نویسنده

 

اخلاق معاشرت (24)
نقدپذیرى
جواد محدثى

 

 

صلاح و اصلاح فرد و جامعه, در سایه ((شناختـن عیـوب)) و تلاش براى ((زدودن عیـوب)) است. ایـن شنـاخت, هـم در خـود مــا و نسبت به انـدیشه ها و عملهاى خـودمان است, هـم نسبت به دیگران. زمینه ساز ایـن عیب زدایى هـم ((تذکر)) از سویى و ((تنبه)) و ((اقدام)) از سوى دیگر است.
مسإله تذکـر و نقـد و یادآورى, همچنیـن ((پنـدپذیرى)) و قبـول نصیحت و مـوعظه و تـوجه به تذکـرات دیگـران از همیـن رهگذر, در مقـوله مسایل معاشـرتـى و شیـوه بـرخـورد صحیح با دیگران قـرار مـى گیرد. به این خاطر, در ایـن بخـش از مباحث اخلاق معاشـرت, به خصلت ((نقدپذیرى)) به عنـوان یک روحیه بالا و رشـد یابنده و خلق و خوى نیک مى پردازیم.

نقد و تذکر
پرده پـوشى بر واقعیات, یا خـود را به بـى خبرى زدن, واقعیتها را عوض نمى کند.
وقتـى در کسـى یا جایـى یا رفتار و برخـوردى اشکال وجـود داشته باشد, فرزانگان عاقل, از هر تذکر اصلاحـى استقبال مى کنند, تا آن را بـرطـرف سازند. اما جاهلان و خـودخـواهان, دوست دارنـد که در همان مـوارد نیز, مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عیوب و کاستیها و زشتیها سرپوش بگذارند.
به قول سعدى: ((احمق را ستایـش خـوش آید, چـون لاشه که در کعبـش دمى, فربه نماید)). (1) عجب و خودپسندى و خـود برتربینى, پیامد همیـن گـونه مـدحها و تعریفهاست که از عیـوب, غافل مـى ســـازد.
حضرت على(ع) مى فرماید:
((اجهل الناس المغتـر بقـول مادح متملق یحسـن له القبیح و یبغض الیه النصیح))(2)
نادان تـریـن مردم کسـى است که فریب ستایشگر چاپلـوس را بخـورد, ثناگرى که زشت را در نظر او زیبا جلوه مى دهد و خـوبى را در نظر او منفور مى سازد.
از صـحبـت دوستــى برنجم
کاخــلاق بـدم حسـن نماید
کو دشـمن شــوخ چشم دانا
تا عیب مرا به من نماید؟

از ایـن رو, به جاى آراستـن عیوب و کتمان زشتیها و پرده پوشى بر نارساییها, باید آنها را گفت و شنید و در برطرف ساختنـش کوشید. ((تذکر و نقد)) از همیـن جاست که قیمت و قداست مـى یابـد و براى بعضیها ((یـادآورى)) یک وظیفه مـى شـود و بـراى بعضـى تــوجه به تذکرها و نقـدها یک ((فضیلت اخلاقـى)) به شمار مـىآید. انسانهاى کمال جـو, باید از ایـن گـونه تذکرها استقبال کنند, چـون مقـدمه تکامل آنان است, و گرنه براى همیشه در ((جهل مرکب)) مـى ماننـد. به ایـن سخـن حکیمـانه سعدى دقت کنیـد:
((متکلـم را تـا کسـى عیب نگیـرد, سخنـش صلاح نپذیرد.))(3)

