچون جوامع غربى ـ هـم, با تمام ایمان و صلابت بتـواند بر آن ارزشها ثابت قـدم مانده و رنگ نبازد.
قرآن کریـم, اصحاب کهف را که قهرمانانه از پذیرش عقاید شرکآلود رایج در زمان و جامعه خـود سـر بـاز زده و بـر آن شـوریـدنـد و سـرانجام پـس از تحمل مـرارتها به غار پناه برده و بـراى حفظ و پاسدارى از آرمانهاى مقدس خود, دست از همه تعلقات خویـش شستند, به ستایـش پرداخته و تمجید مى کند.(1) و حضرت یوسف را به عنـوان اسـوه مبارزه با هـواپرستـى و فساد و خیانت ـ در جایى که تمامى اوضاع و زمینه ها براى پذیرش و رفتـن به سـوى آن آماده است ـ به نوع بشر معرفى مى کند و قصه آن را از اول تا به آخر در یک سـوره تمام, بـراى درسآموزى و پنـدگیرى انسانها ذکر فـرمـوده است, تا جایى که مى فرماید: ((قال رب السجـن احب الى مما یدعوننى الیه و الا تصرف عنى کیدهـن إصب الیهن و إکـن مـن الجاهلیـن)). پس از اینکه مقرر شـد حضرت یـوسف را به جرم اتهامـى که در اثر امتناع از خیـانت, به او بسته بـودنـد, به زنـدان بیفکننــــــد, گفت:
پرورگارا! زندان بـراى مـن از آنچه آنان مرا بـدان مـى خـواننـد محبـوبتر است و اگر مکر آنها را از مـن برنگردانى ـ به سـویشان میل کرده و از جاهلان خواهـم بود. (2) در قبال آن قرآن کریـم از کسانى که ثباتـى ندارند و در هر شرایطى چهره عوض مى کنند به بدى یاد مى کند و در باره آنان مى فرماید: ((و اذا لقوا الذیـن آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکـم انما نحـن مستهزوون الله یستهزء بهم و یمـدهـم فـى طغیــــانهم یعمهون)).
هر گاه با اهل ایمان روبه رو مى شوند مى گویند ما در صف مومنانیـم و وقتى با شیطان صفتان هـم فکر خود به خلـوت مى نشینند خـود را از آنان دانسته و مى گـویند ما با شماییـم و قطعا ما مـومنان را به استهزا گرفته ایـم. خـدا آنها را به مسخـره مـى گیرد و در سرکشـى همـراه بـا کـورى دلشـان, به آنـان مهلت داده و واگذارشـــــان مـى کنـد.(3) انسان مطلـوب قرآن, در اثـر رسـوخ و نفـوذ ایمان و فضایل انسانـى در زوایاى روح و اعماق جانـش, حالات مختلف برایـش یکسان است. او به ارزشها پاىبنـد است, چه در فقـر بـاشـد چه در غنا, مریض باشد یا تندرست, به سود مادىاش تمام شود و یا برایـش زیان بار باشد. انسانـى که اخلاق کریمه در وجـودش نهادینه نشده و با روح او آمیخته نگردیده باشد به فرموده قرآن, همچـون کسى است که در دامنه کـوهـى با پاى لرزان ایستاده و هیچ قـرارى نـدارد, اگر خوشـى به او بـرسـد بـدان دل بسته و خـوشحال است و اگـر در گـرفتارى واقع شود, روى بـرتافته و زیر و رو مـى شـود, اینان در دنیا و آخـرت زیانکارنـد.(4) امام سجاد(ع) در یکـى از فـرازهاى دعاى مکارم الاخلاق مـى فـرمایـد: ((... و اجعلنـى مـن اهل السـداد ...)) پـروردگارا مرا جزء پایـداران و ثابت قـدمان قـرار ده.(5)
بنابرایـن, انسان کامل در دیگاه اسلام, شخصـى است که بتـواند در هر شرایطـى بر روى ارزشهاى قرآنى پاى برجا و استـوار بماند; چه در محیطهاى گوناگـون و متنـوع اجتماعى که تناسبـى با آن ارزشها ندارند قرار گیرد و چه در محیطهاى مناسب با آن باشد. و همچنیـن به لحاظ شخصى براى او حالات مختلف از تـوانگرى و ندارى و سلامت و مرض و غیر آن, تفاوتـى نداشته باشد. و چنیـن مرتبه اى هـم جز با رسـوخ و نهادینه گشتـن صفات انسـانـى در نفـس حـاصل نمـى گـردد.

