دختـر :مادرم الان پیر شـده است. گـرد پیـرى بـر زنـدگیـش نشسته است اما هنوز با پدرم ...
پسر :پـدرم الان پیر شـده است. گرد پیرى بر زنـدگیـش نشسته است. اما هنوز با مادرم ...
دختـر :آیا هـدف از ازدواج چیزى است جز به یگانگـى رسیـدن زن و مرد و به تعالى رسیدن؟
پسر : آیا هدف از ازدواج چیزى است جز یگانگـى رسیدن زن و مرد و به تعالى رسیدن آنان؟
دختـر :پـدر و مادر ما بـدون مطـالعه کافـى و قبل از رسیـدن به مـرحله خـودشنـاسـى پیمـان زنـاشـویـى بستنــــــــــــد و ...
پسر :و از همان ابتداى زندگى در اثر اختلاف سلیقه هایشان به ایـن نتیجه رسیدند که در انتخاب همـدیگر اشتباه کرده انـد
دختر :آنان تمـام عمـرشـان را صـرف بگـومگـوهـاى بـى حـاصل کـردنــــــــد. بگومگـوهاى طـولانى و همیشگى! آنان از زندگـى چیزى نفهمیدند
پسر :آنان بـا انـدکـى گذشت, تإمل و تعمق مـى تـوانستنـد بسیارى از مشکلاتشان را حل کنند. کارى که هیچگاه انجام ندادنـد
دختـر :عمربه سـرعت مـى گذرد. واقعا چه سـود از آن همه کلنجـار رفتــــن و پـرخاشگرى میان دو نفر؟
پسـر :آیا وجـود تنـش میان زن و مرد درزندگى خانـوادگـى به حرمت و اعتبار طرفیـن لطمه وارد نمـىآورد؟
دختـر :آیا ارزش و احتـرامشان نزد فـرزنـدها پـاییـن نمـىآیـد؟
پسر :پدر عزیزم, سنیـن سالمندى باید روزگار آرامش و آسایش روحى و روانـى باشـد
دختر :مادر فـداکارم, تـو که مـى گـویـى به خاطر بچه هایت همه چیز را تحمل کرده اى, اگر در گذشته با پـدر به دلیل غرور, جـوانى, ناپختگى و هر دلیل دیگر اختلافاتـى داشته اى, آنهارا حال حل کـن
پسر : تا که باعث افزایش حرمتتان نزد بچه ها, نزد ما که وقت ازدواجمـان رسیـده, بشـویـد. شمـا الگـوى مـا هستیـد