شیوه صحیح نقد
به همان انـدازه که تذکر کاستیها و نقـد عملها مفید و لازم است, تـوجه به شیـوه یادآورى و نکات و آداب پند و اندرز و تذکر, مهم و سرنوشت ساز است.
آیا هر کس حق دارد تذکر دهد؟ آیا موعظه از هر کـس پذیرفته است؟
آیا همه نقدها سازنـده و مثبت است؟ صفات و شـرایط ناقـد و واعظ چیست؟
اگر کسـى دیگران را پند دهد, اما خودش اهل عمل به نصایح خـویـش نباشد, سخنـش بى اثر است. انبـوهى از روایات, شاهد ایـن مدعاست.
اگـر پنددهنـده, خـودش اهل عمل باشـد, تذکـر او چـراغى روشـن و روشنگـر در دل و جان دیگـران مـى شـود و تـا ژرفاى قلبشان نفـوذ مـى کنـد. به ایـن سخـن حضـرت علـى(ع) دقت کنیــد:
(استصبحوا مـن شعله واعظ متعظ و اقبلوا نصیحه ناصح متیقظ ) (4)
از فـروغ واعظ و پنـددهنـده اى که خـود پنـدپذیـر است روشنـایـى بـرگیـریـد و نصیحت نصیحتگـر بیـدار را پذیـرا بـاشیـد.
در ایـن سخـن, هم به پندپذیرى اشاره دارد, هم به شیوه موثر وعظ و نصیحت و تذکر. نقـد و تذکر, هر چه صمیمـى تر, خـودمانـى تر, در خلوت و بدون آبروریزى و هتک حیثیت باشد, هم موثرتر است, هـم از کینه تـوزى و کینه افروزى و لجاجت, دورتر است. گاهـى نقادى آشکار و پند و تذکر در ملا عام, اثر منفـى دارد و طرف را به عکـس العمل وا مى دارد و شخصیت او را هـم خـورد مى کند. حضرت امیر(ع) فرمود:
((نصحک بیـن الملا تقریع))(5) نصیحت و پند دادن تو در میان مردم و حضـور دیگـران, کـوبیـدن و خـورد کردن است.
نقد از روى خیرخـواهـى و به قصد اصلاح و کمک به اشخاص مـورد نقد کجا, و نقد به قصد خراب کردن وجهه و مـوقعیت و کـوبیدن و تخریب کجـا! البته هشیاران, انگیزه هاى نهفته در وراى نقـدهـا را خـوب مى فهمند و مى شناسند.
نقـد, نبایـد بـرخاسته از حسـد و غرض ورزى و تسـویه حساب بـاشـد. تذکرهاى حسودانه و کیـن تـوزانه, وضع را بدتر مى کند. اصلا مگر از یک حسـود, نصیحت و خیرخـواهـى و تذکر به قصـد اصلاح بـرمـىآیـد؟ امام صادق(ع) فرمود:
((النصیحه مـن الحاسد محال))(6) نصیحت و خیرخواهى از حسود, محال است.

نقد پذیرى
تکبر و خودخواهى, جلوه هاى گوناگون دارد. یکى هـم غرور در مقابل ((نقد)) است.
وقتـى نقد, مایه کمال اندیشه و کار ماست, نقدپذیرى کمک به ایـن کمال و رشـد است. از آن طرف, ((نقدناپذیرى)), نشانه نـوعى غرور و تکبـر و عامل در جـا زدن در ورطه بـدیها و کـاستیهاست. گاهـى ناب تریـن موعظه ها و تذکرها هم, وقتى به دلهاى داراى کبر مى رسد, با ((عدم پذیرش)) مـواجه مى گردد و انسان را محـروم مـى سازد. به تعبیر زیباى امیرالمومنین(ع):
((بینکـم و بیـن المـوعظه حجاب مـن الغره))(7) میان شما و پند, حجـاب و پـرده اى از غرور افکنـده شده است.
آیا شما مطمئن اید که همه انـدیشه ها و افکارتان درست و بـى اشکال است؟
آیـا همه خصلتها و رفتـارهـاى فـردى و اجتمـاعى خـود را بـى عیب مى دانید؟
آیا فکر نمى کنید در عملکردهاى مختلف شما, نقطه ضعفهایى هم ممکـن است باشد که از چشـم خودتان پنهان است ولى دیگرى متـوجه مى شود؟
انسان گاهـى به خاطر ((حب نفـس)), یا عیـوب خـود را نمـى بیند و نمى فهمد, یا حاضر نیست خـود را داراى عیب و نقص بداند, از ایـن رو, نقد و تذکر دیگران را هـم بر غرض ورزى و دشمنـى حمل مـى کند.
آینه چون عیب تو بنمود راست
خود شکن, آیینه شکستن خطاست