نقش مدارا در ثبات اخلاقى
از راهکارها و شیـوه هاى مهم در خصـوص آنچه گفتیـم, مـراعات اصل رفق و مدارا با خـویـش, در رابطه با وظایف عبادى و تربیتى است. اعتقـاد و ایمـان مـوضـوعى نیست که بتـوان آن را بـا فشـــار و تحمیل بـار خارج از ظرفیت و طاقت خـود, بـدان دست یافت. نهادینه کردن عقاید و بخصـوص عواطف و ملکه شـدن منشهاى پسندیده در جان, هم زمان مى طلبد و هـم ظرافت. نه با شتاب مى توان بدان رسید و نه بـا کـم طـاقتـى و خشـونت چیزى از آن حـاصل مـى شـود.
رسـول اکرم(ص) در وصیت خـود به امیرمومنان(ع) فـرمـودنـد: ((یا على! ان هذا الـدین متیـن فإوغل فیه بـرفق و لا تبغض الـى نفسک عباده ربک[ ف] ان المنبت ـ یعنـى المفـرط ـ لا ظهرا إبقـى و لا إرضا قطع, فاعمل عمل من یرجـو إن یمـوت هـرما و احذر حذر مـن یتخـوف إن یمـوت غدا)). این دیـن, داراى متانت و قـوت است ـ و نیازى به اعمال مشقت و سختـى نیست ـ پـس با رفق و مدارا, در آن سیر کـن و جانت را نسبت به عبادت پـروردگارت دشمـن مکـن. زیـرا انسان زیاده رو نه مرکب سالمى بـراى خـود مـى گذارد و نه مسافتـى مـى پیماید. باید عملت مانند کسـى باشد که امیدوار است تا هنگام پیـرى عمـرش به درازا بکشـد و خـوف و ورعت بسان شخصـى باشـد که مـى ترسـد فرداى آن روزش بمیرد. (6) از امام صادق(ع) روایت شـده است که فرمود: ((روزى در ایام جـوانى, در حال طـواف بـودم و با تلاش و کوشش بسیار عبادت مى کردم و از شدت فشارى که در ایـن باره بـر خـود وارد کـرده بـودم عرق از بـدنـم سـرازیـر بود.
در همین حال پدرم بر مـن گذر کرد و مرا ایـن گـونه مشاهده کرد. به مـن فرمـود: فرزندم, جعفـر! وقتـى خـداونـد بنـده اى را دوست بـدارد, وارد بهشتـش مـى کند و به عمل کـم او خرسند است)).(7) و نیز حضـرت علـى(ع) در وقت وفات خـود به فـرزنـدش حضـرت حسـن(ع) فـرمـود: ((و اقتصد فى معیشتک و اقتصـد فـى عبادتک و علیک فیها بالامـر الـدائم الذى تطیقه)). درمخارج زنـدگـى و در عبادت خـود میانه رو باش و بر تـو باد در مـورد عبادت به عمل مستمر و دایمى که در حد طاقت تـو باشد.(8) بنابرایـن براى نهادینه کردن اخلاق, باید آرام آرام و به تدریج قدم برداشت. نخست کار کـم و سبکى که نفـس از تحمل آن ابا نکنـد همـراه بـا نیت پاک و معرفت الهى در پیـش گـرفت و سپـس با استمرار و مـداومت بـر آن, نتایج و ثمرات پـرفـایـده و سـودمنـد آن را شـاهـد بـود.