در یک خانـواده, ممکـن است رفتار هر یک از زن و شـوهـر نسبت به هـم, ایرادهایـى داشته باشـد, یا برخـورد پـدر و مادر با فرزند کـوچک یا جـوانشان, غلط باشد. اگر کسـى متذکر شد, باید مشفقانه بپذیرند و در اصلاح خویش بکوشند.
اگر هر یک تلاش کنند تا عیب و اشکال را متـوجه طرف مقابل سازنـد و خـود را بى گناه قلمداد کنند, نارساییها و عیـوب و خطاها هرگز اصلاح نخـواهـد شد. انصاف در پذیـرش خطا و عیب نشانه رشـد عقلـى است.
گاهى ممکـن است در حسـن نیت و خیرخـواهى و نظر دوستانه کسى شک و تردید داشته باشیـم و در نتیجه به آنچه که نقـد مـى کند, تـوجهى نکنیـم, ولى اگر حسـن نظر و نیت دوستانه کسى براى ما ثابت بـود, در پذیرفتـن نقد و تذکر و پند او تردید نکنیـم. به فرموده حضرت امیر(ع):
((لیکـن احب الناس الیک المشفق الناصح))(8) محبوب تریـن مردم در نظر تـو, نصیحت کننـده مشفق و خیـرخـواه بـاشـد.
گرچه ممکـن است تذکر و انتقاد دیگرى, در ذائقه ما تلخ آید, ولى تلخـى نقـد و تذکر, به مراتب سـودمندتر از شیرینـى چاپلـوسـى و نیـرنگ و فـریب است. از امـام بـاقر(ع) روایت است:
((اتبع مـن یبکیک و هـو لک نـاصح و لا تتبع مـن یضحکک و هــو لک غاش))(9) امام باقر(ع): از کسى پیروى کـن که از روى خیرخواهى و نصیحت, تو را مى گریاند, ولى پیرو کسى مباش که تـو را مى خنداند, در حالى که نسبت به تـو فریبکارى مى کند! پذیرش نقد و دیدگاههاى اصلاحـى دیگران, تنها به انـدیشه و فکر, یا به عملکـرد خارجـى و معاشرتهاى ما منحصر نمى شود.
در آثار ادبـى و تولیـدات شعر و قصه و اثـر هنرى نیز, تـوجه به نقد دیگران, عامل رشد و بالندگى هنرمند و نـویسنده و شاعر است, برعکـس, بى توجهى به نقادیهاى منتقدان کار انسان را پیوسته ضعیف و معیـوب نگه مى دارد. هنرمندان نقـدپذیر, سریعتر رشـد مـى کنند.
شاعران و نـویسنـدگانـى که به نقـد آثـارشان تـوسط دیگـران بها مى دهند و از آن استقبال مـى کننـد, علاقه خـود را به کمال یافتـن خلاقیتهاى ادبى خـویـش نشان مى دهند. به ایـن چند جمله دقت کنید, تـا جـایگـاه نقـد و ارزش نقـدپذیـرى روشـن تـر گردد:
((... نقـد در هنـر, مثل آینه جلـوى اتـومبیل است. راننـده ـــ هنرمند ـ باید به کمک آن مـواظب پشت سرش باشد, ولى یکسره در آن نگاه نکند, چرا که در ایـن صـورت, انحراف از جاده و خطر تصادف, در کمیـن است.)) ((هنـر, هـواپیمـاست. هنـرمنـد, خلبـــان آن و منتقـدیـن, خـدمه پـرواز.)) ((غرور, مثل سـوراخ پنهان در بـدنه کشتـى, مإمـور غرق کردن تـدریجـى هنرمند است.)) ((شاعرى که از منتقدیـن آثارش قهر کرده است, مثل هواپیمایى است که ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است.)) ((وقتـى لیاقت و جربزه شهید شـدن در تـو نباشد, شروع مـى کنـى به نقد و ارزیابـى انگیزه شهدا!))(10)
بـارى, ((نقـدپذیـرى)), در مسـایل اخلاقـى, فـرهنگـى, اجتماعى و مـدیریتـى, ضامـن سلامت رابطه ها و رشـد افکار و اعمال است. ایـن مسإله در متـون دینى با عناوینـى همچـون: نصیحت و موعظه مـورد توجه قرار گرفته است.
پایان ایـن بحث را حدیثـى از امام سجاد(ع) قرار مـى دهیـم که در ضمـن بیان حقـوق متقابلـى که افراد در جامعه نسبت به هـم دارند (در رساله الحقـوق) از جمله به ((حق نصیحتگر)) بـر گردن ((نصیحت شنـو)) و وظیفه ناصح و متنصح اشاره فرمـوده است: ((و حق الناصح ان تلیـن له جناحک و تصغى الیه بسمعک, فان اتـى بالصـواب حمـدت الله عز و جل و ان لـم یـوافق, رجمته ...))(11) حق نصیحت کننده (و ناقـد و پنـد دهنـده) آن است که نسبت به او نـرمـش و انعطاف نشان دهى و به سخنـش گـوش فرا دهى, اگر حرفـش بجا و درست بـود, خـداى متعال را سپاس بگـویـى و اگر تذکـرش مـوافق با حق نبـود, نپذیرى.ادامه دارد.

پى نوشت :
1ـ گلستان سعدى, باب هشتم.
2ـ غررالحکم.
3ـ گلستان سعدى, باب هشتم.
4ـ میزان الحکمه, ج10, ص585.
5ـ همان, ص580.
6ـ بحارالانوار, ج75, ص194.
7ـ نهج البلاغه, حکمت 282 (صبحـى صالح).
8ـ غررالحکم.
9ـ محاسن برقى, ج2, ص440.
10ـ بـراده هـا, حسـن حسینـى, صفحـات 18, 9, 16, 44 و 74.
11ـ میزان الحکمه, ج10, ص57.