باز در حکمتهاى امیرمـومنان(ع) آمده است: ((ان للقلـوب اقبالا و ادبـارا فاذا إقبلت فـاحملـوهـا علـى النـوافل, و اذا إدبـرت فاقتصـروا بها علـى الفـرائض)). قلبها, رو آوردنى و پشت کردنـى دارد, وقتـى رو مـىآورد نافله ها و کارهاى مستحب را بـر او بـار کنید و زمانـى که پشت مـى کند, تنها به انجام کارهاى واجب اکتفا کنید.(9) نظیر این سخـن در حکمتى دیگر از آن حضرت نقل شده و در پایان آن آمـده است: ((... فان القلب اذا إکـره عمـى)) هـرگاه قلب, از روى اکـراه به کـارى وادار شـود کـور مـى شـــــود.(10)

مدارا یا سهل انگارى
ممکـن است در اینجا این پرسش مطرح شود که این رفق و مدارا همان تساهل و تسامح است و یا چیز دیگـرى است؟ و آیا اساسا سهل انگارى در امـور مـربـوط به دیـن امـرى مطلـوب و یـا مذموم است؟
پـاسخ ایـن است که اولا: مـدارا کـردن همچنـان که در کلام حضــرت علـى(ع) آمـده بـود, در حـوزه نـوافل و امـور مستحب است و امـا کارهاى واجب در هیچ شـرایطـى جز حالت ضرورت, قابل چشـم پـوشـى و اغماض نیست.
و ثانیا: نکته بسیار مهم و ظریفـى از سفارش پیامبـر اکرم(ص) به علـى(ع) ـ که ذکـر آن رفت ـ قـابل استفـاده است که هـم جـایگاه ((رفق)) را در ایـن باره نشان مى دهد و هم تفاوت آن با تساهل را از آن به دست مىآوریم.
و آن این است که آن حضرت نخست مـى فرماید: این دیـن داراى متانت و استحکام است و سپـس مى فرماید: ((فإوغل فیه برفق)) ((ایغال)) در لغت به سرعت سیر, تفسیر شـده(11) و ((رفق)) هـم به ضـد عنف, معنا شده است(12) که همان نرمى و مدارا است. اکنون ایـن موضـوع درخور دقت است که چه تناسبى بین متین بـودن دیـن و سرعت سیر در آن همراه با رفق است و حرکت پـرشتاب چگـونه با مـدارا قابل جمع است.
بیان ایـن مطلب را از طـریق یک مثال ذکر مـى کنیـم, و آن اینکه, فرض کنید جاده مستقیمـى را که در نهایت استحکام و رسیدگـى لازم, آسفالت شـده و با نصب علایـم راهنمایـى به حـد استانـدارد رسیده باشد. در ایـن صـورت راننده اى که در کار خـود مهارت داشته باشد قـادر است در کمال راحتـى, بـىآنکه به خـود زحمت زیاده اى تحمیل کند, با سرعتى بالا در آن سیر کند, و برعکـس اگر جاده ناهموار و پـر پیچ و خـم باشـد نه سرعت در آن ممکـن است و نه کار راننـده خالى از دشـوارى است. بنابراین رابطه مستقیمى بیـن استحکام راه و سرعت حرکت, همراه با راحتى و اطمینان خاطر است و از همیـن جا مـى تـوان به خطـر تساهل پـى بـرد و تفاوت آن را بـا رفق به دست آورد, زیـرا هـرچه شتـاب حـرکت بیشتـر بـاشـد, صـدمـاتـى که یک سهل انگارى کـوچک نیز متـوجه شخص مى کند, جبران ناپذیرتر است. سهل بودن دیـن که پیامبر(ص) بدان مبعوث شد, همان همـوار بـودن طریق است و این غیر از سهل انگارى و جـدى نگرفتـن مقـررات و قـوانیـن حاکـم بر آن است. در پایان همین روایت, به خوبى جمع بیـن مدارا و پرهیز از سخت گیرى و خشونت با خـویـش و در عیـن حال, احتیاط و جدیت در امور, تـوضیح داده و گفته شده است که در عمل به گـونه اى باش که گـویا مـى خـواهى تا وقت پیرى زنده بمانـى و در مراقبت و ترس از گناه به صـورتى رفتار کـن که گـویا فردا از دنیا خـواهى رفت.

مدارا و دیگرسازى
روش مذکور همچنان که در پرداخت به خـویـش پراهمیت است, در مورد تـربیت و اصلاح دیگران نیز نقشـى غیر قابل انکار دارد. بـرخـورد ملایـم همراه با گذشت و سعه صـدر از صفات ضرورى و قطعى یک مربـى لایق است. تنـدروى و اعمـال فشـار و سخت گیـریهاى بیجـا و اجـراى بـرنـامه هاى فـوق طـاقت فـرد یا گـروه تحت تـربیت, و عدم رعایت مـوقعیتها و مـراتب و حـالات اشخاص, خسارتهاى سنگینـى را متـوجه احساسـات پـاک آنان کـرده و کانـون عشق و علاقه آنها را نسبت به معنـویت و اخلاق, از اسـاس ویـران مـى سـازد.
روایات در زمینه مـداراى با مردم و رعایت حال آنها بـویژه نسبت به امـر هـدایت و ارشاد آنان, بسیار است(13) و ما در ایـن قسمت به دو نمـونه از آن بسنده مى کنیـم. عبدالعزیز قراطیسى مى گـوید: امـام صـادق(ع) به مـن فـرمـود: ((ایمـان داراى ده درجه است که ماننـد نـردبان, بایـد بتـدریج از آن بالا رفت و کسـى که در پله بالاتر قرار گرفته نبایـد کسـى را که در پاییـن تر واقع شـده است ناچیز بشمرد. تو که در درجه فوق هستى حق ندارى شخص پاییـن تر از خـود را ساقط کنى. اگر چنیـن کردى, آن کـس که بالاتر از تـو است نیز به همین سان, تـو را بر زمیـن خواهد زد. بلکه هرگاه کسى را ضعیف تر و عقب تر از خـویـش یافتى, با رفق و مدارا او را به سـوى خـود بالا ببر, و کارى که بیـش از طاقت و آمادگـى او است بـر او تحمیل مکـن, زیرا با چنین رفتارى او را درهم خواهى شکست و قعطا کسـى که مـومنـى را خرد کرده و بشکند باید آن را جبران کنـد)). (14) حـدیث دوم را نقطه پـایان ایـن بحث قـرار مـى دهیـم, حضـرت پیامبر گرامى(ص) فرمودند:
((لا تکرهـوا عباده الله الـى عباد الله)) عبادت خداوند را ـ به واسطه تحمیل فـوق طـاقت ـ در ذائقه بنـدگـانـــــــــــــش تلخ نکنید)).(15)ادامه دارد

پى نوشت :
1ـ سوره کهف, آیات 9 و 26.
2ـ سوره یوسف, آیات 32.
3ـ سوره بقره, آیات 14 و 15.
4ـ سوره حج, آیه 11.
5ـ صحیفه سجادیه.
6ـ اصـول کـافـى, دارالکتب الاسلامیه, ج2, ص87, بـاب الاقتصـاد فـى العباده.
7ـ همان, ص86.
8ـ سفینه البحـار, محـدث قمـى, ج2, ص431, مـاده قصــد.
9ـ نهج البلاغه, تحقیق صبحـى صالح, ص530, حکمت 312.
10ـ همان, ص503, حکمت 193.
11ـ ر.ک, صحـاح اللغه و غیـر آن, ماده ((وغل)) و ((رفق)).
12ـ همان.
13ـ ر.ک, اصـول کـافى 2, ص116 و ;121 42 و 45.
14ـ همان, ص45.
15ـ همان, ص86.